صبح ميلاد
اميد مرا از غم آزاد بيني
اگر غم فرستي دلم شاد بيني
چه کوشي به ويراني ام اي ستمگر
که مارا به ويرانه آباد بيني
چه سرمستي اي خواجه در خاکبازي
چو مرگت رسد جمله بر باد بيني
در آفاق و افس به عبرت نظر
کن
که هرگوشه لطف خداداد بيني
نبيني به رخسار دنيا پرستان
صفايي که در روي اوتاد بيني
ز مردن چه ترسي که گر پام رفتي
شب مرگ را صبح ميلاد بيني
معاد آيد و روز ديدار ايزد
همه بندگان را به ميعاد بيني
به معشوق سرمد رسي وندر آن بزم
نه شيرين شناسي نه فرهاد بيني
در آن روز حسرت سيه نامگان را
همه ز ندامت به فرياد بيني
کساني که ناني به مسکين نبخشند
در آن ورطه بي توشه و زاد بيني
به فردوس اعلا در آغوش نعمت
گروهي دل آسوده ي شاد بيني
تو را بر سرير بلورين نشانند
به گيردت گروهي پريزاد بيني
غزالان زود آشنا را به گلگشت
شتابان به دنبال صياد بيني
چه زيبا جهانيست اقليم جنت
که نه خدعه يابي نه بيداد بيني