رابطه نقاشی با ادبیات در گفت و گو ی با آیدین آغداشلو (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رابطه نقاشی با ادبیات در گفت و گو ی با آیدین آغداشلو (2) - نسخه متنی

مصاحبه شونده: آیدین آغداشلو؛ مصاحبه کنندگان: سولماز نراقی، سارا امت علی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رابطه نقاشي با ادبيات در گفت و گو ي با آيدين آغداشلو

دستاوردهاي هنري و محصولات فکري يک قوم يا ملت برآيندي از جهان انديشه ي آن ملت
است و پيوستاري است که با بررسي دقيق آن مي توان به روح کلي حاکم بر يک فرهنگ دست يافت. از پيوندهاي ماهوي هنرها با يکديگر که بگذريم ارتباط نقاشي با ادبيات و شعر و موسيقي، خاصه در ايران سابقه طولاني تري دارد و در مقاطع مختلف تاريخي فراز و فرودهاي بسياري را پشت سر گذاشته است.براي آگاهي از اين جريان هاي تاريخي به سراغ «آيدين آغداشلو» از هنرمندان معاصر ايران رفته ايم که نقاشي مي کند و به هنر مي انديشد .

از سابقه اين پيوند مي پرسيم و مي گويد:

به طور کلي از زماني که ادبيات به وجود آمد سفارش دهنده نقاشي شد. اما پيش از شکل گيري ادبيات به صورت رسمي نقاشي شکلي مجرد داشت. آنچه از تصاوير حکاکي شده در غارها به جا مانده حاکي از آن است که انسان ابتدايي بر اساس انگيزش هاي طبيعي و اميال و آرزوها يا دنياي ذهني خود نقاشي مي کرده است. البته انسان هاي غار نشين هم حماسه هاي مشخصي داشته اند که شکار، پيروزي انسان بر حيوانات و يا موانع طبيعي را بازگو و سينه به سينه نقل مي کرده اند. نقاشي هاي بازمانده از اين دوران تصويري از آرزوهاي انسان غارنشين است در پيروزي بر طبيعت و يا تحقق امري جادويي. حتي تصويرگري اين حماسه هاي شفاهي خود عملي جادوگرانه بوده است. زيرا آنان تصور مي کرده اند هر چه را که به تصوير بکشند در جهان واقعي متحقق خواهد شد . هنوز هم در بسياري از خرافات جادوگرانه، عروسکي را به نشانه دشمن مي سازند، آن را زخمي مي کنند يا آزار مي دهند و به هر ترتيبي بر آن غلبه مي يابند، به اين تصور که او هم تمام اين آزارها و شکست ها را تحمل مي کند.

به همين منوال نقاشي هايي که روي ظروف سفالي مربوط به هزاره هاي دوم ، سوم و چهارم پيش از ميلاد در ايران و سرزمين هاي ديگر ديده شده اند نيز شکلي مجرد دارند و طبيعت ، کوه باران و حيوانات را بسته به شرايط و ويژگي هاي زيستي منطقه به تصوير کشيده اند. در اينکه نقاش يا هنرمند تصويرگر به جهان اطرافش نگاه مي کند و آن را به تصوير مي کشد، ترديدي نيست . اما اين در زماني است که هنوز ادبيات به مرحله اي نرسيده است که نقاشي يا هنرهاي تجسمي ديگر را به خدمت خود در آورد.

• اما شايد بتوان پيوندي را که بين ادبيات و نقاشي در آثار متعلق به اين دوران وجود دارد در يک گوهر يا خاستگاه روايي مشترک سراغ گرفت که همان اسطوره است . ما نمي دانيم و نمي توانيم بدانيم که انسان هاي ابتدايي هم ادبيات يا چيزي شبيه آن داشته اند يا خير؟ اما همانطور که اشاره کرديد آنها هم حماسه هاي مشخصي داشته اند. به هر حال تنها شواهد به جا مانده، نقش هاي ساده اي است که حتي اگر حاوي روايت نباشند از يک منطق روايي پيروي مي کنند. اينطور نيست؟

بله در اين دوره اي که مد نظر شماست نقاشي غارها حادثه اي را روايت مي کنند.

