درآمدي بر هنر ديني و اسلامي
معصومه عطايي هنر مقولهاي ديني و متعالي است و همواره در بستر حقيقت و زيبائي جريان دارد.از ديدگاه اديان، كلمه دنيا بر هر چه پست و به دور از روح متعالي است، اطلاق ميگردد. و آنچه جاويد و سرشار از حقيقت و زيبايي و خير است، اُخري ناميده ميشود.هنر سعي ميكند تا به دنيا رنگ قداست بخشيده و آن را به صورت اُخروي بيارايد، قداست شاخصه جوهري اديان است و مفهوم تقدّس از آغاز حيات آدمي در روح و انديشه او جاي داشته است. از آغاز حيات معرفتي انسان، هنر پيوسته در دامان اديان پرورش يافته و اوج و تعالي خود را پيموده و ميپيمايد. چنان كه مراسم مذاهب ابتدائي همراه با آرايشها، سرودها و رقصهاي ويژهاي بوده است. براي مثال در فيتيشيسم كه از اديان ابتدايي بشر بوده ـ و كساني چون اسپنسر آن را دين عمومي بشر ميدانند ـ مهرهها و اشياء (فيتيشها) به وسيله پيروان آراسته و يا نقّاشي ميشدند.البتّه در طول تاريخ نظريات متفاوتي درباره پايه و اساس، جوهر و هدف و غايت هنر بيان شده است. چنانكه يونانيان قديم مادّه اصلي هنر را زيبائي ميدانستند، و اعتقاد داشتند كه زشتي جزء مصالح يك بناي هنري نميتواند باشد. يكي از مشخّصات يونانيان ستايش و پرستش زيبائي بود و آن عبارت بود از زيبائي شكل، صورت و نظم هندسي آنها، حتي امور معنوي را نيز در كالبدي زيبا مجسّم ميكردند، چنانكه افلاطون ميگفت: اگر حقيقت را به صورت زني زيبا مجسّم كنيد، همه مردم او را دوست خواهند داشت.ارسطو نيز با اين نظريه موافق بوده و همه انواع هنر را بر پايه محاكات استوار ميدانست.هنر سعي ميكند تا به دنيا رنگ قداست بخشيده و آن را به صورت اخروي بيارايد، قداست شاخصه جوهري اديان است و مفهوم تقدّس از آغاز حيات آدمي در روح و انديشه او جاي داشته است.از نظر او موسيقي محاكات طبيعت با نغمه و ايقاع (Rythme) پرداخته ميشود، كه موافق سرشت بشري است. نقّاشي باشكل و رنگ و نور، و ادب با لفظ و ايقاع، به تقليد از طبيعت ميپردازد. ارسطو محاكات را به «وسيله»، «موضوع» و «روش» تقسيمبندي ميكند:الف ـ وسيله: از ادوات خاص هر هنر بحث ميكند، زيرا ابزارها در هنرهاي مختلف متفاوت است. مثلاً ابزار كار در نقّاشي با موسيقي تفاوت دارد.ب ـ موضوع: در نظر ارسطو هنر، نقشي از انسان با هماهنگي طبيعت است كه خود بر سه قسم ميباشد:1 ـ منطبق بر واقعيت، 2 ـ برتر و آراستهتر از طبيعت 3 ـ پستتر از واقعيتج ـ روش: هنرها در روش نيز با هم متفاوتند، ممكن است داستاني از زبان غير نمايش داده شود يا داستان و عملي را توسط ديگري مجسّم سازد. با گذشت زمان نظريات ديگري نيز درباره هنر ارائه شد تا اينكه در قرن 18 ميلادي اين نظريه پديد آمد كه اگر هنر چهره زشتي را نيز نمايش دهد، آن زشتي بصورت يك زيبايي جلوه ميكند. اين ديدگاه جوهره هنر را زيبائي ميدانست كه بشدت رواج يافت و زمينه ساز مكتب هنري و رئاليسم در قرن 19. م گرديد.در نيمه دوم قرن نوزدهم ميلادي در فرانسه مكتبي بنام «هنر براي هنر» پديد آمد و بسرعت در همه جا انتشار يافت. اين نظريه رفته رفته از معاني اوليهاش كه توجه مطلق زيبائي و آزادي هنر از قيد احساسات فردي بود، منحرف شده عصياني عليه اصول اخلاقي قلمداد گرديد. در اين وضعيّت هنر تا سطح ابزار و وسيله اشباع غرايز پائين كشيده شد و توجيهگر مقاصد و گرايشهاي فردي و غريزي گرديد و مقياسهاي جزئي و فردي جانشين شاخصههاي كلي روح آدمي شد. در حاليكه از نظر بنيانگذار اين مكتب مكنونات قلبي انسان به طور ذاتي به زيبايي و خير گرايش داشت و بالفطره از مكتبي انساني بهره ميجست. از نظر آنها ذوق وسيله احساس و عنصري شخصي بود كه به واسطه تفكّر، قدرت و ثبات يافته و به دريافتي عمومي و مشترك ارتقاء مييافت و خود مسيري براي شناخت ميگرديد. با اين تعبير جوهره هنر، در جستجوي زيبائي، كشف ناشناختهها و كمال انساني بود. اما در دوره انحراف مكتب «هنر براي هنر»، ذوق، خود هدف قرار گرفت و اين مسئله آغاز سقوط و ابتذال اين مكتب بود.