رستاخیز جسم و جان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رستاخیز جسم و جان - نسخه متنی

سید مرتضی آوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رستاخيز جسم و جان

روشنفكران تاجيكستان امسال تقويمي به چاپ رسانده اند با تصاويري زيبا از هفت سين ايراني: سيب و سنجد و سبزه و سركه و سمنو... گل نرگس و شاخ نبات. دو سالي است كه آنان اجازه يافته اند تا نوروز را جشن بگيرند و شنيدم كه هم امسال، عيد فطر و قربان، جشن سده و مهرگان نيز در جمهوري تاجيكستان رسميت يافته اند. در طول اين هفتاد و چند سال حكومت بلشويك ها، مردم تاجيكستان با تمسك به عروه الوثقاي شعر فارسي، خود را حفظ كرده اند. حتي زبان فارسي نيز در اين خطه وجود خود را مديون شعر است، مديون رودكي و فردوسي و نظامي و حافظ و مولوي... و اكنون كه فرصت اظهار خويش را يافته اند، در ميدان اصلي شهر دوشنبه، پايتخت تاجيكستان، كه اكنون از بند نام «لنين» آزاد شده و نام «آزادي» گرفته است، جايگزين مجسمه لنين، تنديسي از فردوسي است. وقتي از عالم پور، گزارشگر هفته نامه «ادبيات و هنر» - كه لابد عالم اف بوده است و يكي دو سالي است كه شده عالم پور - پرسيدم كه «چرا فردوسي»؟ گفت: «فردوسي رمز آزادي است.»

عالم پور چهره اي بسيار مهربان و صادق داشت، مثل كسي كه هرگز دروغ نگفته باشد. ريش هايش را رها كرده بود كه تا آنجا كه مي خواهند رشد كنند. موهاي سرش هم بلند بود. لب هايي كوچك و جمع و جور و هميشه خندان داشت. كلاهي پشمي و بسيار بزرگ - از آن كلاه ها كه همه مردان در تاجيكستان بر سر دارند - بر سر داشت و كراواتي سرخ گل دار هم بسته بود. آن قدر با صداقت گفته بود كه فردوسي رمز آزادي است كه نتوانسته بودم مخالفت كنم و گذاشتم كه سكوت و لبخند شرم آگين مرا به معناي موافقت بگيرد.

حكيم ابولقاسم فردوسي چگونه مي تواند كه رمز آزادي باشد؟ او تنها به آن اعتبار كه زبان فارسي و اسطوره هاي ايراني را از گزند تطاول ايام محفوظ داشته رمز آزادي است اما زبان فارسي كمال خويش را در قرن هاي بعد و در اشعار بزرگانبي بديلي چون حافظ شيراز يافته است و از سوي ديگر، آيا به راستي «شاهنامه» فردوسي ، ما را از ديگر ماثورات فرهنگيان بي نياز مي كند؟

در عظمت سزاوار تقديس «شاهنامه» ترديدي نيست، اما سخني چنين مبالغه آميز در حق فردوسي معلوم مي دارد كه صاحب سخن ، بي خبر از تاريخ ايران فريب همان دروغي را خورده كه مرد اهل تتبعي چون مجتبي مينوي را نيز فريفته است. مجتبي مينوي در كتابي به نام «فردوسي و شعر او » مي نويسد:

فردوسي از براي اين فارسي كتاب بزرگي ساخت كه آن را از براي ايران مي توان همرتبه قرآن دانست از براي عرب.

خود او در همين كتاب درباره زبان فارسي نوشته است:

اگرچه خود آن فارسي هم هميشه به يك شكل نمانده:

فرس قديم، اوستايي ، پهلوي اشكاني، پارسي ساساني ، فارسي جديد،با تاريخ 1200 ساله آن كه تحولات گوناگون ديده است.