اين روايت - حادثه اندک اندک تبديل به حماسه مي شود. هر حادثه اي در دنياي باستان اين قابليت را داشته که تبديل به اسطوره شود. به اين ترتيب اسطوره بستر اصلي ادبيات را تشکيل مي دهد. اما به ياد داشته باشيم افرادي که ظروف را نقاشي مي کرده اند يا به تصويرگري بر ديواره غارها مي پرداخته اند، لزوما هنرمند نبودند. اين افراد را مي توان نوعي هنرمند ـ صنعتگر ناميد . ما مطمئن نيستيم که آيا گروه مشخصي از صنعتگران بوده اند که اين ظروف را نقاشي مي کرده اند يا خير . احتمالا اين وظيفه را هر کسي به عهده مي گرفت. به عبارتي نوعي توافق هاي عمومي وجود داشت که در قالب مجموعه اي از نشانه ها و نمادهاي مشترک بروز مي يافت. مثلا خطوط موازي عمودي نشانه باران بود يا چند مثلث کنار هم نشان سلسله کوه ها. در دوره هاي بعدي است که هنرمند به جايي مي رسد که خود به توافق هاي عمومي شکل مي دهد. هنرمنداني که در لرستان و در کناره زاگرس آن تصاوير پر رمز و راز و موجودات اساطيري شگفت انگيز را به وجود آورده اند در حقيقت به يک توافق عمومي شکل داده اند. اين تخيل انسان ها است که در طول قرون و اعصار اسطوره ها را به وجود آورده و آن را در قالب هنر يا ادبيات عرضه کرده است.

بعدها در دوره اي که خط به وجود مي آيد و ادبيات متولد مي شود هنرمندان به خدمت ادبيات در مي آيند. بسياري از نقش برجسته هايي که در کليساهاي بزرگ قرون وسطايي و کليساهاي گوتيک ، بر سردرها و يا کناره سردرها ديده مي شود روايت هايي از زندگي مسيح اند که بر مبناي ادبيات شکل گرفته اند.

• فکر مي کنيد چرا چنين است؟

يکي از مهمترين دلايل آن، اين است که در آن زمان همه از نعمت سواد بهره مند نبودند و نقاشي، نقش واسطه اي را براي انتقال مفاهيم ادبيات به توده مردم بازي مي کرد. اگر به پرده هاي عاشورا دقت کنيم در مي يابيم که يک داستان اصلي به چند صفحه تقسيم شده است و هر کدام از صفحات بخشي از قصه را بيان مي کنند. نقال هم بازگو کننده حکايت عاشوراست. به اين ترتيب ادبيات تبديل به تصوير و تصوير مجددا به ادبيات مبدل مي شود. در قرون وسطاي اروپا هم اين روال وجود داشت . در آن زمان کتاب فقط در اختيار کشيش ها بود زيرا تنها کشيشان با سواد بودند. آنها مفاهيم زندگي را ساده تر براي مردم بيان مي کردند. کار نقش برجسته ها و نقاشي هاي ديواري کليساها نيز همين بود؛ انتقال مفاهيم و قصه هاي تورات و انجيل به عموم مردم.

• اين وضع تا کي ادامه پيدا کرد؟

نقاشي تا دوره اي بسيار طولاني سفارش گيرنده از ادبيات ماند. اما در عين حال همزمان با اين دوره، نمونه هاي ديگري از هنر تصويري نيز وجود دارد که آزادتر است، قصه گو نيست و با اساطير چندان سر و کاري ندارد. اين آثار غالبا زندگي عادي مردم را ترسيم مي کنند. به تدريج اين نمونه ها فزوني مي گيرند تا اينکه در دوره رنسانس ايتاليا، شاهد نوعي تعادل در نسبت اين دو با يکديگر هستيم. در دوره رنسانس هر دو گونه نقاشي به وفور ديده مي شوند و نه تنها اساطير مذهبي، که اساطير يونان و رم باستان هم به نقاشي اضافه مي شوند. اما وقتي به قرن 19 مي رسيم نقاشي اساطيري يونان و رم کمرنگ مي شود. البته هنوز برخي از هنرمندان اسطوره هاي ملي را به تصوير مي کشند. اما اين ديگر يک شيوه رايج نيست. ولي قرن ما خالي ترين دوران ها از نظر حضور اساطير است. چرا که ما در يک جهان اسطوره زدايي شده زندگي مي کنيم. اگر هنرمندي به اسطوره علاقه داشته باشد نه در امتداد يک مسير جاري بلکه بر اساس علايق شخصي چنين کاري را مي کند. به هر حال تغيير حجم و ميزان خدمتگذاري نقاشي به ادبيات در دوران هاي مختلف کاملا واضح و روشن است.

