ثابت و سيار
شب شد و صبح آمد و با گريه بيدارم هنوز
شمعم و از آتش پنهان در آزارم هنوز
دختر شب از کنارم مي چمد در
باغ خواب
چون سحر خيزد مرابيند که
بيدارم هنوز
روزگاري نازک اندامي ز من بر تافت
روي
مي رود عمري که در زلفش گرفتارم
هنوز
گر چه جان را در بهاي عاشقي
بفروختم
ناز طنازان عالم را خريدارم هنوز
بگر از سردي مبين در موي چون خاکسترم
بوسه هاي گرم و آتشگون به لب
دارم هنوز
تا مگر شب ها مهي از غرفه يي
سر برکند
با دلي ثابت به گرد شهر
سيارم هنوز
گر چه بار زلف صد معشوقه بر دوش منست
از متاع منت دنيا سبکبارم هنوز
هر نسيمي گل به دامن مي برد
از باغ صبح
شور بختي بين که من در پشت
ديوارم هنوز
روزگاري لاله رويي بوسه زد بر دفترم
بوي جان مي آيد از گلهاي اشعارم
هنوز