بررسى چهار نظريه در تحليل
اختلاف سياسى فقهاى شيعه در نهضت مشروطيت ايران
عليرضا جوادزاده (جهانشاهلو) مقدمه
با مرور مواضع فقيهان در قبال مشروطه در خلال سالهاى 1323ـ1328 ق، مىتوان عالمان شيعه آن دوره را به پنج گروه تقسيم كرد: 1. گروهى از فقها همانند سيدين سندين (بهبهانى و طباطبائى) و افجهاى در تهران، علماى مشروطهخواه نجف (علماى ثلاثه، نائينى و...)، آقا نجفى، حاجآقا نورالله و اكثر علماى اصفهان، سيد عبدالحسين لارى و سيد محمد ابوالمكارم زنجانى، از أوان شكلگيرى اعتراضات به دولت قاجار يا مدتى كوتاه پس از برقرارى مشروطه، از اين قيام حمايت كرده و تا استقرار مشروطه دوم، بر همين موضع باقى ماندند؛ 2. دستهاى نيز همچون سيد محمدكاظم طباطبائى يزدى (مقيم نجف) ميرزا ابوطالب زنجانى و ملامحمد آملى (مقيم تهران)، ملا قربانعلى زنجانى، حاجآقا محسن عراقى و ميرزا حسين مجتهد سبزوارى (يا نيشابورى)، در هيچ يك از مراحل همراهى نكردند. و شايد اين گروه، خود به مخالف و متوقف ـ دست كم در اوايل أمر ـ دستهبندى شوند؛ 3. در ميان اين دو طيف، فقهاى بسيارى به رغم موافقت اوليه، در ادامه به مخالفت برخاستند؛ مانند شيخ فضلالله نورى، سيد احمد طباطبائى (برادر سيد محمد)، ميرزا حسن تبريزى، ميرزا ابراهيم شريف شيرازى، ملا محمد خمامى رشتى و اكثر فقهاى تبريز و گيلان؛ 4. فقهايى مانند سيدعلى مجتهد يزدى و سيد ريحانالله مجتهد بروجردى ـ كه هر دو مقيم تهران بودند ـ بعد از اختيار موضع توقف و حتى مخالفت، در زمان استبداد صغير به هوادارى از مشروطه برخاستند؛ 5. مجتهدانى نيز همانند ميرزا محمدرضا مجتهد كرمانى، در سه برهه زمانى مشروطه اول، استبداد صغير و مشروطه دوم، سه رويكرد سياسى متفاوت داشتهاند؛ البته شروع مخالفتها يا موافقتهاى هر يك از افراد يك دسته نيز، يكسان نبوده است.(1) و (2) تحقيق حاضر، صرفنظر از كمكرسانى به «كشف پارهاى از ابهامات مربوط به نهضت» و «شناخت نهاد روحانيان بويژه رهبران آن»، مىتواند زمينه را جهت آسيبشناسى فعاليتهاى سياسى ـ اجتماعى عالمان دينى، و به طور اخص فقهاى شيعه فراهم آورد؛ اين كه آيا اختلاف رويكرد سياسى فقيهان، معلول شناخت برون دينى آنان و نگرش متفاوت نسبت به محدوده قوانين دينى و اختيارات انسان مىباشد، يا آن كه عوامل درون دينى و استنباط متفاوت از متون دينى در مورد نوع نظام مطلوب در عصر غيبت، منشأ مواضع و رويكردهاى مختلف زعماى شيعه مىشود؟ احتمال وجود سودجويىهاى شخصى و صنفى نيز در تحليل مسأله منتفى نيست؛ چنان كه مىتوان فهم و بينش ناهمگون در قبال مسائل سياسى جامعه را ـ با مسلم انگاشتن اسلوب واحد اجتهادى عالمان عصر مشروطه و قرائت يكسان از گزارههاى دينى در حوزه امور سياسى ـ عامل مؤثر بيان كرد. اصولاً آيا در بررسى اين موضوع و مسائلى از اين دست، تحليل واقعه به صورت انحصار علت آن در يك مسأله، منطقى است؟ مطالب زيادى در كتب تاريخنگارى و تحليلى مشروطه تا قبل از دهه هفتاد شمسى در باب موضوع مورد تحقيق وجود دارد؛ اما همگى به صورت گذرا، استطرادى و بيشتر در مورد تعدادى از فقهاى شهرهاى تهران، نجف و تبريز به بحث پرداختهاند. تحليل اكثريت اين گروه نويسندگان از تفاوت مواضع سياسى فقها، براساس رقابتهاى صنفى و منافع شخصى و طبقاتى علماى مخالف مشروطه و تنى چند از فقهاى طرفدار مشروطه صورت پذيرفته است. در دهه هفتاد ـ تا حدودى تحت تأثير فضاى فكرى جامعه ـ نظريههايى شكل گرفت كه اولاً با دستهبندى فقها به مشروطهخواه و مشروعهخواه و ثانيا محور قرار دادن نائينى و شيخ فضلالله براى هر يك از دو طيف، اختلاف فقها را در جهت اختلاف انديشه آنها مورد ارزيابى قرار مىدادند البته صاحبان اين نظريهها در دو سطح به تحليل اين امر پرداختند: برخى، اختلاف در نوع نگرش به انسان، جهان و دين را سبب طيفبندى فقها به دو دسته مشروطهطلب و مشروعهخواه دانستند؛ اما گروهى از نويسندگان، استنباط متفاوت مشروعهخواهان بويژه مجتهد نورى از نظام سياسى شيعه در عصر غيبت را موجب مخالفت آنان با مشروطه ارزيابى كردند. برخى محققان نيز ـ نه رقابتهاى صنفى و اختلاف در انديشه، بلكه ـ تفاوت فقها در ميزان بينش و تشخيص مسائل سياسى ـ اجتماعى را مؤثر دانستهاند. پژوهش حاضر در همين جهت، سعى دارد به صورت مختصر، با بررسى نظريههايى كه بخصوص در يك دهه اخير در اينباره طرح شده، قول صائب را بيان كند. أ) اختلاف نظر در قلمرو دين
بحث و پژوهش درباره حوزه تعاليم و دستورات دينى ـ به طور خاص دين اسلام ـ كه در دهه اخير با عنوان «دين اقلّى و اكثرى» طرح و اهميت يافته، به تدريج به محدوده شناخت و كشف تفاوت موضعگيرىهاى اجتماعى عالمان و فقهاى شيعه نيز بسط داده شده است. صرف نظر از تفسيرهاى غيرهمسانى كه در توضيح عنوان «دين اقلى و اكثرى» بيان شده است، ديدگاههاى متعددى درباره اصل مسأله ابراز شده و مىشود. برخى از اين نظريهها، بيش از آن كه در مقام توصيف «محدوده دين» باشند، جنبه ارزشى و دستورى يافتهاند و يا به توصيف و گزارش از محدوده «دين داران» ـ و نه «دين» ـ برآمدهاند. به هر حال سه ديدگاه كلى درباره قلمرو دين، قابل ذكر است:
1. تعطيلى شريعت و تحديد دين به ايمان:
گروهى عقيده دارند كه هدف اصلى دين، ايمان به خداوند و ارتباط با او مىباشد. در اين جهت آنچه مهم است، پذيرش اعتقادات كلى و برقرارى ارتباط بوده، بايد و نبايدهاى دين در حوزه امور فردى، مىتواند به عنوان يكى از شيوههاى ارتباطى مدّ نظر واقع شود.(3) 2.اختصاص دين به حوزه مسائل فردى:
از نظر اين دسته، تعاليم و دستورات دينى، تنها امور شخصى را شامل مىشود. در نتيجه بايد انتظار انسانها از دين، برآوردن نيازهاى فردى و اخروى باشد، نه نيازهاى اجتماعى. آنچه خواستهاى اجتماعى را بر مىآورد، تلاش و همفكرى و برنامهريزى خود انسانهاست. تفكر اين دسته كه به «سكولاريسم» شهرت يافته است، بر مطالب مختلفى مىتواند استوار باشد.(4) 3.جهانشمولى دين در محدوده هدايت انسان:
اين ديدگاه معتقد است كه هر آنچه مورد نياز انسان در جهت هدايت و كمال او مىباشد، دين در خود گرد آورده است و اگر امور لازم براى هدايت را شامل نشود، بايد آن مسأله به گونهاى باشد كه عقل سليم آن را دريابد. بر اين مبنا كليه امورى كه اصل يا كيفيت انجام آنها هيچ تأثيرى در سعادت و شقاوت انسان نداشته باشند، در دايره «مباحات» قرار گرفته و برنامهريزى درباره چگونگى انجام آنها به عقل و نيروى انديشه انسانها وانهاده شده است.(5) برخى نويسندگان، به دنبال گسترش بحث «دين اقلى و اكثرى»، آن را راهگشاى مسأله اختلاف علما در مشروطه دانستهاند. از منظر آنان، علت اختلاف فقها «در باب مشروطه اين بود كه هر دو دسته از مجتهدان با ديدگاه خاص دينشناسى و انسانشناسى خود با مشروطه برخورد كرده و هر كدام باتوجه به معلومات پيشين، در مورد آن اظهار نظر مىكردند، و از آنجايى كه نظرگاههايشان در مورد دين وانسان با يكديگر تفاوت داشت و پيشينه فكرىشان بايكديگر متفاوت بود، به نتيجهگيرى متضادى رسيده بودند.» از ديد مشروعهخواهان «اختيار قانونگذارى نمايندگان مردم با «قوانين محكمه قرآنيه» مغاير بوده و نظريه اجراى شريعت بنا به مقتضيات زمان، مخالف «شريعت ابديّه محمديه» است؛ زيرا آنچه براى يك جامعه اسلامى ضرورت دارد، در منابع فقهى موجود است و كسى حق قانونگذارى جديد ندارد.» شيخ فضلالله نورى «با تلقى خاصى كه از شريعت داشت، تصويب قانون با اكثريت آرا را غير شرعى و آن را منافى با اقرار به نبوت و خاتميت و كمال دين مىدانست و به آن حمله مىكرد. او حتى تصويب قوانين مطابق با شرع را از طرف نمايندگان نمىپذيرفت و اين امر را در حوزه وظايف مجتهدين مىدانست و عمل نمايندگان را استحسان عقلى مىخواند و حرام تلقى مىكرد؛ زيرا در فقه شعيه، قوانين مطابق با ادله اربعه (يعنى قرآن، حديث، اجماع و عقل) استخراج مىگردد و استحسان حرام شمرده مىشود.» به عبارت ديگر، دينشناسى مشروعهخواهان كه در رأس آنها شيخ فضل الله نورى قرار داشت، «حداكثر انتظارات از دين را به دنبال مىآورد؛ يعنى اين كه فهم آنها از خاتميت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله اين گونه بود كه با ختم رسالت، كليه مسائل مبتلابه بشر كلاً و جزئا حل و فصل گرديده است؛ ليكن دينشناسى علماى مشروطهطلب بر اين ديدگاه متكى بود كه شريعت، احكام كلى را مشخص كرده است و تدوين قوانين جزئى را برعهده خود انسانها گذارده تا به مقتضاى شرايط زمان آنها را مدوّن و منقّح كنند. با انتظار حداقل از دين بود كه مشروطهطلبان بر قانونگذارى بشرى در امور عرفى مهر تأييد مىنهادند، و با انتظار حداكثر از دين توسط مشروعهطلبان، بالطبع هرگونه قانونگذارى بشرى مذموم شمرده مىشد. به عبارت ديگر، دو طرز تلقى از دين، دو توقع به وجود آورد كه روياروى يكديگر ايستادگى مىكردند.»(6)نقد
1. نقد بر كليت ادعا
با آشنايى ابتدايى از دين اسلام، نادرستى اين ادعا كه «با ختم رسالت، كليه مسائل مبتلابه بشر كلّا و جزئا حل و فصل گرديده است»، ثابت مىشود. اصولاً مسائل مبتلابه انسان، بىشمار بوده و هر مكتبى كه تعاليم و دستوراتى را در يك چارچوب خاص و با هدف معين عرضه مىكند، غير ممكن است قضاياى بىشمار را در خود گرد آورد. آيا كسى مىتواند ادعا كند كه دين، تمام مسائل مربوط به كشاورزى، نساجى، مسكن و ... را ذكر كرده است؟ اگر مقصود، «مسائل مبتلابه بشر در محدوده هدايت و شقاوت انسان» باشد، در اين صورت نيز دين در مورد فرد فرد مسائل جزئى، دستور جداگانهاى صادر نكرده است؛ بلكه شارع، احكام كلى ثابتى(7) را بيان مىكند و دينداران بايد با تطبيق آن احكام بر امور جزئى، تكليف خود را تشخيص دهند. چنين مسألهاى مورد اتفاق فقها بوده، اختلافى ميان آنان وجود ندارد. در همين جهت، هدايت انسان به وسيله دين هنگامى كامل مىشود كه احكام هر فرضى كه كمال و نقص انسان در آن امكان دارد، بيان شود. با توجه به آن كه عدل و ظلم در حوزه اجتماعى بسيار مهمتر از قلمرو فردى است، معقول نيست دين در اين زمينه، پيام و تعاليم روشنى نداشته باشد. با كمترين تأمل در نقش تصميمگيرى نسبت به مسائل اجتماعى ـ كه در ظاهر به تنظيم حيات مادى مردم اختصاص دارد ـ مىتوان دريافت كه منها كردن كامل اين قبيل امور از دين، به معناى آن است كه از دين، قدرت هدايت و سرپرستى انسان سلب شود. به عبارت ديگر، با اندك تأملى در سه ديدگاه كلى كه درباره قلمرو دين ذكر شد، آشكار مىگردد علماى شيعه پيرو ديدگاه سوم مىباشند؛ چرا كه نظريه اول و دوم، با مسلمات دين و ضروريات فقه اسلامى ناسازگار است. طبق نظريه سوم نيز، شارع در يك بيان كلى به اباحه هر چيزى حكم كرده كه يكى از احكام چهارگانه (واجب، حرام، مستحب، مكروه) براى آن جعل نشده باشد، و در اين دايره مباحات، انسانها با تفكر، خلاقيّت، تجربه و سليقه خويش برنامهريزى كنند. طبيعى است كه اين برنامهريزى، بايد با توجه به چارچوبهاى كلى دينى انجام پذيرد تا پيامدهاى منافى با احكام دينى حاصل نشود. پيروان و طرفداران نظريه سوم، در برخى مسائل با يكديگر اختلاف دارند؛ ولى اين اختلافها در محدوده اقلى و اكثرى بودن تعاليم دينى نيست؛ زيرا دخالت دين به وسيله صدور احكام كلى در امور فردى و اجتماعى با ملاك تأثير آن امور در سعادت و شقاوت انسان، براى علماى شيعه قابل ترديد نيست. همچنين عدم دخالت جزئى دين در غير اين حوزه، يقينى است؛ در نتيجه نمىتوان ادعا كرد تفاوت ديدگاه در قلمرو دين، اختلاف رويكردهاى سياسى فقيهان را فراهم آورده است. 2. گستره شريعت و قانونگذارى در انديشه شيخ فضلالله
در انديشه مجتهد نورى، شرع در «امور عرفيه»(8) كه «راجع به ملك و لشكر و كشور»(9) است و مسائل بسيارى را شامل مىشود، دخالت ننموده، آنها را به خود مردم واگذار كرده است. او ـ همچون نويسنده يكى از رسالههاى مشروعهخواهى(10) ـ صريحا درباره نياز مسلمانان به مجلسى كه در چارچوب تعاليم اسلامى باشد، مىگويد: عموم مسلمانان مجلسى مىخواهند كه برخلاف قرآن و برخلاف شريعت محمد صلىاللهعليهوآله و برخلاف مذهب مقدس جعفرى عليهالسلام قانون نگذارد. من هم چنين مجلسى مىخواهم.(11) اگر شيخ، قلمرو دين اسلام را حداكثرى به معناى مورد ادعا (حل كليه مسائل ـ جزيى و كلى ـ مورد ابتلاى انسان) مىدانست، بايد وجود هر گونه مجلسى را نفى مىكرد؛ در اين صورت آن همه تلاش شيخ در اوايل نهضت و تثبيت مجلس، چگونه توجيه مىشود؟ شيخ با عالمان مشروطهخواه (همانند حاجآقا نورالله) موافق بود كه محدوده اختيارات مجلس در سه چيز است: 1. تشخيص كيفيت انجام قوانين شرعى(12)؛ 2. جعل قانون در مواردى كه حكم خاصى از سوى شارع مشخص نشده؛ «از قبيل امورات عامه؛ مثل رواج تجارت و صناعت و حفظ ثغور و نظم طرق و...»(13)؛ 3. «در امورى كه برخلاف موازين شرعيه به حكم دولت، تعدى و اجحاف مىشود كه رفع آن بالكليه ممكن نيست، حدودى معين كنند كه حتىالامكان ظلم كمتر واقع شود.»(14) ب) تفاوت فهم عالمان از متون دينى
اختلاف برداشت از متون دينى بويژه از سوى عالمان دينى، متكلمان، حكما، محدثان و مفسران، واقعيت انكارناپذير و پديدهاى آشكار است. اين تعدد فهمها، تنها در متون دينى نمايان نيست؛ بلكه در ديگر متون نيز وجود دارد؛ اما عالمان اسلامى با فرض پذيرش اختلاف قرائت، به وجود معيار سنجش فهم صحيح از سقيم و سره از ناسره معتقدند و فرآيند فهم صحيح را تبيين مىكنند و روش عالمانه را از روش تفسير به رأى تفكيك مىنمايند. در مقابل، گروهى كه پيرو «هرمنوتيك فلسفى» مىباشند، علاوه بر نسبيت فهم دينى، به نسبيت روششناختى فهم دينى و نفى روش تفسيرى صحيح و نفى معيار سنجش فهم صحيح از سقيم حكم مىرانند. بنابراين، از نظر گروه اول، هر متنى قابليت هر نوع تفسير را نداشته، هر تفسيرى نيز نمىتواند صحيح و قابل پذيرش باشد؛ ولى عقيده طايفه دوم بر آن است كه هر متنى، قابليت هر نوع فهم را دارد و تقسيم آن، به صحيح و سقيم نيز، ناتمام است. ريشه اين تمايز، «مؤلف محور» بودن عالمان اسلامى، و «مفسّر محور» بودن طرفداران گروه دوم مىباشد. اختلاف و تكثر قرائت تا بىنهايت، نزد مفسرمحوران، امرى طبيعى و حتى لازم است؛ ولى مؤلفمحوران كه دخالت پيشدانستههاى تطبيقى مفسِّر را در تفسير متون روا نمىدارند، تنها به تكثر معقول و ضابطهمندِ قرائتها تن در مىدهند.(15) عالمان اسلامى با آن كه مؤلفمحورند، به اجتهاد يكسان و فهم واحد نايل نمىشوند، و اين امر سؤال برانگيز است.(16) مىتوان با استقرا، علت يا علل اين موضوع را در پنج محور كلى ذكر كرد: 1. اختلاف در مبانى تفسير و استنباط از متن؛ 2. اختلاف نظر در مسائل علوم ابزارى استنباط؛ 3. عدم جامعنگرى به دين؛ 4. عوامل اجتماعى؛ 5. عوامل روانشناختى. برخى تحليلگران مباحث تاريخ معاصر ايران در بررسى اختلاف رويكرد سياسى فقهاى عصر مشروطه، تنها علت يا مهمترين عامل را تفاوت انديشه حكومتى عالمان مشروعهخواه و مشروطهطلب دانستهاند. از نظر اين گروه، تلقى و استنباط شيخ فضلالله نورى و مشروعهخواهان از نظام حكومتى شيعه در زمان غيبت، «نظام دو قطبى بر مبناى حاكميت حَمَله أحكام (مجتهدان) و اولى الشوكة من أهل الاسلام (پادشاه) بود.» فقيهان در امور افتا و تبليغ احكام شرعى، مراحل نهايى امر به معروف و نهى از منكر، اقامه جمعه و جماعت، قضاوت و لوازم آن (از قبيل اجراى حدود و تعزيرات) جمعآورى مالياتهاى شرعى و... ـ كه از آنها به «امور حسبيه» يا «شرعيات» تعبير مىشود ـ از جانب شارع مقدس به ولايت منصوب شدهاند؛ اما خارج از محدوده شرعيات ـ كه به آن «عرفيات» اطلاق مىگردد ـ سلطان صاحب شوكت با شرايطى به رسميت شناخته مىشود. مراد از عرفيات، قلمرو حقوق عمومى، روابط داخلى و خارجى اسلامى است. طبق اين استنباط، فقيه و سلطان دو قدرت مستقل از يكديگرند و هيچ يك واقعا منصوب ديگرى نمىباشد. در مقابل، در انديشه عالمان مشروطهخواه ـ كه نائينى را مىتوان سخنگوى آنان دانست ـ در كنار دو ركن فقاهت و سلطنت، مردم به عنوان ركن سوم، مشروعيت پيدا مىكنند. نمايندگان مردم از يك سو در اقامه وظايف نوعيه از سوى دولت و جلوگيرى از هر گونه تعدى و تفريط، نظارت، مراقبه و محاسبه مىكنند، و از سوى ديگر، در امور غير منصوص، راهكار صحيح جهت اجراى مسائل را با اتفاق نظر يا اكثريت آرا انتخاب مىكنند. يكى از عوامل مهم در شكلگيرى انديشه مشروطهخواهى اين عالمان، ديدگاه اصولى آنان بود كه در رسالههاى به جاى مانده از آنان (همچون رساله علامه نائينى) مىتوان ملاحظه كرد. مشروعهخواهان در حاقّ انديشه خود با مشروطه كه با نظام مطلوبشان سازگارى نداشت، مخالف بودند؛ ولى چون زمينه را براى ابراز انديشه سياسى اجتهادى خود مهيا نمىديدند، لاجرم راه تقيّه پيش گرفتند و حتى آماده بودند تسامح نموده و مشروط به قبول و تحقق خواستههايى كه طرح مىكردند، با مشروطيت كنار آيند؛ اما با عملى نشدن آن درخواستها، مخالفت خود را آشكار كردند. البته به خلاف تمام مشروعهخواهان كه در ابتدا موضعى احتياطآميز پيش گرفته بودند، مؤلف رساله «كشف المراد»، آشكارا از مباينت مشروطيت با شريعت سخن گفت و از جمله ادله خود را «أخذ ماليات و گمركات» بيان كرد كه به تصويب مجلس رسيده يا مورد تأييد قرار گرفته بود و مطابق استنباط او، حكم حرمت داشت.(17) نقد
1. خلط ميان انديشه علما درباره حكومت اصيل و قدر مقدور
يكى از غفلتهاى اساسى در اين نظريه آن است كه آنچه برخى فقيهان در فرض قدر مقدور و با در نظر داشتن عدمِ امكانِ تحققِ حاكميتِ سياسى فقيه بيان داشتهاند، انديشه اصلى اين عالمان دانسته شده است. 1ـ1. گستره نقش فقيهان و مردم در عصر غيبت از نگاه مجتهد نورى
شيخ فضلالله نورى به صراحت، مشروعيت استقلالى حكومت غير فقيه در زمان غيبت را انكار كرده، بر نيابت عامه فقيه تأكيد مىكند: وجوب اطاعت ثابت است از براى خدا و رسول خدا صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام و كسانى كه نيابت از امام عليهالسلام داشته باشند. به مذهب جعفرى در صورتى كه متصدىاش (حكومت) غير از خدا و سه طايفه ديگر (پيامبر صلىاللهعليهوآله ، ائمه عليهمالسلام و نوام عام) باشند، واجب الاطاعه نخواهد بود، بلى، به مذاهب اربعه ديگران (مالكى، حنفى، حنبلى و شافعى)، سلطان، اولى الامر و واجب الطاعه است.(18) از نظر شيخ: ...كارهاى سلطنتى ... بر حسب اتفاقات عالم از رشته شريعتى موضوع شده و در اصطلاح فقها به دولت جائره و در عرف سياسيّن، دولت مستبده گرديده است.(19) در رساله «حرمت مشروطه» مىنويسد: در زمان غيبت امام عليهالسلام مرجع در حوادث، فقهاى از شيعه هستند و مجارى امور به يد ايشان است.(20) نظر شيخ در مورد حكومت قابل تحقق شيعه در زمان غيبت چنين است: قوانين جاريه در مملكت، نسبت به نواميس الهيه، از جان و مال و عرض مردم، بايد مطابق فتواى مجتهدين عدول هر عصرى كه مرجع تقليد مردمند، باشند؛ و از اين رو بايد تمام قوانين، ملفوف و مطوى گردد و نواميس الهيه در تحت نظريات مجتهدين عدول باشد تا تصرفات غاصبانه كه موجب هزار گونه اشكالات مذهبى براى متدينين است، مرفوع گردد و منصب دولت و اجزاى آن از عدليه و نظميه و ساير حكّام، فقط اجراى احكام صادره از مجتهدين عدول مىباشد؛ چنانچه تكليف هر مكلفى، انفاذ حكم مجتهد عادل است.(21) بنابراين در انديشه شيخ، در عصر غيبت، تنها تشخيص و ابلاغ آن حكم به عهده فقيه نيست؛ بلكه وى تشخيص موضوع را نيز بر عهده دارد؛ چرا كه فقه شيعه، فقه حكومتى است. در اين ميان «دولت و اجزاى آن از عدليه و نظميه و ساير حكّام»، تنها يك ابزارند براى «اجراى احكام صادره از مجتهدين عادل.» با اين بيان دانسته مىشود كه تكلم «در امور عامه؛ يعنى در امورى كه مربوط به تمام افراد رعاياى مملكت باشد... مخصوص است به امام عليهالسلام يا نواب عام او، و ربطى به ديگران ندارد و دخالت آنها در اين امور حرام» است.(22) با توجه به آن كه نگارش قانون براى عموم مردم، دخالت در امور عامه محسوب مىشود، بدون امضا و تنفيذ مجتهدان، جايز و لازمالاجرا نخواهد بود. مجتهد نورى در خارج از نطاقى كه مربوط به مجتهدان مىداند، در چارچوب شريعت، حقوق مردم را به رسميت مىشناسد. از ديدگاه او دايره وكالت يا حقوق عمومى، به امور مربوط به ملك و لشكر و كشور ـ كه تحت عنوان امور عرفيه(23) يا صغرويه(24) نام برده شده است ـ گسترش مىيابد: پس وظيفه وكلا... تحصيل قوهى دافعه يا جهت نافعه براى موكلين خود و امور راجعه به ملك و لشكر و كشور است.(25)/(26) شيخ تعيين نوع و شكل حكومت را از حقوق و امتيازات مردمى شناخته است؛ همان كه امروزه در مورد آن بحث است كه آيا دين، شكلى از حكومت را پيشنهاد مىكند يا اين مسأله به عرف عمومى و از امتيازات حقوق مردم واگذار شده است؟ شيخ در نظريه سياسى خود مدعى است تعيين شكل حكومت، در حيطه اختيارات شريعت نيست و به منافع يا مضار حقوق مردمى وابسته است. بدين لحاظ، شيخ به مردم آزادى انتخاب هرگونه حكومتى ـ البته با ماهيت كاملاً دينى ـ مىدهد: مردم را حق جلب منافع و دفع مضار دشمن داخلى و خارجى است، به مقدارى كه دين ترخيص فرموده؛ و لذا به هيأت اجتماعيه، تبديل سلطنت استبدادى به سلطنت اشتراطى نمودند.(27) طرفداران نظريه مذكور ـ كه از نظر آنها شيخ به نظام دو قطبى عقيده داشته است ـ جملاتى از شيخ را شاهد و دليل آوردهاند: نبوت و سلطنت درانبياى سلف مختلف بود؛ گاهى مجتمع و گاهى مفترق، و در وجود مبارك نبى اكرم و پيغمبر خاتم... و همچنين در خلفاى آن بزرگوار ـ حقا ام غيره ـ نيز چنين بود تا چندين ماه، بعد از عروض عوارض و حدوث سوانح، مركز اين دو أمر (يعنى تحمل احكام دينيّه و اعمال قدرت و شوكت و دعاى امنيت) در دو محل واقع شد، و فى الحقيقة اين دو، هر يك مكمل و متمم ديگرى هستند؛ يعنى بناى اسلامى بر اين دو امر است: نيابت در امور نبوتى و سلطنت، و بدون اين دو، احكام اسلاميه معطل خواهدبود. فى الحقيقة سلطنت، قوه اجرائيه احكام اسلام است... اگر بخواهند بسط عدالت شود، بايد تقويت اين دو فرقه بشود؛ يعنى حَمَله أحكام و اولى الشوكة من أهل الاسلام. اين است راه تحصيل عدالت صحيحه و نافعه.(28) اما اين سخنان، به هيچ روى در مقام مشروعيت استقلالى دادن به حكومت سلاطين نيست؛ چرا كه در غير اين صورت ـ از آنجا كه تعبير شيخ، عصر امام معصوم عليهالسلام را نيز دربرمىگيرد ـ بايد از ديدگاه شيخ، حكومت حكّام أموى و عباسى نيز مشروع باشد، و اين به طور مسلّم با عقايد شيعه جعفرى در تضاد است. بنابراين او صرفا در مقام بيان حكومت قدر مقدور، در جهت عملى شدن احكام اسلامى به مقدار ممكن، آن مطالب را ـ كه در نوشته استاد او، ميرزا محمدحسن شيرازى نيز، موجود مىباشد(29) ـ نگاشته و به آن اعتقاد داشت.(30) 2ـ1. جايگاه مردم در حكومت ولايى از منظر علامه نائينى رحمهالله
درباره انديشه سياسى ميرزاى نائينى رحمهالله نيز خلط صورت پذيرفته است. عموميت حاكميت فقيه نسبت به زمامدارى سياسى، در اجتهاد دينى نائينى مسلّم است. او احاديث مورد ادعا در نيابت عامّه فقيه را بررسى مىكند و سرانجام به اين نتيجه مىرسد كه فقيه در غيبت امام معصوم عليهالسلام ، به نيابت از او، علاوه بر مرجعيّت در احكام شرعى و امر قضاوت ـ كه اجماعى است ـ مرجع امور سياسى نيز خواهد بود.(31) اين مجتهد مشروطهخواه در كتاب سياسى خود، مشروعيت نيابت عامه مجتهدان را مسلّم مىانگارد. نائينى در انتهاى مقدمه تفصيلى «تنبيه الامه»، انديشه مشروطهخواهى را در فرض عملى نشدن حاكميّت فقها و نوّاب عام امام عصر عليهالسلام مطرح مىكند: در اين عصر غيبت كه دست امّت از دامان عصمت كوتاه و مقام ولايت و نيابت نوّاب عام در اقامه وظايف مذكوره هم مغصوب، و انتزاعش غيرمقدور است، آيا ارجاعش از نحوه اولى (سلطنت مطلقه) ... به نحوه ثانيه (سلطنت مشروطه)... واجب است؟(32) نائينى ـ همانند بسيارى از علماى ديگر ـ چون حاكميت فقها را «غير مقدور» مىبيند، به حكومت «قَدْر مَقْدور» پناه مىآورد. از نظر او در سلطنت مطلقه «هم اغتصاب رداى كبريايى ـ عزّاسمه ـ و ظلم به ساحت اقدس احديت است و هم اغتصاب مقام ولايت و ظلم به ناحيه مقدسه امامت... و هم اغتصاب رقاب و بلاد و ظلم درباره عباد است، بر خلاف» سلطنت مشروطه كه «ظلم و اغتصابش فقط به مقام مقدس امامت راجع و از آن دو ظلم و غصب ديگر خالى است.»(33) و از آنجا كه دخالت حاكم در امور مردم «از قبيل غير متولى شرعى است در امر موقوفه كه... با صدور اذن عمّن له ولاية الاذن، لباس مشروعيت» مىپوشد، پس با اذنى كه فقيه به حاكم مىدهد «اغتصاب و ظلم به مقام امامت و ولايت هم» از بين خواهد رفت و اين چنين، حكومت قدر مقدور تشكيل مىيابد.(34) برخلاف نظر مجتهد نورى ـ كه امور عامه، از جمله «قيام به سياست امور امت» را از باب ولايت دانسته كه مخصوص مجتهدان بوده و طبعا دخالت مردم نياز به اذن فقيه دارد ـ نائينى چنين تصرفاتى را براى مردم «نظر به شورويه بودن اصل سلطنت اسلاميه» و «از جهت مالياتى كه از براى اقامه مصالح لازمه مىدهند» و نيز «از باب منع از تجاوزات» كه داخل نهى از منكر مىشود، جايز مىداند؛ اما نائينى نيز احتياط را در اذن فقيه بيان مىكند: من باب الاحتياط لازم الرعاية، تواند بود وقوع اصل انتخاب و مداخله منتخبين است به اذن مجتهد نافذالحكومه و يا اشتمال هيأت مبعوثان به طور اطّراد و رسميت بر عدهاى از مجتهدين عظام براى تصحيح و تنفيذ آراى صادره؛ چنانچه فصل دوم از دستور اساسى متضمن است.(35) نتيجه آن كه ميان شيخ فضلالله نورى ـ به عنوان فرد شاخص علماى مخالف مشروطه ـ و ميان ميرزاى نائينى ـ به عنوان سخنگوى علماى مشروطهخواه ـ به لحاظ فقه سياسى، تفاوت اصولى وجود ندارد؛ البته از برخى گزارشها و نيز نوشتههاى فقهايى مانند آخوند خراسانى(36)، سيد محمد طباطبايى،(37) حاجآقا نورالله اصفهانى(38) و مرحوم محمداسماعيل محلاتى(39) به دست مىآيد كه انديشه سياسى آنان درباره نقش مردم و فقها در امور حكومتى، تفاوتهايى با شيخ فضلالله داشته است؛ اما بايد توجه داشت كه فقهاى مشروطهخواهى مانند سيد عبدالحسين لارى(40) و آقانجفى اصفهانى(41) و نائينى نيز، تفاوتهايى از اين دست با آنها داشتهاند؛ حتى انديشههاى برخى از آنان، در مواردى، با يكديگر متغاير بوده است. بنابراين، اختلاف رويكرد سياسى علماى شيعه نسبت به مشروطه، نمىتوانست ريشه در تفاوت استنباط فقها و انديشه سياسى داشته باشد. نكته ديگرى كه در اين ميان حائز اهميت بوده و موجب خدشه در اين نظريه مىشود، اين است كه چگونه تفاوت استنباط فقهى مىتواند توجيه كننده دو حكم متضاد درباره ارتداد افراد باشد: يكى، حكم به «مهدور الدم بودن طرفداران مشروطه» از سوى شيخ فضلالله نورى، و متقابلاً حكم به «محارب امام زمان عليهالسلام بودن مخالفان مشروطه» از سوى علماى ثلاثه نجف كه موافق مشروطه بودند؟ آيا قابل پذيرش است كه تنها تفاوت استنباط دينى دو فقيه شيعى در مسائل حكومتى، موجب صدور دو حكم متضاد در ارتداد و قتل شود؟ 2. عدم تأثير مشرب اصولى در اختلافات عالمان
روشن نيست نسبتدادن حمايت علما از مشروطه به مشرب اصولى آنان، چه ارتباطى با مسأله اختلاف علما دارد كه در نوشتار برخى تحليلگران مطرح شده است.(42) اكثريت عالمان عصر مشروطه با اتكاى به فقه و اصول رايج، حكم خود را استنباط مىكردند. مهمتر آنكه اكثر مجتهدان بلندپايه هر دو دسته، از محصّلان و پرورشيافتگان مكتب فقهى و اصولى ميرزاى شيرازى بودهاند؛ از جمله آخوند خراسانى،(43) سيد محمدكاظم يزدى،(44) مجتهد نورى،(45) بهبهانى،(46) طباطبائى،(47) آقا نجفى اصفهانى،(48) سيد لارى،(49) ميرزا ابراهيم شريف شيرازى،(50) ميرزا حسن تبريزى،(51) ميرزاى نائينى(52) و... . در اينكه انتخاب هر يك از مشرب اصولى يا أخبارى، در استنباطات دينى فرد از انديشه حكومتى شيعه تأثير گذار مىباشد، شكى نيست(53)؛ اما طرح آن در حل مسأله مورد نظر، چگونه توجيه مىشود؟ ممكن است گفته شود مشروطهخواهانى مانند آخوند خراسانى و نائينى در مقايسه با مجتهدان مشروعهخواه، به مباحث اصولى گرايش بيشترى داشتند و همين مسأله، تفاوت استنباط را ميان آنان و مشروعهخواهان موجب مىشد؛ اما در جواب بايد فقهاى بسيارى را ذكر كرد كه به رغم نداشتن رويه و گرايش شديد به اصول فقه، مشروطهخواه بودند. بهرهبردارى برخى عالمان مشروطهخواه از مباحث مهم اصولى؛ مانند «مقدمه واجب» و «تفكيك ميان احكام اوليه حقيقيه با احكام ثانويه ظاهريه» و مسائل جزئى علم اصول؛ همچون «حجّيت و محدوده دلالت مقبوله عمربن حنظله»، در شرعيت بخشيدن به مشروطه ـ چنان كه برخى انديشمندان سياسى ذكر كردهاند ـ(54) جاى ترديد ندارد؛ اما اكثر چنين مباحثى بويژه موضوعات كلى و بااهميت، مورد اتفاق و اجماع فقهاى اصولى بوده است. در نتيجه استدلالهاى مبتنى بر مسائل مذكور نمىتوانسته سببساز تعدّد رويكردهاى سياسى فقها گردد. 3. عدم اختصاص حرمت ماليات و گمرك به استنباط برخى عالمان مخالف مشروطه
حرمت ماليات و گمرك، به ديدگاه نويسنده رساله «كشف المراد» منحصر نيست.(55) ميرزاى نائينى با تطبيق ماليات به خراج شرعى، پرداخت آن را بر هر مسلمان واجب دانسته، «گرفتن آن هم بر تمام طبقات متصديان ـ در صورت عدم تجاوز از اندازه لياقت خدمت و علمشان ـ حلال و بدون شبهه و اشكال» بيان مىكند؛(56) اما حاج آقا نورالله اصفهانى در مقام محال بودن شرعيّت مشروطه، به حرمت ماليات و گمرك استناد كرده است: تصور بفرماييد چگونه مىشود گمركات و ماليات و عوارضات و دخليات دولت را به تمام خصوصياتها مطابق با قانون شرع نمود؟ ولى چون از نظر او بدون «سلطنت و ماليات هم ديگر دولتى باقى نمىماند و مسأله شير بى سر و پا و شكم است»(57)، چارهاى جز تن دادن به اين امر نمىباشد. او عقيده دارد: «اين اموالى كه به اسم ماليات و وجوهات از ملت فقير... مىگيرند، بايد صرف در امور و اصلاح خود رعيت بشود» و «به طور عدل و انصاف و صحت» و «به طريق رفق و مدارا» أخذ شود.(58) سيد لارى نيز در رسائل خود بر لزوم برداشته شدن اين دو از مسلمانان، تأكيد مىكند.(59) ج) منافع شخصى و صنفى
احتمال آن كه منفعتجويىهاى فردى و صنفى در تفاوت رويكردهاى عالمان تأثيرگذار باشد، منتفى نيست؛ اما آنچه مهم است، اولاً ميزان تأثير اين عامل و ثانيا شناخت موارد آن بر اساس ملاك و معيارهاى علمى مىباشد. اغلب نويسندگان سكولار كتب تاريخى مشروطيت كه به عنوان منبع تاريخنگارى مورد استفاده قرار مىگيرند، عامل مخالفت علما با مشروطه را سود انگارى دنيوى آنان ذكر مىكنند. در واقع گفتمان غالب در عصر مشروطيت، ارزيابى اختلافها بر پايه منافع شخصى بود. از منظر اين نويسندگان ـ كه البته ديدگاه اكثرى هواداران آن نظام نو، با آن توافق داشت ـ امورى چون وابستگى به دربار قاجار و حاكمان محلى، فئوداليتهگرى، ترس نابودى كسبهاى صنفى، رقابتهاى صنفى و جاهطلبى و شهرتخواهى باعث كنارگذارى، سبب مخالفت و تحريم مشروطيت از سوى برخى عالمان شده بود. رويارويى سيد محمدكاظم يزدى و مجتهد نورى با مشروطه، بر پايه رياستخواهى و رقابتهاى صنفى آن دو با مجتهدان ديگر، و مخالفت ميرزا حسن تبريزى، متأثر از فئودالى بودن او تبيين گرديده و علت مقابله برخى از روحانيان بلندمرتبه با آن نظام، وابستگى آنها به دربار قاجار عنوان شده است. البته محدوده اين تحليل منحصر به فقهاى مشروطه نمانده، عالمان مشروعهخواه را نيز دربر گرفته است. حمايت آقانجفى اصفهانى از مشروطه، به جهت قدرت و رياستطلبى و در راستاى فئودالىگرى او و طرفدارى سيد بهبهانى، بر اساس جاهطلبى و رقابت صنفى بيان شده است.(60) برخى محققان، منافع صنفى و طبقاتى را در انگيزه فعاليت رهبران مذهبى و اختلافات تأثيرگذار دانستهاند. از منظر اينان «آغاز انقلاب مشروطه ايران از نقطه نظر خارجى، دنباله و ادامه سير جنبشهاى مشروطهگريى بود كه در بسيارى از كشورهاى جهان رو به گسترش داشت.» و «ايران در آن زمان، دوره به اصطلاح فئوداليسم از گونه آسيايى خود و يا دوره پيش از سرمايهدارى را مىگذراند و به حكم تاريخ مىخواست به سوى سرمايهدارى كه در آن دوره از تاريخ مىتوانست ارزنده باشد، گام بردارد؛ چون انديشهگران ما ارزشهاى نوباختر زمين را از نزديك تا اندازهاى مىشناختند، آگاه بودند كه اروپا نظامهاى فئودالى را پشت سر گذاشته، صنعتى گرديده است» و «ايران نيز چون از تاريخ جدا نيست، ناگزير بايد هرچه زودتر دست از نظام فئودالى شكل آسيايى خود بردارد و به سوى ارزشهاى نو پيش رود و خلاصه صنعتى گردد.»(61) از ديدگاه اين گروه، انگيزه آن دسته از رهبران مذهبى كه رهبرى نهضت را عهدهدار گشتند، «پيوند آنها با طبقه متوسط اجتماعى بويژه بازرگانان و كاسبان خوردهپا» بوده است؛ چرا كه «آن دو گروه، يعنى علماى ملى و بازرگانان، براى سالهاى دراز به طور دو جانبه از يكديگر بهره مىبردند. علما به بازرگانان نيازمند بودند؛ زيرا از آنها خمس و سهم امام دريافت مىكردند. از سوى ديگر، بازرگانان متكى به علما بودند؛ زيرا علما بانفوذترين پشتيبانان آنان در برابر دولت به شمار مىرفتند.»(62) مطابق چنين نگرشى به انقلاب مشروطه، مىتوان علت مهم اختلاف علما را، ميزان وابستگى آنها و هواداران همصنفشان به فئوداليته يا بورژوازى تحليل كرد؛ يعنى عالمانى كه خود و روحانيان تحت نفوذشان، از جنبه اقتصادى به بازرگانان وابسته بودند، از انقلاب حمايت كردند؛ اما فقهاى فئودال و زميندار (مانند ميرزا حسن مجتهد تبريزى و آقا محسن عراقى) به دليل در معرض خطر قرار گرفتن حيثيت اقتصادى خود و روحانيان وابسته به آنان در جريان انقلاب سرمايهدارى مشروطيت، با آن به مخالفت برخاستند. نقدهاى كلى
1. جهتدار و سطحى بودن تحليل
ديدگاه اين نويسندگان، از يك سو غير بومى بوده، خاستگاه ملى و دينى ندارد. افرادى از اين طيف، اولاً با نهاد روحانيان و بلندپايگان، آشنايى و ارتباط نزديك ندارند؛ ثانيا با ملاحظه آنچه در مغرب زمين رخ داده ـ دانسته يا ندانسته ـ با تطبيق نادرست وضعيت اجتماعى، فرهنگى و سياسى اروپا بر جامعه ايران، تحليل كپىگونه از مسائل تاريخى اجتماعى ارائه مىكنند. از سوى ديگر، چنين نگرشى بر اصول و معيارهاى صحيح سنجش تاريخى مبتنى نيست؛ چرا كه قضاوت در اين سنخ مسائل يا بايد بر أسناد و مدارك تاريخى متقن، استوار باشد و يا به ذكر مستند و بىغرض جزئيات زندگى افراد؛ در حالى كه بيشتر قضاوتها و نوشتارهاى اين گروه بر حدس و گمان، شايعات و نسبتهاى مخالفان علما تكيه دارد. اساسا شناخت انگيزههاى افراد در انتخاب مواضع و انجام فعاليتهاى فردى و اجتماعى، أمرى مشكل و نيازمند آشنايى دقيق و توجه به همه ابعاد شخصيتى فرد مورد نظر مىباشد. نمىتوان صرفا با ملاحظه برخى رفتارهاى ظاهرى شخص، درباره شخصيت و انگيزه او به داورى نشست. 2. نقد بر «سرمايهدارى دانستن انقلاب مشروطه»
تحليل مشروطيت بر اساس فئوداليته و بورژوازى، صرف نظر از آن كه تحت تأثير «مكتب تضاد» و نظريه ماركس مىباشد(63)، بر مقايسه طبقات اجتماعى ايران قبل از مشروطه با طبقات اجتماعى اروپا مبتنى است؛ در حالى كه ميان آنها تفاوت آشكارى وجود داشت؛ به عنوان مثال در فرانسه مردم به سه دسته تقسيم مىشدند و ميان طبقه متوسط و اعيان، نزاع و كشمكش بود. رفته رفته اين نزاعها اوج گرفته و قيام طبقه متوسط عليه طبقه اعيان را موجب شد؛ اما در ايران اگر وجود طبقات سه گانه را بپذيريم ـ كه خود جاى تأمل دارد ـ نزاع ميان دو طبقه متوسط و اعيان وجود نداشت.(64) برخلاف بورژوازان فرانسوى، بازرگانان ايرانى ـ كه تعداد نه چندان كمى از آنها جزء اعيان نيز بودند ـ حضور جدى در عرصه اقتصادى كشور داشتند. آنان، با استعمار اقتصادى بيگانگان درگيرى داشتند كه منافعشان را به خطر انداخته بود، نه فئوداليسم.(65) از سوى ديگر، مطابق چنين تحليلى، بايستى مسائل مربوط به بازرگانى در شعائر، نوشتجات، سخنرانىهاى قبل و خلال مشروطيت و نتايج حاصل از انقلاب، بروز و ظهور پر رنگ داشته باشد؛ حال آنكه در مشروطه طبقات گوناگونى حضور داشتند و انقلاب صبغه سرمايهدارى به خود نگرفته بود.(66) اساسا ادبياتى از اين دست براى بررسى نهضت مشروطه، در حقيقت تحميل يك ساختار تحليلى متأخر از مشروطه و بازگشت به حوادث تاريخى و دستهبندى آن در چارچوب الگوهاى تحليلى زمانهاى بعدى است. و اين شيوه تحقيق، بيش از آن كه پرده از حقايق مبهم و نانوشته تاريخ بردارد، در واقع نشان دهنده تلاشى است براى جمعآورى شواهد و نمونههاى تاريخى، جهت اثبات نظريه خود. نتيجه آنكه تحليل تفاوت ديدگاهها و عملكرد سياسى فقها در نهضت مشروطه نمىتواند بر ساختار فرضيه منافع فردى و گروهى استوار شود؛ گرچه قرائن و شواهد در مورد برخى روحانيان بانفوذى كه از سوى دربار يا حاكمان محلى مسؤوليتى داشتهاند، گوياى تعلق آنان به چنين منافعى در انتخاب رويكرد سياسى است. همچنين نبايد نقش خانها و متنفّذان منفعتجو، بازرگانان، اشراف و حتى احزاب سياسى در حمايت از عالمانى (همچون شيخ ابراهيم زنجانى) را ناديده گرفت كه زمينه روحى لازم جهت برآوردن خواستهاى آنان را دارا بودند؛ اما آنچه مسلِّم است، اين افراد درصد كمى از دينشناسان شيعى را تشكيل مىدادند، و طبعا نمىتوان به لحاظ مسأله مورد پژوهش، سهم قابل توجهى را به عامل مذكور اختصاص داد. د) اختلاف در فهم و تحليل مسائل سياسى ـ اجتماعى (تشخيص مصاديق)
هر حكم شرعى بر يك عنوان قائم است كه آن عنوان، موضوع ناميده مىشود؛ به عنوان مثال در گزاره «نماز واجب است»، «وجوب»، حكم و «نماز»، موضوع مىباشد؛ يا در قضيه «قمار حرام است»، «حرمت»، حكم و «قمار»، موضوع است. موضوع، امرى كلى بوده، مىتواند در خارج، افراد نامحدودى داشته باشد كه هر يك از آنها يك مصداق براى موضوع به شمار مىروند. با توجه به اين مطلب، در موارد زيادى، عالمان دينى به رغم فهم يكسان از گزارههاى دينى، در تطبيق موضوعات احكام بر مصاديق و به تعبيرى در مصداقشناسى، اختلاف پيدا مىكنند؛ به عنوان مثال «حرمت قمار» مورد اتفاق فقهاست؛ اما در اين كه آيا «شطرنج» از افراد و مصاديق قمار محسوب مىشود، اختلاف ديدگاه وجود دارد.(67) اختلاف در تشخيصِ مصاديقِ احكامِ اسلامىِ كه در حوزه مسائل اجتماعى است، مهمترين عامل در تفاوت رويكردهاى اجتماعى و سياسى فقها مىباشد. شناخت متغاير عالمان دينى از جريانهاى فكرى موجود در منطقه و جهان، دستگاه سلطنت و حكّام كشور، استعمار، مشكلات و نيازهاى اجتماعى مردم و ... بويژه اختلاف در تشخيص شيوه برخورد مناسب با مسائل فوق، و به طور كلى تفاوت در بينش اجتماعى ـ سياسى، تأثير درخور توجهى در اختلاف رويكردهاى فقها برجاى مىگذارد. به عنوان نمونه، در عصر صفوى به رغم اتفاق نظر عالمان دينى در عدم مشروعيت ذاتى سلاطين صفوى و نيز لزوم حفظ آن دولت در مقابل سلطنت عثمانى، در ميزان همكارى با شاهان صفويه، اختلافاتى ميان آنان وجود داشت. در اين زمينه مباحث انديشهاى و تفاوت استنباط از منابع دينى، بىتأثير در اختلافات مذكور نبود؛ اما به نظر مىرسد آگاهى متفاوت علما از امور سياسى و اجتماعى، عامل مهمى در اين مسأله بوده است.(68) در دوره قاجاريه نيز برخى فقها با اين توجيه و انگيزه كه بتوانند اصلاحاتى در روند امور سياسى به وجود آورند، ارتباط نزديكى با دستگاه سلطنت برقرار كرده بودند و برخى ديگر يا به دليل آن كه سلاطين و حكّام را قابل اصلاح نمىدانستند و يا ... رويّه مخالفى پيشرو گرفته بودند و حتى از ديدار با حكّام احتراز مىجستند.(69) عوامل مختلفى در اختلاف شناخت فقها نسبت به مسائل اجتماعى و سياسى (اختلاف مصداقشناسى) مىتواند تأثير گذارد. منابع اطلاعاتى، تفاوت موقعيت مكانى، ويژگىهاى شخصيتى همچون زيركى يا سادگى، تجربه سياسى و ... از جمله علل به شمار مىروند. تطبيق نظريه بر موضوع بحث
به نظر مىرسد اختلاف علما در مشروطه، عمدتا ـ و نه صرفا ـ ريشه در بينش علما نسبت به مسائل سياسى ـ اجتماعى داشت كه در سه مسأله متبلور مىشد: 1. يكسانانديشى زعماى دينى مشروطه؛ ناهمگونى در نگرش بر مصاديق 1ـ1. مجلس تقنينيه يا شوراى برنامهريزى
مطالعه رسالهها، نامهها، تلگرافها و لوايح به جاىمانده از علماى موافق و مخالف، هيچ ترديدى باقى نمىگذارد كه از منظر آنان وضع قانون به صورت مستقل وبدون درنظر داشتن احكام و قوانين شرعى، حرام و غير قابل عمل خواهد بود؛ همچنان كه در ديدگاه همه فقها، برنامهريزى در چارچوب شرع براى امور اجتماعى جايز و لازم شمرده مىشد؛ گرچه برخى مجتهدان در نياز چنين مجلسى به اذن و اجازه فقيه جهت حصول مشروعيت احكام صادره، نظر مثبتى نداشتند. نزاع و اختلاف، در تطبيق مجلس زمان مشروطه بر يكى از آن دو بود. علماى مخالف، به دليل أخذ قانون اساسى از قوانين سكولار كشورهاى غربى و وجود اصول مبهم و مهمى از قانون كه مطابق برخى تفاسير، در تضاد با احكام دينى نمايان مىشد، مجلس موجود را بر نوع اول منطبق مىكردند. تصويب قوانينى در مجلس كه به نظر آنان حرام بود و وجود نمايندگانى تأثيرگذار بر جريانهاى مجلس با گرايش سكولارى، بر برداشت آنان صحّه مىگذارد؛ اما طيف مقابل، داراى چنين نگرشى نبودند. برخوردارى متمم قانون اساسى از آنچه در اصل اول و دوم ذكر شده بود، اطمينان آنان را در پردازش مجلس مزبور به «امور عرفيه در محدوده شرع اسلام»، برآورده مىساخت. جهت اثبات اين قضاوت، نوشتارهايى از دو جريان سياسى ذكر مىشود: نظر مؤلف رساله «تذكرة الغافل»، اين است كه: حقيقت مشروطه، عبارت از آن است كه منتخبين از بلدان، به انتخاب خود رعايا در مركز مملكت جمع شوند و اينها هيأت مقنّنه مملكت باشند و نظر به مقتضيات عصر بكنند و قانونى مستقلاً مطابق با اكثر آرا بنويسند؛ موافق مقتضاى عصر، به عقول ناقصه خودشان، بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع أطهر؛ بلكه هرچه به نظر اكثر آنها نيكو و مستحسن آمد، او را قانون مملكتى قرار بدهند.(70) شيخ محمد اسماعيل محلاتى، از علماى مشروطهخواه نجف، جواب مىدهد: عقد مجلس در هر بلدى، براى نظارت امناى ملت است در أشغال حكومت ـ چه ماليه چه عسكريه ـ و نيز در كليات امور سياسيه كه راجع است به نظام مملكت و آبادى آن... و پرواضح است كه اين امور و امثال آن راجع است به مصالح دنيويه، دخلى به امور دينيه ندارد.(71) شيخ فضل الله نورى و متحصنان حرم حضرت عبدالعظيم، صراحتا از مجلسى كه «برخلاف شريعت محمدى و برخلاف مذهب مقدس جعفرى قانونى نگذارد» دفاع مىكنند. آنان اختلاف حقيقى خود را با لامذهبها «كه منكر اسلاميت و دشمن دين حنيف هستند» مىدانند.(72) حاجآقا نورالله اصفهانى درباره محدوده اختيارات و قانونگذارى مجلس مىنويسد: در مملكت اسلامى، قانون الهى همانا قرآن مجيد و سنت پيغمبر[ صلىاللهعليهوآله ] است. جعل قوانين در مجلس دارالشورى، دو قسم است: يكى در ترتيب اصلى قانون شريعت مقدسه اسلام است كه به چه قسم قوانين شرعيه را جارى كنند و به همه كس محوّل ننمايند كه حيف و ميل بنمايد و تغيير و تبديل بدهد؛ مثلاً حكم قرآن بر احقاق حقوق شرعيه و تساوى ميان متخاصمين است كه از روى بيّنه و يمين، به طورى كه در شرع مقرر است بشود. در مجلس قانون مىگذارند كه چه قسم محكمههاى عدليّه را برقرار نمايند و چند نفر اشخاص متديّن بىغرض در مجلس عدليّه بنشيند كه حكم خدا جارى بشود و حاكم نتواند رشوه بگيرد... قسم ديگر، قانون در امور عرفيه جعل مىكردند؛ مثلاً مىگفتند اگر حاكمى به جايى رفت و ظلم كرد، ديگر او را به حكومت نفرستند... آنها امور عرفيّه است كه قابل تغيير و تبديل است. قانون در اين گونه امور جعل مىكردند. و اقوى دليل بر صحّت عرض من كه گفتم در مملكت اسلامى، قانون، قرآن مجيد و سنت پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله مىباشد، اين است كه مقيد بود احكام مجلس دارالشورى به موافقت با قانون اسلام؛ و علاوه از اين كه، جمعى از علما در مجلس بودند، قرار داده بودند كه در تمام اعصار، پنج نفر علماى اعلام در مجلس، نظارت داشته باشند كه قوانين موضوعه، مطابق با قانون اسلام باشد.(73) شيخ عبدالله مازندرانى نيز ضمن تلگرافى «كه در روزنامه مجلس در شماره 159 براى تقويت مجلس و اتحاد مقصود خودشان مندرج كردهاند»، مىفرمايد: و انعقاد مجلس شوراى ملى ـ كه به جهت اصلاح حال عموم رعيت و نظم امور دولت و فوايد آن عايد به عموم اهل ملت است و به جهت ضبط و تحديد ظلم و تعديات ولات و حكام و أمرا كه خارج از قوت و طاقت تحمل خلق بوده باشد، بدون استلزام خروج از حدود شريعت مطهره ـ سعى در اجرا و همراهى در قرار و استدامه چنين مجلس، راجح، بلكه لازم است؛ چون از مراتب نهى از منكر است و بناى تخريب و مخالفت آن در حد مخالفت با صاحب شريعت است.(74) بعد از آن كه علماى ثلاثه نجف در جواب تلگرافهاى مشروطهخواهان در شكايت از شيخ و متحصنان، تلگرافى فرستاده، نوشتند: ...مجلسى كه تأسيس آن براى رفع ظلم و اغاثه مظلوم و اعانت ملهوف و امر به معروف و نهى از منكر و تقويت ملت و دولت و ترفيه حال رعيت و حفظ بيضه اسلام است، قطعا عقلاً و شرعا و عرفا راجح، بلكه واجب است،(75) بستنشينان عبدالعظيم تلگرافى به نجف ارسال داشته، مجلسى با قيودِ مندرج در تلگراف علماى نجف را خواسته خود برشمردند؛ ولى در ادامه متذكر شدند: توضيح فرماييد مجلسى كه منشأ شيوع منكرات و رواج كفريات و جسارت مرتدين و ضعف اسلام و مسلمين و حرمت شريعت و شرايع و تأمين قواعد حرّيت در امور دينيه و سلب امنيت از بلاد و رفاه عباد و ظلم بر ضعفا[ست]، چه حكمى دارد؟(76) اين ويژگىها در واقع به مجلسى منتسب بود كه در بهارستان تهران منعقد شده بود. در يكى از لوايح متحصنان در مقام جواب به اين سؤال كه اگر مجلس موجود با شريعت مخالف است، چرا «علماى راشدين» از آن حمايت مىكنند، اشتباه آنان در قضيه صغرويّه اين استدلال بيان مىشود: هذا المجلس يأمر بالعدل و الاحسان؛ و كل مجلس يأمر بالعدل و الاحسان مفترض الطاعة؛ فهذا المجلس مفترض الطاعة.(77) مؤلف رساله «كشف المراد» بعد از ذكر ديدگاههاى موافقان و مخالفان از علما درباره مجلس، قضاوتى جامع و درخور توجه دارد. او مىنويسد: پس مفاد مقاصد همه طبقات مذكوره بر اين شد: مجلسى كه براى رفع ظلم و ترويج دين و ترقى مملكت، مشروط بر اينكه مخالفت با شريعت نباشد، انعقاد و همراهى و تقويت او راجح، بلكه لازم است؛ اما سخنى كه در ميانه موجب اختلاف گشته، آن است كه بعضى از مجلسطلبها از علما و وكلا و رعايا، اعتقادشان اين است كه اين مجلس منعقَد، همان مجلس مقصود و مطلوب است؛ اما مهاجرين زاويه (متحصنين عبدالعظيم) و همكلام آنها از سايرين، اعتقادشان اين است كه اين مجلس موجود، غير از آن مجلس موعود است؛ زيرا در اين مجلس موجود، قيد عدم مخالفت با قانون شرع، مرقوم و ملحوظ نشده؛ پس در حقيقت نزاع در صغراست، نه در كبرا. به اين بيان كه مجلس سابقالذكر كه مخالفت با قانون شرع نباشد، مطلوب و محبوب تامّه عدل است، جاى سخن نيست؛ اما اين مجلس موجود آيا همان مجلس مذكور است يا نه؟ مابين آنها محل خلاف گشته.(78) اين نويسنده در ادامه رساله خود، نظر دوم را مىپذيرد: چگونه شايسته و رواست به كسانى كه خود را معتقد به قرآن مىدانند، فريب چند نفر شيطان انسان نما را خورده، به جاى كعبه، مجلس پارلمانت نما را قرار داده، عوض قرآن، قانون بخواهند و احكام نبوى را كهنه خوانده، نظامنامه اساسى مطالبه كنند.(79) سخن از شرعيت يا حرمت رأى اكثريت و عمل به مفاد آن، متفرع بر هر يك از دو تشخيص بود.(80) 2ـ1. دو تفسير متضاد از قانون مساوات
قرائت مخالفان مشروطه از اين اصل كه «اهالى مملكت ايران در مقابل قانون دولتى، متساوى الحقوق خواهند بود»(81)، تساوى مسلمان و كافر، مرد و زن و... در حقوق يكديگر بود. طبيعى است با اين نگاه ـ كه شواهدى آن را تأييد مىكرد ـ نوشته شود: «محال است با اسلام، حكم مساوات»؛ زيرا «اسلامى كه اين قدر تفاوت گذارد، بين موضوعات مختلفه در احكام، چگونه مىشود، گفت كه (معتقد به) مساوات است».(82) در مقابل، نظرگاه علماى طرفدار مشروطه ـ بويژه با توجه به قيد «قانون دولتى» ـ نه مساوات مسلم و كافر، بلكه تساوى در برابر قوانين شرعى و دولتى بود. از ديد حاج آقانورالله، مشروطه مىگويد: مطابق حكم الهى در تمام حدود مجازات مابين تمام افراد خلق، حكم تساوى بايد باشد و حكم الهى بر وضيع و شريف، كوچك و بزرگ يكسان باشد. كسى كه شرب خمر يا قتل نفس يا زنا يا لواط يا سرقت نموده ـ خواه حاكم يا محكوم، امير يا مأمور باشد ـ در حكم شريك باشند.(83) مؤلف رساله «انصافيه» عباراتى همانند دارد: مساوات، برابر بودن در حقوق است؛ مثلاً اگر بنده، مظلمه يا جنايتى بكنم، حضرت آيتالله و وزير داخله هم همان جنايت يا مظلمه را مرتكب شوند، ديت و مجازاتى كه براى من معيّن شده با حضرت آيتالله و وزير داخله مساوى است، ابدا فرق ندارد، فرق گذاشتن ظلم و استبداد است و با هيچ قانونى نمىسازد؛ خاصه با قانون محمدى صلىاللهعليهوآله كه ابدا تفاوت نگذاشته.(84) لزوم اجراى برابرى با چنين تفسيرى، بديهى بوده، انكار آن با اعتقادات اسلامى ناسازگار است. 3ـ1. آزادى و تضاد معانى آن
يكى از مسائلى كه رهزن تحقيق مىباشد، استفاده از واژههايى است كه داراى چند معنا بوده، و در اصطلاح، مشترك لفظى هستند. كلمه «آزادى» از چنين واژههايى است. «توحيد عملى»، «رهايى از ستم»، «حق انتقاد سازنده و بيان مصالح»، «عدم تقيد به دين و مذهب» و «هرج و مرجطلبى»، از معانى آن شمرده مىشود. دو معناى اخير با سه معناى ابتدايى ـ دستكم ـ در برخى محدودهها تضاد دارد. زعماى دينى مشروطه، سه معناى اول از اين واژه، بخصوص اصطلاح اول و دوم را اراده مىكردند. مرحوم نائينى «تمكين از تحكّمات خودسرانه طواغيت امت و راهزنان ملت» راعلاوه بر «ظلم به نفس» ـ به استناد «نص كلام مجيد الهى تعالى شأنه و فرمايشات مقدسه معصومين» ـ «از مراتب شرك به ذات أحديّت تقدّست اسمائه» مىداند؛ در نتيجه «آزادى از اين رقيّت خبيثه خسيسه» را «از مراتب و شؤون توحيد و از لوازم ايمان به وحدانيت در مقام اسما و صفات خاصه» بيان مىكند.(85) از نظر او «تمام منازعات و مشاجرات واقعه فيمابين هر ملت با حكومت تملكيّه خودش» جهت «تحصيل آزادى از» اسارت و رقيّت «سلطنت غاصبه جائره»، بوده است؛ «نه خروج از ربقه عبوديت الهيه ـ جلّت آلائه ـ و رفع التزام به احكام شريعت و كتابى كه بدان تديّن دارند». همچنين «تمام اين منازعات و مشاجرات واقعه فيمابين انبيا و اوليا عليهمالسلام با فراعنه سلف و فيمابين پيروان ايشان با طواغيت خلف، و اين درجه اهتمام در تبديل نحوه سلطنت، همه بر سر استنقاذ اين اعظم مواهب الهيه ـ عزّ اسمه ـ از مغتصبين آن بوده و هست»(86). اين در حالى است كه تصور نويسنده «تذكرة الغافل» از آزادى، «حريت مطلقه» بود؛ چرا كه اگر مراد صحنهگردانان مشروطه اين نبود، «جمال زنديق و جهنمى ملعون... اين همه كفريات در منابر و مجامع و جرايد خود نمىگفتند... آن خبيث در محضر عمومى اين همه انكار ضروررى نمىكرد و از جمله نمىگفت: مردم حق خود را بگيريد، در قيامت كسى پول سكه نمىزند، آخوندها از خودشان (در آوردند) كه قسم بخور برو پى كارت، و آن صور ملعون نمىنوشت كه: توسل به هر اسم و رسم، شرك است؛ و نمىگفتند كه: آن دارالفسق، بل الكفر چون مكه معظمه محترم است...»؛ در نتيجه از منظر او «آزادى قلم و زبان از جهات كثيره، منافى با قانون الهى است.»(87) حاجآقا نورالله اصفهانى در بحث كوتاه خود از آزادى، قرائتى چون نائينى دارد: مشروطه مىگويد: تمام خلق در غير آنچه قانون كتاب و سنت آنها را مقيد نموده، بايد آزاد باشند؛ نه آزادى به اين معنا كه بعضى از جهّال خيال كرده و مىگويند كه مرادشان آزادى در مذهب باشد؛ بلكه همان حريّت و آزادى مقصود است كه خداوند در كتاب و سنّت فرموده و آنها را آزاد فرموده در مقابل بندگى، و به عبارت اخرى مشروطه مىگويد: بايد خلق بنده خدا باشند و به جز بنده خدا، بنده ديگرى نباشند، عبيد و اماء كه از تحت عموم به حكم خداوندى خارج است. در اينجا چند دقيقه است كه تمام مردم آزاد هستند؛ ولى آزادى احدى تا اندازهاى مىباشد كه مزاحم با آزادى ديگرى نباشد.(88) مجتهد نورى طى ديدارى كه با سيدين سندين؛ طباطبائى و بهبهانى در تحصن حرم حضرت عبدالعظيم داشت، به انتقاد از محتواى جرايد مشروطه و آزادى بىرويّه آنها پرداخته، از آزادى به معناى «حق انتقاد سازنده و بيان مصالح» دفاع مىكند: اين آزادى كه اين مردم (مشروطه خواهان تندرو) تصور كردهاند... كفر در كفر است. من شخصا از روى آيات قرآن بر شما اثبات و مدلّل مىدارم كه در اسلام، آزادى كفر است؛ اما فقط در آزادى شان يك چيز است كه فقط و فقط در ضمير عموم، اگر كسى خير به خاطرش مىرسد، بگويد، لا غير؛ اما نه تا اندازه (اى) بايد آزاد باشد كه بتواند توهين از كسى بكند. مراد از خير عموم، ثروت است و رفتن در راه ترقّى است و پيداكردن معدن است، بستن سدهاى عديده است و ترقيّات دولت و ملت؛ اما (آيا) گفتهاند كسى كه داراى اين آزادى است، بايد توهين از مردمان محترم بكند؟! آيا گفتهاند فحش بايد بگويد و بنويسد؟! آيا گفتهاند انقلاب و آشوب و فتنه در مملكت حادث كند و پارتى اجانب باشد (و) براى خارج كار كند؟! از همه اين مراتب گذشته، آزادى قلم و زبان براى اين است كه جرايد آزاد، نسبت به ائمه اطهار[ عليهمالسلام ] هر چه مىخواهند بنويسند و بگويند؟!(89) 2. اولويتدهى در مهار استبداد يا دفع غربگرايى و دخالت بيگانگان
شكى نيست علماى دينمدار شيعه، نه به استبداد حاكم بر ايران آن عصر رضايت داشتند و نه مىتوانستند در قبال غربمآبى، استعمار غرب و نفوذ فِرَق ضالّه بىتفاوت بمانند. سلطنت مطلقه و ستمگرىهاى سلاطين و نيز تعاليم غربى، از ديدگاه اجتهاد دينى همه فقها قابل پذيرش نبود. در اين ميان اختلاف علما در تشخيص شدت و ضعف استبداد و هجمه فرهنگى غربباوران، موجب تفاوت اهتمام آنان به آن دو مىشد. برخى فقها، چون مشروطه را از يك طرف در مقابل استبداد و ظلم سلاطين قاجار تصور كرده و از سوى ديگر نفوذ غربمآبان را چندان قوى و مهم نمىدانستند، نظرشان بر آن بود كه بعد از استحكام اساس مشروطيت مىتوانند اين عده قليل را از صحنه سياسى خارج كنند؛ از اين رو اولويت را به تحديد ظلم داده، از آن نظام نو حمايت كردند. آنان مىگفتند: اگر ما امروزه در مقام اصلاح برآييم و بخواهيم اين مردم [منحرفان] را دفع دهيم، هيچ وقت نمىشود؛ بلكه فتنه و انقلاب بزرگى حادث خواهد شد كه دولت و ملت دچار محنت و مخاطرات شوند؛ پس بر ما لازم است كه به مرور زمان... به معاونت يكديگر رهبرى كرده، اين معايب را دفع نماييم و رفع شر اين مردم از سر ما بشود؛ و لكن با اين عجله و شتاب دفع اين مردم را نمىشود كرد.(90) در مقابل، عالمان ديگرى مسأله غربگرايى و فرق ضالّه را در درجه نخست اهميت قرار داده بودند: امروز كه اين جماعت (غربگرايان و بابيان) داراى قوه و قدرتى نيستند، اگر در دفع آنها دچار حادثات ناگوار شويد، فردا كه قدرتى پيدا كردند، مسلمانان سست عنصر را دور خود جمع كردند، مخلوقى را از اطراف براى پيشرفت مقاصد در دور خويش حاضر كردند و جمعيتى شدند، در آن وقت مىخواهيد دفع نماييم!؟(91) برخى از علما نيز علت مخالفتشان با مشروطه، توجه به دخالت بيگانگان در امور نهضت بوده است.(92) 3. رويكرد اصالت كاركردى يا اصالت ساختارى نسبت به حكومت
برخى محققان عقيده دارند نظرگاه علماى مشروطهخواه، بويژه آخوند خراسانى و شاگردانش به مشروطه، بر پايه ميزان اصالت ساختار نظام حكومتى بوده است؛ برخلاف شيخ و همراهانش كه پيرو مكتب سامرا بودهاند. «مكتب سامرا به دكترين اصالت وظيفه يا اصالت كاركرد» نظر دارد. آنچه براى اين مكتب مهم است، ميزان عملكرد در جهت تحقق اهداف نظام اسلامى است و همين امر «نظريهپردازان اين مكتب را از پرداختن به مناقشات مربوط به شكل يك نظام سياسى كارآمد باز داشته است.»(93) توضيح بيشتر آن كه «زاويه نگرش مكتب نجف (آخوند خراسانى و هم فكرانش) با زاويه نگرش مكتب سامرا به حوزه سياست، دقيقا با يكديگر تفاوت دارد. اين تفاوت در حقيقت در اصول انديشه سياسى نيست؛ بلكه در زاويه نگرش نسبت به مباحث مهم با توجه به مقتضيات زمان است. مكتب سامرا از زاويه مبانى مشروعيت، نظام سياسى ايده آل خود را ترسيم مىكند و از وراى اصول و يافتهها و اثرات سياسى ـ اجتماعى اين نظام، به مجادله با مشروطه بر مىخيزد؛ در حالى كه مكتب نجف از زاويه مبانى مقبوليت يا كارآمدى، نظام سياسى ايدهآل خود را ترسيم مىكند و آن را به دليل ضرورت عقلى آن يا عقلى بودن دولت، كاملاً منطبق با شريعت مىبيند»؛ پس «اختلاف مكتب سامرا و مكتب نجف در حقيقت در مبانى انديشه سياسى نيست؛ بلكه اختلاف در زاويه نگرش آنها به معرفت سياسى است.»(94) عوامل مؤثر در اختلاف بينش سياسى عالمان نسبت به مشروطه
مسأله بسيار مهم در اين نظريه، ريشهيابى اختلاف مىباشد. طبيعى است با وجود كمبود اطلاعات تاريخى درباره برخى عالمان، همه علل و اسباب مشخص نيستند. نگارنده در محدوده اطلاعات تاريخى خود و با استفاده از تحقيقات مختصر پژوهشگران ديگر كه بعضا به صورت استطرادى بدين محور پرداختهاند، عواملى را در اين جهت مهم مىداند: 1. تفاوت موقعيت شهرها
يكى از ريشههاى اختلاف، ميزان نفوذ غربگرايان و استبداد، در شهرهاى مختلف ايران و عراق بوده است؛ يعنى در شهرهايى كه نفوذ جريانهاى انحرافى كمتر، و استبداد زياد بود، گرايش علما به مشروطه بيشتر از مناطقى بوده كه در موقعيت عكس قرار داشتهاند. در سه منطقه كه علماى زيادى مخالف مشروطه بودند، نفوذ نوگرايان مشرب سكولاريسم بيشتر بود: 1. تهران؛ 2. تبريز؛ 3. رشت. وضعيت تهران با وجود مركزيت ايران، اشخاص قابل اعتنايى از طيف غربزده دربارى، دولتى، معلم مدارس جديد، تنى چند از نمايندگان منورالفكر غربگراى جريانساز، برخى روحانيان منبرى و پرنفوذ بابىمسلك، انجمنهاى متعدد داراى رگههاى ليبراليستى و روزنامههاى بسيارى كه در هتك حيثيت دين و علما رقابت مىكردند، به مراتب غير دينىتر از دو شهر ديگر مىنماياند. وضعيت نامناسب فرهنگى تهران، در رسائل، لوايح و تلگرافهاى مشروعهخواهان منعكس شده است.(95) گيلان و آذربايجان نيز، به دليل نزديكى به شهرهاى روسيه و واقع شدن در راه آمد و شد منورالفكران و مجاهدان قفقازى، زمينههاى زيادى جهت رشد غربگرايى فراهم كرده بودند. با وجود همراهىهاى امام جمعه تبريز و حمايتهاى مهم ميرزاحسن مجتهد تبريزى و نيز تأييد ملامحمد خمامى رشتى از مشروطه، جريان التقاطى و غربزده، آن سه را به خروج از شهر مجبور كرد. نكتهاى كه در مورد هر سه شهر قابل توجه است، اين است كه در هر سه شهر، مشروطهخواهى با تجمع و تحصّن در كنسولگرى انگليس به سرانجام رسيد.(96) در مقابل، در اصفهان ـ كه اكثر علما موافق مشروطه بودند ـ جريان نوگرايى غير دينى نمودى نداشت و به نوشته كسروى «مشروطهخواهى در اسپهان، رويّه ملاّ بازى داشت.»(97) آقا نجفى و حاجآقا نورالله مرجعيت فقهى و سياسى مشروطه را عهده دار شده بودند و در نتيجه روند حاكم بر مشروطيت اصفهان، رنگ دينى به خود گرفته بود. مرورى بر نشريات اصفهان در آن عصر، اين ادعا را ثابت مىكند. از سوى ديگر، ستمگرىهاى ظلالسلطان و اعوان او ـ كه تا حدودى در حكايات مندرج در «رساله مكالمات مقيم و مسافر» انعكاس يافته است ـ سبب عُلقه بيشتر مردم و فقها به مشروطه ـ كه در قبال آن برخواسته بود ـ مىشد. در همه نقاط كشور نياز به عدالت محسوس بود؛ ولى در برخى مناطق همچون اصفهان و فارس، به دليل شدت ظلم حكّام، اين نياز ظهور بيشترى داشت. به نظر مىرسد شدت ستمستيزى سيد لارى، تاحدودى متأثر از ظلم و استبداد حكّام لارستان و نيز قواميان بوده است. شهر نجف، مركز دينى شيعيان، از گرايشهاى غربى خالى نبود؛ ولى با اعمال نفوذ فقهايى چون آخوند خراسانى مهار مىشد. محرّك علماى مشروطهخواه نجف، بيشتر گزارشهايى بود كه از ظلم وارده بر مردم ايران به آنها مىرسيد؛ چنانكه محور بحثهاى نائينى، رهايى از ظلم و استبداد و تحصيل عدالت و مساوات است. همچنين وجود هرج و مرج و مفاسد اشرار كه تا حدودى متأثر از حوادث مشروطه بود، موجبات مخالفت يا دلسردى برخى فقيهان را فراهم آورد.(98) 2. منابع اطلاعاتى
علماى نجف به دليل دورى از جريانهاى ايران ـ بخصوص تهران ـ ناگزير بودند اطلاعات مربوط را از طريق نامهها و تلگرافها أخذ كنند. طبيعى است اعتماد آنان به هر فردى كه داراى گرايش سياسى خاصى بود، سبب تأثيرپذيرى از گرايش او مىشد؛ چرا كه آن فرد اگر هم صداقت داشت، مسائل را با عينك سياسى خود نگاه كرده، به تجزيه و تحليل مىپرداخت. شيخ ابراهيم زنجانى، در خاطراتش مىنويسد: (آخوند خراسانى) مىگفته (در) اين امر مهم مملكت، كاغذها كه به من مىآيد و در هر أمر مختلف، هر كس موافق غرض خود اظهاراتى مىكند، تا اين كه از فلان كس (زنجانى) كه به من مكتوب مىآيد، اطمينان پيدا مىكنم و مىدانم او جز راست نمىنويسد.(99) اين نوشته بدين صورت قابل قبول نيست؛ ولى وجود نامهاى از آخوند كه گفته مىشود در تعريف و تحسين زنجانى است(100)، كليت مطلب را تأييد مىكند. در زمان تحصن حرم حضرت عبدالعظيم از شيخ فضلالله نورى پرسيده مىشود: آيا علماى اعلامى مانند آخوند ملا كاظم خراسانى و آقاى حاجى ميرزا حسين... تهرانى و آخوند ملاعبدالله مازندرانى كه فتواى مشروطه را دادهاند، مشروعيت مشروطه را در نظر داشتهاند يا خير؟ شيخ پاسخ مىدهد: اين آقايان از ايران دورند و حقيقت اوضاع را از نزديك نمىبينند و نامهها و تلگرافهايى كه به ايشان مىرسد، از طرف مشروطهخواهان است و ديگر مكاتيب را به نظر آقايان نمىرسانند.(101) در مقابل، اسناد موجود نشان دهنده اعتماد سيد يزدى به فقها و روحانيان مخالف مشروطه مىباشد.(102) عامل فوق در شيوه اتخاذ مواضع مشروطهخواهى از طرف فقهاى شهرهاى داخل كشور نيز، بىتأثير نبوده است؛ البته اين مطالب نمىتواند به معناى برخورد سطحى علما با مسائل اجتماعى ـ سياسى باشد؛ چرا كه از يك سو وقايع مشروطه و مفاسد آن، چندان به درازا نكشيد، و از سوى ديگر، وسايل ارتباطى و رسانههاى جمعى در آن عصر محدود بوده است. 3. ميزان شناخت از غرب
از نظر نائينى «تمام منازعات و مشاجرات واقعه فيمابين هر ملت با حكومت تملكيه خويش»، جهت تحصيل آزادى از «سلطنت غاصبه جائره» است؛ «نه از براى رفع يد از احكام دين و مقتضيات مذهب.» اين فقيه مشروطگى دولت را، انتزاع آزادى از غاصبان دانسته، مىنويسد: اتّساع مشربها بى ربط به اين داستان، و بود و نبودش ناشى از اختلاف مذاهب، و نسبت به استبداد و مشروطيت دولت يكسان است(103)؛ همچنين نائينى از قانون مساوات، برداشتى همانند آزادى دارد.(104) آنچنان كه از ديگر رسائل، تلگرافها و نامههاى مشروطهخواهان بر مىآيد؛ آنان مشروطه را نظامى خنثا كه قابل تطبيق بر فرهنگ ايرانى ـ اسلامى است، دانسته و مفاسد غرب را زاييده مذهب غربيان بيان كردند. به نظر مىرسد آنان در معناى مشروطه، تحت تأثير «نوگرايان دنياى اسلام ـ ايرانى و غير ايرانى ـ قرار گرفته» و «تفاوتهاى بنيادى و اجتنابناپذير ميان اسلام و دمكراسى را از ديده دور داشته» بودند.(105) اسناد و گزارشها حكايت از آن دارد كه در ميان مشروعهخواهان، دست كم شيخ فضلالله نورى آگاهى بسندهاى از غرب داشت.(106) نتيجه اين اطلاعات در موضعگيرىها و تحليلهاى او در زمان مشروطه ظاهر شد. در يكى از لوايح متحصنان در حرم حضرت عبدالعظيم كه زير نظر شيخ تدوين مىشد، چنين آمده: در اين عصر ما فرقهها پيدا شدهاند كه بالمره منكر اديان و حقوق و حدود هستند، اين فرق مستحدثه را برحسب تفاوت اغراض، اسمهاى مختلف است؛ آنارشيست، نيهليست، سوسياليست، ناتوراليست، بابيست... .(107) شيخ در نامهاى به يكى از مجتهدان مازندران مىنويسد: بر خاطر عالى كاملاً مشهود و مكشوف است كه در اين مدت حادثه جديد، اغتشاش داخله مملكت و اضطراب اهالى و سلب امنيت، تا چه درجه رسيده؟ علاوه بر اينكه براى معالجه ظلم دفع فاسد به افسد كردند، قوانين مجعوله آنها كه از روح آزادى اروپا برداشته شده بود، باعث شد كه مردم فاسدالعقيده، بىملاحظه، بر ضعف اسلام آنچه خواستند، گفتند و نوشتند.(108) 4. ويژگىهاى روان شناختى
يكى از احتمالات مقرون به شواهد در مورد علت رويكردهاى متفاوت برخى فقها در مراحل مختلف مشروطه، وجود يك نوع تزلزل و انفعال شخصيتى در برخى و غلبه احساسات در برخى ديگر است. به عنوان مثال قاطعيت و شجاعت سيد عبدالله بهبهانى شهره بود؛ اما تأمل در مجموعه آنچه كه در كتب تاريخى درباره اين مجتهد ذكر شده، نمايانگر رگههاى احساسى در شخصيت او، و عدم تعمق فكرى در اين فقيه مىباشد. مخالفت علنى او با حكم تحريم ميرزاى شيرازى(109)، و تأييد بستنشينى مردم در سفارت انگليس(110)، شاهد بر اين مطلبند. در مورد مجتهد نورى، قضاوت مشكل است. او در مهاجرت صغرا شركت نكرده، به هنگام ظهور جريانهاى منحرف و آشكار شدن روند غيردينى مشروطه، چندين مرتبه در مخالفت و موافقت مشروطه رأى خود را تغيير داد. در رساله «حرمت مشروطه» در مقام ايراد و اشكال بر متمم قانون اساسى، نقدهايى را مطرح كرده كه شايسته مقام علمى بلند او ـ به عنوان مجتهد اول تهران ـ نبود(111) و ظاهرا اين گونه مسائل و ايرادات غير دقيق، تأثير بسزايى در نوع تحليل نائينى و محلاتى از مخالفت شيخ و همراهان او به جاى مىگذاشته، نتيجه مىگرفتند كه مخالفان، به دليل منافع شخصى روياروى مشروطه ايستادهاند.(112) در جواب علت عدم همراهى شيخ در مقدمات قيام و مهاجرت صغرا گفته شده: شيخ در مورد وقايع مقدماتى «چون نزاع را شخصى و احيانا به تحريك ايادى وابسته مىديد، همراهى ننمود».(113) از طرف ديگر، تغيير نظر شيخ در مشروطهخواهى تا زمان وقايع توپخانه، بر پايه وعدههاى مشروطهخواهان و عملى نشدن آنها مورد ارزيابى قرار گرفته است.(114) به نظر مىرسد نبايد وضعيت بسيار بغرنج شيخ كه از يك طرف حركت مشروطه را غربى و ضد دينى، و از جانب ديگر حمايت شديد علماى ديگر از آن را مىديد، ناديده انگاشت. طبيعى است با مخالفت او ـ با توجه به حمايت فقهاى مشروطهخواه همچون سيدين در تهران و علماى ثلاثه نجف ـ حداقل در يك برهه زمانى موقتى، وضعيت به آشوب كشيده كشور، نامتعادلتر مىشد. درك صحيح اين مسأله و اين كه به هر حال در اوايل طرح نوشتن متمم قانون اساسى و احساس خطر جدى، او دست كم اين مقدار اميد داشت كه نظام مبتنى بر شالوده غربى را بتواند با ابزارهايى بر طبق شرع مهار كند، موجب قضاوت جامعترى نسبت به تبدّل رويكردهاى سياسى اين مجتهد خواهد شد. 5. نفوذ و دخالت افراد و جريانهاى مشكوك
به عنوان نمونه يكى از انجمنهاى فعّال داراى گرايشهاى سكولاريستى كه در سال 1322 به صورت رسمى فعّاليت خود را آغاز كرد، «انجمن باغ سليمان خان ميكده» بود. يكى از اهدافى كه در اين انجمن مطرح شد، عبارت بود از ارتباط با حوزه علميّه نجف تا با توجّه به اهمّيّت آن حوزه، بهتر و سريعتر به اهداف خود برسند. در اين جهت سيّد اسداللّه خرقانى به نجف مىرود و شروع به فعاليت مىكند.(115) برخى تحليلگران، مسائلى چون «سوابق مبارزاتى»، «ميزان دخالت عملى در سطح رهبرى» و «شناخت حيلههاى روشنفكرانه و سياستهاى استعمارى» را از ديگر عوامل معرفى نمودهاند.(116) به طور مسلّم، عوامل و ريشههايى كه سببساز اختلاف مجتهدان در زاويه نگرش به موضوعات و مصاديق خارجى مىشد، منحصر به موارد فوق نخواهد بود. شناخت همه علل، به پژوهشى گسترده در زندگانى همه فقها و نخبگان دينى ـ حتى عالمان غيرمشهور ـ احاطه به جريانهاى سياسى و فرهنگى قبل و زمان مشروطه، آشنايى جامع با دربار و دولت قاجار، آگاهى كافى از وضعيت اجتماعى مردم و ميزان و شيوه برخورد علما با آنان نياز دارد. ه) جمعبندى تحقيق
با شيوع ظلم حكّام و عدم اداره صحيح امور اجتماعى به وسيله آنان، نياز به تحقق عدالت و نظارت بر عملكرد حاكمان، در ميان توده مردم و علما شكل بارزى به خود گرفت. نهضت عدالتخانه كه در جريان تحصن سفارت انگليس به مشروطه تغيير نام داد، در اين شرايط شكل گرفت و به صدور فرمان مشروطه منتهى شد. با همراهى و مساعدت بيشتر عالمان تهران ـ بويژه سيدين سندين، طباطبائى و بهبهانى و نيز شيخ فضلالله نورى ـ مجلس شوراى ملى، جهت تدوين قوانين اجتماعى عرفى و نظارت بر عملكرد درباريان و حكّام ولايات گشايش مىيابد. عالمان نجف كه اهتمام خود را در برخى وقايع مقدماتى به جريان عدالتخواهى نشان داده بودند، به دنبال درخواستهاى افرادى همچون مجتهد نورى، و بعد از «فحص از خصوصيات» مشروطه و «تأمل كامل» در آن، چون از منظر خويش ديدند كه «مبانى و اصول صحيحه» مشروطه، از «شرع اسلام، مأخوذ است»، حمايت خود را از آن اعلان داشتند؛ البته سيد محمدكاظم يزدى، از آن نظام نوپا طرفدارى نكرد. در شهرهاى ديگر ايران با پيشوايى علما، انجمنهاى ايالتى تأسيس شد و انتخابات جهت تعيين نماينده انجام پذيرفت؛ گر چه معدود فقيهانى همانند آخوند ملا قربانعلى زنجانى، از مشروطه حمايت نكردند. به نظر مىرسد دستكم يكى از عوامل عدم همراهى برخى فقيهان در اين مرحله، مشكوك دانستن اصالت ملّى نظام تازه تأسيس، به دليل دخالت بيگانگان، نفوذ غربگرايان و افراد منتسب به فرقه بابيه بوده است. با نوشته شدن متمم قانون اساسى بر پايه قوانين اساسى دولتهاى اروپايى، مشروطه غربى تا حدود زيادى رسميت يافت. زمزمههاى مخالفت مجتهد نورى از همين زمان شنيده شد. با عدمِ پذيرشِ تصحيحاتى كه مجتهدان در مورد مواد متمم قانون اساسى صورت داده بودند و نيز با تغيير ماده پيشنهادى درباره نگاهبانى فقها بر مصوبات مجلس، مخالفت شيخ صورت عينى به خود گرفت. او اميد داشت بتواند با گذاردن قيود و شرايطى براى مجلس و قانون اساسى و أخذ تعهد از نمايندگان مجلس در مورد معناى اسلامپسند مشروطه، آزادى و قانون گذارى، مشروطه اروپايى را لگام زند؛ اما عملى نشدن برخى خواستههاى او و همنظرانش و نيز گذشت زمان به او نماياند كه اين امر به دليل غلبه جريانسازان، ناشدنى است؛ در نتيجه حكم به حرمت آن صادر كرد. عالمان بسيارى از حاميان مشروطه، همزمان با اعتراض مجتهد نورى يا مدتى بعد از آن، اعتراض و مخالفت خود را اعلان كردند. در مقابل، فقهاى بسيارى نيز به حمايت خود از مشروطه ادامه دادند. تفاوت موضعگيرىهاى اجتماعى مجتهدان شيعى در زمانهاى قبل از نهضت مشروطه، سابقه داشته و در زمانهاى بعد نيز تكرار شد؛ اما هيچ يك به گستردگى و شدت اختلاف آنان در مشروطه نبوده است. شدت اختلافها تا بدان جا رسيد كه مخالفان، سعى در مشروطهشدن را موجب ارتداد دانسته، متقابلاً عالمان طرفدار مشروطه، مخالفت با مشروطه را در حكم «محاربه با امام عصر» بيان كردند. انديشه و اجتهاد دينى، در رويكرد سياسى فقها بىتأثير نبود؛ اما علت مهم اختلاف آنان، اختلاف در شناخت مسائل جامعه (مصداقشناسى) بود كه از عوامل متعددى همچون تفاوت موقعيت شهرها، منابع اطلاعاتى متضاد، شناخت نادرست از غرب، ويژگىهاى شخصيتى و... سرچشمه مىگرفت؛ البته نبايد منافع شخصى را نيز در رويكرد سياسى معدود عالمان وابسته به دربار، خانها، متنفذان محلى و گروههاى سياسى ناديده انگاشت. پس از استبداد صغير و حاكميت مشروطه دوم ـ كه طيف علماى مخالف با اعدام مجتهد نورى و ترور و تبعيد برخى ديگر، در انزوا قرار گرفتند ـ علماى موافق نيز نتوانستند اهداف ملى و دينى خود را عملى كنند و در نتيجه بسيارى از آنان به تدريج از مشروطه سرخورده شدند. علت اين امر آن بود كه مشروطه غربى ـ با فرض ناديده انگاشتن ايرادات شرعى ـ مطابق مزاج و طبع خاص جامعه آن روز ايران نبود و استقرار آن در اين كشور، حاصلى جز بسط دامنه آشوب، فروپاشى قدرت مركزى و در نهايت هموار شدن راه سلطه بيگانه نداشت. شيفتگى غربباوران مانع از آن شد كه قيام اصيل ملت، سير طبيعى خود را طى كند و در نتيجه به رغم تحول چشمگيرى كه در شكل و ظاهر رژيم صورت گرفت، محتوا تغييرى نكرد؛ بلكه استبداد قاجار به استبداد شديد پهلوى منجر شد. آنان فراموش كردند كه مشكلات يك جامعه سنتى را نمىتوان با قانونهايى كه هيچ پيوندى درونى با شرايط تاريخى، سياسى، مذهبى و جغرافيايى جامعه ندارد، حل كرد. با رونوشت گرفتن از قانونهايى كه براى كشورى ديگر با شرايط اجتماعى، تاريخى و فرهنگى ديگرى تنظيم و تصويب شده بود ـ دانسته يا نادانسته ـ نهضت ملى اسلامى را از مسير اصلى و طبيعى خود منحرف كردند. آنان بسا كه در كمال حسن نيت، جامهاى دوختند كه برازنده قامت ايرانيان آن عصر نبود. جريان مذكور علاوه بر عرصه سياسى، در بُعد فرهنگى ضربههاى مهلكترى بر پيكر جامعه ايرانى نواخت. برنامههاى ضد مذهبى رضاخان، تا حدود زيادى از زمينهاى تأثير مىگرفت كه با فعاليتهاى غربگرايان فراهم شده بود؛ چرا كه چنان برنامههايى به هيچ وجه نمىتوانست بدون زمينهسازى عملى گردد. يكى از فعاليتهاى فرهنگى اثرگذار و به جاى مانده از آنان، تاريخنگارى انقلاب مشروطه است. بر اين اساس، در جهت موضوع تحقيق، نمىتوان به منابع تاريخنگارى مشهور مشروطه بسنده كرد؛ بلكه براى دستيابى به اطلاعاتى وسيعتر در باب نوع رويكرد همه عالمان و فقيهان آن زمان و دليل و انگيزه آنان، علاوه بر كتب فوقالذكر، بايد به منابع محلى و قابل اعتماد بسيارى مراجعه كرد.(117) بدون اطلاعات دقيق و جزئى تاريخى درباره زندگانى رهبران مذهبى عصر مشروطه، ريشه يابى مسأله ناممكن و تحليل و قضاوت درباره آن، بيش از يك پيش داورى غلط نخواهد بود. نبايد با اتخاذ و پذيرش نظريههاى عصرى، به سراغ يك موضوع تاريخى رفته و بدون آگاهى از ريز وقايع و عدم تأمل جدّى در نوشتارها و أسناد برجاى مانده از آنان و روشنايى بخشيدن به متشابهات كلام ايشان با توجه به محكمات، به داورى پرداخت. كتابنامه
1. آباديان، حسين، مبانى نظرى حكومت مشروطه ومشروعه، چ 1، تهران، نى، 1374ش. 2. آدميت، فريدون، ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، چ 1، تهران، پيام، [بىتا]. 3. آملى، محمدتقى، المكاسب والبيع، ج 2، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1413ق. 4. ابوالحسنى، على، آخرين آواز قو؛ بازكاوى شخصيت و عملكرد شيخ فضل الله نورى بر اساس آخرين برگ زندگى او و فرجام مشروطه، چ 1، تهران، عبرت، 1380ش. 5. ، انديشه سبز؛ زندگى سرخ، چ 1، تهران، عبرت، 1380ش. 6. ، جزوه «آيتالله العظمى سيد محمدكاظم طباطبائى يزدى، پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد»، يزد، ستاد بزرگداشت آيتالله العظمى سيد محمدكاظم يزدى، فرماندارى شهرستان يزد، 1417ق. 7. ، ديدهبان، بيدار! ديدگاهها و مواضع سياسى و فرهنگى شيخ فضل الله نورى، چ 1، تهران، عبرت، 1380ش. 8. احتشام السلطنه، محمود، خاطرات احتشام السلطنه، به كوششش سيد محمدمهدى موسوى، چ 1، تهران، زوار، 1366ش. 9. افشار، ايرج، خاطرات و اسناد مستشارالدوله، ج 2، چ 1، تهران، فردوسى و ايران و اسلام، 1362 و 1361ش. 10. امين، محسن، الاعيان الشيعه، ج 2 و 10، تحقيق و اخراج حسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات؛ 1403 ق. 11. انصارى، مهدى، شيخ فضل الله نورى و مشروطيت، چ 2، تهران، امير كبير، 1376ش. 12. ايوانف، م.س.، تاريخ نوين ايران، ترجمه احسان طبرى، [بىجا]، [بىنا]، [بىتا]. 13. براون، ادوارد، انقلاب مشروطيت ايران، ترجمه مهرى قزوينى، تهران، كوير، 1376ش. 14. پيروزمند، عليرضا، رابطه منطقى دين و علوم كاربردى، چ 1، تهران، امير كبير، 1376ش. 15. تركمان، محمد، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات و روزنامه شيخ فضلالله نورى، ج 1، تهران، مؤسسه فرهنگى رسا، 1362ش. 16. ، مكتوبات، اعلاميهها و چند گزارش پيرامون نقش شيخ شهيد فضل الله نورى در مشروطيت، ج2، تهران، موسسه خدمات فرهنگى رسا، 1363ش. 17. تهرانى، آقا بزرگ، نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، تعليقات سيد عبدالعزيز طباطبائى، چ 2، مشهد، دار المرتضى للنشر، 1404 ق. 18. ، هدية الرازى الى الامام المجدّد الشيرازى، تهران، ميثاق، 1403 ق. 19. حائرى، عبدالهادى، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، چ 2، تهران، امير كبير، 1364ش. 20. حسينزاده، محمدعلى، علما و مشروعيت دولت صفوى، چ 1، انجمن معارف اسلامى، 1379ش. 21. حسينزاده، محمد، مبانى معرفت دينى، چ 3، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1380ش. 22. خراسانى، محمد كاظم، حاشية كتاب المكاسب، به كوشش سيدمهدى شمس الدين، چ 1، وزارت ارشاد اسلامى، 1406ق. 23. خسروپناه، عبدالحسين، كلام جديد، چ 1، قم، مركز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى حوزه علميه قم، 1379ش. 24. دوانى، على، «نكاتى تاريخى از حيات شيخ شهيد، تنديس پايدارى (يادنامه سالروز شيخ فضل الله نورى)» روزنامه رسالت، مرداد 1380ش. 25. دولتآبادى، يحيى، حيات يحيى، ج 2، چ 2، تهران، عطار و فردوسى، 1361ش. 26. رضوانى، هما، لوايح شيخ فضل الله نورى، چ 1، تهران، تاريخ ايران، 1362ش. 27. زرگرىنژاد، غلامحسين، رسائل مشروطيت، چ 2، تهران، كوير، 1377ش. 28. زنجانى، ابراهيم، خاطرات شيخ ابراهيم زنجانى، به كوشش غلامحسين ميرزا صالح، چ 1، تهران، كوير، 1379ش. 29. شكورى، ابوالفضل، خط سوم در انقلاب مشروطيت ايران، چ 1، زنجان، اداره كل فرهنگ و ارشاد، 1371ش. 30. صفايى، ابراهيم، رهبران مشروطه، چ 2، تهران، سازمان انتشارات جاويدان، 1362ش. 31. عنايت، حميد، انديشه سياسى در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، چ 3، تهران، شركت سهامى انتشارات خوارزمى، 1372ش. 32. قانون اساسى و متمم آن، تهران، كتابخانه و چاپخانه اقبال، 1325ش. 33. قوچانى، آقانجفى، برگى از تاريخ معاصر (حيات الاسلام فى احوال آيت الملك العلام)، تصحيح ر.ع.شاكرى، چ 1، تهران، هفت، 1378ش. 34. كديور، محسن، نظريههاى دولت در فقه شيعه، چ 4، تهران، نى، 1378ش. 35. كسروى، احمد، تاريخ مشروطه ايران، چ 19، تهران، امير كبير، 1378ش. 36. گوهرخاى، محمدباقر (امجد الواعظين)، گوشهاى از رويدادهاى انقلاب مشروطيت ايران، تهران، مركز نشر سپهر، 2535 شاهنشاهى. 37. لارى، عبدالحسين، التعليقة على المكاسب، ج 2، چ 1، قم، اللجنة العلمية للمؤتمر ـ مؤسسة المعارف الاسلامية، 1408 ق. 38. ، رسائل سيد لارى، ج 1، به كوشش سيد على مير شفيعى، چ 1، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1377ش. 39. ، مجموعه رسائل، چ 1، قم، هيأت علمى كنگره، 1418 ق. 40. مافى، معصومه، خاطرات و أسناد حسينقلى خان نظامالسلطنه مافى، ج 1، چ 1، تهران، تاريخ ايران، 1361ش. 41. م.پاولويچ، و.تريا، س.ايرانسكى؛ سه مقاله درباره انقلاب مشروطه ايران، ترجمه م. هوشيار، چ 2، تهران، شركت سهامى كتابهاى جيبى، 1357ش. 42. مجتهدى، مهدى، رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، به كوشش غلامرضا طباطبائى مجد، چ 1، [بىجا]، زرين، [بىتا]. 43. دفتر تبليغات اسلامى، مجله حوزه، (ويژهنامه نائينى)، قم، دفتر تبليغات اسلامى، ش 76 و 77، سال 1375ش. 44. محمدى، منوچهر، انقلاب اسلامى؛ زمينهها و پيامدها، چ 1، قم، دفتر نشر و پخش معارف، 1380ش. 45. مدنى كاشانى، عبدالرسول، رساله انصافيه، چ 1، كاشان، مرسل، 1378ش. 46. مصباح يزدى، محمدتقى، پرسشها و پاسخها، ج 3، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1378ش. 47. ملكزاده، مهدى، تاريخ انقلات مشروطيت ايران، چ 4، تهران، علمى، 1373ش. 48. ناظمالاسلام كرمانى، محمد، تاريخ بيدارى ايرانيان، به اهتمام على اكبر سعيدى سيرجانى، چ 5، تهران، پيكان، 1377و1376ش. 49. نامدار، مظفر، رهيافتى بر مبانى مكتبها و جنبشهاى سياسى شيعه در صد ساله اخير، چ 1، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1376ش. 50. نائينى، محمدحسين، تنبيهالامه و تنزيهالمله، به اهتمام سيد محمود طالقانى، چ 9، تهران، شركت سهامى انتشار، 1378ش. 51. نجفى خوانسارى، موسى، منية الطالب فى حاشية المكاسب، ج1، [بىجا]، [بىنا]، [بىتا]. 52. نجفى، موسى، انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاج آقا نورالله اصفهانى، چ 2، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378ش. 53. ، حكم نافذ آقا نجفى، چ 1، قم، اسلامى، 1371ش. 54. نراقى، حسن، كاشان در جنبش مشروطه ايران، چ 2، تهران، ايران، 1364ش. 55. هادوى، مهدى، ولايت و ديانت، چ 1، قم، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، 1378ش. 56. هدايت (مخبرالسلطنه)، مهدىقلى، خاطرات و خطرات، چ 4، تهران، زوار، 1375ش. 1. به عنوان مثال شيخ در مهاجرت صغرا، شركت نكرد ـ برخلاف سيداحمد طباطبائى ـ همچنين موافقت علماى نجف، چند ماه پس از شروع به كار مجلس صورت گرفت؛ در حالى كه بهبهانى و سيد محمد طباطبائى از ابتداى قيام، از آن پشتيبانى كردند. 2. براى آگاهى از تفصيل مواضع برخى فقهاى مذكور در قبال مشروطه، علاوه بر منابع عمومى مشروطه و مقالات زيادى كه در برخى مجلات منتشر شده است، مىتوان به تكنگارىها مراجعه كرد. برخى منابع عمومى عبارتند از: محمد ناظمالاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان ـ احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران ـ مهدى ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، صفحات مختلف؛ بويژه كتاب چهارم، فصل نوزدهم و قهرمان ميرزا سالور، روزنامه خاطرات عين السلطنه، ج 3و4. تكنگارهها: در مورد آخوند خراسانى و تا حدوى شيخ عبدالله مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى ر.ك: آقا نجفى قوچانى، برگى از تاريخ معاصر (حيات الاسلام فى احوال آيتالملك العلّام) و عبدالحسين مجيدكفايى، مرگى در نور (زندگانى آخوند خراسانى صاحب كفايه). در مورد سيد محمدكاظم يزدى ر.ك: على ابوالحسنى، آيتالله العظمى سيد محمدكاظم طباطبايى يزدى، پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد ـ مرتضى بذرافشان، سيد محمدكاظم يزدى، فقيه دور انديش. درباره شيخ فضلالله نورى مطالب بسيار زيادى در كتب و مجلات مىتوان يافت؛ اما كتبى كه به صورت مستقل در مورد ايشان ـ بخصوص موضع مشروطهخواهىاش ـ نگاشته شده باشد، محدود است. ر.ك: مهدى انصارى، شيخ فضلالله نورى و مشروطيت و على ابوالحسنى، پايدارى تا پاىدار. اين نويسنده در سال 1380 چهار كتاب ديگر درباره شخصيت، زندگى، ديدگاهها و مواضع سياسى ـ فرهنگى مجتهد نورى و پاسخ به برخى پرسشهاى مربوط را، با عناوين آخرين آواز قو ـ انديشه سبز، زندگى سرخ ـ ديدهبان بيدار و كارنامه شيخ فضلالله نورى نگاشت كه نشر عبرت آنها را منتشر كرد. در مورد ميرزاى نائينى ر.ك: مجله حوزه، ش 76و77 (ويژهنامه نائينى). در مورد موضع مشروطهخواهى آقانجفى اصفهانى و حاجآقا نورالله اصفهانى ر.ك: موسى نجفى، حكم نافذ آقا نجفى و موسى نجفى، انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاجآقا نورالله اصفهانى. در اين دو كتاب ـ بخصوص كتاب اول ـ درباره مواضع عالمان ديگر اصفهان نيز مطالبى ذكر شده است. در مورد سيد عبدالحسين لارى ر.ك: محمدتقى آيتاللهى، ولايت فقيه زيربناى فكرى مشروطه مشروعه (سيرى در افكار و مبارزات سيد عبدالحسين لارى) ـ محمدباقر وثوقى، لارستان و مشروطيت ـ على كريمى جهرمى، مهاجر الى الله (سيرى در زندگىنامه مجاهد بزرگ آيتالله العظمى سيد عبدالحسين لارى)؛ و مجموعه مقالات كنگره بزرگداشت آيتالله سيد عبدالحسين لارى. در مورد ملا قربانعلى زنجانى ر.ك: ابوالفضل شكورى، خط سوم در انقلاب مشروطيت ايران و على ابوالحسنى، سلطنت علم و دولت فقر. در كتاب اول در خصوص فقهاى ديگر زنجان، بويژه سيد محمد ابوالمكارم (ص 417 و 419) نيز اشاراتى شده است. 3. به عنوان نمونه ر.ك: عبدالكريم سروش، «دين اقلى و اكثرى»، مجله كيان، ش 41، ص 2ـ7؛ عبدالكريم سروش، «ذاتى و عرضى در دين»، مجله كيان، ش 42، ص 19. 4. براى اطلاع از يكى از ديدگاهها ر.ك: مهدى بازرگان، «آخرت و خدا هدف بعثت انبيا»، مجله كيان، ش 28، ص 46ـ61. 5. جهت توضيح اين ديدگاه ر.ك: مهدى هادوى، ولايت و ديانت، ص 16ـ55 ـ عليرضا پيروزمند، رابطه منطقى دين و علوم كاربردى، ص123ـ133 و محمدتقى مصباح يزدى، پرسشها و پاسخها، ج 3، ص 48ـ49. 6. حسين آباديان، مبانى نظرى حكومت مشروطه و مشروعه، ص 34ـ56 و جهانگير صالحپور، «فرآيند عرفى شدن فقه شيعه»، مجله كيان، ش 24، ص 30. عبدالهادى حائرى نيز در كتاب «تشيع و مشروطيت» در تفسير نظرات نائينى، خالى از چنين نگرشى نيست. او در صفحه 290 پس از بحث درباره رجحان رأى اكثريت از منظر نائينى، مىنويسد: «چنين به نظر مىرسد كه نائينى بدان باور بوده است كه برخى از تعاليم و عقايد بنيادى كيش شيعه، با اوضاع و شرايط دنياى نو ـ بويژه دوران انقلاب مشروطيت ـ متناسب نبوده است و به همين دليل ايرانيان مسلمان بايد در برابر نوگرايى و نوسازى گذشت و تعهد داشته باشند.» حائرى از اين نكته غفلت كرده كه ديدگاههاى نائينى بر اساس اجتهاد از دين است. به تعبير ديگر، به فرض بپذيريم آنچه نائينى درباره جايگاه رأى اكثريت و... نوشته، منحصر به او باشد؛ اما اينها حاصل استنباط او از منابع اجتهاد ـ كه عقل از جمله آنهاست ـ مىباشد، نه اين كه نائينى به جهت ناسازگارى برخى تعاليم شيعه و دادههاى قرآن و سنت با اوضاع آن روز، حكم به كنار گذاردن آن تعاليم نموده است. 7. ثبات احكام دينى به معناى تغيير آنها به هنگام تبديل موضوعشان نيست. احكام و قوانين دينى، مانند هر قانون عقلايى، تابع مصالح و مفاسدند و در مواردى، مصالح و مفاسد با تغيير شرايط و موقعيتهاى زمانى و مكانى دگرگون مىشوند و طبيعتا احكام نيز تغيير مىكنند. اين گونه تغييرات داراى اقسام گوناگونى است كه با استقرا مىتوان پنج مورد از آنها را بر شمرد: نسخ، تبدّل موضوع، احكام ثانوى، تزاحم احكام و احكام حكومتى (ر.ك: محمد حسينزاده، مبانى معرفت دينى، ص 87ـ96.) البته تعبير «تغيير حكم» يا «تحول حكم» در اين موارد مسامحهآميز است؛ چرا كه حكم در آنها بر عنوان خود ثابت است و موضوع تغيير مىكند؛ موضوع تحت عنوان ديگرى كه داراى حكم جديدى است وارد، و از عنوان قبلى كه حكم سابق بر آن بار بود، خارج مىشود. 8. شيخ فضلالله نورى، حرمت مشروطه، مندرج در: محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات... ، ص 104. 9. هما رضوانى، لوايح شيخ فضلالله نورى، ص 69. 10. ر.ك: محمدحسين بن علىاكبر تبريزى، كشف المراد من المشروطة و الاستبداد، مندرج در: غلامحسين زرگرى نژاد، رسائل مشروطيت، ص119. 11. محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات... ، ج 1، ص 246. 12. شيخ اوايل برقرارى مشروطه، در نامهاى به آقا نجفى اصفهانى بر همين نكته تكيه كرده است (ر.ك: همان، ص 137). 13. البته شيخ دخالت مردم در امورات عامه را نيازمند اذن فقيه مىداند. 14. حاجآقا نورالله اصفهانى، مكالمات مقيم و مسافر، مندرج در: موسى نجفى، انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاجآقا نورالله اصفهانى، ص356ـ357 و 382ـ383. 15. ر.ك: عبدالحسين خسروپناه، كلام جديد، ص 149ـ154. 16. البته بايد توجه داشت كه فقهاى شيعه اولاً در بسيارى از گزارههاى موجود متون دينى ـ خصوصا اصول و كليات دينى ـ با روش ضابطهمند، به معنا و فهم يكسانى دست يافتهاند؛ ثانيا پارهاى از اختلاف برداشتهاو فهمها قابل جمعاند و از مصاديق «قرائتهاى مختلف از دين» خارجاند. 17. ر.ك: غلامحسين زرگرىنژاد، رسائل مشروطيت، ص 15ـ46 ـ محسن كديور، نظريههاى دولت در فقه شيعه، ص 58ـ60، 73ـ78 و 112ـ126 و حميد عنايت، انديشه سياسى در اسلام معاصر، ص 285ـ294. 18. هما رضوانى، لوايح شيخ فضلالله نورى، ص 51. 19. همان، ص 32. 20. شيخ فضل الله نورى، حرمت مشروطه، مندرج در: محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات ...، ص113. 21. هما رضوانى، لوايح شيخ فضلالله نورى، ص 69. 22. شيخ فضل الله نورى، تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل، مندرج در: محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات ...، ص 67. در مورد نويسنده رساله فوق، چهار گمانه مختلف وجود دارد: شيخ فضلالله نورى، شيخ عبدالنبى عراقى، سيد احمد يزدى ( فرزند مرجع تقليد وقت) و ميرزا على اصفهانى (شاگرد شيخ فضلالله). به نظر مىرسد شيخ فضلالله نمىتواند نويسنده آن باشد؛ به دليل آنكه اولاً شأن فقيه طراز اولى او همانند آخوند خراسانى به همين مقدار بود كه در جواب از استفتا، به توضيح علت روى آورى اوليه به مشروطه و روى گردانى بعدى پرداخته، به فرد ديگرى از شاگردان يا همرهان خود به نوشتن رساله تفصيلىتر توصيه كند؛ ثانيا با وجود نگارش رساله «حرمت مشروطه» (پاسخ استفتائيه)، چه نيازى بود در همان زمان استبداد صغير مجددا به نگارش رسالهاى ديگر بپردازد؛ بويژه آن كه خود شيخ در همان نوشتار، خبر از نگارش رسالهاى تفصيلى در باب مخالف بودن مشروطيت با شريعت، توسط «علماى اعلام» مىدهد. (ر.ك: شيخ فضل الله نورى، حرمت مشروطه، مندرج در: محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات...، ص107) فرزند شيخ عبدالنبى نورى نيز انكار كرده كه پدرش آن را نوشته باشد. (ر.ك: محمد تركمان، همان، ص23). وجود يك سند در ميان أسناد مستشارالدوله، انتساب آن به ميرزا على اصفهانى را تقويت مىكند. اصفهانى در نامهاى خطاب به محمدعلى شاه كه شيخ فضلالله نيز بر آن حاشيه زده است، خبر از اشتغال خود به نوشتن رساله «جامعه در فساد مشروطه» با «تصويب حضرت حجتالاسلام» [شيخ فضلالله] مىدهد. «پشت ورقه عكس، به خط نسخ با جوهر بنفش نوشته است: «در جواب اين عريضه و در ازاى تأليف رساله «تذكرةالغافل» در حرمت مشروطيت و تفصيل انهدام مجلس شوراى ملى كه آن [را] در رساله، دارالكفر ناميده است، به موجب فرمان، يكصد تومان مستمرى مرحمت شد.» (ر.ك: ايرج افشار، خاطرات و اسناد مستشارالدوله صادق، ج 2، ص 235ـ237). دقت در برخى مطالب نامه و رساله «تذكرة الغافل»، مؤيد اين انتساب است. از نامه اصفهانى به محمدعلى شاه به دست مىآيد كه او عالم «علوم برهانيه» بوده است و در قسمتى از رساله «تذكرةالغافل» نيز آمده است: «توضيح اين مطلب را در سؤال و جواب عقل عاقل به بيان واضح و برهان لايح در همين اوان نمودهام.» (ر.ك: محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات...، ص 57). نتيجهاى كه از اين بحث به دست مىآيد، عدم صحت نسبت جزئيات رساله به شيخ است؛ گر چه ـ با توجه به تأييد رساله از سوى شيخ ـ كليات و مطالب انديشهاى آن، قابليت انتساب را دارد. 23. محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات...، ص 104. 24. همان، ص 58 و 59. 25. هما رضوانى، لوايح شيخ فضلالله نورى، ص 69. 26. متأسفانه در آثار شيخ و منسوبان فكرى او، معيار دقيقى براى بازشناسى امور عرفى و صغروى از امور عامه بيان نشده است. آنچه مسلم است، دستورالعملى كه سلطان به جهت عمل مأمورانش معين مىكند، «كه اهل مملكتش مورد تعديات اشخاص مأمورين واقع نشوند»(شيخ فضل الله نورى، تذكرة الغافل وارشاد الجاهل، ص 58)، از مسائل صغروى محسوب مىشود. در قبال نگارش قانون اساسى كه از امور عامه است؛ اما اين كه قوانين جزئى ديگر كه در حوزه وظايف مجالس شورا شمرده مىشود، از كدام امور بايد قرار داده شود، روشن نيست. مطالب «تذكرة الغافل» (ص 67) و ظاهرا برداشت ميرزاى نائينى از نوشته شيخ (ر.ك: محمد حسين نائينى، تنبيه الامه و تنزيه المله، ص 109)، گوياى آن است كه اين قوانين، از امور عامه به حساب مىآيد. 27. هما رضوانى، لوايح شيخ فضل الله نورى، ص 69. 28. شيخ فضل الله نورى، تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل، ص 110ـ111. نويسنده كتاب «تئوريهاى دولت در فقه شيعه» يكى از استنادهاى اصلى خود را اين نوشته شيخ قرار داده است. 29. ر.ك: سيد عبدالحسين لارى، مجموعه رسائل، ص331. 30. براى آگاهى بيشتر از انديشه دينى شيخ فضلالله نورى درباره جايگاه مردم و فقيه در حكومت ر.ك: مظفر نامدار، «نظريه دولت شريعت»، مجله فرهنگ، ش 27ـ28، و على ابوالحسنى، ديدهبان بيدار...، ص 177ـ198. 31. موسى نجفى خوانسارى: منية الطالب فى حاشية المكاسب، ج1، ص 325ـ327؛ محمد تقى آملى، المكاسب والبيع، ج 2، ص 333ـ339. نويسنده كتاب «تئوريهاى دولت در فقه شيعه» ميان اين دو تقرير از درسهاى فقهى نائينى تفاوت قايل شده است. اين نويسنده ادعا مىكند: نائينى مطابق تقرير شيخ موسى خوانسارى، ولايت انتصابى فقيهان را نمىپذيرد؛ ولى طبق تقرير شيخ محمدتقى آملى پذيرفته است. (محسن كديور، تئوريهاى دولت در فقه شيعه، پاورقى ص121ـ122) اگر تأمل جدى در تقريرات مرحوم خوانسارى صورت گيرد، نادرستى اين نسبت روشن مىشود. نائينى در اين تقرير ـ به رغم انتقادات زياد به روايات مطرح در موضوع مذكور ـ روايت مقبوله عمر بن حنظله را مىپذيرد. آقاى عبدالهادى حائرى تعبير مناسب و دقيقى را در مقام حكايت از نظر نائينى مطابق تقرير مرحوم خوانسارى ارائه كردهاند. او بعد از ذكر ترجمه برخى روايات مذكور، برداشت خود را چنين مىنويسد: «يكى از كسانى كه ارزش محتوايى برخى از حديثهاى ياد شده در بالا را مورد پرسش قرار داد، همانا ميرزا محمدحسين نائينى است؛ ولى سرانجام به اين نتيجه مىرسد كه فقيه در غيبت امام به نيابت از او، مرجع امور سياسى نيز خواهد بود.» (عبدالهادى حائرى، تشيع و مشروطيت و نقش ايرانيان مقيم عراق، ص 80) 32. محمدحسين نائينى، تنبيه الامه و تنزيه المله، ص65. 33. همان، ص74. 34. همان، ص75. 35. همان، ص 109ـ110. 36. ر.ك: محمد كاظم خراسانى، حاشية كتاب المكاسب، 92ـ96 ـ آقا نجفى قوچانى، برگى از تاريخ معاصر، ص 47ـ53 و محمد ناظمالاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش دوم، ص230. 37. ر.ك: محمد ناظمالاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش اول، ص 62ـ63، 152، 245، 259، 267، 273، 279 و 449 ـ اسلام كاظميه، يادداشتهاى سيدمحمد طباطبائى، ص 473، به نقل از عبدالهادى حائرى، تشيع و مشروطيت...، ص105 ـ مهدى ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، كتاب دوم، ص246؛ روزنامه ايران، ش 148، 17 مرداد 1347، به نقل از مجله حوزه، ش 76و77، ص283. 38. ر.ك: آقا نورالله اصفهانى، مكالمات مقيم و مسافر، مندرج در: موسى نجفى، انديشه دينى و تاريخ نهضت حاجآقا نورالله اصفهانى، ص 370. 39. ر.ك: محمداسماعيل محلاتى، اللئالى المربوطة فى وجوب المشروطه، مندرج در: غلامحسين زرگرى نژاد، رسائل مشروطيت، ص 541ـ543. 40.ر.ك: سيد عبدالحسين لارى، التعليقة على المكاسب، ج 2، ص 143 و سيد عبدالحسين لارى، قانون در اتحاد دولت و ملت، مندرج در: سيد عبدالحسين لارى، مجموعه رسائل، ص 249ـ251، 253ـ254. 41. ر.ك: آقانجفى اصفهانى، بحثٌ فى ولاية الفقيه، مندرج در: موسى نجفى، حكم نافذ آقانجفى، ص 235ـ284. 42. حميد عنايت، انديشه سياسى در اسلام معاصر، ص 285ـ294 و حسين آباديان، مبانى نظرى حكومت مشروطه و مشروعه، ص34ـ36. 43. آقا نجفى قوچانى، برگى از تاريخ معاصر، ص11. 44. محسن امين، الاعيان الشيعه، ج 10، ص 43. 45. آقابزرگ تهرانى، هدية الرازى الى الامام المجدّد الشيرازى، ص 20ـ21. 46. آقابزرگ تهرانى، نقباء البشر، ج3، ص1194. 47. محمدناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش اوّل، ص62. 48. موسى نجفى، حكم نافذ آقانجفى، ص20. 49. علىاكبر آيتاللهى، شجره طيبه، مندرج در: سيدعبدالحسين لارى، رسائل سيد لارى، ج1، ص 210. 50. محمد ناظمالاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، 395. 51. مهدى مجتهدى، رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، ص 118. 52. آقابزرگ تهرانى، نقباء البشر، ج2، ص593. 53. البته در اين باره نبايد زياده روى كرد. مسلك اخبارى داراى مراتب مختلفى است. گرايشهاى ضعيف و حتى متوسط آن، شايد سببساز تغييرات بنيادين در مُسْتنبَطات فقهى، نشود. برخوردهاى تند برخى علما، صرفا با اشخاص متعلّق به طيف افراطى اخبارىگرى بوده است. 54. حميد عنايت، انديشه سياسى در اسلام معاصر، ص 290ـ294. 55. ر.ك: غلامحسين زرگرىنژاد، رسائل مشروطيت، ص 28. 56. محمدحسين نائينى، تنبيه الامه و تنزيه المله، ص125ـ126. 57. حاج آقا نورالله اصفهانى، مكالمات مقيم و مسافر، مندرج در: موسى نجفى، انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاجآقا نورالله اصفهانى، ص37. 58. همان، ص 361ـ363. 59. ر.ك: سيد عبدالحسين لارى، قانون مشروطه مشروعه، مندرج در: سيد عبدالحسين لارى، مجموعه رسائل، ص 232ـ233 و سيد عبدالحسين لارى، قانون در اتحاد دولت و ملت، مندرج در: سيدعبدالحسين لارى، مجموعه رسائل، ص 257ـ258. 60. به عنوان نمونه ر.ك: محمد ناظمالاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش اول، ص 212ـ214، 268، 463، 467ـ477، 496ـ497، 504 و بخش دوم، ص 168، 238 ـ احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص 259، 375، 381 ـ مهدى ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ص880ـ881، 1013، 1147، 1150، 1258 ـ يحيى دولتآبادى، حيات يحيى، ج 2، ص 106ـ109، 348 ـ محمود احتشامالسلطنه، خاطرات احتشامالسلطنه، ص572 ـ مخبرالسلطنه، خاطرات و خطرات، ص155 ـ ادوارد براون، انقلاب مشروطيت ايران، ص151 ـ ابراهيم صفايى، رهبران مشروطه، ص 202 و فريدون آدميت، ايدئولوژى مشروطيت ايران، ص 428. 61. عبدالهادى حائرى، تشيع و مشروطيت...، ص24ـ26. نويسندگان ماركسيست يا داراى گرايشهاى ماركسيستى، پيرو چنين ديدگاهىاند. به عنوان نمونه ر.ك: م.س.ايوانف، تاريخ نوين ايران، ص 6ـ25 و م.پاولويچ، و.تريا، س.ايرانسكى، سه مقاله درباره انقلاب مشروطه ايران، ص 5 ـ60. 62. عبدالهادى حائرى، تشيع و مشروطيت...، ص 129ـ131. 63. ر.ك: منوچهر محمدى، انقلاب سلامى؛ زمينهها و پيامدها، ص 28ـ29. 64. براى اطلاع بيشتر از وضعيت زندگى اجتماعى مردم در قبل از مشروطه ر.ك: علىاكبر سعيدى سيرجانى، وقايع اتفاقيه. 65. شايد گفته شود تحولات مذكور، در اروپا به جهت نزاع طبقاتى به وجود آمد و در ايران به دليل خطر استعمار اقتصادى؛ در هر صورت بازرگانان، رهبران اصلى جنبشها و انقلابها بودهاند؛ اما اين توجيه نيز ناتوان از اثبات ادعاست؛ چرا كه آنچه از اين مسأله به دست مىآيد، تنها بُعْد استعمارستيزى مشروطه و رفع خطر أفول بازرگانى ايران است و انقلاب، حداكثر مىتواند جايگاه اصلى طبقه بازرگان را بهبرگرداند؛ جايگاهى كه همطراز جايگاه فئوداليته يا حتى كمتر از آن بوده است. 66. حائرى با در نظر داشتن پيشفرض خود و جهت اثبات آن، به مسائل تاريخى رو كرده است. يكى از شواهد او، تأسيس شركت اسلاميه با همكارى بازرگانان و علماى اصفهان و حمايت مراجع نجف در قبل از مشروطه به سال 1318ق است؛ اما از آنجا كه حاجآقا نورالله اصفهانى به عنوان ايفا كننده نقش محورى در تأسيس اين شركت (موسى نجفى، انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاجآقا نورالله اصفهانى، ص40ـ43)، از زمينداران و فئودالان بوده است (همان، ص 94ـ99)، اين واقعه تاريخى كه درباره آن سخن بسيار رانده شده، توان شهادت براى تحليل نويسنده را نخواهد داشت. جريان تحريم تنباكو نيز، از ديگر مؤيدات ارتباط تاريخى اين دو قشر ـ كه رهبرى فقيهان به دليل در خطر قرار گرفتن منافع بازرگانان صورت گرفت ـ ذكر شده است. از آنجا كه هيچ سند و مدركى جهت اثبات مدعا آورده نشده و نويسنده صرفا بر اساس همان پيشفرض خود به طرح قضيه پرداخته، طبعا جاى بحث باقى نمىماند. توجه به اين نكته مهم است كه جريانهاى تاريخى را اگر به صورت بريده نگاه كنيم، با هر پيش فرض ذهنى مىتوانند تطابق داده شوند؛ ولى اگر مجموع قضاياى به هم پيوسته و مرتبط با هم را در نظر گرفته و با ذهن بسيط آن را قرائت كنيم، در معرض يافتن واقعيت گام برداشتهايم. عملكرد اقتصادى فقهاى شيعه همچون تأسيس شركت اسلاميه و تحريم تنباكو، با قرائن و شواهد بسيار ـ از جمله آنچه خود در تأئيديهها و تقريظها نگاشتهاند ـ حكايت از آن دارد كه انگيزهسلطه نيافتن كفار است؛ چرا كه از ضروريات دين اسلام، حرمت قرار گرفتن مسلمانان، تحت هر نوع سلطهاى از غير مسلمانان مىباشد. به همين دليل حساسيت آنها نسبت به عثمانى كمتر از دُوَل ديگر بوده است. آيا قوانينى كه پس از شكلگيرى مشروطه، به ضرر فئوداليته در مجلس به تصويب رسيد، مىتواند مؤيّد نظريه مذكور باشد؟ در اين كه برخى قوانين مانند اصلاح ماليات و برداشتن تيول، به نفع بازرگانان و احيانا بر ضرر فئوداليته بود، شكى نيست؛ اما اولاً اين قوانين تنها به سود بازرگانان نبوده، براى اكثريت مردم با تعلق به طبقات اجتماعى مختلف، منفعت داشت؛ ثانيا تكيه بر چند قانون از ميان صدها قانون مصوّب مجلس، به لحاظ موازين استدلال، چندان منطقى نبوده، نمىتواند بيانگر جوّ ضد فئودالى حاكم بر عصر مشروطه باشد. 67. البته در مواردى، مسأله پيچيده مىشود؛ به عنوان نمونه در موارد تزاحم دو حكم كه بايد طبق قاعده اصولى، موضوع هر يك از آن دو حكم كه مهمتر است را انتخاب كرد، اگر ميان دو فقيه اختلاف به وجود آيد، دليل اين اختلاف مىتواند يكى از دو مسأله باشد: 1. اختلاف در ميزان اهميت هر يك از دو موضوع كه اين اختلاف به نوعى فقهى است؛ 2. اختلاف در شناخت ميزان شدت و ضعف مصاديق آن دو موضوع. مثال: اگر حكم «وجوب رفع ظلم» با حكم «وجوب دفع سلطه كفار» تزاحم پيدا كرد (يعنى در يك زمان هم ظلم باشد و هم زمينه سلطه كفار و رفع و دفع هر دو به صورت همزمان امكانپذير نباشد) طبيعتا بايد يكى از دو حكم را مقدم كرد. حال ممكن است دو فقيه، در آن حكمى كه بايد مقدم شود اختلاف، داشته باشند؛ منشأ اين اختلاف، يا اختلاف در مهمتر بودن اصل ظلم و دفع سلطه كفار است (يعنى يك فقيه استنباطش از دين چنين باشد كه مفسده ظلم بيشتر از مفسده تسلط كفار است و فقيه ديگر استباطش به عكس باشد) و يا تفاوت شناخت از مصداق دو موضوع (ظلم و سلطه كفار) است؛ يعنى يك فقيه چنين تشخيص دهد كه ظلم در جامعه موجود بسيار زياد، اما زمينه سلطه كفار كمتر است و اساسا ظلم خود زمينهساز سلطه كفار مىباشد؛ اما فقيه ديگر زمينه سلطه كفار را بسيار بيشتر از ظلم موجود تشخيص دهد. در صورتى كه علت و منشأ اختلاف، صورت دوم باشد، اين اختلاف، اختلاف در مصداقشناسى خواهد بود. 68. جهت آگاهى از انديشه عالمان معروف دوره صفوى نسبت به حكومت و رويكرد آنان به سلطنت صفوى ر.ك: سيد محمدعلى حسينزاده، علما و مشروعيت دولت صفوى، ص 111ـ220. 69. شيخ فضلالله نورى (ر.ك: محمد ناظمالاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش اول، ص 211) براى گروه اول، و ملا قربانعلى زنجانى (ر.ك: معصومه مافى و ديگران، خاطرات و أسناد حسينقلى خان نظامالسلطنه مافى، ج 1، ص 275ـ276) براى دسته دوم قابل ذكرند. 70. شيخ فضل الله نورى، تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل، مندرج در: محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات...، ص64. 71. محمد اسماعيل محلاتى، الئالى المربوطه فى وجوب المشروطه، مندرج در: غلامحسين زرگرى نژاد، رسائل مشروطيت، ص516. 72. محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات...، ص246. 73. حاج آقا نورالله اصفهانى، مكالمات مقيم و مسافر، مندرج در: موسى نجفى، انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاجآقا نورالله اصفهانى، ص 355ـ356. 74. محمدحسين بن على اكبر تبريزى، كشف المراد من المشروطة و الاستبداد، مندرج در: غلامحسين زرگرى نژاد، رسائل مشروطيت، ص119. 75. احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص382. 76. آقا نجفى قوچانى، برگى از تاريخ معاصر، ص 26ـ27. 77. هما رضوانى، لوايح شيخ فضلالله نورى، ص 36ـ37. 78. محمدحسين بن علىاكبر تبريزى، كشف المراد من المشروطة و الاستبداد، مندرج در: غلامحسين زرگرى نژاد، رسائل مشروطيت، ص119ـ120. 79. همان، ص 125. 80. به عنوان نمونه ر.ك: شيخ فضل الله نورى، تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل، مندرج در: محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات...، ص58ـ59 و محمدحسين نائينى، تنبيه الامه و تنزيه المله، ص111ـ112. 81. قانون اساسى و متمم آن، ص 22، اصل هشتم. 82. محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات...، ص160. 83. حاج آقا نورالله اصفهانى، مكالمات مقيم و مسافر، مندرج در: موسى نجفى، انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاجآقا نورالله اصفهانى، ص364. 84. عبدالرسول مدنى كاشانى، رساله انصافيه، ص111. 85. محمدحسين نائينى، تنبيه الامه و تنزيه المله، ص 50ـ51. 86. همان، ص 94ـ95. 87. شيخ فضل الله نورى، تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل، مندرج در: محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات...، ص 60ـ61. 88. حاج آقا نورالله اصفهانى، مكالمات مقيم و مسافر، مندرج در: موسى نجفى، انديشه دينى و تاريخ نهضت حاج آقا نور الله اصفهانى، ص365. 89. محمد تركمان، مكتوبات، اعلاميهها...، ج2، ص 210ـ211. براى توضيح بيشتر درباره آزادى از ديدگاه شيخ ر.ك: على ابوالحسنى، ديده بان بيدار...، ص 74ـ118. برخى ادعا كردهاند: «علماى مشروطه خواه، راه حل حفظ اسلام را در گرو مسلح شدن به عقايد و افكار جديد و پاسخ متقن و مستدل به شبهات درباره شرع و اجراى احكام سياسى اجتماعى آن مىديدند و بر اين باور بودند كه شرع بايد پاسخ لازم را براى معاندين حاضر و آماده داشته باشد و در اين صورت از آزادى او را گزندى نمىرسد؛ حال آن كه گروه مخالف، حفظ ظواهر شرع و ممانعت از ابزار عقيده مخالفين را راه حل حفظ عقيده مسلمين مىدانستند.» (حسين آباديان، مبانى نظرى حكومت مشروطه ومشروعه، ص40). براى اين سخن در هر دو قسمت، هيچ سند و مدرك ارائه نشده است. اساسا نه در تلگرافها، نه در سخنرانىها و نه در رسائل آن دوران، در خصوص آزادى بحثهاى علمى ميان معاندان اسلام و نخبگان دينى ـ تا آن جا كه نگارنده اطلاع دارد ـ اشارهاى نشده است. نبايد ميان توهين و هتك حرمت با بحثهاى تخصصى علمى خلط شود. آنچه مورد حمله مشروعهخواهان واقع مىشد، آزادى لجام گسيخته بدون منطق و براساس هيجانات اجتماعى بود و نه آنچه اين نويسندگان برداشت كردهاند. 90. محمد تركمان، مكتوبات، اعلاميهها...، ج 2، ص 214. (گفت و گوى طباطبائى با شيخ در تحصن عبدالعظيم) 91. همان. (سخنان شيخ در جواب سيد طباطبائى در تحصن عبدالعظيم.) از تلگرافها و نامههاى سيد يزدى به دو عالم متحصّن در عبدالعظيم برداشت مىشود اين مجتهد بلندپايه بر اين مبنا مخالفت مىكرد. (ر.ك: محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات،...، ج 1، ص255ـ256 و 304ـ305). 92. از سخنان ملا قربانعلى، چنين برمىآيد. (ر.ك: ابوالفضل شكورى، خط سوم در انقلاب مشروطيت ايران، ص 152). 93. مظفر نامدار، رهيافتى بر مبانى مكتبها و جنبشهاى سياسى شيعه در صد ساله اخير، ص155. 94. همان، ص 154ـ155. البته اين نظريّه در محدوده كمى قابل پذيرش است. مطالعه نامهها، تلگرافها و ديگر نوشتارهاى به جا مانده از آخوند خراسانى و شاگردان و اصحابش ترديدى باقى نمىگذارد كه آنان به دنبال رفع ستم وارده بر مردم (تحقّق عدالت اجتماعى)، رفع عقبماندگى و وابستگى اقتصادى، نظامى، سياسى ايران به بيگانگان و نيز حاكميّت ارزشهاى اسلامى بودند و در اين جهت، چون مشروطه را برطرف كننده اين مشكلات ديدند، آن را پذيرفتند. براى آنها صرفا قالب نظام، اهمّيّت چندانى نداشت و اهمّيّت آن به دليل ميزان كاركردش جهت رفع نابسامانىهاى موجود در جامعه اسلامى بود؛ چنان كه درباره شيخ فضلاللّه نورى نيز نمىتوان پذيرفت كه او و همفكرانش به قالب و ساختار نظام سياسى بىاعتنا بودند. همراهى شيخ و اهتمام او در اوايل نهضت جهت برپايى مجلس با چارچوب و وظايف مشخّص ـ بويژه نامهاى كه وى به همراه عالمان مهاجر، از قم به مظفّرالدّين شاه نوشتند (ر.ك: محمّد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات،...، ج 1، ص 129ـ131) ـ تأييدى بر اين مدّعاست. 95. به عنوان نمونه ر.ك: محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات...، ص 60ـ61 و 332ـ333. 96. روشن است اين مطلب نه به معناى ناديده گرفتن نقش علماست و نه تجمع خود آنان در كنسولگرى. 97. احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، ص387. 98. به عنوان نمونه مىتوان ـ دستكم ـ يكى از علل حمايت ميرزا حبيبالله شريف كاشانى از به توپ بسته شدن مجلس را فعاليتهاى گسترده و مخرب اشرار در دوره مشروطه اول در كاشان بيان كرد (ر.ك: حسن نراقى، كاشان در جنبش مشروطه ايران، ص 95ـ101). 99. ابراهيم زنجانى، خاطرات شيخ ابراهيم زنجانى، ص 27. 100. محمد ناظمالاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش دوم، ص 132. 101. محمدباقر گوهرخاى (امجد الواعظين)، گوشهاى از رويدادهاى انقلاب مشروطيت ايران، ص 41ـ42. 102. علاوه بر تلگرافهايى كه از مرحوم سيد يزدى خطاب به ملا محمد آملى و سيد حسين قمى ـ دو تن از متحصنان حرم حضرت عبدالعظيم ـ در منابع تاريخى مانند «تاريخ مشروطه» كسروى موجود است، دو نامه از ايشان به دو تن از علماى غير مهاجر تهران نيز، شاهد ادعاى فوق مىباشند (ر.ك: على ابوالحسنى، جزوه آيت الله العظمى سيد محمدكاظم يزدى طباطبايى يزدى، پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد، ص 7ـ8). اين فقيه در نامهاى ديگر به سيد حسين قمى در هيجدهم ماه صفر 1321 (احتمالاً 1326 باشد؛ چرا كه در سال 1321 اتفاقى همانند آنچه در نامه آمده، رخ نداده بود)، مىنويسد: «اكنون تكليف فعلى اقتضا نموده، در خصوص مواد متجدده و قوانين متحدثه كه چندى است اخبار موحشه آن، انتظام امور غالبى را مبدّل به انفصال نموده، چون داعى استحضار تام از مواقع و صدور آن به نحوى كه موافق نظام و محصل مرام است، ندارم، استكشاف حال و استعلام وظيفه فعليه آن را از آن جناب نمايم.» (ر.ك: على دوانى، نكاتى تاريخى از حيات شيخ شهيد، تنديس پايدارى، ص 16ـ17). 103. محمدحسين نائينى، تنبيه الامه و تنزيه المله، ص 94ـ95. محلاتى نيز آزادى در غرب را به همين صورت تفسير كرده است. (ر.ك: محمد اسماعيل محلاتى، الئالى المربوطه فى وجوب المشروطه، مندرج در: غلامحسين زرگرى نژاد، رسائل مشروطيت، ص520. 104. همان، ص 100ـ101. 105. عبدالهادى حائرى، تشيع و مشروطيت...، ص302. 106. اوراق و نشرياتى كه در خارج كشور نشر مىيافت و به اسلام و ايران ارتباط داشت، به وسيله يكى از آشنايان شيخ تهيه شده و همراه با ترجمه آن قسمت كه به زبانهاى غيرشرقى نوشته شده بود، به مجتهد نورى داده مىشد. (على ابوالحسنى، آخرين آواز قو، ص 115 و 116، نقل از آيتالله شيخ حسين لنكرانى). در نامهاى كه يكى از شاگردان شيخ از فرانسه به او در اوايل مشروطه ارسال داشته، خبر مىدهد كه دولت فرانسه «تمام اموال و اراضى و مستغلات و ابنيه و مدارس و صوامع و كنايس و اديره و غيرها كه در تصرف قسّيسين و راهبان بود» را مصادره كرده. (على ابوالحسنى، ديدهبان بيدار، ص 27ـ29) 107. محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات...، ج1، ص 265ـ266. 108. همان، ص162. 109. محمد ناظمالاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش اول، ص 22. 110. همان، ص 509 و رسول جعفريان، بستنشينى مشروطهخواهان در سفارت انگليس، ص 77ـ88. 111. به عنوان نمونه، شيوه نقد او به قانون مساوات را مىتوان يادآور شد: اولاً در مادهاى كه درباره مساوات است، تصريح شده كه «اهالى مملكت در برابر قانون دولتى متساوى الحقوق خواهند بود» و طبعا با ذكر قانون دولتى، محملى جهت حمل آن بر برابرى غربى باقى نمانده و بايد از طريق ديگر (مثلاً آنچه كه در عمل و خارج رخ داده بود)، اشكال مطرح مىشد؛ ثانيا در هيچ كشورى و قانونى، مساوات به معناى برابرى «عاقل و مجنون و صحيح و مريض و مختار و مضطر و راضى و مكره» (محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات...، ج1، ص108) تفسير نشده و اساسا چنين مسألهاى ممكن نيست. شيخ بايد تنها به برابرى زن و مرد، و كافر و مسلم مىپرداخت كه مورد نظر غربگرايان بود. 112. به عنوان نمونه ر.ك: محمدحسين نائينى، تنبيه الامه و تنزيه المله، ص 61ـ62، 84ـ85، 89ـ90، 93 و 114ـ116. 113. مهدى انصارى، شيخ فضلالله نورى و مشروطيت، ص 80ـ81. 114. على ابوالحسنى، انديشه سبز؛ زندگى سرخ، ص 137ـ138. بعد از آن كه تصحيحات علما بر قانون اساسى، مورد قبول طيف غربزده واقع نشد و زمزمه مخالفت شيخ با مشروطه در ميان بود، به دليل طرح ماده پيشنهادى او در مورد نظارت فقها در مجلس ـ كه اميد بسيار مىرفت به همان صورت كه پيشنهاد شده بود، تصويب گردد ـ شيخ در اطلاعيهاى پايبندى خود را به مشروطه بيان كرد؛ اما چند روز بعد، آن اصل با تغييرات به تصويب مىرسد و در اين هنگام مخالفت رسمى خود را آغاز مىكند. شيخ درباره علت مراجعت خود از تحصن و مخالفت مجددش مىنويسد: «در ظرف نود روز تمام، با جمعى كثير از مجتهدين و اساطين و فقها، آنچه گفتنى و نوشتنى بود، گفته شد و نوشته شد و بر همه رسانده شد تا عاقبت ثانيا آن ورقه التزام به احكام اسلام و عدم تخطى از آن را دادند و داعى و علماى اعلام مراجعت كرديم. بعد التفريق و انكشاف الملحمه جوّ را صافى و عرصه را خالى ديدند... فعلوا ما فعلوا من القبايح و المنكرات...» (شيخ فضلالله نورى، حرمت مشروطه، مندرج در: محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها، مكتوبات...، ص 105) 115. مهدى ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، كتاب دوم، ص 237ـ245. 116. موسى نجفى، انديشه دينى و سكولاريسم در حوزه معرفت دينى و غربشناسى، ص58. 117. خوشبختانه بعد از انقلاب اسلامى در مورد برخى عالمان؛ همچون شيخ فضلالله نورى، آقا نجفى اصفهانى، سيد عبدالحسين لارى، ملا قربانعلى زنجانى، حاج آقا نورالله اصفهانى، چنين كارى صورت گرفته است كه مناسب است در مورد فقهاى ديگر ـ مشهور يا غير مشهور ـ نيز انجام پذيرد.