اسلام حقيقي است فراتر از آنكه متعلق به يك زبان يا يك قوم باشد و حساب اقوام را نيز بايد از حساب اديان جدا كرد. چرا بايد ايران با دين زرتشتي و حكومت شاهنشاهي ملازم گرفت؟ زبان فعلي ما تربيت يافته دامان عرفان است و همه شيريني و زيباييش مولود همين پيوند تاريخي است. سير تكامل زبان فارسي كنوني در اشعاري كه از قرن سوم «دوران صفاريان» تا قرن هشتم «شعراي سبك عراقي» سروده اند، قابل تعقيب است.

فارسي تاجيك ها بيش تر فارسي اهل مشرق است، سيستان و خراسان و ماورالنهر. تفكر روشنفكران تاجيكستان نيز از لحاظ تاريخي بيش تر متمايل به قرن پنجم است. آنها شاهان را مذموم نمي دارند و از لحاظ تفكر عرفاني به مردم پاكستان كه آنان نيز سني حنفي هستند نزديك ترند. در پاكستان بزرگان صوفيه - همچون هجويري صاحب «كشف المحجوب» كه او را «داتا گنج بخش» مي نامند و از او مراد مي خواهند - تا حد پرستش بزرگ شده اند و در تاجيكستان شعرا، تا آنجا كه تنديس فردوسي در ميدان اصلي شهر دوشنبه به جاي مجسمه لنين مي نشيند... و بعد شنيدم كه آنان حزبي نيمه مخفي نيز با نام «كورش كبير» تاسيس كرده اند كه غايتش وصول به «ايران بزرگ باستاني» است، يعني همان پان ايرانيسم.

روشنفكري ماهيتي دارد كه در هيچ جاي ديگر عالم - جز غرب كه مولد و موطن روشنفكري است - پا نمي گيرد، اگر چه در ديگر نقاط عالم نهضت هايي شبه روشنفكري در تاسي به غرب امكان وجود يافته است. بنابراين، از تعبير «شبه روشنفكر» كه به كار ميبرم قصد تمسخر در ميان نيست... جريان شبه روشنفكري در پاكستان صبغه اي سياسي دارد و در تاجيكستان صبغه اي ادبي. آنان همچون شبه روشنفكران خودمان به سختي در معرض اين اشتباه هستند كه شاهنشاهي را از متعلقات فرهنگ ايراني بينگارند و اسلام را از متعلقات فرهنگ و تمدن عربي.

از قرن ششم، همزمان با ظهور حكمت اشراق، شعر فارسي ماهيتي عرفاني پيدا كرده و از اختصاص به دربار شاهان خلاصي يافته است. شيخ اشراق نيز در همين زمان مي زيسته است. او به گفته خود، حكمتي را كه به آن «حكمت نوري» و يا «خميره ازلي» مي گويد از حكماي فرس «فارس» گرفته است. شكي نيست كه چنين قابليتي در فرهنگ كهن ايران باستان وجود داشته است و اگر چنين نبود، هرگز اسلام و بالخصوص عرفان شيعي در ايران پا نمي گرفت، اما شيخ اشراق معتقد است كه اين خميره ازليه پيش از اين در نزد بسياري از ائمه حكماي هند و ايران و بابل و مصر و قدماي يونان تا افلاطون بوده است. در اينكه چنين خميره اي ازلي وجود دارد تريدي نيست، اما اين حكمت در غرب و در شرق نسبت هاي متفاوتي با حقيقت يافته است. در يونان و روم نسبت اسطوره ها با حقيقت «تشبيهي» است و در شرق « تنزيهي»... و در ايران به عللي كه محل ذكر آن در اينجا نيست، اين قابليت به مراتب بيش تر از همه جا وجود دارد. ايران پلي است مابين مشرق زمين و هلال خصيب كه پيامبران وحي همه از اين خطه ظهور كرده اند.