• همانطور که مي دانيد در ايران نيز نقاشي و ادبيات ارتباط تنگاتنگي با يکديگر داشته اند. هر چه از آثار مينياتور و نگارگري ايراني به دست ما رسيده است، تصوير سازي شاهنامه ها، خداينامه ها، وقايع نگاري ها و منظومه هاي عاشقانه است.

• کمي از نقاشي و ادبيات ايراني بگوئيد.

در ايران نقاشي مجرد خيلي کم ديده مي شود. نقاشي رسمي ايراني هميشه در خدمت ادبيات بوده است. البته نقاشي ايراني يک وجه رسمي دارد و يک وجه کاربردي. وجه کاربردي آن را مي توان در طرح هاي قالي، نقاشي ديواري عصر غزنوي و يا نقوش روي ظروف سفالي که در ري و کاشان کشف شده اند و متعلق به قرن ششم هستند، ديد. اما نگارگري حوزه اصلي کاربرد هنر نقاشي است. نگارگري داستان هاي شاهنامه و خمسه نظامي، تصويرگري متون طبي، نجومي و گياه شناختي و ... بر عهده نقاش ايراني بوده است. همه اين ها وجه کاربردي هنر نقاشي است. اما نقاشي رسمي؛ اين نقاشي که ما پيوسته به آن افتخار مي کنيم و ستون فقرات هنرهاي تجسمي ما به شمار مي رود، همان مينياتور است. اين مينياتورها که از قرن ششم هجري به جا مانده اند نقاشي هايي هستند که در ميان صفحات متون ادبي تصوير مي شده اند. هر چه ادبيات غني تر مي شد نقاشان هم به دنبال آن نبوغ بيشتري از خود نشان مي دادند.

• فکر مي کنيد سفارش هاي درباري به هنرمندان چقدر در رواج تصويرگري تاثير داشته است؟

رشد نقاشي در طول تاريخ ما تابع دو چيز بوده است: يکي فزوني و تنوع آثار ادبي و ديگري استقبال دستگاه هاي حکومتي. هر چه شاهان، شاهزادگان و سفرا، دستگاه سلطنتي خود را بيشتر توسعه مي دادند، سفارش تصويرگري کتاب به هنرمندان افزايش مي يافت.

براي همين است که بيشتر نقاشان ايراني در کتابخانه هاي سلطنتي کار مي کردند. از معروف ترين اين کتابخانه ها کتابخانه بايسنقر ميرزا بوده است. در قرن نهم هجري هم کتابخانه سلطان حسين بايقرا از معروفيت بسياري برخوردار بود. پس از آن کتابخانه هرات و سپس کتابخانه تبريز را داشتيم. گاهي اوقات هم به هنرمندان سفارش داده مي شد که ديواره کاخ ها را نقاشي کنند . همچنان که بيهقي هم به برخي از اين نقاشي ها بر ديواره کاخ مسعود غزنوي اشاره مي کند .

البته به جز روايت بيهقي از کاخ مسعود و نقاشي هاي معروفش از کاخ سبزپوشان نيشابور هم نقاشي هاي متعددي در دست است که بعضي از بهترين نمونه هاي آنها در موزه متروپوليتن نگهداري مي شوند. ولي يک نمونه از اين نقاشي ها که سوار کاري را نشان مي دهد در موزه ايران باستان قرار دارد.

