روایت ایرانی از سنت و تجدد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روایت ایرانی از سنت و تجدد - نسخه متنی

مرتضی شیرودی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روايت ايراني از سنت و تجدد

مقدمه‌

ايرانيان‌ داراي‌ ميراث‌ بسيار غني و ديگري‌، تمايل‌ به‌ ايفاي‌ نقش‌ فعال‌ در جهان ‌امروز هستند، ولي‌ يك‌ ايراني‌ اول‌ بايد اين‌ ميراث‌ را بشناسد و بداند كه‌ كيست‌؟ و نسبت‌ به‌ خود و جامعه‌ و فرهنگ‌ و تاريخ‌اش‌ آگاهي‌ پيدا كند. اين‌ آگاهي‌ را مي‌توان‌ به‌ عنوان‌ هويت‌ معرفي‌ كرد كه‌ بايد پويا و در حال‌ تحول‌ باشد. يك‌ ايراني‌ بايد به ‌خود احترام‌ بگذارد، يعني‌: نه‌ مغرور باشد و نه‌ اين‌ كه‌ خود را دست‌ كم‌ بگيرد و به ‌عبارتي‌، براي‌ خود ارزش‌ قائل‌ شود و بكوشد در هر جايگاهي‌ كه‌ قرار دارد، فعال ‌باشد و بايد به‌ سوي‌ آينده‌ حركت‌ كند و ابتكار و نوآوري‌ داشته‌ باشد، ولي‌ نبايد ميراث‌ گذشته‌ خود را فراموش‌ كند، بلكه‌ آن‌ را بشناسد و از آن‌ براي‌ ساختن‌ آينده‌ خود كمك‌ بگيرد. يك‌ ايراني‌ بايد توليد كننده‌ باشد، نه‌ مصرف‌ كننده‌، توليد كننده ‌ثروت‌، قدرت‌، فكر، فرهنگ‌، علم‌ و هنر و به‌ عبارتي‌، توليد كننده‌ تمدن‌ و يك‌ بازيگر فعال‌ باشد و در توليد، مشاركت‌ داشته‌ باشد. آيا اين‌گونه‌ است؟

طرح‌ مسأله‌

فرهنگ‌ جوامع‌ از دو بخش‌ تشكيل‌ شده‌اند: يكي‌ بخش‌ بنيادي‌ و اساسي‌ كه‌ قابل‌تغيير نيست‌ و ديگري‌ بخش‌ زماني‌ و مكاني‌ است‌ كه‌ در طول‌ زمان‌ در حال‌ تحول‌ و تغيير هست‌ و اين‌ تغيير و تحولات‌ حول‌ اين‌ بخش‌ بنيادي‌ و اساسي‌ است‌. پس‌براي‌ اينكه‌ بدانيم‌، فرهنگ‌ ايراني‌ چيست‌؟ بايد به‌ مطالعه‌ فرهنگ‌ گذشته‌مان ‌بپردازيم‌ و به‌ مفاهيم‌ ايران‌، اسلام‌، سنت‌ و تجدد دست‌ پيدا كنيم‌. ولي‌ قبل‌ از مطالعه‌ چهار مقوله‌ بالا اول‌ بايد بفهميم‌ كه‌ هستيم‌ وجود داريم‌ و وقتي‌ اين‌ را درك‌كرديم‌ سبب‌ مي‌شود كه‌ اعتماد به‌ نفس‌مان‌ بالا مي‌رود و به‌ طور كلي‌ هدف‌ و جهت‌خود را مي‌توانيم‌، مشخص‌ كنيم‌. يعني‌ با اين‌ خودشناسي‌ مي‌توانيم‌ هويت‌ واقعي ‌خود را پيدا كرده‌ و تشكيل‌ يك‌ دولت‌ تمدن‌‌ساز و فعال‌ را بدهيم‌، در غير اين‌صورت‌ به‌ سمت‌ نابودي‌ و سقوط‌ و ركورد پيش‌ خواهيم‌ رفت‌. جهان‌ امروز ميدان ‌بروز هويت‌هاي‌ متفاوت‌ است‌ و قاعده‌ بازي‌ بر حقوق بشر و آزادي‌ فكر تمركز است‌ و حركت‌ به‌ سوي‌ جهاني‌ شدن‌ است‌ كه‌ در اين‌ مورد چند نكته‌ را بايد در نظر گرفت‌ كه‌ اولاً جهاني‌ شدن‌ به‌ معني‌ از بين‌ رفتن‌ هويت‌ها و همساني‌ واحدهاي‌ سياسي‌ نيست‌. ثانياً جهاني‌ شدن‌ يك‌ نظم‌ اجتماعي‌ كلان‌ است‌. ثالثاً يك‌پارچه‌ شدن‌ جهان‌ با مفهوم‌ همبستگي‌ يكي‌ نيست‌، در همبستگي‌، بازيگر دولت‌هاي‌ مستقل‌هستند، ولي‌ در يك‌پارچه‌ شدن‌،كار دولت‌ها تعديل‌ مي‌يابد.

مؤلفه‌هاي‌ هويت‌ ملي‌

ايرانيان‌ در دو سده‌ گذشته‌، به‌ جاي‌ توليد آراء كه‌ سبب‌ افزايش‌ فكر و فرهنگ‌ مي‌گردد و مكمل‌ و مقوم‌ خودشناسي‌ است‌، به‌ توليد جهان‌بيني‌ كه‌ در پي‌ نابودي‌ و سقوط‌ جوامع‌ است‌، مشغول‌ بوده‌اند. در اينجا به‌ نظر يك‌سري‌ از دانشمندان‌ ايراني ‌در اين‌ باره‌ مي‌پردازيم‌:

ـ به‌ نظر ذبيح‌الله‌ صفا، استاد دانشگاه‌ و مؤلف‌ تاريخ‌ كه‌ در زمينه‌ تاريخ‌ و فرهنگ‌ ايران‌ آثار فراواني‌ دارد، هويت‌ ايراني‌ به‌ دو چيز بستگي‌ دارد: زبان‌ فارسي‌ و نهاد شاهنشاهي‌. البته‌ ايرادي‌ كه‌ به‌ اين‌ نظر وارد است‌، اين‌ است‌ كه‌ زبان‌ فارسي‌ نيست‌ كه ‌هويت‌ ايراني‌ را مي‌سازد، چون‌ در خيلي‌ از دوره‌هاي‌ تاريخ‌، ايرانيان‌ به‌ زبان‌ ديگر صحبت‌ مي‌كردند و اين‌ طرز صحبت‌، سبب‌ تغيير فرهنگ‌ ايراني‌ نشده‌ و در مورد ساختار سياسي‌ شاهي‌، هم‌ بايد گفت‌ كه اين‌ ساختار به‌ طور دائم‌ در ايران‌ حاكم‌ نبوده، بلكه‌ موقتي‌ و ابزاري‌ بود. هر دو موردي‌ كه‌ ذبيح‌ الله‌ صفا بيان‌ كرده‌، ابزاري ‌است‌.

ـ از نظر مرتضي‌ مطهري‌ كه‌ استاد دانشگاه‌ و روشنفكر ديني‌ بود، هويت‌ برخورداري‌ از يك‌ احساس‌ ملي‌ است‌. او هويت‌ را در گرو دو مسأله‌ دانسته‌: ايراني‌ بودن‌ و علاقه‌ و سرسپردگي‌ ايرانيان‌ به‌ اسلام‌. به‌ نظر ايشان‌، قبل‌ از ورود اسلام‌ به‌ ايران‌، ايرانيان‌ در پي‌ اجراي‌ عدالت‌ و برابرطلبي‌ بودند و با ورود اسلام‌ به‌ ايران‌، گم‌ شدة‌ وجود خود را يافتند و لذا، اسلام‌ سبب‌ تقويت‌ ايرانيان‌ شد. ايرانيان‌ به‌ تدريج‌، شيعه‌ مي‌شوند، نه ‌به‌ دليل‌ اينكه‌، آيين‌ گذشته‌گان‌ «انديشه‌ شاه‌ آرماني‌» است‌، بلكه‌ به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ عدالت‌‌خواهي‌ را در ائمه‌ اطهار ديدند.

ـ به‌ نظر شاهرخ‌ مسكوب‌، استاد دانشگاه‌، هويت‌ ايراني‌ به‌ دو عامل‌ بستگي‌ دارد: زبان و تاريخ‌. ايشان‌ زبان‌ را بنيان‌ هويت‌ و تاريخ‌ را مواد خام ‌هويت‌ مي‌دانست‌. مسكوب‌ نيز تا حدي‌ مانند صفا فكر مي‌كرد و تنها تفاوت‌ او با صفا در اين‌ است‌ كه‌ تاريخ‌ را جانشين‌ ساختار شاهي‌ نموده‌ و در نتيجه ايرادي‌ كه ‌بر صفا وارد است‌ بر مسكوب‌ نيز مي‌توان وارد دانست‌. در كل‌ زبان‌ و تاريخ‌ از نظر نويسنده، مقولاتي‌ اعتباري‌ و موقتي‌ هستند‌.

ـ به‌ نظر عبدالكريم‌ سروش‌، پژوهش‌گر و استاد دانشگاه‌، هويت‌ امروز ايرانيان‌ را سه‌ فرهنگ‌ ايران‌ (ملي‌)، اسلام‌ (ديني‌) و غرب‌ تشكيل‌ داده‌ كه‌ به‌ نظر ايشان‌، ايرانيان‌ در جنگ‌ تحميلي‌، به‌ هر طريق‌ كه‌ قادر بودند، از ايران‌ دفاع‌ كردند و اين‌ نشانة نقش‌ايران‌، در هويت‌ ايرانيان‌ است‌، ولي‌ غرب‌ منادي‌ ليبراليسم‌ و آزادي‌ است و اسلام‌، به‌ عنوان‌ پيام‌ الهي و وحي‌، مقوله‌اي‌ ثابت‌ و غيرقابل‌ تغيير است‌، اما سروش‌، غرب‌ و اسلام‌ را كامل‌ و مشخص‌ باز نكرده و بحث‌ هويت‌ را ناتمام‌ گذاشته‌ است‌.

در كل‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ زبان‌ فارسي‌، تاريخ‌، ايران‌، مفهوم‌ ايران‌، اسلام‌ و غرب‌، مقولاتي‌ هستند كه‌ روي‌ هويت‌ ايراني‌ تأثير دارند و ما بايد بر روي‌ اين‌ مقوله‌ها دقت‌ و تفكر كنيم‌ و با توجه‌ بر نقش‌ آنها بر روي‌ هويت‌ ايراني‌، آنها را طبقه‌بندي‌ نماييم‌ و ارزش‌ هر كدام‌ را در ايجاد هويت‌ ايراني‌ مشخص‌ نماييم‌.

رودخانه‌ در بستر زمان‌ و مكان‌ جاري‌ و در حال‌ تداوم‌ است‌ و در شرايط‌ جغرافياي‌ مختلف‌، دچار تغيير و تحول‌ مي‌شود. هويت‌ را نيز مي‌توان‌ به‌ رودخانه‌ تشبيه‌ كرد كه‌ در طول‌ تاريخ‌ و حوادثي‌ كه‌ در آن‌ اتفاق مي‌افتد، دچار تغيير و تحول‌ مي‌گردد، اماخصلت‌ اصلي‌ آن‌، يعني‌ تداوم‌ و تحول‌، هميشه‌ وجود دارد و هويت‌ بدون‌ تحول‌دچار درجازدگي‌ مي‌شود و از طرف‌ ديگر، امكان‌ ابتكار از آن‌ گرفته‌ مي‌شود و اگر امكان‌ تداوم‌ را نداشته‌ باشد، امكان‌ شناخت‌ يكديگر، ارتباط‌ با همنوع‌، احساس‌جمعي‌ و ارتباط‌ با گذشته‌ را هم نخواهد داشت‌. با بررسي‌ زمان‌ گذشته‌ و اتفاق‌هايي‌ كه‌ در آن ‌افتاده‌، مي‌توان‌ فهميد كه‌ هويت‌ ايراني‌ از چه‌ مسيرهايي‌ گذشته و در آن‌، چه‌ تغيير و تحولاتي‌ به‌ وجود آمده‌ است. همان‌طور كه‌ قبلاً هم‌ اشاره‌ كرديم‌، هويت‌ ايراني‌ را بخش‌هاي‌ مختلفي‌ تشكيل‌ داده‌ كه‌ مهمترين‌ آنها را مي‌توان‌ ايران‌، اسلام‌، سنت‌ و تجدد دانست‌ كه‌ به‌ ترتيب‌ سهم‌ هر كدام‌ را بررسي‌ خواهيم‌ كرد:

ايران‌

ايران‌ را مي‌توان‌ در سه‌ بخش‌ تحليل‌ كرد:

چيستي‌ ايران‌:

ايران‌ براي‌ ايرانيان‌ به‌ معني‌ عظمت‌، قدرت‌، افتخار و بزرگي‌ است و به‌ نظر فرهنگ‌ رجايي، ايران‌ به‌ معناي‌ مقوله‌ انتزاعي‌، نظري‌ و فكري‌ است‌ و از سوي‌ ديگر، به‌ معناي‌ يك‌ واحد و تجمع‌ بشري‌ است‌ كه‌ به‌ شرايط‌ زماني‌ و در يك ‌قلمرو جغرافياي‌ خاص‌ اتلاق مي‌شود. ايران‌ در معناي‌ لغوي‌، تركيبي‌ از دو واژة‌ «ار» و پسوند «آن‌» است‌ كه‌ علامت‌ نسبت‌ است‌ و ايران‌ را منسوب‌ به‌ قوم‌ ار وان‌، منسوب‌ به‌ نجيب‌زادگان‌ كرده‌. بزرگ‌ترين‌ فضيلت‌ در ميان‌ ايرانيان‌ در آن‌ زمان، ‌راست‌گويي‌ و درست‌كاري‌ يا اهورا مزدا كه‌ نماد راستي‌ و اهريمن‌ نماد دروغ‌گويي‌است و زرتشتيان‌ آن‌ را در 3 قالب‌ پندار نيك‌، گفتار نيك و كردار نيك‌، بيان‌ مي‌كنند. در ايرانيان‌، راست‌گويي‌، نشانة‌ سلامت‌ و نجات‌ است‌ و بزرگ‌ترين‌ گناه‌، دروغ‌گويي‌است‌.

ساختار سياسي‌:

ايران‌ در دوران‌ قديم‌، بيشتر داراي‌ ساختار شاهي‌ بوده‌، اما بايد مورد توجه‌ قرار داد كه‌ معني‌ شاه‌ در آن‌ زمان‌ چيست‌؟ شاه‌ در آن‌ زمان‌، به‌ معني ‌بهترين‌، مورد استفاده‌ قرار مي‌گرفت ‌و كسي‌ شاه‌ مي‌شد كه‌ از نظر فضايل‌ و علم‌ و ادب‌، جزو بهترين‌‌هاي زمان‌ خود بود و در اصل‌ ايرانيان‌ در آن‌ زمان‌، در پي‌ بهترين‌ بودند و بخاطر همين‌، ساختار شاهنشاهي‌ را برگزيده‌اند. اولين‌ نظام‌ شاهي‌ در ايران، در زمان‌ سران‌ قبايل‌ آريايي‌ كه‌ ديائوكو به‌ عنوان‌ پاتخشاه‌ يا به‌ زبان‌ فارسي‌ دري‌ شاه‌، گفته‌ مي‌شد، آغاز شد و مي‌توان‌ اين‌ طور گفت‌ كه‌ نهاد شاهي‌ به‌ معناي‌ عرصه‌ بهترين‌ رفتار در آن‌ زمان‌ به‌ شمار مي‌رفت‌ و شأن‌ و مقام‌ او، در حَكميت‌ بود و نه‌ در حاكميت‌. زماني‌ كه‌ ديائوكو به‌ مقام‌ پاتخشاه‌ رسيد، به‌ علت‌ رفتار و كردار شايسته‌اي‌ كه‌ داشت‌،كساني‌ كه‌ بعد از او به‌ قدرت‌ مي‌رسيدند، سعي‌ مي‌كردند كه‌ ويژگي‌هاي‌ او را داشته‌ باشند و اين‌، دليل‌ به‌ وجود آمدن‌ تربيت‌ و آداب‌ شاهي‌خاص‌ شد و لذا، آنچه‌ مي‌توان‌ از تاريخ‌ گذشته‌ برداشت‌ كرد، اين‌ است‌ كه‌ شاه‌ در ايران‌ باستان‌، نقش‌ پدر، رهبر، نقش‌ الگو و پاسدار رعايت‌ حد و حدود قوم ‌(جامعه‌) را بر عهده‌ داشته‌، نه‌ نقش‌ حاكميت‌ و حكومت‌ را.

ساختار فرهنگي‌:

در قديم‌ شكل‌دهندگان‌ فرهنگ‌ و ادب‌، مؤبدان‌، كاتوزيان‌ و مغان‌ها بودند، ولي‌ در حال‌ حاضر، اين‌ وظيفه‌ بر عهده‌ دانشگاه‌ و رسانه‌هاست‌. ظهور آئين‌ زردشت‌ در ايران‌، به‌ زمان‌ تشكيل‌ مادها در آغاز سده‌ هشتم‌ قبل‌ از ميلاد و شايد به‌ قبل‌تر از آن‌ برمي‌گردد. در آن‌ زمان‌، چيزي‌ به‌ عنوان‌ ارباب ‌وجود نداشت‌، بلكه‌ كساني‌ كه‌ در رأس‌ حكومت‌ قرار مي‌گرفتند، فقط‌ به‌ علت‌ برتري‌كه‌ از نظر علم‌ و فرهنگ‌ بر ديگران‌ داشتند، به‌ اين‌ مقام‌ مي‌رسيدند. آن‌ها انسان‌ را مختار و آزاد مي‌دانستند و براي‌ هر فرد، فرديت‌ قائل‌ مي‌شدند و مانند قبايل‌ نبود كه‌ فرد حق‌ مخالفت‌ نداشته‌ باشد و اگر هم‌ كسي‌ خلافي‌ مي‌كرد،كل‌ قبيله‌ مجازات‌ شوند، بلكه‌ در آئين‌ زردشت‌، انسان‌ داراي‌ آزادي‌ و فرديت‌ عارفانه‌ بود.

