زن در چشم انداز هنر معاصر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زن در چشم انداز هنر معاصر - نسخه متنی

علیرضا باوندیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زن در چشم انداز هنر معاصر

يکي از مشکلات سترگ هنر معاصر جهان، نوعاً ارايه تفاسيري وهمي و ناروا از زن به عنوان مهمترين رکن تأثيرگذار هر جامعه است. ناديده انگاشتن نقش زن در آثار هنري و يا اغراق­هاي سکولاريستي و سوء استفاده­هاي کالايي از زن به يک اندازه مخرب و زجرآور است.

آيا امروزه زن در آثار هنري جايگاه راستين خود را دارد؟ آيا زنان در هنگامه ورود به آفرينش­گري مي­توانند برخي از ابعاد مغفول هنر امروز- همچون عاطفه­انگيزي - را اعتلا دهند؟ آيا مدل­هاي فرهنگي ما که آميخته با رايحه­هاي عرفاني است مي­تواند نقش و سهم واقعي زن را تنوير و تبيين کند؟

فيلسوفاني که به بحث­هاي ژرف در خصوص علت پديد آمدن آثار هنري پرداخته­اند، معتقدند که علت فاعلي بروز هنر، الهام و جذبه است. يعني هر هنرمندي ابتدا مجذوب موضوعي مي­شود که قصد و عزم انتقالش را دارد. هنرمند بيش از ديگران، وجود خود را در معرض وزش­هاي ناب الهام قرار مي­دهد.آنچه او از طبيعت و جامعه و تاريخ دريافت مي­کند، الهام است و آنچه به جامعه بازمي­گرداند، بازآفريني زيباشناسانه همان دريافت­ها و الهام­هاست. در اين ميان انسان­هايي که از جزميت و عدم انعطاف در نسبت با هستي رنج مي­برند و يا حل همه مسايل را در گرو پادرمياني معرفت استدلالي مي­دانند، نمي­توانند به هنر علقه و انس چنداني داشته باشند. اين قبيل انسان­ها تنها از يک پنجره به هستي مي­نگرند و در ژرفاي وجودشان به اين باور نابارور رسيده­اند که خانه جهان يک در بيشتر ندارد و آن هم عقل ابزاري محاسبه­گراست. آنها هرگز به سراغ معرفت انسي و حضوري نمي­روند تا از اين طريق وجودشان را فرافکن وجود ديگري کنند، تا مستغرق در حس برتر هستي شوند و آنچه از اين سلوک مسرور به دست مي­آورند را در مجموعه­اي از قراردادهاي سيال تفسيرپذير، به عنوان هنر، ارزاني سرزمين­هاي عواطف مردم سازند. براي همين است که گفته­اند زنان نه تنها به ادراک آثار هنري نزديکتر از مردان هستند، بلکه نوعاٌ در هنگامه آفرينش هنر به نحوي عاطفي­تر عمل مي­کنند. زنان در همسايگي ناب­ترين عواطف انساني زندگي مي­کنند و بهتر مي­توانند از ظرفيت­هاي معرفت حضوري و قلبي در فهم ناديدني­ها و ناگفته­هاي عالم وجود بهره ببرند. همين نگاه مبتني برمعرفت شهودي و شور عاطفي وجود زنان است که خلعت گرانبهاي مادري به ايشان بخشيده است و مي­توانند با شکيبايي و بردباري فزاينده و گاه حيرت­انگيزي قافله­هاي انساني را به قله­هاي پرشکوه کمال برسانند.

در نگاهي کلي، هنر پيوند عاطفه و خيال در قالبي بديع و زيباشناسانه است و هنرمندان بيش و پيش از ديگران از ظرفيتهاي ظريف عاطفي برخوردارند. هنر ذاتاً امري عاطفي است که وقتي نوزاد انديشه را در آغوش گرم خود گرفت او را براي هميشه تاريخ از تعرض آسيب­هاي بنيان­کن دور مي­سازد. حتي سخناني که از اصالت برهاني و بنيه استدلالي قوي برخوردارند مادام که هنرمندانه منتقل نشوند و در فرآيند اين انتقال با جنبه­هاي عاطفي وجود انسان درنياميزند، هرگز نخواهند توانست چنان که بايد بپايند و ببالند. به راستي در اين ميان هرگاه که زنان درکار آفرينش هنر شده­اند، به دليل قرابت بيشترشان باعاطفه هاي انساني، توفيق و تعالي بيشتري را بدرقه راه خودکرده­اند. اين فوران عاطفه که در کارهاي هنرمندان زن نوعاً بيشتر است، باعث شده است تا همواره به هنر، حيثيت انساني­تري بدهند. هنرمندان زن به نحوي شهودي و با معرفتي غير بحثي به ادراک عاطفه نائل مي­شوند و اين نيل براي آنها امري نامأنوس و غريب نيست؛ زيرا زن فطرتاً ملازم عاطفه است. از قضا سخن ِفاقد بار عاطفي و زندگي ِ بدون رويکردهاي ِعاطفي براي زنان، امري نامأنوس و عجيب به نظر مي­رسد.

در عصري که تکنولوژي لجام گسيخته بيش از پيش ضرورت وجودي خود را بر انسان امروز تحميل مي­کند و در زمانه­اي که به دليل حضور تکنولوژي و حکمراني بي­چون و چراي آن، آهنگ زندگي آدميان هر لحظه شتاب بيشتري به خود مي­گيرد و همه چيز به نوعي با سرعت همراه شده است، انگار که بسياري از مجال­هاي مغتنم ديروز را از انسان­ها واستانده­اند. همه چيز گويي به قرق تکنولوژي درآمده و نگاه صنعتي به جاي نگاه سنتي تکيه بر اريکه قدرت زده است. همه چيز به استخدام ماشين درآمده و نگاه ماشيني، انگار براي انسان امروز "نگاه درست" دانسته شده است. نگاه ماشيني و تکنولوژيک، نگاه عاطفي نيست. زيرا داشتن نگاه عاطفي و مدنظر قراردادن دغدغه­هاي فطري انسان نمي­تواند براي تفکر فن سالارانه منفعتي را در برداشته باشد. در تفکر تکنولوژيک، عقلانيت، توجه به سودمندي و منفعت­گرايي متعارف است و لذا آنچه در خور توجه است "بهره­وري مادي" انسان­هاست و نه "کارآمدي روحي و کارداني عاطفي" ايشان. مساله اصلي در اينجا توجه به شيوه­هاي زيستن متعارف است، نه تأکيد بر حقيقت­شناسي. در واقع چگونه زيستن مهم است نه چرا زيستن. قدرت طلبي مهم است و نه حقيقت­خواهي. همان طورکه رفاه اهميت دارد و نه خير. تکنولوژي براي اين آمد تا آدميزادگان را به وصول طبيعت برساند و نه به وصال هستي. در عقلانيت جديد که به عبارتي همان نفسانيت نفس تازه کرده شيطان است و براي رسيدن به سود بيشتر همه چيز را در پاي معنويت قرباني مي­کند، غريب اصلي "عاطفه­هاي انساني" است. پس بيراهه نرفته­ايم اگر بگوييم در تمدن نوين يا در عصر حجر مدرن، نماد عاطفه­گرايي و عاطفه­آفريني يعني "زن" غايب اصلي است. زن در همان معناي اصيل و شريف لفظ، در تمدن جديد مورد بي­حرمتي­هاي بسياري قرار مي­گيرد؛ اما نکته اين جاست که در هيچ دوره­اي از دوره­هاي مختلف تاريخ تا بدين حد بر طبل حمايت از زن کوفته نشد و فرياد حمايت از زن به آسمان برنخاست. امروز از زنان استفاده نمي­شود، سوء استفاده مي­شود. يعني دقيقاً در همان نقاطي که قرار است به نحوي کاذب احساسات و عواطف مخاطب دستخوش تغيير لحظه­اي شود از توان عاطفي زنان استفاده مي­شود. به عنوان مثال در انواع تيزرهاي تبليغاتي و آگهي­هاي بازرگاني رسانه­هاي متعدد جهان، هرجا که قرار است جامعه­اي بي­درنگ و بي­پرسش، مصرف کالايي را در اولويت خريد خود قرار دهد، تصميم به مختل­سازي ذهني او مي­گيرند و مي­دانيم که براي مختل کردن يک جامعه، ابتدا بايد آن را مختال کرد. يعني آن را به دام خيالات بي­اساس انداخت تا به اين وسيله او عقل خود را بر کرسي خيال بنشاند و قوه تحليلگر وجود را به کار نبندد. مختل سازي توان تحليلي جامعه آرمان امپرياليسم تبليغاتي است. اما براي مختل سازي بايد کاري کرد تا عاطفه او دستخوش تغيير شود. زماني که عاطفه انسان بر صحت و سقم پديده­اي حکم دهد، به سادگي ديگر نمي­توان اين مسير را به راه درست بازگرداند. زيرا تحريک عاطفي انسان، منشاء بروز بسياري از رفتارهايي است که گاه به دام پيشگويي هم نمي­افتد و بس نامنتظره جلوه مي­کند. تبليغات جديد يا "پروپاگاندا"، توان عاطفه­ساز وجود زن را به خدمت تثبيت اميال سروران منفعت­گراي خود درآورده است.

هنر جديد به خصوص سينما که به راستي زبان گوياي مدرنيته است و روز به روز بر وفاداري خود به آن تلاش مي­کند، از زن به عنوان عنصري جانبي سوء استفاده مي­کند. در حالي که برهوت عاطفه که امروزه دامان جوامع تکنولوژيک­زده را گرفته است، ايجاب مي­کندکه زن را در ساحت اصيل خودش به کار گيرد. اين ساحت اصيل همان توان ِ راهبردي وجود زن است که پيوسته مي­تواند در پرکردن خلاء ميان انسان ِعجول استخدام طلب ِعصر ماشين با مباني فطري­اش، نقشي محوري ايفا کند. هنر معاصر در هر جا که زن را در هويت راستينش مشاهده کرده و به رسميت شناخته موفق بوده است. به عکس هرجا که براي چپاول گنجينه­هاي انساني و به تاراج بردن فکرت و فطرت آدميزادگان از زن تفسيري سکولار داشته، ناموفق و خام عمل کرده است.

زنان هنرمندي که با ادراکي والا از گوهر معنوي وجود خود دست در کار آفرينش هنر شدند، از جهاتي به هنر معاصر ياري رسانيده­اند:

نخست آن که قابليت­هاي عاطفي هنر را ارتقاء داده­اند. نگاه عاطفي نگاه زيباشناسانه است. هر جاکه زنان به هنرآفريني پرداخته­اند نوعاً تمناي ارتقاء و اعتلاي نگرش­هاي عاطفي به هستي را در نهاد مخاطبان رويانده­اند و مي­دانيم که تقويت نگرش زيباشناسانه در مخاطب باعث مي­شود تا وي به هستي و جامعه نگاهي لطيف داشته باشد که اين خود نوعي خير محسوب مي­شود.

دو يگر آنکه چون زنان از روحيه انعطاف­پذيرتري برخوردارند، عملاً حق حيات ديگران را بيشتر پذيرايند. بنابراين مي­کوشند تا از راه هنر مخاطبان خود را به اين اصل اساسي در تعاملات فرهنگي و روحي بيشتر ترغيب و تشويق کنند.

زن به خصوص در کسوت مادر، نماد عالي­ترين تجليات عشق حقيقي است؛ چراکه آگاهانه پاي به راهي مي­گذارد که مي­داند غايت آن هيچ­گونه منفعت مادي به همراه ندارد. در متون عرفاني ما، عشق، هميشه برانگيزاننده و رخوت­زدا بوده و عاشقان در راه پرخطري گام مي­گذاردند که فرجام آن فدا کردن همه داشتني­هاي متعارف بوده است. حتي عاشقان از منظر مولاي روم همچون بيماراني تشبيه شده­اندکه بيماري استسقاء داشته­اند. همان بيماري که فرد به نحو دور از انتظار و فزاينده­اي تشنه مي­شود و دمادم مطالبه آب مي­کند؛ در حالي که مي­داند همين آب زياد نوشيدن او را خواهد کشت؛ اما او گريز و گزيري از اين مهم ندارد. مولوي اين تعبير لطيف از حال و روز عاشقان را در مثنوي شريف خود اين­گونه بيان مي­کند:




  • گفت من مستسقيم، آبم کشد
    هيچ مستسقي به نگريزد ز آب
    گر بياماسد مرا دست و شکم
    گويم آنگه که بپرسند از بطون
    کاشکي بحرم روان بودي درون



  • گرچه مي­دانم که هم آبم کشد
    گر دو صد بارش کند مات و خراب
    عشق آب از من نخواهد گشت کم
    کاشکي بحرم روان بودي درون
    کاشکي بحرم روان بودي درون



در فرهنگ اسلامي ايراني ما، زن، هميشه موجد حرکت بوده است. نگاه هنرمندان ما برخلاف نگاه غرب فکري که نوعاً به زن از منظر جنسيتي مي­نگرد، نگاهي کاملاً معنوي است. اصلاًَ هنر ما در معناي اصيل آن چيزي جز حکمت معنوي نيست. اين وجه انگيزه­سازانه زن که در خم و خيز دشواري­هاي ذهني و ذوقي جوامع، به حل گره­هاي به ظاهر ناگشودني پرداخته و محرک زندگي بوده است و شور حيات را در رگهاي افسرده به جريان انداخته است، انصافاً مصدر پژوهش­هاي بسياري است که تاکنون از آن غافل بوده­ايم. در واقع يکي از عالي­ترين جلوه­هاي وجودي زن، جنبه معشوقي اوست. در هنر بسياري از سرزمين­ها مانند هنر و ادبيات فولکلور هند، خداوند هم زيباست و هم معشوق است و از اين روست که زن را شبيه­ترين موجود به خود آفريد. در هنر ما که هميشه از رايحه ريحان زاران پرشکوه عرفان آکنده بوده، زن، نماد عشق است. اما نه عشق مجازي که پايه­هاي هنر مبتني بر غرب فکري بر آن گمارده و گذارده شده است. عشق مجازي، خود به دو بخش حيواني و نفساني تقسيم مي­شود. مبداء عشق حيواني، شهوت جسماني و لذت بهيمي است. عاشق در اينجا تنها به ظاهر معشوق توجه دارد و بس. عشق نفساني هم از مشابهت ذاتي ميان نفس عاشق و معشوق نشأت مي­گيرد. معيار زيباشناسانه در اينجا، نفس عاشق است.

در هنر و ادبيات ما، عشق دو جلوه بزرگ دارد:

نخست عشق انساني که با مثنوي­هاي رودکي و عنصري آغاز مي­شود و در مثنوي­هاي نظامي به اوج خود مي­رسد و نمادهاي انساني بزرگي چون ليلي و مجنون و فرهاد و شيرين را مي­پروراند.

جلوه بزرگ ديگر عشق در هنر ما عشق الهي است. اين عشق براي نخستين بار در مثنوي­هاي سنايي جلوه­گر شد و سپس با واسطه عطار به مولوي رسيد. مولوي سخنگوي ايران عاشقانه است، اما در ديوان خواجه شيراز است که عشق انساني به شيواترين شيوه ممکن با عشق الهي پيوند مي­خورد و اعتلايي در خور توجه مي­يابد.

در جاي جاي هنر اين سرزمين، هميشه حکمراني از آن عشق است و "زن" مولد عشق. زني که برخلاف هنرهاي نفساني واروتيک نه خنياگراست و نه واسطه عيش و نه برده هوس. در هنر ما - به خصوص در هنر و ادبيات دفاع مقدس - "زن" به چنان جايگاه رفيع و لطيفي مي­رسد که در هيچ يک از حوزه­هاي هنر به آن مايه و پايه نرسيده است و آن حماسه­ساز بودن است. در فرهنگ ما، زنان با ادراک وسيعي از ماهيت عشق عارفانه و موحدانه، نه فقط خود حماسه مي­شوند که خود ِ حماسه مي­شوند. همه فرزندان سبز حماسه از دامان اين شير زنان به پا مي­خيزند.

کلام آخر:

- زنان مسلمان، پاک­طينت و هنرمند اين سرزمين هرگاه که دست­اندرکار آفرينش آثار هنري شده­اند، با توجه به ادراک نابي که از گوهر الهي وجود خود داشته­اند، آثاري بس رفيع از حيث شاخصه­هاي فرهنگي و اعتقادي پديد آورده­اند. ديوان پروين اعتصامي و هنرمندان و اديباني از اين دست شاهد خوبي بر اين ادعاست. آثار زنان هنرمند اين سرزمين لبالب از عاطفه­هاي زلال انساني و عرفاني است. آن چيزي که در عصر منجمد کنوني، عصري که درختان روز به روز بيش از ديروز به محاصره آهن­ها درمي­آيند و اتوماسيون زمامدار زمينه­هاي احساس انسان شده است، از فوريت­هاي روح دردمند انسان اين دوران است. قرابت زنان با عاطفه، به هنر عصر جديد، ژرفايي خاصي مي­بخشد. هنري که مبتلاي خشونت و وهم و شهوت شده و به عارضه بي­ عاطفگي دچار گرديده است.

- ديري است هنر معاصر، به فرم­گرايي تن داده و معني را وانهاده است. هنر امروز ديگر فراگير حوزه­هاي شهودي وجود انسان نمي­شود؛ زيرا ذات مادرانه­اش را گم کرده و بي­هويت و بي­شناسنامه شده است. هنر معاصر بيش از آنکه واقعي باشد، وهمي شده و اين نشان­دهنده نافهمي هنرمند امروز از ترانه­هاي باطراوت فطرت است. هنرمند امروز بيشتر عطش ِساختن دارد تا طلب خدمت. هنرمند بيشتر به دنبال مهارت توليد است تا فضيلت آفرينش. مهارت توليد قشنگي، برجاي فضيلت آفرينش زيبايي نشسته است. هنرمندان معاصر به جاي حيرت افکني معنوي به شگفتي­سازي فرماليستيک تن داده است. زن در عرصه­هاي اينان وزانت ِ وزين گذشته را ندارد و اگرچه در ميان مردان است، ولي با مردان نيست. حال آنکه در گذشته­هاي فرهنگي مردمان دين­جو و در آثار هنري و ادبي آنها، زن همواره دوشادوش مرد بوده و به بياني ديگر مي­توان گفت که نيمه ديگر هستي را شامل مي­شده است. زني که اصل هر پرواز بوده و بهانه­اي براي روييدن و پوييدن. زني که هميشه به گام­هاي حقيقت، اعتبار مي­داده و عدالت را تاقله­هاي کمال مشليعت مي­کرده است. مثلاً در نمايشنامه آنتيگون اثر نمايشنامه نويس نامدار يونان باستان، زن، نماد عدالت­خواهي و رويارويي با ستمگر و ستمگران است. اما در هنر مدرن و به خصوص سينماي مدرن، گويي زن يکي از وسايل صحنه است که همچون شيئي بايد وجودي زينتي و يا شأني تفنني داشته باشد.

- براي تحولي ژرف در ابعاد محتوايي هنر مدرن مي­بايد دوباره به تعريف "زن" پرداخت و نقش وي را در ساحت اصيل و اصلي آن آورد و دوباره، مشفقانه و عالمانه آن را تبيين کرد. اگر چنين اتفاقي در هنر معاصر رخ دهد و هنرمندان به ضرورت ترسيم سيماي واقعي و راستين زن بر اساس همان مدل­هاي روشني که ايمان ديني ارايه مي­دهد بپردازند، يقيناً بسياري از معضلات محتوايي و عاطفي هنر امروز برطرف مي­شوند و هنرمندان در ارتباط­سازي با مهمترين رکن تحول آفرين جامعه به نحو مؤثرتري عمل خواهند کرد.

/ 1