دستانى آلوده نقش و رنگ ايران دوشنبه آذر استاد حسن على اكبر خزينه-متولد - ورود به كارگاه «خاك نگار مقدم»- كار بر روى گنبد كاخ مرمر و ورود به اداره هنرهاى زيبا-كاشى كارى و طراحى نقش هاى كاشى و لعاب چندين بقعه و مسجد و امامزاده- دريافت نشان درجه هنرى از سازمان ميراث فرهنگى كشورسميه مؤمنى: آنقدر صميمى است كه به شوقمان مى آورد و از اينكه در او فروتنى را به عنوان شايسته ترين خصيصه يك هنرمند و يك انسان مى بينيم چيزى كه اين روزها، كمتر كسى به چشم مى آيد به وجد مى آييم.اولين چيزى كه در نگاهمان مى نشيند، دستهايى است كه پينه بسته، لبخندى كه در صورتش هست و خنده هاى صميمانه اى كه از يادآورى «آن روزها» سر مى دهد.حسن على اكبر خزينه براى هنر كاشيكارى ايران از عمر، جسم و روحش مايه گذاشته است. مى گويند اگر تكيه اى كاشى را، از هر خرابه اى در هر گوشه ايران، از فاصله چند مترى نشانش دهى، در نگاه اول، نوع رنگ، تركيبات آن، نوع لعاب، نوع كوره اى كه كاشى در آن ساخته و پرداخته شده و دوره اى كه كاشى متعلق به آن است را تشخيص مى دهد. خودش مى گويد: كار و طرح هر كارگاهى مشخص است و اينكه در كدام شهر ساخته شده است. كار دست هر استادى هم منحصر است و متفاوت با بقيه. داشتن اين دانش براى كسى كه از سالگى در كارگاه خاك نگار مقدم كاشيكار برجسته سر در باغ ملى دست در خاك و گل و چشم بر رنگ و لعاب و كاشى داشته، چندان عجيب نمى نمايد و اغراق هم نيست اگر بگوييم حسن على اكبر خزينه، هيچ گاه و هنوز هم، مزد عمر گذرانده در لعاب و كاشى اش را از هيچ لحاظ نگرفته است و البته گله اى هم ندارد.به گفته خودش، او براى كسى و به سفارش كسى كار نكرده كه حالا انتظار دريافت مزد يا توقع هر چيز مادى يا معنوى از اين دست داشته باشد. اما چنين مناعت طبعى قطعاً بار وظيفه اى كه بر دوش مسؤولان امر، جامعه هنرى، به ويژه هنرمندان سفالگر و كاشيكار و روزنامه نويس ها قرار دارد را نه تنها سبك نمى كند، كه حتى بايد بيش از گذشته قدرشناسمان كند.اما خزينه سالها است كه دست به ساختن نبرده است. از زمانى كه كارگاهشان را در قلعه مرغى خراب كردند. آنها در اين كارخانه كاشى سازى هفت رنگى سازى كار مى كردند كه كارخانه به دستور شهردارى تخريب و قرار شد كه به محلى در جاده قم يا قزوين و يا خاتون آباد منتقل شود و چون به دليل بعد مسافت، اين كار برايشان امكانپذير نبود، كارخانه براى هميشه تعطيل شد. او چند سالى در كارگاههاى بيرون براى مساجد، امامزاده ها، سردر مدرسه ها و... كار كرد و بعد از ، سال براى هميشه كاشى سازى را كنار گذاشت. مى گويد: «اين روزها هيچ كارى نمى كنم، كارها همه به كل خوابيده است. نمى توانم. دستهايم ديگر قدرتش را ندارند و چشمهايم سويش را.» به دستهايش كه دقيق شوى، اثر سالها در رنگ و گل و خاك بودن را لابه لاى پينه ها و تركهاى آن مى توان ديد و نگاهش را كه شوخ و در عين حال عميق و پرتجربه است...ماجراى كاشيكار شدنش شنيدنى است. چيزى كه «تقدير» مى نامندش، به شكل يك «اتفاق» در سالگى خودش را به زندگى او تحميل كرد تا پايه هاى كاشى ساز شدنش از دل «تقدير» ى كه اين بار فرجام نيكى براى او دنبال داشت، ريخته شود.چند هفته اى از اول مهر و آغاز سال تحصيلى گذشته بود كه حسن ساله را براى ثبت نام به مدرسه مى برند، اما مسؤولان مدرسه به دليل تأخير پيش آمده از او نام نويسى نمى كنند و پدر و مادر تصميم مى گيرند او را به دست استادى كه آشنايى مختصرى هم با او داشتند، بسپارند. «خاك نگار مقدم» استاد بزرگ «خاك» و كاشيكار برجسته اى بود كه در ميان هنرمندان آن زمان اسم و رسمى داشت. از آن روز «حسن» خود را ميان لعابها، كاشى ها، سفالينه ها و رنگهاى فيروزه اى، لاجوردى، سبز و سرخ يافت. او سالها كنار دست خاك نگار مقدم نشسته و حركت دست او را ديده است. گل كردن خاك را، ورز دادن گل را، شكل دادن اين تركيب آماده را و رنگ كردن آن را و...