از ديگر ادياني‌ كه‌ قبل‌ از اسلام‌ در ايران‌ بودند، مي‌توان‌ از آئين‌ بودايي‌، مسيحي‌ و يهودي‌ نام‌ برد. در آن‌ موقع، سياست‌ ديني‌ رايج‌ در ايران‌ طوري‌ بود كه‌ نسبت‌ به ‌ديگر اديان‌ متساهل‌ و روي‌ آوردن‌ به‌ آنها ضدارزش‌ محسوب‌ نمي‌شد و آنچه‌ كه‌ در آن‌ زمان براي‌ ايرانيان‌ مهم‌ تلقي‌ مي‌شد، پاكديني‌ افراد بود و براي‌ آنها فرقه‌ و مذهب‌ مهم‌ نبود، بلكه‌ هر كسي‌ در ديني‌ كه‌ داشت‌، بايد درست‌ عمل‌ مي‌كرد. ولي‌ متأسفانه ‌اين‌ پاكديني‌ در ايران‌ بر جاي‌ نماند و در اواخر دوره‌ ساساني‌ بود كه‌ دين‌ تبديل‌ به ‌ابزار قدرت‌ در ايران‌ گرديد و صاحبان‌ دين‌، حكومت‌ را در دست‌ گرفتند و سرانجام‌، فروپاشي‌ كلي‌ ساختار سياسي‌ و اجتماعي‌ ايرانيان‌ را به‌ دنبال‌ آورد.

دين‌

قسمت‌ مهم‌ ديگر از هويت‌ ايرانيان‌، دين‌ است و آنچه‌ از تاريخ‌ بر مي‌آيد، آريايي‌ها كه‌ پا به‌ ايران‌ گذاشتند، با اقوام‌ ديگر آن‌ زمان‌، فرق داشتند و خدايي را پرستش‌ مي‌كردند كه‌ واحد بوده‌ و آن‌ را مانند انسان‌ نمي‌ديدند و از پرستش‌ بت‌ و معبد و... بيزار بودند و اقوام‌ اطراف‌ ايران‌ نيز نتوانستند بر افكار ديني‌ ايراني‌ غلبه‌ كنند و چون‌ ايرانيان‌، يكتاپرست‌ بودند و يك‌ خداي‌ واحد غيرانساني‌ و غيرمادي‌ را قبول‌ داشتند، زماني‌ كه‌ اسلام‌ به‌ سرزمين‌ ايران‌ آمد، اكثريت‌ مسلمان‌ شدند و در كل‌ مي‌توان‌ گفت‌: با آمدن‌ اسلام‌ به‌ ايران‌، تحولاتي‌ اتفاق افتاد كه‌ عبارتند از:

طرد آيين‌ باستان‌:

از مهم‌ترين‌ دلايلي‌ كه‌ مي‌توان‌ براي‌ پشت‌ كردن‌ به‌ آئين‌ باستان‌ ذكركرد، اين‌ بود كه‌ در ايران‌ قديم‌، ساختار پيچيده‌ شاهي‌ بر اصول‌ فرديت‌ عارفانه‌ و بهترين‌ بودن‌ استوار بود، ولي‌ در زمان‌ ساسانيان‌، به‌ يك‌ نظام‌ جزمي‌ و مبتني‌ برقدرت‌ ارثي‌ تبديل‌ شد و شاه‌ بودن‌، به‌ معناي‌ حاكم‌ و حكومت‌، تبديل‌ گرديد و از شاه‌ به‌ عنوان‌ خداي‌ زميني‌ ياد مي‌شد و ديگر شاه‌ نگهبان‌ نظم‌ اهورايي‌ نبود، بلكه ‌او خود مالك‌ و صاحب‌ همه‌ چيز بود. دليل‌ ديگر اين‌كه‌، ايرانيان‌ براي‌ اولين‌ بار، دين‌ را در خدمت‌ ساسانيان‌ ديدند و اربابان‌ دين‌،بيش‌ از حد قدرت‌ گرفتند و تساهل‌ و تعامل‌ و باز بودن‌ فرهنگي‌ در هم‌ شكسته‌ شد و آيين‌ همه‌ با هم‌ بودن‌ به‌ آئين‌، همه ‌با من‌ بودن‌ مبدل‌ شد و اين‌ انديشه‌، روز به‌ روز به‌ مردم‌ تحميل‌ گرديد و در مجموع‌ اين‌ عوامل‌ سبب‌ شد كه‌ دين‌ به‌ وجهي‌ مورد تفسير قرار گيرد، تا قدرت ‌توجيه‌ شود.

چيستي‌ اسلام‌:

سلام‌ ديني‌ است‌ كه‌ هميشه‌ بر وحدانيت‌ خدا و بر فرديت‌ عارفانه‌ و تساهل‌ جمعي‌ تأكيد دارد. به‌ همين‌ دليل‌، ايرانيان‌ كه‌ در آن‌ زمان‌، اعتقادات‌شان‌ را نسبت‌ به‌ دين‌ خود از دست‌ داده‌ بودند، به‌ سوي‌ آن‌ جذب‌ شدند و جنبه‌هاي‌ كم‌رنگ‌ شده‌ دين‌ خود را در آن‌ يافتند و دوباره‌ دين‌ خود را در قالبي‌ كامل‌تر پيدا كردند. از ديگر جنبه‌هاي‌ اسلام‌ كه‌ سبب‌ شد مردم‌ ايران‌ به‌ آن‌ روي‌ آورند، توجه ‌اسلام‌ به‌ برابر بودن‌ و يكسان‌ بودن‌ انسان‌ها، ارزيابي‌ انسان‌ها بر اساس‌ تقوا و درست‌كاري‌ بود و نيز هر كس‌ به‌ اندازه‌ تقوا، در نزد خدا محبوب‌ است‌ و مقامي‌ كه‌ هر انسان‌ در فرداي‌ واپسين‌ مي‌گيرد، به‌ ميزاني‌ تقواي‌ اوست.

