امكان وحى
مقدّمه
انسان به دليل عدم كفايت دانشش، براى رسيدن به سعادت و كمال، همواره به هدايت الهى نيازمند است. ضرورتا اين هدايت از طريق «وحى» صورت مىگيرد.(1) مراد از «وحى»، تفهيم اختصاصى و غيرعادى احكام و معارف به بنده برگزيده توسط خداوند براى هدايت انسانها به كمال مطلوب است.(2) بر اين اساس، همواره در جوامع بشرى كسانى براى تربيت و هدايت انسانها به سعادت و رستگارى، بپاخاسته، خود را مبعوث از سوى خداوند و پيامرسان او معرفى كرده و مدعى شدهاند كه با خداوند ارتباط وحيانى داشته و براى انسانها پيامى آوردهاند كه از طريق مجارى عادى حاصل نمىشود. با توجه به عدم برخوردارى همگان از اين نوع معرفت و سرو كار داشتن آنان با معارف عادى، كه از طريق عقل، حس و تجربه حاصل مىشود، مسأله وحى براى غيرگيرنده آن امرى تأمل برانگيز است. به همين دليل، امكان چنين ارتباطى همواره مورد توجه بوده است. علىرغم اينكه با شناخت درست از قدرت خداوند و ويژگىهاى انسان، امكان وحى بسيار روشن است،(3) كسانى به عللى با بهانههاى بىجا بدون اينكه دليلى داشته باشند، منكر وحى شده و تحليلهاى ناروايى از وحى انبيا ارائه نمودهاند. 1. قرآن و امكان وحى
الف. بهانههاى نابجا
قرآن كريم در آيات متعددى اشاره دارد كه وقتى پيامبران براى هدايت مردم برانگيخته مىشدند، از اينكه انسانى براى هدايت آنها از سوى خداوند وحى آورده است، تعجب مىكردند و زبان به اعتراض مىگشودند:(4) «أكانَ لِلنّاسِ عَجبا اَن اَوحينا اَلى رَجُلٍ منهم اَن اَنذرِ النّاسَ» (يونس:2)؛ «آيا براى مردم عجيب است كه به فردى از خودشان وحى كرديم كه مردم را بيم دهد؟» اين آيات دو دستهاند: دسته اول آياتى كه برخورد اقوام تمام انبيا را مطرح مىكنند؛ مانند اينكه وقتى پيامبرانشان آنها را به خدا دعوت مىكردند، در جواب مىگفتند: «انِ انتم اِلاّ بشرٌ مِثلنا تُريدونَ اَن تَصدّونا عَمّا كان يَعبُد آباؤنا فأتونا بسلطانٍ مبينٍ» (ابراهيم: 10)؛ «جز بشرى مانند ما نيستيد؛ مىخواهيد ما را از آنچه پدرانمان مىپرستيدند، باز داريد. پس براى ما حجتى آشكار بياوريد.» عامل اصلى ايمان نياوردن مردم به پيامبران الهى از ديدگاه قرآن اين بود كه امكان ارتباط وحيانى انسان با خدا و برانگيخته شدن بشر از سوى خداوند را قبول نداشتند: «و ما مَنعَ النّاسَ اَن يُومنوا اِذ جاءهم الهُدى اِلاّ اَن قالوا اَبعثَ اللّهَ بشرا رَسولاً» (اسراء: 3)؛ و چيزى مردم را از ايمان آوردن بازنداشت آنگاه كه هدايت برايشان آمد، جز اينكه گفتند: آيا خدا بشرى را به سِمت رسول برانگيخته است؟ ـ همين امر باعث بدفرجامى آنان شد: «ذلكَ بِانَّه كانت تَأتيهم رُسُلهم بِالبيّنات فقالوا أبشرٌ يَهدونَنا فكفروا و تَولّوا و استغنَى اللّهُ و اللّهُ عنىٌّ حميدٌ» (تغابن: 6)؛ اين [بدفرجامى] از آن روى بود كه پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان مىآوردند، ولى آنان گفتند: آيا بشرى ما را هدايت مىكند؟ پس كافر شدند و روى برگردانيدند و خدا بىنيازى نمود و خدا بىنياز و ستوده است. اين آيه شريفه علاوه بر مطلب مورد بحث، اشاره داردبه اينكه آنان به بهانه «بشر» بودن پيامبرانشان به خدا كفر مىورزيدند و از او روى برمىگردانيدند، ولى خداوند از ايشان بىنياز است و حكمت خداوند همين اندازه اقتضا دارد كه راهنمايى براى آنان برانگيزد تا با اختيار خود، يكى از دو راه حق يا باطل را برگزينند. دسته دوم آياتى هستند كه به طور مشخص به اين بهانه قوم برخى از پيامبران اشاره دارند؛ در مورد قوم حضرت نوح عليهالسلام مىفرمايد: «فقالَ الملأُ الّذينَ كَفروا مِن قومِه ما هذا اِلاّ بَشرٌ مِثلكم يُريدُ اَن يَتَفضَّل عَليكم و لوشاءَ اللّهُ لاَنزَلَ ملائكةً ما سَمِعنا بهذا في آبائِنا الاولينَ» (مؤمنون: 24)؛ اشراف قومش، كه كافر بودند، گفتند: «اين مرد جز بشرى همچون شما نيست، مىخواهد بر شما برترى جويد، و اگر خدا مىخواست قطعا فرشتگانى مىفرستاد. ما در ميان پدران نخستين خود، چنين چيزى نشنيدهايم. در آيه 33 مؤمنون به برخورد اشراف پس از قوم حضرت نوح عليهالسلام اشاره دارد كه در مورد پيامبر خود به مردم مىگفتند: «ما هذا الاّ بشرٌ مِثلُكم.» (مؤمنون: 33) قوم صالح و شعيب عليهماالسلام نيز به پيامبر خود مىگفتند: «ما انتَ اِلا بشرٌ مثلُنا.» (شعراء: 154و186) قرآن از قول مردم انطاكيه(5) نسبت به پيامبران خود مىفرمايد: «ما انتم اِلاّ بشرٌ مِثلُنا.» (يس:15) به نقل بعضى آيات نيز اقوام برخى پيامبران مىگفتند: چرا خداوند كسى را براى هدايت ما فرستاده است كه كارهاى انسانى انجام مىدهد: «و قالوا ما لِهذَا الرسولِ يأكلُ الطعامُ و يمشى فىِ الاسواقِ.» (فرقان:7) «و گفتند اينچه پيامبرى است كه غذا مىخورد و در بازارها راه مىرود. همه اين اعتراضات به نحوى به امكان ارتباط وحيانى انسان مربوط مىشود. ب. جواب قرآن كريم