مى گويد: آن روزها كارم پادويى بود. اين كاشى را بذار آن طرف، بدو يك دست چلوكباب بخر! كوچك بودم و فكرم هنوز به آنجا نمى رسيد كه كار كنم و كار ياد بگيرم. اما در چنان فضايى بودن و در كنار دست استادى كه همه زندگى اش را در اين كار گذرانده بود، كار كردن، آنقدر كفايت مى كرده كه خزينه را به كاشيكار شدن ترغيب كند و آينده يك كاشى ساز را پيش رويش بگذارد.با حافظه خوبى كه دارد، نام آدمها را به خوبى به ياد مى آورد و حساب سالها را دارد. افراد زيادى به كارگاه «خاك نگار مقدم» مى آمدند و يكى از افرادى كه در ذهن اوست، شخصى به نام «احمد عرش نگار» و سرپرست كارگاه كاشى سازى اداره هنرهاى زيبا بود. سال بود و احمد عرش نگار به همراه عده اى از افراد كارگاه بر روى گنبد كاخ مرمر كار مى كردند و در جريان رفت و آمدهاى او به كارگاه، خزينه هم براى كار بر روى گنبد كاخ مرمر انتخاب مى شود. اين اولين تجربه جدى و حرفه اى او بود و پس از آن، عرش نگار، او را به كارگاه كاشى سازى اداره هنرهاى زيبا برد. ورود به كارگاه كاشى سازى براى او ورود به دنياى جديدى بود كه مى توانست در آن كار را، مستقلاً بياموزد و با فضاى جديدى، متفاوت از آنچه در كارگاه خاك نگار مقدم بود، آشنا شود. مى گويد: «از شهريور به بعد به صورت جدى به كار كاشى سازى مشغول شدم عشق كاشى را داشتم. از كار ساختن، قالب گرفتن، لعاب زدن و طرح و نقش را در كارگاه كاشى سازى اداره هنرهاى زيبا آموخت. در كارگاهى كه احمد عرش نگار سرپرست آن بود. خزينه به ياد مى آورد كه بعد از اختلاف پيش آمده ميان عرش نگار و رئيس وقت اداره با فردى به نام معمارزاده رياست كارگاه را بر عهده گرفته و به تدريج تغييراتى در وضعيت اداره و به تبع آن كارگاههاى ايجاد شده بود. مى گويد: وقتى اداره، به وزارت فرهنگ و هنر تغيير يافت در وضعيت اينجا هم تغييراتى ايجاد شد. حتى طرحها و فرمها هم تحول پيدا كردند. البته من هم بسيار جدى تر به كار پرداختم وعلاقه ام براى ادامه هم بيشتر شد. آموزش تكميل شده بود و مى توانستم، به صورت مستقل كار كنم. اساتيد قديم هنرهاى سنتى، از به نگارگرى و صحافى سنتى گرفته تا سفالگرى و كاشى سازى در ارائه تمام دانسته ها و تجربيات شخصى شان به شاگردان، احتياط هاى بسيارى به خرج مى دادند. معمولاً شاگردان را در عطش دانستن فنون اساسى كار تشنه نگاه مى داشتند و اين فوت آخر كوزه گرى را آنقدر نگفته باقى مى گذاشتند تا شاگرد و آموزنده اى واقعى بيابند. اين شاگرد آنقدر ديرياب بود و اساتيد آنقدر در اين انتخاب وسواس به خرج مى دادند كه گاه اين فوت كوزه گرى با مرگ او، همراه با او دفن مى شد و براى هميشه نگفته باقى مى ماند.خزينه مى گويد: «اساتيد قديم نمى گفتند به طور مثال يك لعاب به چه شكل ساخته مى شود و مثلاً از هر يك از مواد چه درصدى بايد مورد استفاده قرار بگيرد تا فلان رنگ به دست بيايد. در هر كارگاه اتاق كوچكى بود كه به آنجا مى رفتند، مواد را وزن مى كردند، اندازه هاى لازم را جدا مى كردند و بعد از انجام همه اين كارها مى گفتند پسر اينها را آسياب كن! من هم ديدم اگر به همين شكل پيش برود اينها چيزى به ما نمى گويند و ما هم چيزى ياد نمى گيريم.» او راه ابتكارى جالبى را براى«فهميدن» در پيش مى گيرد. در يكى از دفعاتى كه استاد براى تعيين اندازه مواد وارد اتاق مخصوص مى شود، خزينه پيش