هلال خصيب، پست زمين باريكي است كه بين فلات هاي ايران و تركيه در شمال و صحراي عربستان در جنوب واقع شده است. اين منطقه جغرافيايي كه شكلي هلالي دارد از شمال فلسطين آغاز مي شود و با عبور از سوريه و غرب ايران به خليج فارس پايان مي يابد. بنابراين، ايران از يك سو تفكر و معرفت مبتني بر وحي را از خطه پيامبران اخذ كرده است و از ديگر سو ، حكمت نوري و اشراقي تمدن شرق را. هلال خصيب مهبط جضرت آدم، منزل حجر الاسود، محل بيت الله الحرام، مسير حضرت ابراهيم خليل الرحمن به سوي فلسطين... و مبعث همه پيامبران الهي است و آن سان كه جغرافي دانان مي گويند نخستين تمدن هاي بشري نيز در هلال خصيب پديد آمده اند و همين طور نخستين شهر هاي دنيا.

سخن از فارسي تاجيك ها بود كه زباني است كه تا پيش از قرن پنجم در ايران در ناحيه خراسان و سيستان رواج داشته است و هنوز در بسياري از جوامع بكر خراسان به آن تكلم مي كنند. گويي آنان در تحولات تاريخي قرون بعد حضور نداشته اند و هنوز هم، حتي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، به ايران و ايرانيان همان گونه مي نگرند. البته اين سخن بيش تر در ميان شبه روشنفكران صادق است، مردمان فرودست، مگر آنان كه تسليم سيطره فرهنگي حزب كمونيسم شده اند، بعد از اين آزادي هاي اخير روي به دين آورده اند.

... و اما عيد نوروز چيست كه «كاول» منشي دوم حزب كمونيسم در دهه هفتاد، با بر پايي آن مخالفت مي ورزيده است و مردمان تاجيك آزادي خود را در قانوني شدن عيد نوروز مي بينند؟ آقاي عالم پور مي گفت كه سال گذشته نخستين سالي بود كه روز عيد نوروز رسماً تعطيل شد. او مي گفت شش سال است كه نشريات تاجيكستان شماره اي خاص عيد نوروز به چاپ مي رسانند. خياباني كه «كاول» نام داشته اكنون به «فردوسي» تغيير نام داده است، چنان كه خيابان «لنين» را نيز «رودكي» نام نهاده اند.

نوروز عيدي ايراني است نه زرتشتي. جشن هاي مذهبي زرتشتيان «گاهنبار» نام دارد و عيد نوروز جمشيدي درست بعد از ششمين و آخرين گاهنبار قرار گرفته است. در «برهان قاطع» - فرهنگ فارسي قرن يازدهم تاليف محمد حسين متخلص به برهان خلف تبريزي - ذيل كلمه «نوروز» آمده است:

نوروز - بمعني روز نو است، و آن دو باشد: يكي نوروز عامه و ديگري نوروز خاصه، و نوروز عامه روز اول فروردين ماه است كه آمدن آفتاب بنقطه اول حمل باشد و رسيدن او بآن نقطه اول بهار است. گويند خداي تعالي درين روز عالم را آفريد و هر هفت كوكب در اوج تدوير بودند و اوجات همه در نقطه اول حمل بود، درين روز حكم شد كه بسير و دور درآيند و آدم عليه السلام را نيز درين روز خلق كرد، پس بنابراين اين روز را نوروز گويند. و بعضي گفته اند كه جمشيد كه او اول جم نام داشت و عربان او را منو شلخ ميگويند سير عالم ميكرد، چون بآذربايجان رسيد فرمود تخت مرصعي بر جاي بلندي رو بجانب مشرق گذارند و خود تاج مرصعي را بر سر نهاده بر آن تخت بنشست، همينكه آفتاب طلوع كرد و پرتوش بر آن تاج و تخت افتاد، شعاعي در غايت روشني پديد آمد، مردمان از آن شادمان شدند و گفتند اين روز نو است، و چون بزبان پهلوي شعاع را شيد ميگويند اين لفظ را بر جم افزودند و او را جمشيد خواندند، و جشن عظيم كردند، و از آن روز اين رسم پيدا شد - و نوروز خاصه روزي است كه نام آن روز خرداد است و آن روز ششم فروردين ماه باشد و در آن روز هم جمشيد بر تخت نشست و خاصان را طلبيد و رسم هاي نيكو گذاشت، و گفت خداي تعالي شما را خلق كرده است، بايد كه بآبهاي پاكيزه تن بشوييد و غسل كنيد و بسجده و شكر او مشغول باشيد، و هر سال در اين روز بهمين دستور عمل نماييد، و اين روز را بنابراين نوروز خاصه خوانند. و گويند اكاسره هر سال از نوروز عامه تا نوروز خاصه كه شش روز باشد حاجتهاي مردمان را بر آوردندي و زندانيان را آزاد كردندي و مجرمان را عفو فرمودندي و بعيش و شادي مشغول بودندي، و معرب آن نيروز است.