قرآن كريم با دو مطلب به بهانه اقوام پيامبران مبنى بر بشر بودن آنان براى عدم پذيرش نبوّت آنان جواب مىدهد: 1. مردانى از بشر قبل از اين نيز پيامبر بودهاند و اين امرى بىسابقه نيست تا شما تعجب كنيد كه چرا انسانى پيامبر است: «و ما اَرسلنا قَبلك اِلاّ رجالاً نوحي اليهم فسألوا اَهلَ الذكرِ ان كُنتم لا تَعلَمون» (انبياء: 7)؛ و پيش تو نيز جز مردانى را كه به آنان وحى مىكرديم، گسيل نداشتيم. اگر نمىدانيد از اهل كتاب بپرسيد. اين آيه شريفه در پاسخ به آيه 3 همين سوره است كه مىفرمايد: مردم به پيامبر خود مىگفتند: «هل هذا الاّ بشرٌ مثلُكم.» عبارت «فاسألوا اهل الذكرِ اِن كُنتم لا تَعلمونَ» تأكيد است بر اينكه اگر نمىدانيد كه پيش از اين انسانهايى براى هدايت بشر از سوى خدا مبعوث شدهاند، از اهل كتابهاى آسمانى بپرسيد.(6) علت اينكه مىفرمايد: از اهل كتاب بپرسيد، اين است كه اولاً، ايشان در دشمنى با پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله همراه مشركان بودند و هزگز به نفع پيامبر دروغ نمىگفتند. ثانيا، مشركان اهل كتاب را اهل فرهنگ و علم مىدانستند و آنها را بزرگ شمرده، با ايشان در امور مشورت مىكردند. ثالثا، ايشان مشركان را هدايت يافتهتر از مسلمانان مىدانستند: «و يَقولونَ لِلذينَ كفروا هؤلاءِاَهدىمِنالذينَآمنواسبيلاً» (نساء:51) 2. اين تصور غلط است كه فكر شود بشر نمىتواند ارتباط وحيانى با خدا داشته باشد. قرآن كريم وحى را موهبت الهى دانسته و مىفرمايد: پيامبران در جواب كسانى كه اعتراض مىكردند: شما نيز مانند ما انسان هستيد از طرف خدا حجتى بياوريد، مىگفتند: «اِن نحنُ اِلاّ بشرٌ مِثلكم و لكنّ اللّهَ يَمُنُّ على مَن يشاءُ مِن عبادِه و ما كانَ لَنا اَن نأتيكَم بسلطانٍ اِلاّ بِاذنِاللّهِ.» (ابراهيم: 11)؛ «ما جز بشرى مثل شما نيستيم. ولى خداوند به هركس از بندگان خود كه بخواهد منّت مىنهد [وحى مىكند]، و بر ما نرسد كه جز به اجازه خداوند [معجزهاى] براى شما حجتى بياوريم.» قرآن كريم در آيه 8 سوره «انبياء» نيز به اعتراض اقوام انبيا در مورد رفتار انسانى آنان، مثل خوردن، آشاميدن و راه رفتن در بازار، جواب مىفرمايد: «و ما جَعلناهم جَسدا لا يأكلونَ الطعامَ و ما كانوا خالدينَ»؛ «و ايشان را جسدى كه غذا نخورد، قرار نداديم و جاويدان هم نبودند.» پيامبران انسان بودند و از ايشان خواص بشرى نيز سلب نشده بود كه به صورت جسد بدون روح باشند و چيزى نخورند و نياشامند و نيز مصون از مرگ هم نبودند، بلكه تمام ويژگىهاى انسانى را داشتند.(7) ج. تقاضاى نابجا
اقوام پيامبران چون بشر را براى رسالت الهى و دريافت وحى نالايق مىپنداشتند، در جواب دعوت پيامبران به عبادت خداوند يگانه مىگفتند: «لو شاء ربُّنا لأنزل ملائكةً فاِنّا بما اُرسلتم بِه كافرونَ» (فصلت: 14)؛ اگر پروردگار ما مىخواست، قطعا فرشتگانى فرو مىفرستاد. كسانى نيز علاوه بر آن مىگفتند: چرا ما خدا را نمىبينيم. «و قالَ الّذينَ لا يرجونَ لقاءَنا لَو لا اُنزلَ عَلينَا الملائكةُ أَوْ نرى ربَّنا لَقَدْ استَكبروُا في اَنفسِهم و عَتوا عُتّوا كَبيرا» (انبياء: 2)؛ و كسانى كه به لقاى ما اميد نداشتند، گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند يا پروردگارمان را نمىبينيم. به راستىكه خود را بزرگ شمردند و سخت سركشى كردند. از اين آيات نيز استفاده مىشود كه مشكل اصلى آنان در توانايى بشر به داشتن ارتباط وحيانى بوده است نه قدرت خداوند؛ زيرا از خداوند مىخواستند كه براى آنان راهنمايى از سنخ فرشتگان بفرستد. د. جواب قرآن كريم
قرآن كريم در آيه 22 «فصلت» و برخى آيات ديگر بيان مىدارد كه تحقق اين درخواست آنان (نزول فرشتگان) هيچ فايدهاى به حالشان نخواهد داشت: «هل يَنظرون الاّ اَن يأتيهم الملائكةُ اَو يأتَى رَبُّكَ او يأتى بعضُ آياتِ ربِّكَ يَومَ يأتي بَعضُ آياتِ ربِّكَ لا ينفعُ نفسا ايمانُها لم تكن آمنَت مِن قبلُ أو كَسَبَتْ في إيمانِها خَيرا قُل انتَظروا انّا مُنتظرون» (انعام: 158)؛ آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان به سويشان بيايند، يا پروردگارت بيايد، يا برخى از نشانههاى پروردگارت بيايد، [اما] روزى كه بعضى از نشانههاى پروردگارت [كه موردنظر آنهاست] بيايد، كسى كه ايمان نياورده باشد يا با ايمان خود خيرى كسب نكرده باشد، ايمان آوردنش سود نمىبخشد. بگو منتظر باشيد كه ما [هم[ منتظريم. خداوند آيات تكوينى و تشريعى و معجزات فراوانى دارد، اما آنان آيهاى مىخواستند كه تأثير بنيادين در جهان داشته باشد و وقتى چنين آيهاى از سوى خدا بيايد، براى كسانى كه ايمان ندارند و يا از ايمان خود سودى نبردهاند، آوردن ايمان فايدهاى ندارد؛ چنان كه فرعون هنگام غرق شدن گفت: «آمنتُ اَنّه لا الهَ اِلاّ الّذي آمنت بِه بنو اسرائيلَ» (يونس: 90) ايمان آوردم كه جز آنكه فرزندان اسرائيل به او گرويدهاند، خدايى نيست. ولى ايمان فرعون فايدهاى برايش نكرد؛ چون در آن هنگام اختيار از مردم سلب مىشود و ايمان فايدهاى ندارد و اگر هم بخواهد پس از آن كار خيرى انجام دهد، بىفايده است. بنابراين، از ديدگاه قرآن، عدم تسليم مردم در برابر پيامبران به بهانه بشر بودن ايشان وجهى ندارد. 2. دليل منكران امكان وحى
الف. دليلى كه ممكن است كسانى در عين اعتقاد به خدا، بر عدم امكان وحى اقامه كنند اين است كه خداوند موجودى متعالى است، ولى انسان موجودى مادى بوده و سنخيتى با خداوند ندارد تا با وى ارتباط وحيانى داشته باشد.(8) اين سخن ريشه در تصور مادى از انسان دارد. برخلاف اين تصور، انسان، اين گل سرسبد مخلوقات، داراى ويژگىهاى روحانى است كه شناخت دقيق او را بسيار مشكل، بلكه بدون كمك از وحى ناممكن ساخته است.