اما به طور کلي از قرن دهم هجري به بعد آرام آرام نقاشي سفارشي رو به کاهش مي گذارد. در اواخر اين دوران نقاشي هاي مستقل با موضوعاتي جدا از ادبيات به وجود آمد. اگر هم از نقاشي ها در متون ادبي استفاده مي شد ارتباط محتوايي چنداني با متن ادبي نداشت. به اين صورت که آنها را در مرقعات مي چسباندند و به عنوان يک جزوه نفيس از آنها استفاده مي کردند. از کارهاي مير مصور و محمدي گرفته تا آثار رضا عباسي و شاگردان او، همه از همين نمونه ها بودند.

• يکي از ويژگي هاي نقاشي ايراني، دنياي مثالي آن است. فضاها و تصاوير خاصيتي فراواقعي دارند. نکته اينجاست که وقتي هنرمندان ايراني به دربار هند رفتند، نقاشي آنها واقعي تر و گرايشاتشان ملموس تر و عيني تر شد. آيا اين دنياي مثالي مي تواند تحت تاثير غلبه ادبيات عرفاني و اصولا تفکر عرفاني به وجود آمده باشد؟

متن کار نقاشان به طور قطع عارفانه است. يعني همه آن مرتبت هايي که در عرفان وجود دارد در نقاشي ايراني هم بروز يافته است. اما به طور کلي نقاشي اقتباسي آزاد از شعر است. ممکن است نقاش يک صحنه را نقاشي کند؛ مثل صحبت سعدي با مدعي يا صحنه اي از شروع گلستان که آمدن سعدي است با دامني از گل. اما موضوع ، همسويي کلي اين نوع نقاشي با فضاي عرفاني است.

و اما در مورد آنچه که از تاثير هنرمندان ايراني از فضاي فرهنگي هند، هرچند که تغيير فضاي کلي مثل تمايل به شبيه سازي و پرسپکتيو و چيزهايي از اين دست،در نقاشي مغولي هند به وضوح ديده مي شود، اما تابعيت نحوه روايت و شکل بندي کلي از قالب هاي نگارگري ايراني امري غير قابل ترديد است. نقاشي مغولي هند شايد زميني تر از نقاشي قرن دهم هجري باشد؛ صحنه هاي عاشقانه اش افزون تر و چهره هاي آدم ها قابل تشخيص تر باشند، اما روح کلي همچنان از نگارگري ايراني نشات مي گيرد و جنبه هايي که به سطح عارفانه زندگي و آثار هنري مي پردازد بيشتر به صورت تصوير کردن حلقه صحبت عرفا و دراويش و زاهدان است. نمونه هايي از اين قبيل آثار را مي توانيم در نقاشي هاي عبدالصمد شيرازي ببينيم که در دربار هند کار مي کرد. شايد تاثير جهان خيال انگيز ادبي در شکل گيري نگارگري ايراني قابل رديابي باشد، اما اين تاثير را نه از لحاظ موضوعي بلکه از حيث بازسازي جهاني غير مادي و در عين حال برگرفته از جهان واقعي، بايد جستجو کرد.

• آيا در ميان مکاتب نقاشي ايران همچون مکتب شيراز، تبريز، هرات و اصفهان مي توان به تفاوت هايي از نظر نوع پرداختن به قصه و يا نوع نگاه نقاش به قصص و منظومه هاي ادبي، برخورد؟

به طور کلي در همه اين مکتب ها از حيث رنگ، ترکيب بندي، شکل اجزا و فضاي کلي تفاوت هاي عمده اي وجود دارد و اگر جز اين بود مکتبي شکل نمي گرفت. اما در همه اين مکاتب هنرمند همزمان با رعايت چهارچوب هاي کلي مکتب، به آن وفادار مي ماند و آفاق ذهني خود را هم شکل مي دهد. اگر اين مکتب ها از نظر زماني هم دوران باشند، مانند مکتب هرات و شيراز، به طور ظبيعي تفاوت ها کمتر مي شوند. چرا که چارچوب هاي کلي يک دوران مشابهت هاي زيادي با يکديگر دارند. اما اگر مثلا مکتب تبريز دوره ايلخاني را با مکتب هرات تيموري قياس کنيم بين چهارچوبه هاي اين دو مکتب فرق هاي عمده اي وجود دارد که قابل تشخيص است؛ مانند قرار گيري خط افق در چارچوب کار، اندازه اشخاص و حيوانات نسبت به منظره پشت سر، نسبت اندام انسان به بنا و ...

