رساله «التبصر بالتجاره» جاحظ و واژه هاي فارسي آن
نثر
آذرنوش، آذرتاش مقدمه :
دو زبان فارسي و عربي ، از ديرباز ، واژهاي گوناگوني به يكديگر وام داده اند . اما ، برحسب شرايط سياسي و فرهنگي ايرانيان و اعراب درزمانهاي گوناگون ، نوع و مقدار اين واژها و نيز زبان وام گيرنده ، تفاوت كرده است . منحني وام گيري را به طور كلي مي توان چنين ترسيم كرد : در دو سه قرن پيش از اسلام كه زبان عربي تازه به درجؤ يك زبان فصيحِ شاعرانه ارتقاء مي يافت ، ايرانيان در اوج قدرت بودند ؛ فرهنگشان شكوفا بود و از نظر نظامي نيز بر بيشتر سرزمين هاي عرب نشين ، چيرگي داشتند . ايشان اگرچه از زبانهاي سامي گوناگون ، كلمات بسياري وام گرفتند ، اما به زبان اعراب باديه نشين چندان نياز نداشتند و از آنجا ، مي توان باور داشت كه كلمات عربي ، به زبان پهلوي راهي نيافته بود . در عوض واژه هاي فارسي ـ به سبب اختلاف سطح فرهنگي ـ نفوذ گسترده اي در جهان عرب يافته بود . ما ، تنها در شعر جاهلي ، حدود 100 كلمؤ فارسي يافته ايـــــــــــم ( آذرنوش ، راههاي نفوذ فارسي در فرهنگ و شعر جاهلي عرب ) ؛ اما ترديد نيست كه در ميان اعراب ، خاصه آن قبائلي كه در همسايگي ايران مي زيستند ( بخصوص شهر حيره ) كلمات بيشتري رائج بوده است كه دانشمندان عصر اسلامي به برخي از آنها اشاره كرده اند . از آن روزگار متأسفانه نثري به جاي نمانده كه بتوانيم مورد بررسي قرار دهيم . با اينهمه خوب است اشاره كنيم كه در دو سه كتيبه اي كه از آن زمان مي شناسيم ، يكي دو كلمؤفارسي آمده است ( مثلاً كلمؤ تاج در كتيبؤ النماره ، سال 328 م . ) . در سه قرن اول اسلام ، وام گيري دو جانبه بود . البته از اين روزگار ، به فارسي اثر عمده اي در دست نداريم كه بتوانيم در بارؤ كلمات عربي آن نظر قاطعي بدهيم . ولي در همان تك جمله هائي كه در لابلاي نوشته هاي عربي آمده ، يا حتي در برخي نوشته هاي پهلوي متأخر ، واژه هاي عربي رخ مي نمايد ؛ از سوي ديگر حضور 4 يا 5 درصد كلمؤ عربي در نوشته هاي فارسي قرن 4 ق ، نشان از آن دارد كه ايرانيان ، پيش از آن تاريخ نيز با آن كلمه ها خوگرفته بوده اند . حركت معكوس ، يعني جريان گاه تند و گاه آرام واژه هاي فارسي به سوي زبان عربي نه تنها متوقف نشد كه ، به دلائل گوناگون ، سرعت نيز يافت : جامعؤ نوپاي مسلمان كه انبوهي عنصر ايراني ، جاي جاي آنرا پركرده بود ، براي تشكيل سازمانهاي اداري و لشكري ، و حتي براي آراستن جوامع اشرافي و درباري ، سخت نيازمند آيين هاي كهن ايراني گرديد . بهمين جهت زبان عربي ، بسياري از كلماتي را كه به طبقؤ مرفه تــــــر ، اشرافي تر ، و يا به طبقه كارگزاران و دبيران و پيشه وران ، و حتي داروشناســـان و اخترشناسان ... تعلق داشت ، از فارسي وام گرفت . از قرن 4 ق به بعد نيز اين حال ، به دست شاهان و اميران ايراني و سپس تركان ، به جريان كند خود ادامه داد ؛ برعكس ، زبان فارسي كه در قرن 4 و آغاز 5 ق بسيار محتاط و بردبار بود ، از آن پس ناگهان درها را به روي كلمات عربي بازكرد تا سرانجام ، حــــدود 5 قرن بعد از آن ، كار را بر خود تباه گردانيد . كلمات فارسي را هم در نثر عرب جستجو بايد كرد و هم در شعر آن . شاعران واقع گراي قرن دوم و سوم ق . انبوهي كلمؤ فارسي به كار برده اند كه بسياري از آنها را در فرهنگ ها هم نمي توان يافت ؛ ما در ديوان ابونواس ( م . 198 ق ) 360 كلمؤ فارسي يافته ايم ( دائرة المعارف بزرگ اسلامي ، آذرنوش ، ذيل « ابونواس » ) . در زمينؤ نثر ، بخصوص كتابهاي « ادب »اند كه از واژه هاي فارسي آكنده اند ، وگرنه زبان دين به واژه هاي فارسي نياز چنداني نداشته است . در زمينؤ بازرگاني ، واژه هاي فارسي از عصر جاهلي معروف بوده اند . مثلاً كاروانهاي خسروانوشيروان كه از تيسفون و حيره به يمن مي رفتند ، كالاهاي ايراني بسيار با نامهاي فارسي همراه خود مي بردند . اما در قرن دوم و سوم ق . اين گونه كالاها ، به سبب زندگي اشرافي مردمان بين النهرين ، كثرت و شهرت فراوان يافتند ، و يكي از نادر منابعي كه ما را بر اين امر آگاه مي سازد ، همين رسالؤ تبصّر منسوب به جاحظ است كه اينك ترجمؤ آن را عرضه مي كنيم . يكي از ادباي عرب به نام حسن حسني عبدالوهاب ( المجمع العلمي العربي ، ج 12 ) در سوق العطارين تونس ، رساله اي به نام التبصّربالتجارة يافت و پنداشت كه مؤلّف آن جاحظ است . اين نظر مورد تأييد آناستاس كرملي نيز قرار گرفت . امّا مترجم فرانسوي رساله « شارل پلا » ( پلا ، 158 ) به اين انتساب چندان ايمان ندارد ، زيرا به گمان وي نه اسلوب آن به سبك جاحظ مي خورد و نه جاحظ در باب تجارت تخصّصي داشته و اساسا وي ـ به قول پلاّ ـ از استعمال واژه هاي فارسي روگردان بوده . با اين همه وي بعيد نمي داند كه جاحظ به دستور بزرگي از بزرگان زمان و به كمك متخصّصي ايراني ، دست به تأليف چنين رساله اي زده باشد . در هر حال اين رساله ، حتّي اگر از آن جاحظ نباشد ، باري به همان روزگاران متعلّق است و براي ما سندي معتبر به شمار مي آيد . براي آنكه استفاده از ترجمؤ اين رساله براي خوانندگان آسان باشد ، ما واژه هاي فارسي را نخست به همان شكل مُعَرَّب كه در متن آمده با حروف ايرانيك عرضه كرده ايم و آنگاه از مجموعؤ اين كلمات واژه نامه اي تدارك ديده ايم كه برحسب حروف الفبا در پايان مقاله نقل مي كنيم .
ترجمؤ رسالؤ التبصّربالتجارة
ابوعثمان عمروبن بحرجاحظ بصري چنين نويسد : اي كه خدايت كرامت دهاد ، مرا از اوصاف كالاهاي ارجمند و متاع هاي نفيس و گوهرهاي پربها در ديار گونه گون پرسش كردي ج و خواستي كه رسالؤ من در اين باب ج بهر آن كسان كه به تجربه هاي فراوان كارآزموده شده اند دست افزاري ، و بهر آن كسان كه در كسب ها و پيشه هاي گونه گون آب ديده شده اند ، ياوري باشد . من نيز آن نوشتـــــــــــه را « التبصّر » ناميدم واللّه وليّ التوفيق . يكي از آزمودگان گذشته چنين گويد كه هر چيز ، چون فراوان شود ، ارزان گردد ، و چون نياز بدان افتد و يافت نشود ، گران بُوَد . روميان گويند : هركس كه در سرزميني روزيِ خويش نيابد ، بشايد كه به سرزميني ديگر رود . هنديان گويند : هرچه فراوان شود ارزان گردد ، مگر خرد كه هرچه فزونتر شود ، پربهاتر گردد . پارسيان گويند : چون در تجارتي سود برنگرفتي ، آن را فرو هِل و به تجارتي ديگر روي كن ؛ و چون كسي از شما در سرزميني روزي خود نيافت ، گو آن سرزمين بگذار و جاي ديگر گزين . باز فارسيان گويند : در هر بازار كسي سود تواند برد كه آنچه در آن بازار به رواج است بفروشد . عربان گويند : چون مردي را ديديد كه روزگار بدو روي آورده ، به هم او بپيونديد كه روزي را او بهتر به دست آرد . توانگري را گفتند : مال تو به چه فزون شد ؟ ج گفت : ج هيچ گاه چيزي به پسادست نفروختم ؛ و از هيچ سودي ـ هرچند اندك ـ روي برنتافتم ؛ و هر درهمي را كه به چنگ آوردم ، به كاري ديگر نهادم . مي گفتند : هرگز آنچه را بدان نيازمند نيستيد نخريد ، كه مبادا كالايي را كه بدان نيازمنديد بفروشيد . يكي از حكيمان گويد كه در اندرزنامؤ فارسيان چنين خوانده است : تو را با شهري كه در آن ساكني ، نسبتي ( پيوندي = خويشاوندي ) نيست ؛ و بهترين شهر آن است كه تو را سازگار افتد ، نيكوترين روزگار آن است كه در صلاح تو باشد ، شايسته ترين كس آن است كه تو را سودمند افتد ، و گواراترين آب آن است كه تشنگي تو ببرد ؛ بهترين چارپا آن است كه تو را بر دوش خود كشد ؛ برترين جامه آن است كه پيكر تو بپوشاند و نيكوترين بازرگاني آن است كه تو را بهره آرد ، و نيكترين نشانِ سر راه آن است كه راهت بنمايد ( يا بهترين دانش ... ) و زيباترين چيزها آن است كه تو زيبايش بيني ، هرچند كه زشت بُوَد . نيز گفته اند بهترين صناعت ، صناعت خز ( = پارچؤ ابريشمين ) است و بهترين بازرگاني ، بازرگاني پارچه ( = بزّ ) . اندر شناخت زر و سيم و چگونگي آزمودن آنها
حكيم گويد : زرِ به ج قالب ج ريخته يا ناريخته نيكوست . زر را آنگاه پسندند كه چون آتشِ بي زبانه ، و پرتوِ متراكم ، و گوگردِ تيره رنگ باشد . دولت او از آنجا پايدار است كه خباثت كورؤ آهنگران او را گزند نرساند و گذشت روزگار تباهش نكند . گويند زر از آن گران است كه ج به روزگار ج اندك ، بس دگرگون نشود و چون كهن گردد ، درخشش و زيبايي اش فزوني يابد ؛ نيز همه چيز را چون ج به دست ج بسايند و به خاك اندر كنند نقصان گيرد ، مگر زر كه باري هيچ نقصان نگيرد . نيكوترين دينار ، دينار كهنؤ سرخ فامي است كه سرخي آن به سبزي زند . و برخي از گذشتگان پنداشته اند كه نيك و بد دينار را بدان شناسند كه بر موي سر و روي چسبد و بر آنها به دشواري لغزد . و نيز دينار نَبَهْرَج را از سبكي و ج اندكي ج وزن بازشناسند . پنداشته اند كه نيكوترين زر ، زر ناب ( عقيان = اصيل ) است و بهترين سيم ، سيم خام ( = لجين ) ؛ سيم سره ( = صافيه ) را چون بچشي گوارا نمايد و ناسره تلخ است و مزؤ زنگار دارد ؛ درهم نَبَهْرَج شورمزه است و طنين آن زنگ دار است . امّا از سيم ناب طنين پاك خيزد كه هيچ آواز گنگي ، آن را نيالايد . اين سيم را اگر در دهان نهي ، تشنگي ببرد . اندر جواهر ( = مرواريد و سنگهاي كريم ) و بهاي آنها
پنداشته اند كه مرواريد را از آن شناسند كه چون بچشي ، به مذاق دوگونه آيد : آنكه به مذاق گوارا آيد ، عمّاني است و آنكه شورمزه آيد ، قُلزمي ( = درياي سرخ ) است . هر دو در آب فرو نشينند . مرواريد ساختگي ( = المعمول ) تلخ مزه است و گونه اي چربي بر آن است ؛ نيز سبك وزن است و بر آب شناور ماند . پنداشته اند كه مرواريد ( = لؤلؤ ) ، اگر كِرمي در ميان داشته باشد ، هنگام چشيدن و لمس كردن گرم نمايد و اين به سبب بيماري نفساني است كه در آن مرواريد باشد . امّا اگر كِرمي در درون آن نباشد ، به لمس كردن و چشيدن سرد مي نمايد ؛ بدين شيوه است كه مرواريد را مي آزمايند . ملوانان پندارند كه مرواريدهاي درشتي را كه به رنگهاي گوناگون موج زند هرگاه در لايه هاي دنبؤ تازه درپيچند و در ميان خمير گذارند و در تنور نهند و گرماي سختش دهند ، روشن و نيكو شود و آبناكي ( = الماء ) به وي بازگردد . آنگاه كه بخار كافور بدو رسانند نيز چنين شود ، و اگر آن را با مغز استخوان و آب خربزه بپردازند نيز صفا يابد . مرواريد گوشتي گوهري ( = اللحمي الجوهري ) را از مرواريد صدفي استخواني بدان بازشناسند كه مرواريد گوهري ، صورتي يكنواخت و لطيف دارد ( = رويؤ آن نرم و لغزان است ) و مرواريد استخواني زبر باشد و صورت آن يكنواخت نه . نيكوترين مرواريد ، مرواريد روشن عمّانيِ سختِ غلتان است كه تعادل تمام دارد . هرگاه دو دانؤ آن در شكل و صورت ( = ظاهر ) و رنگ و وزن هم سان باشد ، پربهاتــــر شود . مرواريد درياي عمّان از مرواريد درياي قلزم نيكوتر و ارجمندتر است ، زيرا مرواريد عمّاني لطيف ، پاك و روشن است و مرواريد درياي قلزم شورمزه ، با عيب هاي بسيار ديگر . هرگاه وزن مرواريدي به نيم مثقال رسد آن را « دُرّه » نامند . اگر وزن دُرّؤ غلتاني كه در گِردي متعادل باشد به نيم مثقال رسد ، باشد كه هزار مثقال زر ، بهاي آن نهند . امّا دُرّؤ بيضي شكل كم بهاتر از اين است : بهاي اين گونه مرواريد بحسب وزن و غلتندگي آن افزون گردد . هرگاه وزن دانه اي مرواريد به دو مثقال رسد تواني بهاي آن را ده هزار دينار نهي ، يا اگر خواستي ، صدهزار دينار . نيز اگر مرواريد غلتان به اين وزن و اوصاف باشد ، آن را بهايي نتوان نهاد . و هم اين مرواريد است كه يگانه خوانند ، و هرچه مرواريد روشن تر و پاك تر باشد ، بهاي آن فزوني يابد و ارجمندتر گردد . امّا « الدُرة اليتيمة » مرواريدي قُلزمي است و پندارند كه وزن آن به سه مثقال برسد ، و مرواريدهاي خُرد را مرجانه نامند . نيكوترين ياقوت ، نخست ياقوت بهرماني است ، سپس ياقوت سرخ گلگون ، سپس زرد ، آنگاه ياقوت أسمانجوني . و پست ترينِ آن ياقوت سپيد است . ياقوت سپيد را از كــوه « سرنديب » در هند بياورند . ياقوت اصل را از ياقوت ساختگي به سه خصلت بازشناسند : به انبوهي آن در وزن ؛ به سردي آن چون در دهان نهي و بچشي ؛ و سه ديگر ، به اثر سوهان بر آن . چه ياقوت سنگي است گران وزن ، در دهان سرد است و سوهان بر آن نيك درنگيرد . امّا ياقوت ساختگي سبك وزن است و به هنگام چشيدن ، گرم و سوهان در آن آسان گيرد . نيكوترين ياقوت ، ياقوت روشنِ پاكِ تابنده است از هر رنگ كه باشد ، و بهاي آن برحسب بزرگي و كوچكي آن فزوني گيرد . اگر ياقوت سرخ بهرمانيِ روشن به نيم مثقال رسد بهاي آن را گاه تا 5 هزار دينار نهند . وزن آن نگين انگشتري كه « الجبل » نام داشت ، دو مثقال بود ؛ بهاي آن را به صدهزار دينار تقويم كرده اند و ابوجعفر منصور آن را به 40 هزار دينار خريد . يك نگين ياقوت أسمانجوني گاه به دويست دينار رسد . نيكوترين زبرجد ، آن است كه به رنگ سبز تند و به گوهرْ روشن باشد . شيوؤ شناخت زبرجد نيكو از زبرجد ساختگي همان شيوؤ شناختن ياقوت است : زبرجد نيك را به انبوهي وزن و سردي آن به هنگام چشيدن و اثر سوهان كه به تأنّي بر آن نهنــــد بازشناسند ، و زبرجد ساختگي سست و سبك وزن است و به چشيدن گرم نمايد و سوهان آسان در او گيرد . گفته اند كه نيكوترين زبرجد ، زبرجد درخشانِ روشنِ پاك است . اگر وزن قطعه اي از آن به نيم مثقال رسد ، بهاي آن دوهزار مثقال زر است و فزوني بهاي آن به مقدار بزرگي و خُردي آن باشد . آن نگين انگشتري كه به « البحر » نامزد بود ، سه مثقال وزن داشت ؛ ابوجعفر منصور آن را 30 هزار دينار بخريد و آن نگين اينك در خزانؤ يكي از خلفاست . نيكوترين فيروزج ، فيروزج شيربام سبز أسمانجونيِ روشن كهن است . فيروزج سنگي است كه سوهان بر او درنگيرد و به آتش و آب گرم دگرگونه نشود . نگين فيروزج هرگاه كه وزنش به نيم مثقال رسد ، 20 دينار ارزد . نيكوترين عقيق ، آن عقيق يمني است كه سخت سرخگون بُوَد و روي آن خط گونه ها ( رگه هايي ؟ ) پديدار آيد . عقيق هرچه روشن تر وتابناك تر ، بهاي آن نيز فزونتر . بهترين بيجاذه ، بيجاذه اي است كه رنگ آن سرخ تند باشد و چون زبانؤ آتش شعله ور . اين سنگ هرچه سخت تر و بزرگتر بُوَد ، ارجمندتر و گرانبهاتر بود . سنگ بيجاذه ساختگي ، سست است و آزمودن نيك و بد آن چنين باشد : آنگاه كه آن را به پَري نزديك كني ، پر را به خود گيرد و سنگ هرچه بيشتر پر را بر خود گيرد ، نيكوتر باشد و گران ترين نگين بيجاذؤ خالص را كه وزنش به نيم مثقال رسد تا 30 دينار بها نهند .1 بلور را به سبب روشني و درشتي آن برگزينند . نيكوترين آبگينؤ بلوري ، بلورِ روشنِ سپيدِ پاك است ، و يا بلور خالص فرعوني . نيكوترين الماس ، الماس بلوري روشن سپيد پاك است ، و سپس الماس سرخ . آنگاه كه وزن الماسي به نيم مثقال رسد ، بهاي آن را تا صد دينار نهند . الماس هرچه درشت تر ، پربهاتر و ارجمندتر . اندر شناخت انواع عطر و بويهاي خوش
پنداشته اند كه بهترين عود ، عود هندي مندلي است كه هيچ ناخالصي در آن نباشد . عود هرچه سخت تر ، نيكوتر . نيكويي عود را به تندي بوي خوش و شدّت رايحــــه بيازمايند . پنداشته اند كه نيكوترين عود هندي ، عودي گران وزن است كه در آب فرو رود ، و پست ترين نوع آن ، عود سبك وزني است كه بر آب شناور ماند . عود سبك وزن نزد عطرشناسان همچون مرده اي است كه هيچ جان در او نباشد و بوي آن نيز اندك است ، امّا گران وزن آن عطري تند و نافذ دارد . نيكوترين مِشك ، مشك تبّتيِ خشك عطرناك است و بي بهاترين آن ، مشك بُدّي2 است . مِشك را چون ناسره خواهند با « آنُك » ( سرب سياه ) و جندبيدستر و خون سياوشان3 ( = دم الاخوين ) و سياه دارو ( به همين شكل در متن ) درآميزند و هرچه سبك وزن تر بُوَد ، عطرناك تر و نيكوتر باشد . 1- متن عربي اندكي مشوّش است . پلا چنين استنباط كرده : و مرواريد نَفيس را ، از آنجا كه پرتوش در شب گسترده گردد ، بهايي نتوان نهاد . 2- نسخه بدل : برّي . 3- ررخ چژح چ خ رچب ، فاطرالزنجاني نزد عطاران مكه . ( برهان قاطع ، ذيل « خون سياوشان » )