گر به ظاهر آن پرى پنهان بود
آدمى پنهانتر از پريان بود
آدمى صدبار خود پنهانتر است.(9)
نزد عاقل زان پرى كه مضمر است
آدمى صدبار خود پنهانتر است.(9)
آدمى صدبار خود پنهانتر است.(9)
همسرى با انبيا برداشتن
گفته اينك ما بشر و ايشانبشر
اين ندانستند ايشان از عما
هست فرقها در ميان بىانتها.(16)
اوليا را همچو خود پنداشتن
ما و ايشان بسته مىخوانيم و خود
هست فرقها در ميان بىانتها.(16)
هست فرقها در ميان بىانتها.(16)
3. علل عدم پذيرش امكان وحى
معلوم شد ترديد در توانايى انسان به داشتن ارتباط وحيانى از سر علم و دليل نيست، بنابراين، عللى دارد كه نسبت به افرادى كه به وجود خداوند اعتقاد دارند و كسانى كه براى جهان خدايى معتقد نيستند، فرق مىكند. كسانى كه هستى را در عالم ماده مىدانند و وجود خدا را قبول ندارند طبيعى است كه به وحى نيز اعتقاد نداشته باشند؛ چون يكى از اركان اصلى مسأله وحى، يعنى وجود خدا و مبدأ وحى را منكرند. روش صحيح در برخورد با اين گروه آن است كه در ابتدا بر وجود خداوند و سپس بر امكان وحى استدلال شود كه اين مجال ديگرى مىطلبد. اما كسانى كه در عين خداباورى منكر وحىاند، دو دستهاند: دستهاى براى رهايى خويش از هر قيد و بند و تكليف، وحى را نمىپذيرند تا از تكاليف وحيانى شانه خالى كنند؛ چنانكه براى داشتن آزادى عمل، قيامت را منكرند: «بل يريدُ الانسانُ ليفجَر اَمامه» (قيامت: 5)؛ «بلكه انسان مىخواهد [در مهلتى كه[ فرارويش دارد، بدكارى كند. آوردن دليل و شواهد براى اين افراد فايدهاى ندارد.» بهانه سران اقوام در مقابل پيامبران و تشويق مردم به مخالفت با آنان ـ كه به آن اشاره شد ـ ازاينقبيل است. دسته ديگر كسانى هستند كه به علل معرفتى از جمله نداشتن شناختكافىنسبت به خداوند و انسان و شرايط ارتباط وحيانى، منكر وحىاند؛ زيرا براى كسانى كه خداوند را به كمال و قدرت نامحدود ـ آنچنان كه هست ـ مىشناسند، وحى امرى محال نخواهدبود. قرآنكريم در اينباره به چند علت اشاره دارد: الف. عدم شناخت كافى نسبت به خداوند
«و ما قدروا اللّهَ حقَّ قدرهِ اِذ قالوا مَا اَنزلَ اللّهُ على بشرٍ مِن شىءٍ قُل مَن اَنزلَ الكتابَ الّذى جاءَ به موسى نورا و هدىً للنّاسِ» (انعام: 91)؛ «آنگاه كه گفتند: خدا چيزى بر بشر نازل نكرده، بزرگى خدا را چنانكه بايد نشناختند. بگو: چه كسى آن كتابى كه مايه روشنى و رهنمود مردم است، بر موسى فروفرستاده است؟» اگر ايشان خداوند را با صفات الوهيت و ربوبيت مىشناختند، مىفهميدند كه حكمت خداوند اقتضا مىكند براى هدايت انسانها به سعادت، از طريق وحى آنان را رهنمون شود.(17) ب. ظاهرگرايى
گروهى از مردم بينش سطحى و مادى دارند و هميشه امور را از اين روزنه تحليل و تفسير مىكنند: «يَعلمونَ ظاهرا مِن الحيوةِ الدنيا و هم عَن الآخرةِ هُم غافلون» (روم: 7)؛ از زندگى دنيا ظاهرى مىشناسند و حال آنكه از آخرت غافلند. ايشان در نتيجه اين بينش غلط، به علم محدود و ثروت و فرزند خود مغرور هستند و در برخورد با پيامبران الهى، علم و ثروت و فرزندان خود را به رخ مىكشند: «فلّما جاءَهم رُسُلهم بِالبيّناتِ فَرحوا بِما عندَهم مِن العِلم» (غافر: 83)؛ «چون پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان آوردند، به آن چيز [مختصرى [از دانش كه نزدشان بود، خرسند شدند؛» «و ما ارسلنَا في قريةٍ من نذيرٍ الاّ قالَ مُترفوها انّا بما ارسلتم بِه كافرونَ و قالوا نَحنُ اكثرا اموالاً و اولادا و ما نحنُ بِمعذَّبينَ» (غافر: 34 و 35)؛ «و ما در هيچ شهرى هشدار دهندهاى نفرستاديم، جز آنكه خوشگذرانان آنها گفتند: ما به آنچه شما فرستاده شدهايد، كافريم. گفتند: ما دارايى و فرزندانمان از همه بيشتر است و عذاب نخواهيم شد.» اينان نه تنها برخوردارى از امكانات دنيوى را مايه رهايى از عذاب آخرت مىدانستند، بلكه آن را نشانه كرامت واقعى و برترى نزد خداوند مىپنداشتند و معتقد بودند كه اگر خدا با كسانى ارتباط وحيانى داشته باشد، بايد ايشان در برخوردارى از امور دنيوى سرامد باشند: «و قالوا لَو لا نُزِّلا هذا القرآنُ على رجلٍ مِن القريتين عظيمٌ اَهُم يقسَمونَ رحمة ربِّك نحنُ قسمنا بينَهم معيشتَهم فىِ الحيوةِ الدنيا و رفَعنَا بعضَهم فوق بَعضٍ درجاتٍ ليتخذَ بعضُهم بعضا سخريا و رحمةُ ربِّك خيرٌ مِمّا يَجمَعون» (زخرف: 31 و 32)؛ و گفتند چرا خدا اين قرآن را بر مردى بزرگ از [آن] دو شهر(18) فرود نياورده است؟ آيا آنان رحمت خدا را تقسيم مىكنند. ما [وسايل [معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كردهايم و برخى از آنان را از [نظر [درجات، بالاتر از بعضى ديگر قرار دادهايم تا بعضى از آنان بعض ديگر را در خدمت گيرند. و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مىاندوزند بهتر است. از آيه 32 «زخرف» استفاده مىشود كه ايشان چون دو مرد بزرگ (از نظر ثروت و فرزند) را مورد رحمت خداوند مىدانستند، آنان را لايق وحى الهى مىشمردند كه جواب داده شده است: مگر شما رحمت الهى را تقسيم مىكنيد؟ برخوردارى از دنيا وسيله امتحان است، نه مايه برترى و برخوردارى از كرامت الهى.(19) و در پايان آيه، مىفرمايد: رحمت خداوند از آنچه جمع مىكنند بهتر است. 4. نشانههايى از معارف غيرعادى
