آيتالله سيد محمدكاظم طباطبائى يزدى و مشروطه
رضا رمضاننرگسى يكى از شخصيتهاى برجسته شيعه كه طى سده اخير بر حيات علمى و سياسى شيعيان تأثير انكارناپذيرى دارد و كتاب فقهى ايشان يكى از مهمترين منابع فقهى شناخته شده، مرحوم سيد محمدكاظم يزدى است. معمولاً مرحوم سيد با بينشهاى عميق فقهىاش شناخته و شناسانده مىشود؛ امّا بعد سياسى ايشان تحريف شده يا در هالهاى از ابهام مانده است. سيد يكى از كسانى است كه طرح تحريف و ترور شخصيت در مورد او اجرا و تلاش شد تا از وى چهرهاى منفى به نسلهاى بعدى معرفى گردد. هدف اساسى اين مقاله بررسى موضع سياسى سيد يزدى در قبال نهضت و نظام مشروطه ايران، و نيز فقه سياسى اين مرجع بزرگ جهان تشيع است. در همين جهت با ذكر برخى شبهات و نسبتهايى كه به ايشان داده شده، به ارزيابى آنها مىپردازيم. در ابتدا لازم است مختصرى از موقعيت علمى و شمهاى از نفوذ اجتماعى ايشان ذكر شود. أ) مقام علمى و اجتماعى سيد يزدى
مرحوم آيتالله سيد محمدكاظم طباطبائى يزدى، معروف به صاحب عروه، به سال 1247 ق (يا 1256، بنا به اختلاف اقوال) در ده كَسْنَويّه يزد ـ كه اينك جزو شهر شده ـ در خانوادهاى كشاورز چشم به جهان گشود(1). وى دروس مقدماتى را در مدرسه علميه دو منار يزد گذراند؛ سپس براى فراگيرى سطوح بالاتر راهى مشهد شد. در آنجا، هيأت و رياضيات را آموخت و آن گاه به اصفهان آمد و از محضر علماى وقت؛ شيخ محمدباقر نجفى، (پدر بزرگوار آقانجفى اصفهانى و حاج آقا نورالله)، سيد محمدباقر خوانسارى (صاحب «روضات الجنّات»)، آيتاللّه ميرزا محمّدهاشم چهارسوقى و آيت اللّه ملامحمّد جعفرآبادى، كسب علم و فضل نمود و از مرحوم نجفى اجازه اجتهاد گرفت. سيد در سال 1281 ق وارد حوزه نجف اشرف شد. ورودش با وفات شيخ اعظم مرتضى انصارى و انتقال مرجعيت به ميرزاى شيرازى مصادف بود. آن بزرگوار از محضر فقهاى بزرگى همچون ميرزاى شيرازى، شيخ مهدى جعفرى، شيخ راضى نجفى (فرزند شيخ محمد جعفر)، شيخ مهدى جعفرى و آيت الله شيخ مهدى آل كاشف الغطا(2) كسب فيض كرد تا آنكه خود مستقلاً در نجف به تدريس و تعليم فقه و ساير علوم پرداخت و ديرى نگذشت كه از بزرگترين مراجع عصر خود شد؛ بويژه پس از در گذشت مرحوم آخوند خراسانى، اكثريت قاطع شيعيان جهان، مقلد و مطيع فتواى او شدند.(3) در خصوص مقام علمى سيد همين بس كه در دوران اخير، تمام فقهاى عظام آغاز مرجعيت خويش را نوعاً با نشر حواشى خويش بر كتاب فقهى ايشان، يعنى «عروةالوثقى» اعلام مىكنند. وى را سيد عالمان امت و شيخ طائفه، پرچمدار تشيع و قطب آسياى شريعت شمردهاند. او را فقيهى دانستهاند كه هيچكس را ياراى رقابت با وى نبود.(4) حوزه درسش آنقدر پربار و گيرا بود كه نزديك به دويست تا سيصد عالم در سر درس فقه حاضر مىشدند.(5) درباره موقعيت و نفوذ بالاى ايشان در ميان مردم، مخالفان مرحوم يزدى نيز، سخن به اعتراف گشودهاند. احمد كسروى در اينباره مىنويسد: سيد يزدى در رده آخوند خراسانى و حاج شيخ [عبد الله] مازندرانى شمرده مىشدى و گروهى انبوه از ايرانيان، از مقلّدان او مىبودى.(6) مهدى ملكزاده مىنويسد: مريدان و مقلدين زياد در ايران داشت و عشايرشيعه عراق عرب، از او تقليد مىكردند و او را پيشواى مطلق خود مىدانستند و هرگاه ضرورت ايجاب مىكرد ممكن بود هزارها عرب مسلح تحت اختيار او گذارند و احكامش را با آهن و آتش پيش ببرند.(7) يحيى دولت آبادى هم با اشاره به نفوذ تمام عيار سيد در ميان مردم مىنويسد: اكنون كه خود رئيس مسلّم شده، طرفى ندارد كه مخالف يا موافق شناخته شود.(8) سرهنگ لاثر، يكى از مأموران انگليس در منطقه خاورميانه، در گزارش 4 اگوست 1909 خود به انگلستان مىآورد: موسيو ماسچكوف، يكى از كارمندان سفارت روسيه، به من اطلاع داده است كه متنفذترين شخصيت روحانى در خارج باكو و درميان مسلمانان قفقاز، سيد كاظم يزدى است.(9) ميزان عشق واعتقاد مردم به سيد به اندازهاى بود كه صحرانشينان از خاك پاى او برداشته و با خود به چادر مىبردند و در كيسه ريخته، هنگام سوگند خوردن براى اثبات حقانيت خود به آن قسم مىخوردند. آيت اللّه يزدى، در روز 28 رجب سال 1337 / 18 ارديبهشت 1297 در اوج رهبرى مبارزات شيعيان عراق عليه سلطه استعمار انگليس، بر اثر بيمارى ذات الريّه درگذشت و در شهر نجف در باب طوسى صحن مرتضوى به خاك سپرده شد.(10) ب) سيد يزدى و مشروطه
سيره مستمر سيد در امور سياسى ـ اجتماعى، تحصيل اطلاع دقيق و كامل از جوانب، آثار و تبعات حوادث و رويدادها و سپس تأمل در صحيحترين راه و پختهترين نوع برخورد با آنها بود. وى در اتخاذ نوع برخورد با جريانها و جناحهاى گوناگون، از اقدامات شتابزده و صرفاً احساساتى سخت پرهيز داشت و اگر كسانى مغرضانه يا سادهلوحانه، سيد را در قبال حوادثى كه بر جوامع اسلامى و تشيع مىگذشت، عنصرى بىتفاوت! و كناره گير! شمردهاند، سخت به خطا رفتهاند. نامهاى كه مرحوم سيد، در ايام تحصن علماى تهران در صدر مشروطه در قم، به دو تن از علماى تهران (مرحوم حاج ميرزا ابوتراب شهيدى و حاج شيخ روح الله قزوينى) نوشته، به وضوح نشانگر اهتمام وى به اصلاح امور جامعه اسلامى و در عين حال متانت و احتياط اوست. سيد هرجا كه احساس تكليف شرعى مىنمود اقدام مىكرد، با جوّسازى و توهين و تهديد مخالفان، صحنه را خالى نمىگذاشت و در عين حال، به آنچه كه به شخص او بر مىگشت، سعه صدر و گذشت بسيار نشان مىداد. چنانكه در گرماگرم مشروطه اول، جمعى در مقام توهين و تهديد او برآمدند و پخش اين خبر موجب تحريك شديد احساسات دينى عشاير دجله و فرات شد. آنان مسلحانه وارد نجف شدند و به تعقيب توطئهچينان پرداختند. حكومت عثمانى هم از سيد حمايت مىكرد؛ اما سيد از انبوه هواداران مسلّح خويش مصرّانه خواست كه از تعقيب اشخاص باز ايستند.(11) به طور كلى رابطه سيد با مشروطه را مىتوان به سه دوره تقسيم كرد: 1. دوره عدالتطلبى (نهضت عدالتخانه)؛ 2. دوره مشروطهخواهى؛ 3. دوره مشروعهخواهى. سيد در هر دوره، سياستى خاص را در پيش گرفت كه در خور تأمل است. 1. دوره عدالتطلبى
اولين حضور عينى مرحوم سيد يزدى و آخوند خراسانى در نهضت مردمى، به جنبش عدالتخواهى برمىگردد. در جريان واقعه «مسيونوزبلژيكى» آخوند خراسانى و سيديزدى مشتركا در تاريخ 9 ربيع الثانى 1323 طى تلگرافى، اعتراض خود را نسبت به اقدامات ظالمانه نامبرده اعلام مىكنند.(12) سيد در دوران تحصن معترضانه علماى تهران و برخى علماى بلاد در قم (در صدر مشروطه) جهت رفع مظلوميت علما و تحريض دربار به قبول درخواستهاى مشروع آنان، دست به اقداماتى زده كه احتمالاً در صدور دستخط مظفرالدين شاه بىتاثير نبوده است.(13) 2. دوره مشروطهخواهى
اقدامات علماى تهران به رهبرى شيخ فضلالله نورى، سيد محمد طباطبائى و سيد عبدالله بهبهانى «دوره اول» جنبش عدالتخواهى را كه بر اساس خواستههايى چون پايهريزى بنياد عدالتخانه در تمام نقاط ايران و اجراى قوانين اسلامى قرار داشت، وارد «دوره دوم» جنبش نمود. دوره دوم مبارزه كه در نهايت به مهاجرت علما به قم منجر شد، بستر سياسى جنبش را براى ظهور جريان جديدى از روشنفكران غربگرا كه با حضور علماى دين جرأت اظهار وجود نداشتند، فراهم ساخت و در نهايت، اهداف مرحله اول كه در بنياد عدالتخانه و اجراى قوانين اسلام تجلّى داشت، در دوره دوم و هنگام هجرت رهبران جنبش، به خواستههايى چون بازگشت علماى اعلام از قم، عزل صدر اعظم و افتتاح مجلس تبديل شد. در اين مرحله مفهوم عدالتخانه و اجراى قوانين اسلام جاى خود را به مجلس شورا و مفهوم مشروطه داده و خبر از بروز شرايط جديدى در بستر سياسى جنبش مىدهد. از زمان ظهور دوره دوم تا پيروزى نهايى جنبش و صدور فرمان مشروطيت، هيچگونه اعلاميهاى از سوى علماى نجف در تأييد و حمايت از جنبش مشروطه صادر نمىشود.(14) سياست سيد يزدى در اين دوره، سياست سكوت است. 3. دوره مشروعهخواهى
در اين دوره كه طى آن دغدغه پيروزى به دلهره نگارش قانون اساسى تبديل مىشود، به منزله نقطه جدايى علماى شيعه و تبديل آنان به دو گرايش سياسى است. با ظهور اين دو گرايش، در حقيقت سه جريان سياسى در جنبش مشروطه ظهور مىكند كه دو جريان، متأثر از علماى شيعه است و يك جريان، تلاش گروه نوپاى روشنفكرى براى سلطه بر ميراث مجاهدتهاى علماى شيعه در جنبش مىباشد. بدين ترتيب جنبش مشروعه به رهبرى پيروان مكتب سامرا (شيخ نورى و سيد يزدى) در قلب جنبش مشروطه پايهريزى مىشود. پس از ظهور مفهوم جديدى به نام «مشروطه»، مرحوم سيد يزدى با كسب اطلاعات لازم از مجارى مختلف، چنين استحاله خطرناكى را به مصلحت نظام اجتماعى ايران و ديندارى مردم نمىبيند. سيد مهدى موسوى اصفهانى كه شاگرد مرحوم آيت اللّه يزدى و نائينى بود، مىنويسد: مشروطهخواهان كوشش كردند كه يزدى را در انقلاب درگير سازند تا از پشتيبانى و نفوذ او برخوردار گردند. مشروطهگران مىخواستند يزدى را گمراه كنند؛ ولى يزدى به وسيله آشنايانش در تهران، اصفهان، تبريز و همدان به تحقيقات سرّى پيرامون اصول مشروطهگرى پرداخت و ... خواسته هاى مشروطهگران را نادرست يافت.(15) سيد در اين بلواى جديد، سكوت را روا ندانسته و مخالفت را اظهار كرده، در اين مسير، دست به حمايت بىدريغ از شيخ فضلالله نورى مىزند؛ چنانچه مرحوم سيد يزدى در نامهاى كه در روز 17 جمادى الثانى 1325 خطاب به ملاّ محمد آملى ـ كه در اعتراض به مفاسد مشروطه در تحصن عبدالعظيم شركت كرده بود ـ مىنويسد، به اين دو دوره و همچنين به سياست خود در قبال آنها اشاره مىكند.(16) او در اين نامه مىنويسد: در اين حوادث واقعه و فتن مستحدثه ناچار سكوت را اصلح دانسته، مداخله در اين قسم امور را كه مستتبع بعض لوازم است برخود روا نداشتم؛ ولى از تواتر ناملايمات و اصغاى نشر كفر و زندقه و الحاد در سواد اعظم ايران به قدرى ملول و متأثر شده كه لابد شدم ديگر بر حسب وقت آنچه تكليف الهى است، ادا نمايم.(17) بنابراين در جريان نهضت مشروطه بر اثر اشاعه افكار ضدّ دينى، ابتدا ادامه اين حركت را به مثابه شبى ظلمانى و آسمانى تيره و تار در افقى نامعلوم و مبهم يافت و براى كشف حقايق سكوت كرد، و در تحولات بعدى در ايران ـ بويژه اعلام اعتراض شيخ فضلالله نورى به قانون اساسى و مجلس ـ به انتقاد از آن روى آورد و از تأييد مجلس شورا خوددارى كرد و حمايت از آن نهاد قانونگذارى را منوط به انطباق كامل مصوّبات آن با موازين شرع انور نمود. زمانى كه موج فتنه و آشوب بالا زد و جمعى از عناصر مشكوك همچون تقىزاده در نقاب هوادارى از آزادى و ضديت با استبداد به «مبارزه با دين و روحانيان» پرداختند، به جلوگيرى كوشيد و در اين راه سختىها و رنجها كشيد. بر پايه نامههاى باقىمانده از سيد در مشروطه، بايد گفت كه تمام تلاش وى دفع كفريات و حفظ عقيده و اجراى قوانين محكم قرآنى و شريعت ابدى محمدى، همراه با ملاحظه موجبات صلاح و صيانت دين و دماى مسلمانان بوده است. مرحوم سيد يزدى در جريان حمايت از جنبش مشروعه، چند تلگراف و نامه به برخى علما فرستاد كه در روزنامههاى وابسته به جنبش مشروعه كه شيخ فضلالله نورى در حرم حضرت عبدالعظيم آنها را به چاپ مىرسانيد، منعكس شده است. سيد در اين نوشتهها، مبانى جنبش مشروعه را بر اساس چند اصل اساسى مورد تأييد قرار مىداد: 1. جلوگيرى از بدعت در دين در پناه قانونى به نام قانون مشروطه؛ 2. جلوگيرى از اشاعه كفريات به وسيله جريان سكولاريسم روشنفكرى؛ 3. مبارزه با آزادىهاى متأثر از غرب؛ 4. اجراى قوانين كامل و متعالى قرآن؛ 5. حفظ عقايد و انديشههاى مسلمانان.(18) همكارى سيد با شيخ فضلالله نورى
سيد همسو با شيخ فضلالله نورى به دنبال تحقق مشروطه مشروعه بود و زمانى كه شيخ به حرم حضرت عبدالعظيم (در شهر رى) پناهنده شد، سيد مجدانه به حمايت از اهداف او برخاست. نامهاى كه شهيد نورى در محرم 1327 (هشت ماه پيش از اعدام خويش، و نزديك به يك ماه پس از ترورش به وسيله كريم دواتگر) به مرحوم سيد نگاشته، گواه پايمردى آن دو بزرگوار در دفاع بىامان از ساحت اسلام و تشيع است. در اين نامه شيخ از دلجويىهاى سيد تشكر كرده، مىنويسد: ... مرقومه شريفه مبنى بر اظهار محبت و تفقدات صميمانه، دو هفته رفته زيارت گرديد... .از اينكه شرحى مندرج، صدمات وارده بر وجود شريف بود، نهايت تأسف و تحصّر حاصل گرديد. البته خاطر شريف بهتر از همه كس مسبوق است كه در طى اين مراحل كه جزء ايام الله معدود است، جهاد اكبرى است از امثال حضرتعالى در اعلاى كلمه حقّه. بديهى است صدمات و لطماتى هم دارد كه بايد تأسياً باللأسلاف تحمل نمود و رنج را براى بزرگى مطلب و مقصد، راحت شمرد... .(19) نامه ارسالى سيد به شيخ در دسترس نيست؛ ولى از جواب شيخ به روشنى پيداست كه سيد نيز همانند شيخ در معرض انواع آزار و اذيت قرار داشته و احتمالاً شرحى از رنجهاى وارده را براى شيخ نوشته بود. شواهد تاريخى گواهى مى دهد كه مرحوم سيّد از كجروىهاى عناصر به اصطلاح مشروطهخواه، متألّم و متأثر بوده و به عنوان مرجع تقليد و عالم شيعى نمىتوانست مفاسد مشروطه در مقابله با شريعت و مسخ آن را ناديده بگيرد. وى سرانجام، بر اساس وظيفه الهى، سكوت خود را شكست و در حمايت از مواضع شيخ فضلاللّه نورى در فضايى پر از خطر و ترور، دست به اقداماتى زد. نخستين بيانيه وى در 23 جمادى الاول سال 1325 به آخوند ملامحمد آملى در تهران مخابره شد و در روز يكشنبه هفدهم جمادى الثانى 1325 در آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم چاپ و منتشر گرديد. در اين بيانيه، انگيزه سكوت پيشين خود و شكستن آن را در اين زمان اعلام داشت. سيد در تلگرافى ديگر كه به سيدحسين قمى (يكى ديگر از علماى متحصن در عبدالعظيم) به تاريخ 26 جمادى الثانى 1325 مىنويسد، از وضع نابسامان روزنامهها در نشر مطالب كفرآميز، ابراز نارضايتى كرده و همگان را به حفظ دين اسلام و نگهبانى از عقايد مسلمانان فراخوانده و غم و اندوه خود را از مهاجرت علما به آستان حضرت عبدالعظيم و اذيت و آزار نمايندگان خود در يزد ابراز مى دارد. متن تلگراف به اين شرح است: بسم اللّه الرحمن الرحيم. و لا حول ولا قوة الاّ باللّه العلى العظيم. فى الحقيقه، اين اوقات مصداق آيه شريفه «ظهرَ الفسادُ فِى البرِّ والبحرِ بما كسبت اَيدِى النّاسِ» مى باشد. على التّوالى، ناملايمات در تزايد؛ و عمده آن از تجرّى بى اندازه مبدعين و ملحدين و اشاعه كفريات و زندقه، كه ناشى از گمان حريّت قلم و لسان است كه منشأ خرابىها شده. چندى قبل قرة العيون محترم، آقا سيّد محمّد ـ حفظهاللّه تعالى ـ بعضى از آن را معروض داشته، باعث مزاحمت فعليّه آن است كه جنابان مستطابان عمدتى العلماء العاملين، آقاى آخوند ملّا حسن مالميرى و آقاى حاجى ميرزا آقا ـ دام تأييدهما ـ كه از علماى به قاعده موجّه مسموع الكلمه عند عامة اهل البلد و در حقيقت، مورد اطمينان اين جانب مى باشد، در دارالعباده يزد توهينات به ايشان وارد آمده؛ دور نيست آن جناب قضاياى ايشان را مستحضر باشد، چنان كه ممكن باشد، تداركى بفرماييد. ديگر آن كه هفته گذشته تلگرافى مشوّش خاطر مشوّه الامضا به عنوان اين جانب رسيد. محصل آن تشكّى از وضع زمان، ضعف ايمان خلق و تجرى ملحدين به اشاعه كفر و زندقه علناً بر منابر مسلمين است و اخبار به اين كه به آن واسطه، نوع علما به حضرت عبدالعظيم ـ سلاماللهعليه ـ حركت فرموده، بىنهايت از آن متألم گرديد و چنين ظاهر بود كه امضا از جناب ثقة الاسلام آخوند آملى ـ دام تأييده ـ بوده، لازم دانسته تلگرافى روز گذشته نوشته، فرستادم تلگرافخانه رأساً به تهران بزنند. البته به نظر شريف رسيده، اميدوارم از اهتمامات صحيحه آن جناب با نهايت متانت، موجبات حفظ دين مبين و عقايد مسلمين را منظور داريد و ملتفت باشيد مبادا آثار فتنه در اين مقام شده. كيفيت حالات را مرقوم داريد و از بشارت سلامتى مستحضرم داريد. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته، الاحقر سيّد محمّدكاظم الطباطبائى.(20) بازتاب حمايت سيد از جنبش مشروعه
نامهاى كه يكى از پيروان سيد يزدى به نام شيخ عبد الحسين يزدى به سيد احمد (فرزند مرحوم سيد يزدى) كه در تحصّن عبدالعظيم همراه شيخ فضلالله بود، نوشته به خوبى منعكسكننده تهديدها به جان مرحوم يزدى مىباشد: به عرض مى رساند، اميد كه خداوند وجود جناب عالى را از جميع آلام و اسقام مصون و محروس بدارد. تلواً فى الجمله، شرح بعضى وقايع را به عرض مى رسانم كه حضرات مفسدين آن حدود خواستند تلگراف مساعد با اغراض خبيثه خود، كه فى الحقيقه هدم اسلام و پايمال كردن كلمه طيبه لا اله الاّ اللّه و محمّد رسول اللّه صلىاللهعليهوآله بود، از حضرت مستطاب حجت الاسلام و آيت اللّه فى الانام حضرت آقا بگيرند، امتناع شديد مى فرمودند؛ لذا مفسدين در مقام صدمه و اذيت آن وجود مبارك برآمدند، حتى تهديد به قتل و در صورتى (اعلاميهاى) كه مشتمل بر اين معنا و دو شكل شش لول بر آن كشيدند، نوشتند و بر درهاى صحن مقدس چسبانيدند. اهل نجف از عرب و عجم كه اين معنا را ديدند، از بطلان اين امر و اغراض مفسدين مطلّع شدند، به كلمه واحده آن ها را لعن كردند و اين معنا موجب شد كه متدينين و علما و اهل علم مُتمكّن از بدگويى و انكار اين امر مشوءوم شدند و بحمداللّه، اهل حق قوّتى گرفتند لاينقطع شيوخ اعراب و علماى ايشان از حضرت آقا و اصحاب ايشان سوءال از مرتكبين اين امر شنيع مىنمودند كه آن ها را به مجازات خود برسانند و تلف كنند. از خود حضرت آقا جوابى به غير آن كه «به خدا واگذاشتم و احدى را نمى شناسيم» شنيده نشد و يك روز خود آقا هم بر منبر درس به محضر همه آقايان طلّاب فرمودند كه «امر راجع به دين اسلام است و حفظ نفوس و اعراض مسلمين بايد بشود و حفظ شوكت مذهب جعفرى ـ صلوات الله عليه و على آبائه الطاهرين و ابنائه المعصومين ـ و دما بايد بشود و اين معنا جز به مطابقت با شريعت مطهره نخواهد شد و از كشتن هم باك ندارم، چيزى از عمر من باقى نمانده كه از آن خائف باشم و از دين خود دست بردارم.(21) ج) موضع مشروطهخواهان تندرو در برابر سيد
موضع تند برخى مشروطهخواهان در برابر آيتالله يزدى، به سه صورت انجام مىگرفت: 1. آزار و اذيت
كه به دو نحو انجام مىشد: 1ـ1. به صورت فيزيكى كه به ايشان جسارت روا مىداشتند؛ به عنوان نمونه آيتالله محسن ملايرى نقل كرده كه پدرم فرمودند: يك روز مرحوم سيد يزدى در حرم حضرت على عليهالسلام دعاى سمات مىخواند، ناگاه يكى از روحانيان مشروطهطلب كه سيگار مىكشيد (اسمش را نمىخواهم بگويم)، رفت و سيگارش را گذاشت پشت گردن آقا سيد محمد كاظم يزدى. او گردنش سوخت و يك نگاهى كرد و هيچ نگفت. بعدها همان شخص دستش قانقاريا پيدا كرد و دستش قطع شد.(22) 2ـ1. در موارد زيادى نقل شده كه مشروطهطلبان حضوراً به ايشان اسائه ادب نموده و سعى مىكردند با زخم زبان و دادن نسبتهاى ناروا، سيد را وادار به عكسالعمل كنند؛ ولى ايشان در تمام اين موارد، خونسردى خود را حفظ نموده و از خود سعه صدر نشان مىداد.(23) 2. تهديد و ارعاب
به دنبال موضعگيرى صريح سيد، مشروطهخواهان تندرو تصميم به تهديد و ارعاب ايشان مىگيرند. در پى اين تصميم اطلاعيهاى دال بر ترور سيد ـ كه بر روى آن تصوير دو عدد ششلول كشيده بودند ـ به در و ديوار حرم مقدس چسبانيدند.(24) نقل شده كه روزى يكى از اهالى يزد به بهانه پرسشى خدمت سيّد يزدى رسيد و به محض حضور، نامهاى دالّ بر تأييد مشروطه جلوى آقا نهاده و با تهديد اسلحه خواستار امضاى آن شد. سيد سينه را سپر كرده و گفت: من سالهاست آماده شهادتم. آقاى مدرسى در «النجوم المسرده» به نقل از سيّد هاشم بن سيّد عبدالحى مىنويسد: يكى از اشرار به چنين كارى مبادرت كرده و سيّد در پاسخ گفته: جان فدا كردن پيش من آسانتر از امضا كردن اين مشروطه است.(25) 3. ترور شخصيت
با آنكه دوست و دشمن به زهد و پارسايى سيد و بىاعتنايى او به دنيا، معترفند، برخى از مشروطهطلبان به جهت بغض و عداوتى كه به وى داشتند، مىكوشيدند شخصيتى وارونه و دنياگرايانه از او ارائه دهند. تاريخ نويسانى همچون كسروى، ناظمالاسلام كرمانى و يحيى دولتآبادى در اين دسته قرار دارند. كسروى مىنويسد: سيد كاظم جز سود خود را نمى جست و جز در پى دستگاه آيتاللهى نبود.(26) در حالى كه سيد از مرجعيت گريزان بود. چنانچه نقل مىكنند كه او در ابتدا از پذيرش مرجعيت اجتناب مىورزيد. مردم و علماى نجف كه به مقام علمى و معنوى وى ـ بخصوص پس از رحلت ميرزاى شيرازى در سال 1312 ـ پى برده بودند، مصرانه از ايشان، پذيرش مرجعيت را مىخواستند. پس از رحلت ميرزا عده زيادى از مردم براى آن فقيد سعيد مجلس ترحيم اقامه كردند. به طور معمول اگر عالمى بزرگ، براى مرجعِ از دست رفته مجلس ترتيب دهد، مدّعى مرجعيت شناخته مىشود. سيد محمد كاظم پس از فوت ميرزاى شيرازى از اين عمل اجتناب ورزيد و به مسجد سهله رفت و مجلس ترحيم ترتيب نداد. اين تواضع و فروتنى سيد باعث شد كه مردم به تقواى وى، بيش از پيش پى ببرند.(27) سرانجام با اصرار زياد مردم، ايشان مرجعيت را پذيرفت. ملكزاده نيز خردورزى سيّد در كشف موضوعات و مخالفت او با روند ضد دينى مشروطه را، ناشى از فريبخوردن سيّد از نظام اطلاعرسانى طرفدار شيخ فضلاللّه دانسته، مىنويسد: سيد كاظم يزدى كه يكى از اعلم روحانيون نجف بود، فريب نمايندگان شيخ فضل اللّه را خورد و علناً بر خلاف مشروطيت قيام كرد و در نتيجه، آشوب ضد انقلاب در تهران برپا شد.(28) اين در حالى است كه از كلمات سيد چنين برمىآيد كه او خودش بر اثر مطالعه و تحقيق به ماهيت واقعى مشروطه پى برده و با آن به مخالفت برخاسته است؛ چنانچه نقل شده كه او مىگفت: چرا اينها دست از سر يك مشت ايرانى بيچاره بر نمىدارند، يك روز به نام مستبد و مشروطه... تمام اينها با دست كفار و دشمنان دين اسلام تحريك و قيام مىشود و مردم بيچاره رعيت اطلاعى ندارند... چرا به عوض اينگونه حركات، در صدد عمران و آبادى مملكت و آسايش زارعين برنمىآيند؟ اين زد و خوردها جز از بين رفتن زارعين و خرابى قُرا و قصبات چيز ديگر دربر دارد؟ آخر آن كسى كه دين دارد، اين كارها را مىنمايد؟ مسلمان پيشوا و عالم خود را به دار مىزند و خود پاى دارد او كه بالاى دار است، دست مىزند و شادى مىكند!...(29) ملكزاده كه درجه زهد و پارسايى سيد را نمىتوانست منكر شود، براى خدشهدار كردن پارسايى او مىنويسد: سيد كاظم يزدى كه در رياكارى بىنظير بود و به قول طرفدارانش در زهد و تقوا مانند نداشت و مريدان و مقلدين زياد در ايران داشت و عشاير شيعه عراق عرب از او تقليد مىكرند و او را پيشواى مطلق خود مىدانستند... طرفدار استبداد بود و بيش از هركس نسبت به مشروطه اظهار تنفر مىكرد و آنها را بىدين و خدانشناس مىخواند.(30) البته اين شگرد مشروطهخواهان سكولار بود كه مىخواستند حريف را با ترفند «هركه با ما نيست پس طرفدار محمد علىشاه و استبدادطلب است»، ترور شخصيت كنند. ملك زاده همچنين تهمت رشوه گرفتن از محمدعلى شاه و ديگر مستبدان را به مرحوم يزدى مىزند.(31) متأسفانه نويسنده كتاب «تشيع و مشروطيت» نيز در كتاب خود، مطالبى را براى ترور شخصيت مرحوم يزدى ذكر مىكند.(32) برخى از نويسندگان معاصر عرب نيز، از شگرد ديگرى در جهت تخريب شخصيت مرحوم يزدى استفاده كرده و نوشتهاند: اكثر مقلدين سيدكاظم از عوام بودند و مقلدين آخوند از قشر فرهيختگان.(33) اينان براى اينكه مخالفت سيد با مشروطه را سطحى و به دور از تيزبينىهاى لازم قلمداد كنند، معتقدند ابوالقاسم شيروانى توانست بر يزدى تأثير بگذارد و او را از اينكه انگليس در پشت مشروطيت قرار دارد يا مشروطيت به آزادى از قيد سنتها و عادات دينى منجر شود، بترساند.(34) اينكه سيد تا آخر عمر در مخالفت خود با مشروطه استوار بود، نشان از اين امر دارد كه مخالفت او جدى بوده و در تحقيق و مطالعه ريشه داشته است. برعكس، اين علماى موافق مشروطه بودند كه اكثرا پشيمان شدند؛ چنانچه شيخ عبدالله مازندرانى، از مراجع سهگانه موافق مشروطه، در نامهاى كه مدتى بعد از فتح تهران نوشته، مىآورد: عوض اشك خون گريه كنيد كه اين همه زحمات را براى چه فدا كرديم و آخر كار به چه نتيجه ضد مقصودى... گرفتار شديم.(35) او مىنويسد: از انجمن سرى مذكور به شعبهاى كه در نجف اشرف و غيره دارند، رأى درآمده كه نفوذ ما دو نفر [ آخوند خراسانى و ملا عبدالله مازندرانى] تا حالا كه استبداد در مقابل بود، نافع و از اين به بعد مضر است، بايد سلب اين نفوذ بكوشند و مجالس سريه خبر داريم در نجف اشرف منعقد گرديد. اشخاص عوامى كه به صورت طلبه محسوب مىشوند، در اين شعبه داخل و به همين اغراض در نجف اشرف اقامت دارند. اين گونه اشخاص طريق سلب نفوذ را به نشر اكاذيب دانسته، چه كاغذ پرانىها به اطراف كردند و در جرايد درج كردند و ظاهراً اين شعبه در همه جا مشغول است.(36) تهمت زدن به سيد و ترور شخصيت مرحوم يزدى، به روشنفكران سكولار اختصاص نداشت؛ بلكه برخى از روحانيان نيز به دليل حب و بغضها و عدم آشنايى دقيق با روحيات و منش سيد، قضاوتهاى نادرستى درباره او داشتند كه بعضا در نوشتههاى خود منعكس كردهاند. آقا نجفى قوچانى، يكى از اين روحانيان بوده است. آقا نجفى از يك سو از طلاب مشروطهطلب نجف بود، و از سوى ديگر، علاقه شديدى به آخوند خراسانى داشت كه نتيجه آن، بدبينى به شخص مقابل آخوند است. از طرفى تأمل در روحيات آقا نجفى (مانند عزت نفس شديد و عصبى بودن) و نيز دقت در منش و ويژگىهاى سيد يزدى (مانند محتاط بودن در امور اجتماعى)، مىتواند تا حدودى توضيح دهنده علت قضاوتهاى نادرست وى درباره سيد يزدى باشد.(37) شايان ذكر است كه به رغم برخى برخوردهاى تأملبرانگيزى كه شاگردان مرحوم آخوند خراسانى و سيد يزدى داشتهاند، رابطه شخصى سيد و آخوند بسيار خوب بوده است. هيچگاه ديده نشد كه اين دو حرفى در تنقيص هم زده باشند؛ بلكه عكس آن گزارش شده است؛ به عنوان نمونه سيد در تشيع جنازه آخوند شركت كرده بود و با آن كه بعضى در همان تشييع جنازه زخم زبان مىزدندند، ايشان اهميتى بدانها نمىداد. نمونه ديگر اينكه شخصى نزد آيت الله آخوند خراسانى آمده، عرض مىكند: من مقلّد سيد محمدكاظم يزدى هستم و مىخواهم با فلان كس معاملهاى انجام دهم. مهر و امضاى اجازه سيد محمدكاظم يزدى را براى خريدار بردهام؛ ولى چون خريدار مقلّد شماست، قبول نكرده و اجازه شما را طلب مىكند. هنوز كلام آن مرد تمام نشده بود كه مرحوم آخوند با ناراحتى مىفرمايند: اى مرد، برو از قول من به او بگو، اگر تو واقعا مقلّد من هستى، بايد مُهر و امضاى آقاى سيد محمدكاظم يزدى را روى سرت بگذارى.(38) د) ولايت فقيه از منظر سيد يزدى
در بحبوحه مشروطيت، مباحثى كه مستقيما به حكومت و نوع حكومت مربوط مىشد، مورد سوء استفاده قرار مىگرفت؛(39) از اين رو علماى طراز اول همانند سيد كه مرجع تقليد شيعيان جهان بودند، مىكوشيدند، مطلب يا سخنى از آنان دستاويز سوء استفادهچيان نشود. شايد به همين دليل باشد كه سيد يزدى ـ بر خلاف اساتيد خود، ميرزاى شيرازى و شيخ انصارى ـ بسيار محتاطانه با اين نوع مباحث برخورد مىكند و هنگام نوشتن حاشيه بر «مكاسب» شيخ در بحث ولايت فقيه، از آن دست بر مىدارد. از اين رو لازم است براى دستيابى به انديشههاى سياسى ـ اجتماعى ايشان، به مطالعه و تأمل در مباحثى مانند قضا، زكات و خمس از كتاب «عروة الوثقى» بپردازيم. سيد در كتاب قضا، منصب قضاوت را از طرف شارع و منصبى از مناصب شرعى مىداند.(40) برخى معتقدند كه منصب قضا «حكمى از احكام شرعى مثل ساير واجبات» است؛ اما وى به استناد حديث «فانّى قد جعلته حاكماً» اين قول را رد مىكند. ايشان معتقد است كه منصب قضا، به اقتضاى حديث مذكور، ولايت است، و ولايت، همان سلطنت بر جان، مال و امور شخصى ديگران مىباشد كه در قضا محقّق است.(41) از نظر سيد، ترافع نزد غير مجتهد جامعالشرايط، حرام است،(42) و بر فرد غير مجتهد نيز جايز نيست كه عهدهدار قضاوت شود. ايشان بعد از ذكر آيات و روايات، در اين خصوص مىفرمايد: مقتضاى اين روايات، عدم جواز عهدهدار بودن غير مجتهد براى حكم و مرافعه مىباشد؛ حال فرقى نيست كه اين غير مجتهد آيا از اهل علم باشد يا نه.(43) در ادامه مبحث قضا مىنويسد: ثم انه منصب جليل، ومرتبة عالية، فانه إمارة شرعية وغصن من دوحة الرياسة العامة الثابتة للنبى صلىاللهعليهوآله و الائمة و خلافه عنهم.(44) چنين به نظر مىرسد كه در نظر ايشان منصب رياست عامه، شاخههاى زيادى دارد كه در زمان وى رسيدن به همه آنها امكان ندارد؛ ولى يك شاخه از آن را كه منصب قضا باشد، بايد احيا كرد. در خصوص اين كه چه كسى حق حكومت (به معناى مصطلح آن) دارد، ذكرى از سلطان در كلمات سيد به ميان نمىآيد.(45) بلكه در همه موارد فقيه عادل جامع الشرايط را در مقابل حاكم جور قرار مىدهد. به نظر مىرسد ايشان «قدر مقدور» از حكومت فقيه را همان عهدهدارى منصب قضا مىداند؛ اما از ساير بخشهاى ولايت عامه، تنها از آن جهت بحث نمىكند كه آنها را غير مقدور و غير قابل دستيابى مىداند. مؤيدات اين مطلب عبارتند از: 1. احاديثى كه وى براى وجوب اجتهاد قاضى ذكر مىكند، داراى عموميت مىباشد؛ به طورى كه موضوع بعضى از آنها، ولايت و حكومت است، و اين امر بر ايشان مخفى نبوده و احتمالاً حكايت از اين مطلب دارد كه خواسته نظر خود را درباره شرايط حاكم، در ضمن شرايط قاضى ابراز دارد. ترجمه مطالب ايشان چنين است: جواز قضا براى غير امام، متوقف است بر اذن امام و اخبارى كه بر اذن امام دلالت دارند، به علما و راويانى اختصاص دارد كه ظاهراً به استنباط حكم شرعى قادر باشند؛ مثل مقبوله عمربنحنظله(46) و توقيع بلند مرتبه امام زمان عليهالسلام : «در حوادثى كه واقع مىشود، به راويان حديث ما رجوع كنيد. آنها حجت من بر شما و من حجت خدا بر شما هستم.» و خبر تحف العقول: «مجارى امور و احكام بر دست علماست» و مرسله رسول اكرم: «بارالها! بيامرز خلفاى مرا» گفته شد كه «يا رسول الله... خلفاى شما كيانند»؟ فرمود: «كسانى كه بعد از من مىآيند و حديث و سنّت مرا رعايت مىكنند.» و حديثى كه در فقه الرضوى روايت شده: «فقها در اين زمان، همانند انبياى بنىاسرائيل مىباشند».(47) در ادامه اين احاديث مىفرمايد: معلوم است كه بر عامى اسم عالم و راوى صدق نمىكند و مصلحت نيست كه عامى خليفه رسول الله... باشد و مجارى امور نبايد به دست او باشد و عامى به منزل انبيا شمرده نمىشود.(48) وقتى جمله «مجارى امور نبايد به دست عامى باشد» را در كنار اين جمله قرار دهيم كه از قول امام عليهالسلام كه فرمود: فانى قد جعلته حاكما استفاده مىشود كه قضاوت، ولايت است» ـ زيرا ولايت همان حاكميت و سلطنت بر غير در جان و مالش مىباشد(49) ـ چنين برداشت مىشود كه از منظر سيد، اجتهاد از شرايط حاكم است. بويژه اگر توجه داشته باشيم كه ايشان مقام قضاوت را منصوب از ناحيه ائمه عليهمالسلام مىداند، نه واجبى در رديف امر به معروف و نهى از منكر كه بايد اداى تكليف شود. 2. در كتاب زكات عنوان مىكند كه دادن زكات به فقيه جامعالشرايط، مستحب است؛ اما اگر فقيه زكات را مطالبه كرد، بر مالك واجب است كه زكات خود را انحصاراً به فقيه جامعالشرايط پرداخت كند(50) و اگر مال در دست فقيه تلف شود (حتى با افراط و تفريط او) مالك و دهنده زكات، ضامن نيست.(51) با توجه به اين كه اين مورد جزء امور حسبيه نيست (و به همين دليل بعضى از فقها مانند آقا ضيا اشكال كردهاند كه اين مورد از امور حسبه خارج است)، شايد بتوان گفت كه سيد به ولايت عامه قائل بوده است. 3. از مواردى كه سيد بر آن تأكيد كرده، اين است كه حكم فقيه جامع الشرايط قابل نقض نيست؛ ولو از طرف مجتهد ديگر.(52) روشنترين فرد در اين خصوص، وقتى است كه ولى فقيه، حكمى صادر كند. در اين صورت بر ساير فقها ـ اگر چه خودشان را اعلم از او بدانند ـ واجب است از آن حكم اطاعت نمايند. كتابنامه
1. ابوالحسنى (منذر)، على، سلطنت علم و دولت فقر، چ 1، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1374ش. 2. ـــــــــــــــ ، آيتالله العظمى سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد، يزد، ستاد بزرگداشت آيت الله آقا سيد محمد كاظم يزدى، 1417ق. 3. ـــــــــــــــ ، آخرين آواز قو بازكاوى شخصيت و عملكرد شيخ فضل الله نورى براساس آخرين برگ زندگى او و فرجام مشروطه، چ 1، تهران، عبرت، 1380ش. 4. اعظام قدسى، حسن، خاطرات من، ج 1، تهران، ابوريحان، 1349ش. 5. بذر افشان، مرتضى، سيد محمدكاظم يزدى فقيه دور انديش، قم، دفتر تبليغات حوزه علميه قم، 1376ش. 6. تركمان، محمد، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات و روزنامه شيخ شهيد فضلالله نورى، ج 1، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى، 1362ش. 7. رضوانى، هما، (به كوشش) لوايح آقا شيخ فضلالله نورى، تهران، تاريخ ايران، 1362ش. 8. حائرى، عبدالهادى، تشيّع و مشروطيت در ايران، تهران، امير كبير، 1381ش. 9. الحر العاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، ج 11، موسسة آل البيت لاحياء التراث، ط 2، قم، 1414ق. 10. حرزالدين، شيخ محمد، معارف الرجال، ج 2، قم، كتابخانه آيتالله العظمى مرعشى نجفى، 1405ق. 11. دوانى، على، نهضت روحانيون ايران، بنياد فرهنگى امام رضا عليهالسلام ، 1360ش. 12. دولتآبادى، يحيى، حيات يحيى، ج 4، چ 3، تهران، عطار، 1361ش. 13. ذبيحزاده، علىنقى، «نقش آيت اللّه سيد محمدكاظم يزدى در نهضت مشروطه»، مجله معرفت، ش50، بهمن 1380ش. 14. امين، محسن، اعيان الشيعه، تحقيق و اخراج دكتر حسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403ق. 15. السيف، توفيق، استبداد ستيزى، ترجمه محمد نورى و ديگران، اصفهان، كانون پژوهش، 1379ش. 16. فرماندارى شهرستان يزد، شكوه و پارسايى و پايدارى، چ 1، يزد، فرماندارى شهرستان يزد، 1375ش. 17. كسروى، احمد؛ تاريخ مشروطه ايران، چ 5، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات امير كبير، 1340ش. 18. الكهنوى الكشميرى، ميرزا محمدمهدى، نجوم السماء، ج 2، قم، بصيرتى. 19. مدرسى تبريزى، محمدعلى، ريحانة الادب، ج 4، چاپخانه شركت سهامى طبع كتاب، 1328 ش. 20. معاصر، حسن، تاريخ استقرار مشروطيت، ج 2، چ 2، ابن سينا. 21. ملكزاده، مهدى، تاريخ مشروطه ايران، ج 3، چ 2، تهران، علمى، 1363ش. 22. نجفى، موسى و موسى حقانى، تاريخ تحولات سياسى ايران، چ 2، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1382ش. 23. الموسوى الاصفهانى الكاظمى، محمدمهدى، احسن الوديعه، ج 1، چاپ بغداد. 24. قوچانى، آقانجفى، سياحت شرق، چ 2، تهران، اميركبير، 1362ش. 25. ــــــــــــــــ ، برگى از تاريخ معاصر (حيات الاسلام فى أحوال آيتالملك العلام)، تصحيح رمضانعلى شاكرى، چ 1، تهران، هفت، 1378ش. 26. نامدار، مظفر، «اسوه فقاهت و سياست»، تاملاتى سياسى در تاريخ تفكر اسلامى، به اهتمام موسى نجفى، ج 5، چ 1، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1377ش. 27. طباطبائى يزدى، سيد محمد كاظم، تكملة العروة الوثقى، قم، مكتبة داورى. 28. ــــــــــــــــ ، العروة الوثقى، ج 1، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1409 ق. 1. على ابوالحسنى، آيتالله العظمى سيد محمدكاظم طباطبائى يزدى پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد، ص 1. 2. مرتضى بذرافشان، سيد محمدكاظم يزدى فقيه دورانديش، ص 38. 3. محمدعلى مدرسى تبريزى، ريحانة الادب، ج 4 و سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ص 10ـ43. 4. شيخ محمد حرزالدين، معارف الرجال، ص 326. 5. مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سياست، مندرج در: موسى نجفى، تأملاتى سياسى در تاريخ تفكر اسلامى، ج 5، ص 27. 6. احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 496ـ498. 7. مهدى ملكزاده، تاريخ مشروطه ايران، ص 512. 8. يحيى دولتآبادى، حيات يحيى، ص 13. 9. مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سياست، ص 30. 10. فصلنامه تراثنا، س اول، ش 4، ص 163ـ165. 11. على ابوالحسنى، آيتالله العظمى سيدمحمدكاظم طباطبائى يزدى پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد، ص 5ـ6. 12. مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سياست، ص 64 و 65، به نقل از محمد مهدى شريف كاشانى، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 24ـ25. 13. على ابوالحسنى، سلطنت علم و دولت فقر، ص 719. 14. مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سياست، ص 43ـ44. 15. عبدالهادى حائرى، تشيّع و مشروطيت، ص 201، به نقل از محمد مهدى موسوى اصفهانى، احسن الوديعه، ج 1، ص 53ـ54. 16. ر.ك: همان. 17. هما رضوانى، لوايح آقا شيخ فضلالله نورى، ص 65. 18. مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سياست، ص 45ـ46. 19. على ابوالحسنى، آخرين آواز قو...، ص 151. 20. محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات...، ص 304ـ305. 21. احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 383. 22. ابوالفضل شكورى، خط سوم در انقلاب مشروطيت، ص 322ـ323. 23. به عنوان نمونه: آيت الله جناتى از يكى از علما كه خود شاهد ماجرا بود، نقل كردند كه سيد در تشيع جنازه آخوند شركت كرده بودند. يكى از علماى مشروطهطلب خودش را به سيد رساند و با اهانت گفت: «گبرى، (زردشتى) گبرى، خوشحال باش كه رقيبت مرده، خوشحال باش»! ايشان با كمال متانت و با همان لهجه يزدى او را نصيحت مىكردند. 24. احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 381. 25. فرماندارى شهرستان يزد، شكوه پارسايى و پايدارى، ص 19و20. 26. احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 381. 27. مرتضى بذرافشان، سيد محمدكاظم يزدى فقيه دورانديش، ص 42 و 107. 28. مهدى ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج3، ص 478. 29. حسن اعظامقدسى، خاطرات من، ج1، ص 387. 30. مهدى ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطه ايران، ج1، ص 512. 31. همان. 32. عبدالهادى حائرى، تشيع و مشروطيت، ص 113، 160، 161 و... 33. توفيقالسيف، استبداد ستيزى، ص83. 34. همان، ص 115. 35. موسى نجفى، تاريخ تحولات سياسى ايران، ص 312. 36. همان، ص 311. 37. جهت اطلاع از برخى موارد ر.ك: آقا نجفى قوچانى، سياحت شرق، ص 329، 460، 519، 524ـ528، 538ـ539 و آقا نجفى قوچانى، برگى از تاريخ معاصر...، ص 57. 38. مرتضى بذرافشان، سيد محمدكاظم يزدى فقيه دورانديش، ص 106. 39. شواهد تاريخى بىشمارى دال بر اين نوع سوء استفادههاست؛ همانند سوء استفاده از كتاب نائينى كه منجر شد ايشان شخصا به جمعآورى كتاب خود بپردازند. 40. سيد محمدكاظم طباطبائى يزدى، تكملة العروة الوثقى، ج 2، ص 5. 41. عين عبارت ايشان چنين است: «إذا المستفاد من قوله عليهالسلام : «فانى قد جعلته حاكما أو قاضيا» كونه ولاية إذ الولاية هى الامارة والسلطنة على الغير فى نفسه أو ماله أو أمر من أموره، وهى متحققة فيه». (همان، ص 2) 42. همان، ص9. 43. همان، ص7. 44. همانا منصب قضاوت شكوفهاى است از درخت رياست عامهاى كه براى پيامبر و ائمه ثابت بوده و جانشينى، از آنِ بزرگواران مىباشد. 45. خصوصاً در حاشيه مكاسب، ج 1، ص 46ـ49 مبحث اراضى خراجيه و مبحث جوائزالسلطان، ص 32ـ38. 46. متن مقبوله چنين است: «انظروا إلى من كان منكم قد روى حديثنا ونظر فى حلالنا وحرامنا وعرف أحكامنا». 47. سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى، تكملة العروة الوثقى، ج 2، ص 6ـ7. 48. همان، ص 7. 49. عين عبارت سيد چنين است: «إذا المستفاد من قوله عليهالسلام «فانى قد جعلته حاكما. ..» «كونه ولاية إذ الولاية هى الامارة والسلطنة على الغير فى نفسه أو ماله أو أمر من أموره، وهى متحققة فيه» (همان). 50. همان، ص 323ـ364. 51. همان، ص 326 و ج 4، ص 226. 52. سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى، العروة الوثقى، ج 1، ص20.