غم درماندگي
نازنينا در نايابي ز من مي خواستي
کز دهان بسته ام شور سخن مي خواستي
من به زندان قفس از نغمه ها
افتاده ام
اين هنر را کاش از مرغ چمن مي
خواستي
اشک شرمم از تهيدستي به مژگانم
چکيد
زانکه از خار بيابان ياسمن مي خواستي
آبرويم را غم درماندگي بر خاکت ريخت
چون از اين بي خان و مان خاک
وطن مي خواستي