معرفتهاى خارج از قلمرو حسّ و عقل كه براى برخى از جانوران و انسانها حاصل مىشوند كه اگرچه هم سنخ با وحى نمىباشند، ولى شواهدى بر امكان وحى هستند. به اختصار، به برخى از آنها اشاره مىشود: الف. الهام در جانوران:
دست قدرت آفرينش در برخى از جانوران، نوعى از ادراك و هدايت غيبى را گذاشته است كه آنها را در مسير زندگى رهنمون مىگردد، جلوهاى از اين نوع ادراك در زندگى زنبور عسل و مورچه بيشتر نمايان است. ب. خوابهاى راستين: گاهى براى انسان خوابهايى رخ مىدهد كه نه از افكار آشفته سرچشمه مىگيرند و نه افكار روزانه به پديد آمدن آنها كمك مىكنند و نه حاكى از ضمير پنهانىاند ـ چون واقعنما هستند(20) بلكه از يك واقعيت جدا از ذهن و انديشه حكايت مىكنند و ما را از وقايع آينده آگاه مىسازند. اين نوع خوابها، كه «رؤياى صادقه» نام دارند، به قدرى زياد رخ مىدهند(21) كه نمىتوان آن را تصادفى شمرد و محال است مدعيان آن همه دروغ بگويند.(22) اين شاهد است بر اينكه انسان علاوه بر حس و عقل، از راه ديگرى براى اطلاع نيز برخوردار است. خوابهاى راستين گرچه به درجه نبوّت و ارتباط وحيانى نمىرسند، اما شاهد بر امكان وحى هستند؛ چون در روايت آمده است: رؤياى صادقه يك جزء از هفتاد جزء نبوّت است.(23) ابنسينا در اينباره مىگويد: تجربه نشان مىدهد روح انسانى در حالت خواب به حقايق غيبى آگاهى پيدا مىكند. پس مانعى ندارد كه در بيدارى نيز به اين حقايق علم پيدا كند. هركسى اين نوع خواب را تجربه كرده است، مگر اينكه مزاج سالمى نداشته باشد.(24) غزّالى معتقد است چون وحى براى ديگران قابل درك نيست، خداوند براى اينكه حقيقت وحى را به ذهن مردم نزديك كند، خواب را كه نمونهاى از ويژگىهاى وحى را دارد به ايشان عنايت كرد.(25)ج. الهام:
انسان نوعى شعور نفسانى باطنى دارد كه گاهى در بعضى افراد ظاهر مىشود و درى از جهان غيب به رويش باز مىگردد.(26) در آن حال، علوم و معارفى برايش كشف مىشوند كه از سنخ علوم و تفكرات عقلى نيستند. قرآن كريم نيز اين نوع آگاهى را قبول دارد و در مورد مادر حضرت موسى عليهالسلام فرموده است: «و اَوحينا اِلى اُمِّ موسى اَن اَرضعيهِ فاذا خفتِ عليه فالقيهِ فى اليمِّ» (قصص: 7)؛ به مادر موسى الهام كرديم كه ] نوزاد [را شير بده و چون بر او بيمناك شدى، او را [در جعبهاى[ به دريا بيفكن. وقتى پذيرفتيم درجه ضعيفى از هدايت غير عادى وجود دارد، دليلى ندارد كه درجه بالاتر آن را در پيامبران نفى كنيم.5. قرآن كريم؛ شاهدى جاويد بر امكان وحى
بهترين دليل بر امكان يك شىء، وقوع آن است. قرآن كريم، كه از ميان كتابهاى الهى بدون تحريف و تغيير باقى مانده است، به عنوان كتاب وحى و معجزه جاويد، شاهد روشنى بر امكان وحى مىباشد كه به هيچ وجه نمىتوان آن را حاصل تفكر بشرى دانست. شواهدودلايل متعددى بروحىبودناين كتابالهى و صرف پذيرنده بودن حضرت محمد صلىاللهعليهوآله دلالت دارند؛(27) از جمله: 1. قرآن كريم از تمام انسانها مىخواهد اگر در الهى بودن آن شك دارند، تمام نيروهاى فكرى و معنوى خويش را كنار هم گذاشته و با همكارى يكديگر، مانند قرآن را پديد آورند. در آيهاى از آنان مىخواهد تا همانند قرآن بياورند،(28) در آيه ديگر تحدّى به ده سوره صورت گرفته(29) و در برخى آيات، تحدّى به آوردن يك سوره مثل سور قرآن است و در نهايت، از عجز دائمى جن و بشر از همانندآورى خبر مىدهد: «قُل لَئِن اجتمعتِ الانس الجن على اَن يَأتوا بِمثلِ هذا القرآن لا يأتون بِمثلهِ وَ لَو كانَ بعضُهم لِبَعضٍ ظَهيرا» (اسراء: 88) اين آيات بشرى بودن قرآن را بكلى نفى مىكنند؛ چون تحدّى شامل خود پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله نيز مىشود. 2. قرآن كريم نه تنها حاصل تلاش حضرت محمد صلىاللهعليهوآله بودن قرآن را نفى مىكند، بلكه تلاوت آن حضرت را نيز به اذن خدا مىداند: «قُل لَو شاءَ اللّهُ ما تلوتُه عليكم و لا ادريكم به فقد لبثتُ فيكم عمرا مِن قبلِه اَفلا تعقلونَ» (يونس: 16)؛ «بگو اگر خدا مىخواست آن را براى شما نمىخواندم و خدا شما را بدان آگاه نمىگردانيد. قطعا پيش از [آوردن] آن روزگارى در ميان شما به سر بردهام. آيا فكر نمىكنيد؟ «يعنى اگر در حالات و سابقه من، كه در ميان شما بودم، فكر كنيد، متوجه مىشويد كه من نمىتوانم قرآن را از پيش خودم بياورم. بنابراين، قرآن معجزه الهى است. 3. آيات قرآن دلالت دارند كه حضرت محمّد صلىاللهعليهوآله در نگهدارى آنچه به وى وحى شده، تنها بر خود متّكى نبوده است. «و لَئِن شِئنا لنَذهبَنَّ بِالَّذي اَوحينا اِليكَ ثُمَّ لا تَجِدَ لَكَ بِهِ عَلَينا وَكيلاً إلاّ رَحمَةً مِن ربِّكَ اِنّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيكَ كَبيرا» (اسراء: 87ـ86)؛ «اگر بخواهيم قطعا آنچه را به تو وحى كردهايم، مىبريم. آنگاه براى [حفظ [آن، در برابر ما، براى خود مدافعى نمىيابى، مگر رحمتى از جانب پروردگارت [به تو برسد]؛ همانا فضل او همواره بر تو بسيار است.» با اين حال، چگونه مىتوان گفت: قرآن تراوش فكر يا حدس پيامبر است؟ 4. قرآن بر عدم توانايى حضرت محمد صلىاللهعليهوآله به تغيير قرآن كريم دلالت دارد: «و اذا تُتلى عَليهم آياتُنا بيّناتٍ قَالَ الذّينَ لا يرجونَ لِقاءنا ائتِ بقرآنٍ غيرِ هذا اَو بدّلهُ قُل ما يكونُ لي اَن اُبدّ لُه مِن تِلْقاءِ نَفسِي إِنْ اتبع الاّ مايوحى الىّ اِنّى اخافُ اِن عصيتُ ربّى عذابَ يومٍ عظيمٍ» (يونس: 15)؛ «و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنانكه به ديدار ما اميد ندارند، مىگويند: قرآن ديگرى جز اين بياور، يا آن را عوض كن. بگو مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم؛ جز آنچه را بر من وحى مىشود، پىروى نمىكنم. اگر پروردگارم را نافرمانى كنم از عذاب روزى بزرگ مىترسم.» 5. از آيات استفاده مىشود حضرت محمد صلىاللهعليهوآله نسبت به حفظ عبارت قرآن نگرانى داشت كه آيهاى نازل شد و اين نگرانى را برطرف كرد و حال آنكه انسان نسبت به آنچه خود مىگويد، اين نگرانى را ندارد: «لا تُحرِّكْ به لسانكَ لتعجلَ به اِنّ عَلينا جَمعه و قرءانه فاِذا قرأناه فاتّبعْ قرءانه ثُمَّ اِنّ علَينا بَيانه» (قيامت:19ـ16)؛ «زبانت را به خاطر عجله در خواندن آن [قرآن ] حركت مده؛ چرا كه جمع و خواندن آن بر عهده ماست. پس هرگاه آن را خوانديم، از خواندن آن پىروى كن، سپس بيان [و توضيح] آن [نيز [به عهده ماست.» و نيز مىفرمايد: «وَلا تَعجلْ بِالقرءانِ مِن قبلِ اَن يُقضى اِليكَ وحيُه قُل ربِّ زدني علما» (طه: 114)؛ «در خواندن قرآن پيش از آنكه وحى آن بر تو پايان يابد، شتاب مكن و بگو: پروردگارا، بر دانشم بيفزاى.» 6. در برخى آيات، حضرت پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله تهديد مىشود. به هيچ وجه قابل توجيه نيست كه انسان در كلام خود تهديد شود: قرآن مىفرمايد: «و لولا اَن ثبّتناكَ لقد كدت تَركنُ اِليهم شيئا قليلاً اِذا لاذَقناكَ ضِعفَ الحيوةِ و ضِعفَ المماتِ ثُمَّ لاتَجدُ لَكَ علينا نصيرا» (اسراء: 75ـ74)؛ «اگر تو را استوار نمىداشتيم، قطعا نزديك بود كمى به آنان متمايل شوى. در آن صورت، حتما تو را دو برابر [در زندگى] و دو برابر [پس از [مرگ [عذاب [مىچشانيديم. آنگاه در برابر ما براى خود، ياورى نمىيافتى.» آيه شريفه در عين حال كه بر عصمت الهى حضرت محمد صلىاللهعليهوآله دلالت دارد، بر نوعى تهديد نيز دلالت دارد.(30) و نيز مىفرمايد: «ولو تَقوَّلَ علينا بعضَ الاقاويل لاخَذنا منه باليمينِ ثُمَّ لقطَعنا مِنه الوتين فما مِنكم مِن اَحدٍ عنه حاجزينَ» (حاقة: 47ـ44)؛ اگر [او] برخى از گفتهها را به ما بسته بود، دست راستش را مىگرفتيم. سپس رگ قلبش را پاره مىكرديم وهيچيكازشمامانعاز[عذاب]اونمىشد. خداوند درآيهشريفهبراىتهديدبيشتر «قتلصبر»رامطرحكرده است كه در آن دست راست انسان را مىگيرند و گردنش را مىزنند.(31) 6. تحليلهاى ناصحيح
كسانى كه امكان وحى را قبول ندارند، وقتى در عمل مىبينند برخى مدعى ارتباط وحيانى با خداوند هستند، احكام و معارفى آوردهاند كه قابل دسترسى از طريق عادى نيست و ديگران را به هماوردى تحدّى مىكنند، تلاش مىكنند آنچه را واقع شده است به نحوى كه خود مىخواهند تحليل كنند. جالب اينكه آنچه قرآن كريم از برخورد اقوام پيامبران الهى بر ايشان بيان مىكند شباهت زيادى با برخورد كسانى دارد كه قرنها بعد به خيال خود مىخواهند عالمانه در مورد نبوّت قضاوت كنند: الف. مثلاً اقوام پيامبران به آنان نسبت جادوگرى و جنون مىدادند: «كذلكَ ما أَتى الّذينَ مِن قبلهِم مِن رسولٍ الاّ قالوا ساحرٌ او مجنونٌ» (ذاريات: 52)؛ بدين سان، بر كسانى كه پيش از آنها بودند، هيچ پيامبرى نيامد، جز اينكه گفتند: جادوگر يا ديوانه است. و نيز ايشان را به آموختن از ديگران،(32) شاعر بودن،(33) دروغگويى(34) و برترىطلبى متهم مىكردند.(35) پس بعد از قرنها، برخى از مستشرقان به حضرت محمّد صلىاللهعليهوآله نسبت صرع مىدهند و حال آنكه هيچ دليل و شاهدى به اين ادعا وجود ندارد و همين امر باعث شده است، حتى برخى از دانشمندان مسيحى بر ايشان خرده بگيرند و اعلام كنند هيچ نشانهاى از جنون و صرع در حضرت محمد صلىاللهعليهوآله نبوده است.