از بردن مواد، آنها را وزن و حساب هر كدام را براى خود يادداشت مى كند. بلورسنگ چخماق، قلع، سرب و باقى مواد را به داخل اتاق مى برد. استاد، كارهاى لازم را انجام مى دهد. مواد را در اندازه هاى لازم جدا مى كند و در ظرفى جداگانه قرار مى دهد و از طرفى او مى خواهد كه آنها را براى آسياب كردن ببرد. خزينه هم از فرصت استفاده كرده، مواد باقيمانده را جداگانه وزن مى كند و با يك محاسبه درمى يابد كه از هر ماده چه مقدارى استفاده شده است. همه را در جايى يادداشت مى كند و نزد خود نگاه مى دارد. مى گويد:«يك روز نزديك غروب بود كه گفتم، استاد پسايى نمى گيرى؟ عمل تعيين اندازه مواد براى ساختن رنگ و لعاب گفت: نه ديگر. دير شده است. فردا اين كار مى كنيم. گفتم: اجازه مى دهيد من اين كار را الآن بكنم. استاد با تعجب گفت: چى؟ چطور؟ گفتم: معلوم است ديگر. سه كيلو از فلان كيلو از آن يكى و... استاد كه خيلى متعجب شده بود گفت: از كجا فهميدى؟ گفتم: فهميدم ديگر. كارى نداشت. استاد خيلى اصرار كرد گفتم وقتى مى خواستى پسايى بگيرى پشتت را به ما مى كردى و هر چقدر اصرار مى كرديم چيزى به ما نمى گفتى من هم اين كار را كردم. اينها را كه مى گويد با صداى بلند مى خندد و تعريف مى كند: «يادم مى آيد يكى از شاگردها كه استادش داخل اتاق در بسته پسايى مى گرفت سقف را سوراخ كرده بود و از آنجا داخل را نگاه مى كرد كه ببيند او چه مى كند!» مى گويد: «آن زمان وضعيت طورى بود كه وقتى شاگردى كار را ياد مى گرفت شمشيرش را عليه استادش برمى داشت. استاد هم مى گفت: كارى مى كنم كه هميشه محتاج باشى. الآن ديگر اين وضعيت به ندرت پيش مى آيد ديگر امكانش نيست. الآن همه چيز علمى شده و اندازه ها كاملاً مشخص است. ديگر اين كارها فايده ندارد.»علم رنگ شناسى در يك اثر هنرى مثل كاشى، كار استادان قديم، على رغم نداشتن سواد آكادميك، آگاهى نداشتن از مبانى رنگ به شكل مدون، آنچنان به قدرت و قوت نمودار است كه تحسين برانگيز مى نمايد. رنگها در يك اثر هنرى مثل يك تابلوى نگارگرى يك بشقاب، يك كاشى يا يك فرش با چنان هارمونى دقيقى كنار هم قرار گرفته اند كه گويى با دقت بسيار بر اصول زيباشناسانه رنگ كه امروزه در كتابهاى مختلف مورد بحث و بررسى است، پايه ريزى شده اند و شايد حقيقت اين باشد كه اين علم مدون خود بر پايه اصولى است كه يك استاد كار سنتى با تجربه بصرى خود در اثرش پياده كرده است. خزينه مى گويد: «آنزمان قلع و سرب را بايد خودمان خاك مى كرديم و رنگها را با اسيدهاى مس و براكس و كبالت تركيب مى كرديم. يعنى خودمان مى ساختيم مى سابيديم و آسياب مى كرديم. آن هم به آسياب دستى. در واقع تركيب اندازه هاى مواد حاصل تجربه هاى شخصى خود آنها بوده است. هنرمندى كه آن زمان كار مى كرده، ارزش كار خود را به دليل تلاشهاى بسيارى كه براى كسب آن مى كرده، مى دانسته است.»او معتقد است: «كاشى هاى قديم» طاقت «بسيارى داشتند و اين ويژگى در كاشى هاى امروز ديده نمى شود. در قديم گل را ورز مى دادند، در قالب مى گذاشتند و كاشى مى ساختند و لعابى كه ساخته و به كاشى زده مى شد در جسم گل فرو مى رفت. اما حالا خاك را شل مى كنند، آبش را مى گيرند و در كارخانه، زير دستگاه پرس مى گذارند. كاشى اى كه بيرون مى آيد بسيار نازك و كم« طاقت» است كارهاى قديم خيلى محكم بودند.»او معتقد است اگر چه طرحها و نقشهاى امروز ظريف تر و بهتر از طرحهاى قديم است اما رنگ ها قدرى «بزكى» هستند و اصالت رنگهاى سنتى قديم را ندارند.خزينه مساجد و امامزاده هاى بسيارى را كاشى كرده و سر درهاى بسيارى ساخته كه تمام طرحها و رنگها را خود طراحى و انتخاب كرده است.