تعامل‌ ايرانيان‌ با اسلام‌:

در مرحله‌ اولي‌ كه‌ اسلام‌ به‌ خارج‌ از جزيره‌العرب‌ رفت‌، گروه ‌غالب‌ در تمام‌ مناطقي‌ كه‌ به‌ زير سلطه‌ اسلام‌ درآمد، اعراب‌ بودند. برخي‌ از اين‌ مناطق‌ مثل‌ مصر، آئين‌ خود را كنار گذاشتند و در حاكميت‌ عرب‌ حل‌ شدند، ولي‌ برخي‌ مثل‌ ايران‌، فرهنگ‌ خود را حفظ‌ كردند. خصيصه‌ بارز اين‌ مرحله‌، توليد فرهنگي‌ جديد بود. اين‌ مرحله‌ از زمان‌ ورود اسلام‌ به‌ ايران‌ تا تأسيس‌ سلسله‌ صفوي‌ ادامه‌ داشت‌. مرحله‌ دوم‌، زماني‌ كه‌ مغولان‌ به‌ ايران‌ حمله‌ كردند و سلطه‌ اعراب‌ را در ايران‌ درهم‌ شكستند و تمدن‌ منطقه‌اي‌ جديدي‌ بر اساس‌ جهان‌بيني‌ اسلامي ‌پديد آوردند. در اين‌ مرحله‌ ايرانيان‌ در علم‌، فرهنگ‌، انديشه‌، حاكميت‌ و سياست‌، چارچوب‌ استواري‌ به‌ وجود آوردند و در قالب‌ آن‌، جامعه‌اي‌ مستقل ‌ايجاد نمودند و در انديشه‌ سياسي‌، شرط‌ خلافت‌ كه‌ قريش‌ بودن‌ و عرب‌ بودن‌ بود را برداشتند. مرحله‌ سوم‌ كه‌ مي‌توان‌ آن‌ را دوره‌ بحران‌ يا دوره‌ بازيابي‌ و يا بازگشت‌ به‌ خويش‌، نام‌گذاري‌ كرد و مربوط‌ به‌ دوران‌ اخير است‌، واكنش‌ بر روند تجدد و روند غلبه‌ تجددگرايي‌ است‌. اين‌ دوره‌، شباهت‌ بسيار زيادي‌ به‌ دوران‌ ساساني‌ دارد و قابل‌ قياس‌ با آن‌ است‌. در اين‌ دوره‌، مذهب‌ در ايران‌ نوع‌ خاصي‌ از دين‌ است‌ كه ‌طي‌ آن‌، ايرانيان‌ طرح‌هايي‌ را ارائه‌ دادند. يكي‌ از آنها انديشه‌ از ولايت‌ فقه‌ است‌. طرح‌ انديشه‌ ولايت‌ و يا نگهباني‌ فقيه‌، تا حدود زيادي‌ يادآور انديشه‌ شاهي‌ است‌ و نه‌ حاكميت‌ و حكومت‌.

سنت‌

منظور از سنت‌، الگوهاي‌ گفتاري‌،كرداري‌ و رفتاري‌ است‌ كه‌ در زندگي‌ روزمره‌ افراد جاري‌ است و بر همه‌ ابعاد زندگي‌ آنها تأثير مي‌گذارد. براي‌ سنت‌، مي‌توان‌ تعريفي‌ همپاي‌ فرهنگ‌ كرد، چون‌ سنت‌ خود جزئي‌ از فرهنگ‌ است‌ و به‌ طور تاريخي‌، انتقال‌ مي‌يابد و دلالت‌ بر الگوهايي‌ دارد كه‌ به‌ ارث‌ رسيده‌. سنت‌ها دچار تغيير و تحول‌ مي‌شوند، ولي‌ بسياري‌ از آنها از بين‌ رفتني‌ نيستند و در شكل‌دهي‌ به‌ هويت‌ افراد نقش‌ دارند.

چيستي‌ و ميراث‌ سنت‌:

سنت‌ يك‌ ميراث‌ ابدي‌ است‌ كه‌ هم‌ به‌ صورت‌ عمودي‌ يا زماني‌ (گذشته‌، حال‌، آينده‌) و هم‌ به‌ صورت‌ افقي‌ يا مكاني‌ (صرفنظر از مسافت‌ ميان‌ آنها) در ميان‌ يك‌ حوزه‌ تمدني‌، جاري‌ است‌ و تمام‌ ابعاد زندگي‌ يك‌ حوزه‌تمدني‌ را در بر مي‌گيرد. معمولاً در يك‌ حوزه‌ تمدني‌، يك‌ ابر سنت‌ يا يك‌ بنياد حضور دارد كه‌ شامل‌ سنت‌هاي‌ محلي‌ هم‌ مي‌شود كه‌ امور معني‌دار را از امور بي‌معني‌، امور عقلاني‌ را از امور غيرعقلاني‌ و امور درست‌ را از امور نادرست‌، متمايز مي‌نمايد. سنت‌ به‌ انسان‌ مي‌آموزد كه‌ چگونه‌ فكر كند، عمل‌ كند و متمدن‌ بودن‌ را از طريق‌ آن‌ بفهمد. اما گروه‌هاي‌ علاقه‌مند به‌ سلطه‌، به‌ همه‌ چيز با نگرش‌ ابزاري‌ نگاه‌ مي‌كنند و وقتي‌ به‌ حفظ‌ سنت‌ مي‌پردازند كه‌ سنت‌ ابزار قدرت ‌را در اختيارشان‌ قرار دهد، پس‌ بايد مرتب‌ سنت‌ را مورد ارزيابي‌ قرار داد، تا ارزش ‌آن‌ حفظ‌ گردد. به‌ نظر فرهنگ‌ رجايي‌، حوزه‌ تمدن‌ ايراني‌ در دو ميراث‌ بر جاي‌ مانده‌ است‌:

الف) اعتدال‌ و ميانه‌ روي‌:

در ايران‌ قديم‌ واژه‌ پيمان‌ را به‌ معني‌ حد واسط‌ ميان‌ افراط‌ و تفريط‌، اندازه‌ و ملاك‌ اندازه‌گيري به‌ كار مي‌بردند. اعتدال‌ و ميانه‌روي ‌ايرانيان‌ قديم‌ را از دو طريق‌ مي‌توان‌ فهميد: اول از طريق‌ خوراك‌، دوم‌ از روش‌ لباس‌ پوشيدن‌، به‌ خصوص‌ لباس‌ پوشيدن‌ زنان‌ ايراني‌ در آن‌ زمان‌. خوراك‌ ايرانيان‌ طوري ‌است‌ كه‌ هميشه‌ در آن‌ اعتدال‌ برقرار است‌، يعني‌ بين‌ مواد خامي‌ كه‌ در غذا استفاده ‌مي‌شود، رابطه‌ تعادلي‌ برقرار است‌ (از نظر سبزي‌، غلات‌ و گوشت‌) و از نظر لباس‌، به‌ خصوص‌ زنان‌، طوري‌ لباس‌ مي‌پوشيدند كه‌ بدن‌ و اندام‌ آنها مشخص‌ نباشد و اين‌ سبك‌ لباس‌ پوشيدن‌، قبل‌ از ورود اسلام‌ به‌ ايران‌ نيز رعايت‌ مي‌شد.

ب) جوانمردي‌ و فتوت‌:

جوانمردي‌ و فتوت‌ را نمي‌توان‌ مخصوص‌ يك‌ قوم‌ يا جامعه ‌خاص‌ دانست‌، بلكه‌ در همه‌ جوامع‌، اين‌ دو فضيلت‌ وجود دارد، ولي‌ در اقوام‌ و جوامع‌ مختلف‌ بسته‌ به‌ فرهنگ‌ آنها، اين‌ مسأله، مقداري‌ فرق دارد، يعني‌: در هر حوزه‌ تمدني‌، براي‌ خود برداشت‌ خاصي‌ از اين‌ فضايل‌ دارد.

احمد مغربي‌، فتوت‌ را اين‌ طور تعريف‌ كرده‌ است‌: «فتوت‌ نيكوي‌ خلق‌ است‌ با كسي‌ كه‌ بدو بغض‌ داري‌ و بخشيدن‌ مال‌ است‌ به‌ كسي‌ كه‌ در نظر تو ناخوشايند است‌ و رفتار نيكو است‌ با كسي‌كه‌ دل‌ تو از او مي‌رمد» لذا، از نظر وي‌، با دوستان‌ و همراهان‌ اخلاق حسنه‌ داشتن ‌هنر نيست‌. پس‌ مي‌توان‌ گفت‌: آنچه‌ سبب‌ تمايز سنت‌ ايرانيان‌ با باقي‌ سنت‌هاي‌ دنيا شده‌ است،‌ جوانمردي‌ و اعتدال‌ و ميانه‌روي‌ ايرانيان‌ مي‌باشد.

تجدد

تجدد نيز مانند اسلام‌، از غرب‌ وارد ايران‌ شد و ايرانيان‌ در شكل‌ دادن‌ به‌ آن‌ مانند اسلام‌، نقشي‌ نداشته‌اند و نتوانسته‌اند آن‌ را مانند اسلام‌ تحليل‌ كنند و فقط‌ در مقابل‌ آن‌، به‌ عنوان‌ يك‌ مصرف‌ كننده‌ مانده‌اند و اين‌ مصرف‌ كنندگي‌ سبب‌ ايجاد تحولات‌ و تغييرات‌ زيادي‌ در معماري‌، شكل‌ زندگي‌ شهري‌ و حتي‌ زندگي‌ روستايي‌ گرديد و نتوانست‌ تطابق‌ فكري‌، نمادي‌ و سازماني‌ را دچار تغيير و تحول‌كند، ولي‌ در عين‌ حال‌، ايرانيان‌ در قبال‌ تجدد با يك‌ چالش‌ تازه‌ روبرو شدند كه‌ براي‌ حل‌ آن‌، با مشكلات‌ متعددي‌ مواجه‌ گرديدند. اول‌ اينكه‌ چون‌ تجدد يك‌ آفرينش‌تازه‌اي‌ است‌، ايرانيان‌ نتوانستند اعتماد به‌ نفس‌ و خودباوري‌ خود را در مقابل‌ آن‌ حفظ‌ كنند. دومين‌ چالش‌ كه‌ با آن‌ روبرو شدند، اين‌ بود كه‌ نتوانستند بر بيگانگي‌ و نا آشنايي‌ خود نسبت‌ به‌ ابزارهاي‌ دستيابي‌ به‌ اين‌ اسوه‌ جديد غلبه‌ كنند و در نهايت‌، به‌ مقابله‌ و تقليل‌ احساس‌ پرداختند، ولي‌ بايد براي‌ حل‌ اين‌ چالش‌ها، تجدد را شناخت‌ تا و بتوانيم‌ آن‌ را در فرهنگ‌ خود، بومي‌ كنيم.‌

چيستي‌ و تحول‌ تجدد:

تجدد يك‌ معناي‌ مدرن‌ است‌ و خود كلمه‌ مدرن‌، به‌ معناي‌ روزآمد بودن‌، به هنگام‌ بودن‌ و با زمان‌ همراه‌ شدن‌ است‌. تجدد با كوشش‌ براي‌ رهاي‌ از استثمار، اربابان‌ كليسا، قدرت‌ شاهان‌ و ثروت‌ فئودال‌ها آغاز شد، اما بر اثر گذشت‌ زمان‌، سرشت‌ جهانخواري‌ پيدا كرد، لذا به‌ عقيده‌ فرهنگ‌ رجايي‌، اولي‌تجدد است‌ كه‌ در حوزه‌هاي‌ سياست‌، اقتصاد، فرهنگ‌، اراده، ابتكار و عقلانيت‌ ميدان‌‌دار است‌، دومي‌ تجددگرايي‌ است‌ كه‌ در آن‌ تغلب‌ ميدان‌دار مي‌باشد.

ميراث‌ تجدد:

از ميراث‌ تجدد مي‌توان‌ به‌ فرديت‌ مسئول‌ و آزادي‌ معتدل‌، اشاره‌ كرد كه‌ فرديت‌ مسئول‌، خود به‌ دو معناست‌ يك‌ معناي آن‌ اين‌ است‌ كه‌ انسان‌ مختار است‌ و هيچ‌ منبعي‌ وراي‌ خود او، صاحب‌ وي‌ نيست‌، لذا كرامت‌ و احترام‌ آدمي‌ قائم‌ به‌ذات‌ خود وي‌ است‌ و نه‌ وابسته‌ به‌ مائده‌ الهي و بعد ديگر، به‌ منظور رعايت ‌مسئولانه‌ حد و حدودي‌ است‌ كه‌ انسان‌ با اراده‌ و توافق‌ خويش‌ بر آن‌ گردن‌ مي‌نهد، اما آزادي‌ به‌ منظور در اختيار بودن‌ امكانات‌ و ابرازهايي‌ است‌ كه‌ راه‌ رسيدن ‌به‌ هدفي‌ را كه‌ فرد رها شده‌ مي‌خواهد دنبال‌ كند، هموار مي‌نمايد. در آزادي‌ به‌ اين ‌نكته‌ بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ اگر فقط‌ مسير هدف‌ باز باشد كافي‌ نيست‌، بلكه‌ مهم‌ اين‌ است‌ كه‌ امكانات‌ و ابزارهاي‌ لازم‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ هدف‌ هم‌، در دسترس‌ باشد، اما گاهي‌ با بودن‌ ابزارها و امكانات‌ انسان‌ها تمايل‌ ندارند كه‌ از آن‌ آزادي‌، استفاده ‌كنند، چون‌ سرانجام‌ كار خود را نمي‌دانند، پس‌ بايد به‌ افراد آزادي‌ داد و طرز استفاده‌ و سرانجام‌ آن‌ را تا حدي‌ معلوم‌ كرد. به‌ قول‌ مهدي‌ بازرگان‌ «آزادي‌ نه‌ دادني ‌و نه‌ پس‌ گرفتني‌ است‌، آزادي‌ ياد گرفتني‌ است‌».

تجدد در ايران‌:

ايرانيان‌ از اواسط‌ سده‌ هفدهم‌ از تجدد اطلاع‌ پيدا كردند، ولي‌ از اوايل‌ سده‌ نوزدهم‌ ميلادي‌ است‌ كه‌ با آن‌ درگير شده‌ و از آن‌ تأثير گرفتند، ولي‌ در انطباق زندگي‌ خويش‌ با آن موفق‌ نبوده‌اند، به خاطر همين در دو سده‌ اخير، دچار معركه‌ جهان‌ بيني‌ شدند. در اوايل‌ سده‌ نوزدهم‌ زماني‌ كه‌ ايران‌ با روسيه‌ وارد جنگ ‌شد، را مي‌توان‌ زمان‌ ورود تجدد به‌ ايران‌ دانست‌ كه‌ آن‌ را موج‌ اول‌ مي‌نامند. ايران ‌هنگام‌ مواجهه‌ با تجدد در اين‌ مرحله‌ نه‌ خود را باخت‌ و نه‌ دچار عصبانيت‌ و افراط‌گيري‌ شد، بلكه‌ توانست‌ به‌ خوبي‌ عمق‌ آن‌ بشناسد و آن‌ را براي‌ خود تحليل‌كند، اين‌ موضوع‌ تا اواخر آن‌ سده‌ ادامه‌ داشت‌ و آن‌ را دوران‌ شكل‌گيري‌ روايت ‌ايراني‌ از تجدد مي‌دانند، در اين‌ زمان‌ ميرزا صالح‌ با يك‌ ماشين‌ چاپ‌ به‌ ايران ‌بازگشت‌ و اولين‌ روزنامه‌ ايراني‌ به‌ نام‌ كاغذ اخبار را به‌ چاپ‌ رساند. در اين‌ مرحله ‌شخصيت‌هاي‌ بزرگي‌ چون‌، ميرزاتقي‌ اميركبير، ميرزا حسين‌خان‌ سپهسالار و ميرزاصالح‌ زندگي‌ مي‌كردند. امير كبير و سپهسالار اين‌ دو سياستمدار كوشيدند تا ايران‌ را به‌ سمت‌ قانون‌مندي‌ و زمامداري‌ بر پايه‌ قاعده‌، پيش‌ ببرند و تا حدي‌ هم‌ دردگرگون‌ كردن‌ نظام‌ سياسي‌ نقش‌ داشتند. از ديگر اتفاقات‌ اين‌ مرحله‌ انقلاب ‌مشروطه‌ بود كه‌ ايرانيان‌ در اين‌ مرحله‌ حل‌ مشكلات‌ را در قانون‌ مي‌ديدند و بالاخره‌ هم‌ مشروطه‌ و مشروطه‌خواهي‌ در ايران‌ به‌ راه‌ افتاد. اين‌ مرحله‌ تا سركوب ‌انقلاب‌ مشروطه‌ ادامه‌ داشت‌. مرحله‌ دوم‌ يا موج‌ دوم‌ تجدد كه‌ از سركوبي‌ انقلاب ‌مشروطه‌ آغاز گرديد و در آن‌ مرحله‌، تجدد به‌ تجددگرايي‌ تبديل‌ گرديد و استعمار و استعمار نو، به‌ منطقه‌ تحميل‌ شد و موج‌ حيرت‌ در مقابل‌ قدرت‌ غرب‌، به‌ وجود آمد و سبب‌ شد كه‌ ايرانيان‌ نه‌ در چارچوب‌ سنت‌ خود بمانند و نه‌ تماماً متجدد شوند و اين‌ مسئله‌ تا سال‌ 1960 ادامه‌ داشت‌. موج‌ سوم‌ تجدد در ايران‌ سبب ‌انقلاب‌ 1357 شد و با انديشه‌ رهايي‌طلبي‌ از استعمار آغاز گرديد و تا به‌ زمان‌حال‌ هم‌ ادامه‌ دارد. از عواملي‌ كه‌ در پيش‌رفت‌ ايران‌ به‌ سوي‌ تجدد نقش‌ داشت ‌مي‌توان‌ به‌ جنگ‌ جهاني‌ اول‌ و فروپاشي‌ ساختار نظام‌ «كنسرت‌ اروپا»، ترس‌ از گسترش‌ دولت‌ تازه‌ نفس‌ شوروي‌ در منطقه‌ و كشف‌ نفت‌ در ايران‌ اشاره‌ كرد كه ‌عامل‌ سوم‌ تمام‌ جنبه‌هاي‌ زندگي‌ ايرانيان‌ را تحت‌ شعاع‌ قرار داد و اين‌ عامل‌ سبب ‌هرج‌ و مرج‌ و بحران‌ در ايران‌ گرديد و سبب‌ شد كه‌ عده‌اي‌ به‌ كمك‌ عوامل‌ خارجي ‌به‌ درآمد و جريان‌ پيچيده‌ تجدد و صرفاً نوكردن‌، روي‌ آورند. در نتيجه‌ جريانات‌ و بحران‌هايي‌ كه‌ بعد از آن‌ پيش‌ آمد، سبب‌ شد تا براي‌ دولت، راه‌ قدرت‌، سلطه‌ و تجددزدگي و راه‌ مردم‌ و جامعه‌، راه‌ تجدد و آزادي‌ خواهي‌ گردد. از آن‌ پس‌ دولت ‌براي‌ بر قدرت‌ ماندن‌، همه‌ چيز را به‌ ابزار تبديل‌ نمود و نمونه‌ دقيق‌ و كامل‌ ايراني‌گرايي‌، اسلام‌گرايي‌، سنت‌گرايي‌ و تجددگرايي‌ شد و اين‌ چهار مقوله‌ را ابزار اعمال‌ خودكامگي‌ دولت‌ قرار داد. از اتفاقات‌ مهم‌ كه‌ در اين‌ دوره‌ پيش‌ آمد، انتخابات ‌مجلس‌ در سال‌ 1354 بود كه‌ دولت‌ از ساواك‌ خواسته‌ بود كه‌ در امور انتخابات ‌دخالت‌ نكند كه‌ در نتيجه‌ سبب‌ روي‌ كار آمدن‌ مجلسي‌ براي‌ تشويق‌ مشاركت‌ عمومي‌ شود، اما اين‌ كوشش‌ دير هنگام‌ بود و رابطه‌ ميان‌ دولت‌ و جامعه‌ كاملاً به ‌بن‌‌بست‌ رسيده‌ بود. از اين‌ پس‌ مرحله‌ سوم‌ آغاز شد كه‌ اگر درست‌ هدايت‌ شود ايران‌ به‌ يك‌ بازيگر جهاني‌ تبديل‌ خواهد شد.

سخن‌ پاياني‌

در واقع‌ مي‌توان‌ گفت‌ هويت‌ ايراني‌ اول‌، از تلاقي‌ ايران‌ و ايرانيت‌ كه‌ ايران‌ وجه ‌مشخصه‌ ارزش‌هاي‌ قابل‌ احياء، فرديت‌ عارفانه‌ و تساهل‌ و بازبودن‌ است‌، تشكيل‌شده‌ است‌. دوم‌، از دين‌ و اسلاميت‌ كه‌ ارزش‌هاي‌ متعدد آن‌ يكي‌ خداپرستي‌ و وحدانيت‌ است‌ و ديگري‌، عدالت‌ و برابري‌ در قبال‌ قانون‌ است‌. سوم‌ سنت‌ و عرف‌ كه‌ آنچه‌ سبب‌ تمايز سنت‌ ايراني‌ از ديگر سنت‌ها بود، اعتدال‌ و ميانه‌ روي‌ و فتوت‌ و جوانمردي‌ آن‌ بود و بالاخره‌ چهارم‌، تجدد و روزآمدي‌ كه‌ ايرانيان‌ را به ‌شدت‌ تحت‌ تأثير خود قرار داد. اما ايرانيان‌ در شكل‌ اوليه‌ آن‌ نقش‌ نداشتند و نتوانستند در مقابل‌ آن‌ واكنش‌ معتدل‌ نشان‌ دهند. در پايان‌ بايد گفت‌ كه‌ شايد در ظاهر اين‌ چهار مقوله‌ متضاد و مخالف‌ هم‌ باشند، اما در واقع‌ اينها مكمل‌ يكديگرند و براي‌ هركدام‌ بايد ارزش‌ خاص‌ خود را قائل‌ شد و هيچ‌ ارزشي‌ را نبايد زير پا قرارداد و بايد از ابزاري‌ كردن‌ اين‌ ارزش‌ها جلوگيري‌ كرد، چون‌ ابزاري‌ كردن‌ آنها بيشترين‌ صدمه‌ را به‌ هويت‌ ايراني‌ وارد مي‌كند و براي‌ اينكه‌ ارزش‌ها احياء شوند مهمترين‌ عامل‌ اين‌ است‌ كه‌ آنها را دروني‌ كنيم‌ و از تقليد آنها جلوگيري‌ نماييم‌.

/ 1