(36) گرچه نقل شده است: در برخى موارد، هنگام نزول وحى به حضرت محمد صلىاللهعليهوآله چهرهاش سرخ مىشد و عرق از جبين حضرت جارى مىگشت، اما اين حالت اولاً، هنگام نزول وحى بوده است، نه در ساير حالات. ثانيا، طبق بيان امام صادق عليهالسلام اين حالت در وحى مستقيم و بىواسطه و به علت سنگينى آن بوده است.(37) قرآن در مورد اين قسم از وحى مىفرمايد: «اِنّا سنُلقي عليكَ قولاً ثقيلاً» (مزمّل: 5)؛ در حقيقت، ما به زودى به تو گفتارى گرانبها القا مىكنيم. ب. چنانكه گذشت آيه 23 سوره مؤمنون اشاره دارد كه سران قوم حضرت نوح عليهالسلام به مردم مىگفتند: وى مىخواهد بر شما برترى داشته باشد. بعد از قرنها برخى نيز پيامبران را سياستمدارانى معرفى مىكنند كه براى رسيدن به اهداف جاهطلبانه خود، ادعاى ارتباط وحيانى با خدا مىكردند تامردم را به خود جلب كرده، بر آنان سرورى نمايند.(38) ج. برخى از نويسندگان غربى و عدهاى از مسلمانان كه مقلّد آنانند، در توجيه وحى و نبوّت مىگويند: پيامبران نوابغى بودند كه براى نجات جامعه انسانى از پرتگاه انحطاط اخلاقى، و هدايت آنان به رستگارى و پاكى قيام كردند. ايشان داراى روحى پاك و همّتى بلند بودند كه توجه وافر آنان به آشفتگىها و ظلم و تاريكى در جامعه خود، موجب مىشد گوشهگيرى اختيار كنند. آنان در مورد اوضاع مردم بسيار تأمّل مىكردند و نتيجه اين دروننگرى به صورت سروش درونى يا يك فرشته تجسّم مىيافت و گمان مىبردند از جاى ديگر به آنان وحى مىشود.(39) نويسنده كتاب بيست و سه سال مىگويد: مسأله رسالت انبيا را بايد از زاويه ديگر نگريست و آن را يك نوع خصوصيت روحى و دماغى غيرعادى تصور كرد؛ مثلاً، در بين جنگجويان، گاهى به اشخاصى چون كوروش، سزار و... برمىخوريم كه بدون تعليمات خاصى در آنها موهبت نقشهكشى و فن غلبه بر حريف موجود است و يا در عالم دانش و هنر، اشخاصى چون انيشتين، ارسطو، اديسون و... و صدها عالم، فيلسوف، هنرمند، مخترع و مكتشف ظهور كرده كه با انديشه و نبوغ خود تاريخ تمدن را نور بخشيدهاند. چرا نبايد در امور وحى و معنوى، چنين امتياز و خصوصيتى در يكى از افراد بشر باشد؟(40) چنانكه بيان شد هيچ شاهدى بر ابتلاى حضرت محمّد صلىاللهعليهوآله به صرع وجود ندارد و دو تحليل اخير در مورد وحى نيز درست نمىباشد؛(41) زيرا: 1. پيامبران در آنچه به عنوان وحى بيان مىكردند، هيچگونه ترديدى نداشتند و با قاطعيت، سخن خود را به خداوند نسبت مىدادند. پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله به صراحت مىگفت: «اِن اَتَّبِعُ اِلاّ ما يوحى اِلىّ» (انعام: 50)؛ جز آنچه را به من وحى مىشود، پيروى نمىكنم. ولى سياستمداران و نوابغ هيچگاه سخن خود را به وحى مستند نمىكنند و آنچه را مىگويند حاصل تلاش فكرى خود معرفى مىكنند و بر آن دليل مىآورند. با توجه به پاكى و صداقتى كه انبياى الهى داشتند كه حتى مخالفان نيز به آن اعتراف مىكردند، چگونه مىتوان گفت: ايشان آنچه را با نبوغ خود مىيافتند، به خداوند نسبت دادهاند. 2. انديشه و آراء سياستمداران و نوابغ دايم دستخوش تغيير و تحوّل و گاه تضاد است؛ زيرا آنان معصوم از خطا نمىباشند. ولى در آنچه انبياى الهى آوردهاند، تغيير و تحوّل و تضاد مطلقا يافت نمىشود. قرآن در مورد خود مىفرمايد: «اَفلاَ يتدبَّرونَ القرءانَ و لو كانَ مِن عند غيرِاللّهِ لَوجدوا فيه اختلافا كثيرا» (نسا: 82)؛ آيا در قرآن نمىانديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود، قطعا در آن اختلاف بسيارى مىيافتند. اين در حالى است كه در قرآن اختلافى نيست. پس معلوم مىشود از طرف خداست. 3. نوابغ با سابقه علمى و تلاش و تحصيل تدريجى، به انديشه جديد مىرسند، در حالى كه پيامبران الهى بدون سابقه دانشآموزى و دانشاندوزى، يك دفعه معارف متعالى و يقينى مربوط به مبدأ و معاد و سرنوشت انسان را مطرح مىكنند. قرآن در مورد حضرت محمد صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «و كذلك اَوحينا اِليكَ روحا مِن اَمرِنا ما كنتَ تدري ما الكتابُ ولا الايمانُ» (شورى: 52) 4. بررسى محتواى رسالت پيامبران الهى و جوامعى كه در آن برانگيخته شدهاند، نشان مىدهد كه آنچه آوردهاند حاصل فكر و نبوغ بشرى نيست؛ چون اولاً، ايشان معارفى را كه آوردهاند مربوط به ابعاد مختلف جهان هستى و انسان مىشود كه يك نابغه نمىتواند در تمام اين زمينهها سخن تازه داشته باشد. ثانيا، آنچه انبياى الهى آوردهاند به هيچوجه در جامعهشان سابقه نداشته است. 5. پيامبران الهى براى اثبات ارتباط وحيانى خود با خدا معجزه ارائه دادهاند، ولى هيچ سياستمدار و نابغهاى براى اثبات مدعاى خود، نتوانسته است معجزه ارائه دهد. 6. پيامبران الهى همواره يكديگر را تأييد كردهاند، ولى بر عكس، سياستمداران و نوابغ به همديگر نسبت خطا مىدهند؛ مثلاً، حضرت عيسى عليهالسلام علاوه بر تأييد تورات، به آمدن حضرت محمد صلىاللهعليهوآله نيز بشارت مىداد. در انجيل موجود، از زبان حضرت عيسى آمده است: «گمان مبريد آمدهام تا تورات يا صحف انبيا را باطل سازم؛ نيامدهام، باطل نمايم بلكه [آمدهام[ تاتمام كنم.»(42) و نسبت به آمدن حضرت محمد صلىاللهعليهوآله چنين بشارت مىدهد: «و من از پدر سؤال مىكنم و تسلّىدهنده ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند.»(43) قرآن كريم در آيهاى به اين دو مطلب اشاره دارد: «و اذ قالَ عيسى بنُ مريمَ يا بني اسرائيلَ انّى رسولُ اللّهِ اِليكم مصدّقا لِما بينَ يدىَّ من التوراةِ و مُبشّرا برسولٍ مِن بعدى اسمُه احمدُ» (صف: 6)؛ و هنگامى كه عيسى پسر مريم گفت: اى فرزندان اسرائيل، من فرستاده خدا به سوى شما هستم و تورات را كه پيش از من بوده است، تصديق مىكنم و به فرستادهاى كه پس از من مىآيد و نام او «احمد» است، بشارتگرم. 7. سياستمداران و نوابغ به هيچ وجه نمىتوانند با اطمينان از آيندهاى خبر بدهند و آن نيز رخ بدهد. اما پيامبران الهى از حوادثآيندهخبر دادهاند، به گونهاى كه بدون خطا همه آنها واقع شدهاند. به دو نمونه كه در قرآن كريم آمده است، اشاره مىكنيم: الف. خبر حضرت صالح عليهالسلام به نزول عذاب بر قوم خود، پس از پى كردن ناقه: «فعقروها فقال تمتّعوا فى داركم ثلاثة ايّامٍ ذلكَ وعدٌ غيرُ مكذوبٍ.» (هود: 65)؛ پس آن [ماده شتر[ را پى كردند و [صالح] گفت: سه روز در خانههايتان برخوردار شويد. اين وعدهاى بىدروغ است. در كتاب كافى از امام صادق عليهالسلام نقل شده است: حضرت صالح به قوم خود فرمود: فردا صورتتان زرد، روز بعد سرخ و روز سوم سياه خواهد شد و چنين شد. سپس همه آنان در چشم به هم زدنى مردند و آتشى از آسمان آمد و آنها را سوزاند.(44) ب. خبر حضرت محمّد صلىاللهعليهوآله در مورد شكست روميان از فارس و شكست فارس پس از مدتى ديگر: «الم. غُلبتِ الرّومُ في اَدنَى الارضِ و هم من بعدِ غَلَبهم سَيغلبون في بضعِ سنينَ» (روم: 1ـ4)؛ الف. لام. ميم. روميان شكست خوردند در نزديكترين سرزمين، ولى پس از شكستشان، طى چند سال به زودى پيروز خواهند شد. در كافى، ابن محجوب از جميل بن صالح از ابىعبيده نقل شده است امام صادق عليهالسلام در جواب سؤال از آيه «الم. غلبت الروم...» فرمودند: چون پادشاه روم نامه حضرت محمّد صلىاللهعليهوآله را محترم شمرد، ولى پادشاه فارس آن را پاره كرد، در جنگ ميان روميان و فارس، مسلمانان نگران شكست روميان بودند. اين آيات نازل شد و مسلمانان خوشحال شدند.(45) 1ـ تذكار اين نكته ضرورى است كه اثبات ضرورت عقلى وحى كفايت از بحث امكان وحى نمىكند و لازم است اين بحث جداگانه طرح شده، شبهات در اطراف آن جواب داده شود. 2ـ شبيه به اين تعريف از «وحى» را برخى از دانشمندان غيرمسلمان در مورد وحى غيرقرآنى نيز دارند. ر.ك: توماس ميشل، كلام مسيحى، ترجمهحسينتوفيقى،قم،مركزمطالعاتوتحقيقات اديان و مذاهب،ص28/ جان هيك، فلسفهدين، ترجمهبهرامراد،تهران،الهدى،1372،ص 116 3ـ ر.ك: محمدعبده، رسالةالتوحيد، بيروت، دارالشروق، 1414 ه.ق، ص 102 / محمدهادى معرفت، التمهيد فى علوم القرآن، قم، موسسة النشر الاسلامى، 1416 ه.ق، ج 1، ص 32ـ54 / جعفر سبحانى، «امكان ارتباط با جهان غيب»، مجله «كلاماسلامى»،ش 25، 1377ه.ش، ص4ـ11 4ـ ر.ك: استاد محمدتقى مصباح، راهو راهنماشناسى، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره)، چ اول، 1376، ص 45ـ57 5ـ روايت واقعه مذكور در آيات 13ـ15 سوره «يس» را به اهل اين شهر نسبت مىدهد كه اكنون در تركيه واقع است. ر.ك: ابن جمعة العروسى الحويزى، تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 379 و 380، احاديث 30 و 31 6ـ اينكه در روايات آمده است: ائمّه اهلبيت عليهمالسلام «اهل ذكر» هستند. (محمدبن يعقوب الكلينى، اصول كافى، ج 1، كتاب «الحجة»، باب «ان اهل الذكر... هم الائمه عليهمالسلام ») بيان مصداق اكمل است، نه اينكه اهل ذكر منحصر در آن بزرگواران باشد. علماى يهود نيز در زمان خود، اهل ذكر بودند. (ر.ك: محمدباقر مجلسى، مرأة العقول فى شرح اخبار آل الرسول، چاپ سوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1363 ه.ش، ج 2، ص 246ـ248) 7ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 14، ص 254ـ255 8ـ ر.ك: محمد فريد وجدلى، دائرةالمعارف القرن العشرين، ج 10، ص 720ـ719 9ـ جلالالدين محمد رومى، پيشين، دفتر دوم، ابيات 4255ـ 4356 10ـ ر.ك: ابنسينا، الشفاء، الطبيعيات، الفن السادس، الفصل الاول / صدرالدين محمد الشيرازى، الحكمة المتعالية، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 8، السفر الرابع، الباب الاول، الفصل الاول، ص 6 ـ11/ محمد حسيناحمدى، علمالنفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى، ص 21ـ 18 11ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 61، ص 38، حديث 5 12ـ ر.