درک برداشت هاي شخصي تر يک هنرمند نيز قابل حصول است اما اين برداشت ها چنان جزئي و خاص اند که تنها اهل فن قادر به تشخيص آنها هستند. مثلا بسياري از نقاشي هاي سلطان محمد را از راه اختلاف هاي جزئي اي که در طراحي اسب هاي او و ديگر معاصرانش ديده مي شود، مي توان شناخت. نکته اصلي برداشت هنرمند است از يک متن ادبي و ترجمان آن به تصوير. اگرچه بايد به خاطر داشت که در بيشتر مواقع قوت چهارچوبه هاي مستحکم مکتب چنان زياد و مقيد کننده است که برداشت هاي شخصي هنرمند را به حاشيه مي راند.

• از زمان رويارويي نقاشي ايراني با غرب که احتمالا به سفر محمد زمان به رم و مهاجرت او از اروپا در سال 1061 برمي گردد، نقاشي ايراني به مرور از بافت سنتي خود جدا شد و بعدها در مکتب قاجاريه و به خصوص به وسيله کمال الملک و شاگردانش راه جديدي را پيمود. لطفا کمي درباره اين وضعيت جديد بگوئيد.

اولا که سفر محمد زمان به عنوان مبداء رويارويي نقاشي ايران با غرب احتمالا يک خطاي تاريخي و قطعيت چنين سفري هنوز به ثابت نرسيده است. اما اولين نقاشي که به اروپا فرستاده شد ابوالحسن غفاري ، صنيع الملک بود. به علاوه همانطور که قبلا هم اشاره کردم کاهش وابستگي نقاشي به ادبيات به اواخر دوره صفويه برمي گردد. در اين دوران سفارش کتاب هاي خطي به خوشنويسان و تصويرگران کم شد و نقاشان نسبت به قرن دهم مستقل تر شدند. از مهم ترين کتاب هاي خطي مصور پس از اين دوره بايد به جهانگشاي نادري اشاره کرد که تازه مطمئن هم نيستيم مربوط به دوره افشاريه باشد. در دوره زنديه هم متون ادبي مهمي که به صورت سفارشي مصور شده باشند، زياد نيست.

در دوره فتحعلي شاه قاجار چند شاهنامه قابل توجه تصوير گري شده است، اما در زمان ناصرالدين شاه ديگر نسخه مهمي مصور نشد و تنها نسخه مهم، شاهنامه معروف داوري است که در نيمه دوم قرن 13 هجري قمري به وسيله آقا لطفعلي شيرازي به تصوير در آمد. در همين قرن با ورود صنعت چاپ زمينه جديدي براي تصوير گري برخي از متون ادبي و حتي مذهبي به منظور چاپ شکل گرفت که ناچاريم آنها را در زمره گرافيک قرار دهيم تا نقاشي.

• آيا مي توان گفت که نقاشي قهوه خانه اي هم شکل ديگري از پيوند نقاشي با ادبيات به ويژه در دوران مشروطه بود؟

بله. نقاشي قهوه خانه اي تنها بازمانده تعلق خاطر هنرمند قديمي ايراني به متون عرفاني، حماسي و ديني است. نقاشي قهوه خانه اي در حقيقت روايتگري را با تخيل و رعايت چهارچوب هاي مکتب خاص خود ادامه مي دهد. وظيفه اي که از قرن سيزده بر عهده نقاشي قهوه خانه اي قرار مي گيرد، شکل تازه اي را به وجود مي آورد که ارتباط گسترده اي با مردم دارد. عنصر تازه اي که با مخاطبين هميشگي و محدود نگارگري ايراني متفاوت است. عمر نقاشي قهوه خانه اي چندان طولاني نيست ، اما همچنان به عنوان آخرين پايگاه نقاشي روايي ايراني قابل بررسي است.

/ 1