«مهرگان» نيز عيدي ايراني است و در ميان جشن هاي معمول در ايران باستان اين دو - مهرگان و نوروز - يكي در آغاز بهار و ديگري نيمه سال در آغاز پاييز، بيش از ديگران ارجمند بوده اند. جشن مهرگان در روز شانزدهم مهر ماه آغاز مي شد و تا شش روز ادامه داشت. گويند ايرانيان باستان سال را به دو نيمه گرم و سرد بخش كرده بودند و در آغاز هر دو نيمه سال جشن مي گرفتند.

مهرگان جشني است كه در آغاز نيمه سرد برگزار مي شد. اين جشن را در روزگاران گذشته «ميترا كانا» مي گفتند كه رفته رفته مبدل به مهرگان شده است. فرشته مهر را در «اوستا»، «ميترا» مي ناميده اند و منقول است كه در اين روز فريدون پيشدادي بر ضحاك غلبه يافته و او را در كوه دماوند به زندان كشيده و خود تاج شاهنشاهي را بر سر نهاده است.

در عيد نوروز زرتشتيان نيز سفره عيد مي اندازند، اما رسم هفت سين فقط مختص ايرانيان مسلمان است و منشا آن نا معلوم. سفره عيد زرتشتيان آيينه و گلاب پاش دارد، نقل سفيد و ظرفي آب كه در آن چند سكه انداخته اند و برگ آويشن و ميوه اي چون انا يا نارنج يا سيب، يك مجمر آتش و كتاب «اوستا»، گلداني پر گل، شمع هايي روشن چيده در اطراف سفره و ظرف هايي از نان، سبزي، آجيل...و خوراك هاي پخته. آنان روز اول عيد پيش از طلوع آفتاب بر پشت بام ها آتش مي افروزند و عود و صندل مي سوزانند. خانه تكاني و سبز كردن حبوبات نيز از رسومي است كه اختصاص به زرتشتيان ندارد. در روايتي كه معلي بن خنيس از امام صادق «ع» نقل كرده، آمده است كه:

نوروز، روزي است كه در آن خداوند از بندگان خويش ميثاق ستانده است كه او را عبادت كنند و شرك نورزند... و آن نخستين روز طلوع خورشيد است... و هيچ روز نوروز نيست مگر آنكه ما در آن انتظار فرج داريم، كه آن از ايام ما و شيعيان ماست. عجم آن را حفظ كرده است و شما ضايعش كرده ايد... و چون نوروز آيد غسل كن، نظيف ترين لباسهايت را در بر كن و خود را به خوشبوترين عطرها يت معطر كن و آن روز را روزه دار...

... و اما لفظ «سده» به معناي «آتش شعله آور» است و آيين سده كه بر گرد آتشي عظيم به انجام مي رسد، آن سان كه من خود آن را در اطراف يزد به چشم ديده ام، چنين مي نمايد كه هويتي مذهبي خاص زرتشتيان داشته باشد. مراسم سده ، پنجاه روز پيش از عيد نوروز بر پا مي شود و همين كه ايرانيان مسلمان آن را نپذيرفته اند، علي رغم آنكه نوروز را پذيرفته اند و وجودش را هماره پاس داشته اند، نشان ميدهد كه اين آيين نمي تواند فارغ از معتقدات ديني زرتشتيان و به مثابه يك آيين ملي مقبول افتد. تقدس اتش در دين زرتشت هر چند قطب الدين شيرازي در «شرح حكمه الاشراق» شيخ شهاب الدين سهروردي ان را مبتني بر حكمت نوري و اشراق مي داند، اما نتوانسته است هويتي ملي پيدا كند، چرا كه اگر چه زرتشت موحد بوده است، اما ايين تعظيم و تقديس اتش - هر چند به مثابه منشا نور - اگر شرك در خالقيت نباشد، شرك در عبادت خداي يگانه است.