ك: صدرالدين محمد الشيرازى، المبدأ و المعاد، چاپ دوم، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1380 ه.ش، ص 614 ـ 608 / همو، الشواهد الربوبية، چاپ سوم، مشهد، مركزنشردانشگاهى،1360،ص 352 ـ 347 13ـ همو، الحكمة المتعالية، ج 7، ص 24 / مولى محسن فيض كاشانى، علم اليقين فى اصول الدين، تهران، بيدار، 1400 ه.ق، ص 350 14ـ ابوحاتمالرازى، اعلامالنبوة، تهران،انجمنفلسفهايران،1397ق، ص3 15ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص 205، حديث 2؛ براى تفصيل بيشتر در باب استعداد پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله براى نبوّت ر.ك: سيد محمدرضا رشيدرضا، الوحى المحمدى، بيروت، مؤسسة عزّالدين، 1406 ه.ق، ص 159ـ162 16ـ جلالالدين محمدمولوى، مثنوىمعنوى، دفتراول،ابيات 268 ـ 265 17ـ ر.ك: محمدبن الحسن بن على الطوسى، التبيان فى تفسير القرآن، ج 4 ،ص 198 / سيد محمدحسين الطباطبائى، پيشين، ج 7، ص 283 18ـ منظور از «دو شهر»، مكّه و طائف است، اما در اينكه مراد از «دو مرد بزرگ» كيست، مفسّران اختلافنظر دارند و مشهور است كه وليد بن مغيرة المخزومى از مكّه و عروة بن مسعود سقفى از طائف مراد است. ر.ك: سيد محمدحسين الطباطبايى، پيشين، ج 18،ص102/فضلبنحسنطبرسى، مجمعالبيانفىتفسيرالقرآن، ج 5، ص 46 19ـ فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 4، ص 391 20ـ براى علل واقعنمايى رؤياى صادقه، ر.ك: سيدعبدالله شبّر، مصابيح الانوار، بيروت، چاپ دوم، مؤسسه النور للمطبوعات،1407 ه.ق،ص3و4 21ـ براى كثيرى از انسانها چنين خوابهايى رخ مىدهد و حتى تعداد اين نوع خوابها به قدرى زياد است كه كتابهاى مستقلى در اينباره نوشته شده است، مانند دارالسلام، نوشته محدّث نورى و آيات بينات، تأليف محمد شوشترى. 22ـ ر.ك: محمد صدرالدين شيرازى، المبدأ و المعاد، ص 608 / همو، اسرارالآيات، تهران،انجمناسلامىحكمتوفلسفه،1360ش، ص 302 23ـ الشيخ الصدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 584، روايت 1391، باب 2. براى شرح اين احاديث ر.ك: سيدعبدالله بشّر، پيشين، ص 15ـ 16 24ـ ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، شرح خواجه نصيرالدين الطوسى، چاپ دوم، دفتر نشر كتاب، 1403 ه.ق، ج 3، ص 399 25ـ ابوحامد محمد بن محمد غزالى، المنقذ من الضلال، بيروت، دارالمكتبة الهلال، 1993 م، ص 5 26ـ ر.ك: ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 3، ص 363 ـ 364، النمط التاسع، مقامات العارفين / ويليام جيمز، دين و روان، ترجمه مهدى قائنى، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1373 ه.ش، ص 37ـ 42 27ـ ر.ك: دكتر صبحى صالح، پژوهشهايى درباره قرآن و وحى، ترجمه محمد مجتهد شبسترى، چ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374، ج 2، ص 55ـ 36 28ـ طور: 33 و 34 29ـ هود: 13 30ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 15، ص 184 31ـ ر.ك: محمود بن محمد الزمخشرى، الكشاف، بيروت، داراحيا التراث العربى، 1417 ه.ق، ج 4، ص 610 32ـ «ثمّ تولّوا عنه و قالوا معلّمٌ مجنونٌ» (دخان: 14)؛ «پس از او روى گرداندند و گفتند تعليم يافتهاى ديوانه است.» 33ـ «و يقولون انّا لتاركوا آلهتنا لشاعرٌ مجنونٌ» (صافات: 36)؛ گفتند: «آيا براى خاطر شاعر ديوانه، از خدايان دست برداريم؟» 34ـ «وقالوا ساحرٌ كذّاب» (غافر: 24)؛ گفتند: «جادوگرى دروغگوست.» 35ـ «ما هذا الاّ بشرٌ مِثلكم يُريدُ اَن يتفضلَّ عليكم» (مؤمنون: 24)؛ «اين مرد جز بشرى همچون شما نيست كه مىخواهد بر شما برترى جويد.» 36ـ ر.ك: مونتگمرى وات، محمد؛ پيامبر سياستمدار، ص 22 37ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 18، ص 270 38ـ مونتگمرى وات، پيشين، ص 290 و نيز: W. Montgomery Watt, Bells Inrodoction to The Quran ,p.17 39ـ مونتگمرى وات، پيشين، ص 298 ـ 297 / محمد فريد وجدى، دائرةالمعارف القرنالعشرين، مصر،مطبعة دائرة المعارف القرن العشرين، 1343 ه.ق، ح 10، ص 714 40ـ مصطفى حسينى طباطبائى، خيانت در گزارش تاريخ به نقد كتاب بيست و سه سال، چاپ چهارم، تهران، انتشارات چاپخش، بىتا، ص 220ـ219، به نقل از: بيست و سه سال، ص 37 41ـ براى نقد اين تحليلها ر.ك: جعفر سبحانى، الالهيات، قم، مركز العالمى للدراسات الاسلامية، الطبعة الثالثه، 1412 ه.، ص 140ـ131 / سيدمحمد رشيدرضا، الوحى المحمدى، مؤسسة عزالدين الطبعة الثالثه، 1352 ه.ق، 126 ـ116 / محمدباقر سعيدى روشن، تحليل وحى، تهران، مؤسسه فرهنگ و انديشه اسلامى، چاپ اول، 1375، ص 52ـ42 / عبدالله نصرى، مبانى رسالت انبياء در قرآن، تهران، انتشارات سروش، چاپ اول، 1376، ص 209ـ199 42ـ انجيل متى، 5: 17 43ـ همان، انجيل يوحّنا، باب 14: 16 44ـ محمدبن يعقوب الكلينى، كافى، ج 8 ،ص 188، روايت 214، باب 8 45ـ همان، ج 8، ص 269 روايت 397، باب 8