در اين مقدّمه هدف رد يا اثبات نظريههاي مختلف درباره جوهره، هدفمند بودن و غايت انديشي هنر نيست. بي شك به عدد انسانهايي كه در فاصله ميان خاك و خدا منزل دارند، هنر داراي درجات است. بطور كلي در ميان آراء نظري اختلاف بيشتر بر سر مصداق است نه مفهوم. چنانكه شخصي خود را چنان ميآرايد كه زشتتر از آنچه هست ميشود و ديگري با آرايش خود زيبائي فزونتري در خود پديد ميآورد.اين دو در احساس و هدف مشترك هستند و اختلاف تنها در توفيق و عدم توفيق خلق هنري است كه ربطي به ذات و جوهره هنر ندارد.هنر ديني زيبائي را بستر حركت هنر ميداند و جوهره هنر ريشه در غربت و بازگشت انسان به اصل خود، دارد. چنانكه در اكثر اساطير، افسانهها، داستانها و بيشتر آثار هنري رد پاي دغدغه و دور ماندن از اصل و رنج غربت و آرزوي پيوستن به ربالنوع مشهود است.در تمام اساطير، معبدهاي زيبايي و پاكي و خدايان و قهرمانان زشتي و پليدي وجود داشتهاند، انسان با توجه به وضعيت رواني خود در پي خلق آنها برآمده است.در روانشناسي وقتي نياز انسان به چيزي شدت يافت و استمرار گرفت، اعتقاد به واقعيت و عينيت آن پديد خواهد آمد و خدايان يونان قديم و اهوراهاي پارسي و هندي از اين گونهاند. نيازهاي شديد و مجذوب كننده به اعجاز هنر و آفرينندگي انسان دست اندركار آفرينش آنها شدهاند.در آغاز عنوان شد كه هنر مقولهاي ديني است. در قرآن از هستي بنام علم غيب و شهادت ياد شده است. مذهب راهي استكه انسان را به پاكي ميخواند تا با گذر از طبيعت مادّي به عالم غيب قدم گذارد. هنر نيز در پي آفرينش حقيقت، خير و زيبائي عالم غيب در جهان طبيعت است با اين تفاوت كه مذهب آرامش انسان را در اين تحوّل و دگرگوني تأمين ميكند، يعني مذهب نماد توجه خداوند به انسان است، حال آنكه هنر تلاش انسان براي دستيابي به غيب و آراستن جهان طبيعت بر اساس عالم غيب و اخري است، يعني هنر نماد توجه انسان به خداوند است. اين توجه زائيده نياز آدمي به «كلّ گشتن» است كه به شناخت و تحوّل در او منتهي ميشود.متأسفانه هنر نيز مانند اكثر اديان به دليل انحرافات و عصبيتهاي جاهلي انسان، تفاسير و تغييرات گوناگوني در تعارض با جوهره خود مييابد. مثلاً زنده بگور كردن زنان به همراه جسد شوهرانشان در بخشهايي از هند و يا قرباني كردن دختران و فرزندان در معابد و رودخانههاي مقدّس، مبتني بر باورهاي ديني و به خاطر حصول آرامش رواني انجام ميگرفته است.در بينش توحيدي انسان جانشين خداوند بر روي زمين است و از او در قرآن با عنوان خليفةاللّه ياد ميشود. از طرفي هنر نيز امانت خداوند بر فرزندان آدم و تجلّي آفرينندگان اوست. حافظ ميگويد:بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيمانسان تنها موجودي است كه لايق جانشيني خداوند است. با اين حال شناخت اين حقيقت كه او زائيده طبيعت است و در آن رشد كرده امّا جهتش به سوي ماوراء و هدفش بيرون از قواعد عالم خاكي است، بسيار حايز اهميّت است. او مواد اوليه و استحكام خود را از عناصر طبيعت گرفته است، در حالي كه روحي خدائي ـ نفخت فيه من روحي ـ دارد.بنابراين تكامل فيزيولوژيك براي چنين مقامي كافي نبود بلكه اين تكامل تنها سرآغاز تكامل حيات معنوي و روحي حياتي او «غربت» و درد مجهول ماندن و با بيان مولانا دور ماندن از اصل خويش است:
كز نيستان تا مرا ببريدهاند
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
هر كسي كو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش
از نفيرم مرد و زن ناليدهاند
تا بگويم شرح درد اشتياق
باز جويد روزگار وصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش