بیشترلیست موضوعات ديـن و عـلـوم تـجـربـي: كـدامـين وحـدت؟! 2. مبحث تابع قواعدي است. معرفتشناسي يا باستانشناسي؟ خودسازي يا تحكّمپذيري انسان در جستجوي حاكميت بر سرنوشت خود نسبشناسي علم تحصّلي انسان و اسلام وداع با پوزيتيويسم منابع فارسي و عربي توضیحاتافزودن یادداشت جدید
8. مبحث، وحدت رويدادي خود را از چهار رشته قواعد كه مكمل يكديگر ميباشند عاريت ميگيرد.الف ـ قواعد ايجاد كليه موضوعات مبحث: به منظور آن كه بين برداشت معرفتشناسانه از «موضوع» و برداشت باستانشناسانه خلط نشود فوكو از لفظ موضوع يا مرجع استفاده نميكند بلكه از تعبير «امر ارجاعي» (referential)بهره ميجويد (314:1998 فوكو). مقصود از «امر ارجاعي» «قواعد پراكندگي موضوعات و مراجع مختلفي است كه مجموعهاي از بيانات را به كار مياندازد و وحدت آنها را دقيقا همين قواعد است كه تعريف ميكند» (همان منبع، ص314). اين قواعد يك «امر ارجاعي» را ايجاد ميكنند (همان منبع ص321).ب ـ قواعد ايجاد كليه تركيبات نحوي مبحث: در مبحث، همزيستي، پراكندگي و گوناگوني مشهودي بين بيانات يافت ميشود. به عبارت ديگر مبحث (علم خواه تجربي، خواه غيرتجربي) تنها از يك نوع خاص (توصيفي يا دستوري) از قضايا تشكيل نشده است. در هر مبحثي ميتوان دستورات سياسي، تصميمات اقتصادي، راهحلهاي نهادي، مدلهاي تربيتي ... پراكندهاي يافت كه از نوعي وحدت برخوردارند. اين وحدت ناشي از قواعدي است كه شكلگيري اين بيانات را در عين گوناگوني تنظيم ميكنند. اين قواعد وحدت انشعابات اعلامگري را به عهده دارند (همان منبع، ص315، ص321).ج ـ قواعد ايجاد معاني و مفاهيم: مبحث، متضمن مفاهيم كموبيش متخالف فراواني است، اما نظامي خاص بر ظهور، پراكندگي و حتي تعارض آنها حاكم است. اين نظام نيز تشكيل شده است از مجموعه قواعدي كه بر مفهومسازي حاكم است و «شبكهاي نظري» را ممكن ميسازد (همان منبع، ص318ـ316).د ـ قواعد ايجاد احتمالات اجرايي: در برابر كساني كه تحت تأثير معرفتشناسي، ميپندارند وحدت علم ناشي از وجود عقيدهاي واحد است، فوكو بر آن است كه اولاً به راحتي ميتوان عقايد متفاوت و بعضا متضادي را در علمي واحد يافت و ثانيا در علوم مختلف گاه ميتوان نظرات مشابه ديد. در هر علمي احتمالات گوناگوني يافت ميشود كه بايد از ميان آنها دست به انتخاب زد اين انتخابات در حوزهاي از احتمالات استراتژيك صورت ميگيرد. قواعدي كه توزيع اين گزينشها را در يك حوزه استراتژيك تعيين ميكنند، عهدهدار وحدت مبحث ميباشند (همان منبع، ص320).همانطور كه در ابتداي اين نكته ـ شماره 8 ـ اشاره شد اين چهار سري از قواعد نهتنها با يكديگر ناسازگار نيستند بلكه مكمل يكديگرند. نكته مهم آن است كه وقتي اين چهار ملاك را براي تعيين يك مبحث به كار ببريم آنچه مشخص ميشود همان چيزي نيست كه با ملاكهاي معرفتشناسانه مشخص ميشود. به عبارت ديگر، مسائلي كه با ملاكهاي معرفتشناسانه، به علوم متفاوت تعلق دارند با ملاكهاي باستانشناسانه ممكن است به مبحثي واحد مربوط شوند و بالعكس ممكن است مسائلي در معرفتشناسي از آنِ علمي واحد باشند، حال آنكه در باستانشناسي به دو مبحث متفاوت ارجاع شوند. ملاكهاي ياد شده قواعد «مبحثسازي» ميباشند و مجموعهاي از رويدادهاي بياني را در نظامي از تمايز و پراكندگي وحدت ميبخشند (همان منبع، ص321).نتيجه آنچه تاكنون گذشت آن است كه حقيقت را نبايد در كاشفيت آن از خارج جستجو نمود گرچه اين نيز امري و بحثي مشروع ميتواند باشد، سؤال اساسي بايد اين باشد كه چرا علوم به شكلي خاص پديدار شده، استمرار يافته، تقويت و يا فراموش شدهاند. بدين منظور، بايد آنها را به عنوان رويدادهايي كه با قواعدي خاص شكل ميگيرند بررسي كرد و رابطه آنها را با رويدادهاي غيربحثي جستجو نمود. ادّعاي اين مقاله آن است كه رابطه علوم در دو قرن گذشته با دين بايد از اين ديدگاه بررسي شود وگرنه كمترين شناختي از آنچه در اين صحنه گذشته حاصل نخواهد شد. نكته ديگر اين كه با توجه به چنين برداشتي از علم فرق اساسي بين علوم تجربي و علوم انساني وجود نخواهد داشت اگرچه، هر دو مبحث، باشند؛ زيرا اصولاً در رويكرد باستانشناسانه قضاوت معرفتي نسبت به محتواي مباحث صورت نميگيرد بلكه علاقه و عنايت به اين است كه چرا و چگونه مبحثي خاص در شرايطي معيّن شكل گرفته است و نه مبحثي ديگر به جاي آن. در مورد موضوع اين مقاله از ديدگاهي باستانشناسانه بايد ديد چرا علوم تجربي در دو قرن گذشته شكل گرفتهاند و اين رويداد چه ارتباطي به رويدادهاي ديگري كه ممكن است مبحث نبوده، نظير دين داشته است. به عبارت ديگر، نوع رابطه علم با دين چگونه تعيينكننده ويژگيهاي علم شده است.