سپنتا مينو و انگره مينو - ارواح پاك و ناپاك - هر دو مخلوق اهورامزدا هستند كه دادار يگانه است. اين دو همانند فطرت الهي كه انسان را به سوي نيكي مي كشاند و نفس اماره كه او را به بدي امر مي كند دو قوه متقابلي هستند كه نظم جهان و تمشيت امور بر اساس تقابل اين دو بر قرار گشته است و اين نه تنها امري خلاف اراده ازلي اهورا مزدا نيست بلكه عين مشيت اوست. اگر اين تضاد و تقابل نبود جهان به وجود نمي امد، چنانچه اگر سپيدي و سياهي و روز و شب و خير و شر نمي بود، خلقت عالم انجام نمي گرفت و به عبارت بهتر، آفرينش جهان ملازم با وجود اين دو قوه متقابل است. لفظ «اهريمن» صورت تحول يافته «انگره مينو»ست، اما سپنتامينو همان يزدان يا اهورامزدا نيست، سپمنتا مينو ، روحي است كه در تقابل با اهريمن، موجودات را به جانب پاكي و نيكي مي كشاند. بنابراين، مبناي دين زرتشت بر ثنويت قرار ندارد.

اين فرهنگ مناسب ترين خاكي است كه درخت اسلام درآن پا گرفته و ريشه دوانده است. اسلام لامكان است همان سان كه لازمان است و اگر چه از شبه جزيره عربستان سر بر آورده است، اما ريشه در خاك فرهنگ بومي آن خطه ندارد. پيامبر امي است تا يقين كنند كه انچه بر زبان مي اورد از فرهنگ مكتوب قرون و ادوار و امم گذشته نگرفته است.... اسلام نخل نيست كه فقط در گرمسير برويد، طوباست كه هر خاكي مستعد پرورش آن است.

شواهد تاريخي بسياري وجود دارد كه پس از شكست ايران در جنگ با سپاه اسلام، مردم ايران به اختيار خويش و به تدريج اسلام آورده اند. مردم طبرستان تا قرن سوم هجري هنوز دين اسلام را نمي شناختند و با حكومت خلفا مبارزه مي كردند. مردم كرمان در تمام دوران خلافت اموي هازرتشتي ماندند و استخري - اصطخري - در كتاب «المسالك و الممالك» نوشته كه در زمان او هنوز در فارس كثرت با زرتشتيان بوده است. مقدسي، صاحب كتاب «احسن التقاسيم»، اذعان دارد كه درآن روزگار در جشن هاي خاص زرتشتيان هنوز بازارها را اذين مي بسته اند و در عيدهاي نوروز و مهرگان ديگر مردمان شهر نيز به آنان مي پيوسته اند. در همين كتاب «احسن التقاسيم» درباره مذهب اهل خراسان چنين آمده است: «در آنجا يهودي بسيار است و مسيحي كم و اصنافي از محبوس در آنجا هستند.»

مسعودي در اوايل قرن چهارم هجري در جلد اول كتاب «مروَّجُ الذَّهب» از آتشكده هاي زرتشتيان ياد مي كند و از ان جمله از اتشكده «دارابجرد» كه بيش از ديگر اتشكده ها مورد احترام و تقديس زرتشتيان بوده است. استقلال سياسي ايرانيان از حكومت خلفاي بني عباس از قرن سوم هجري اغاز شده و اغلب ايرانيان در دوران استقلال سياسي است كه به اسلام گرويده اند. شواهد تاريخي غير قابل انكاري هست كه نشان مي دهد تا ان زمان هنوز بسياري از مردم بر ادياني ديگر - زرتشتي و مسيحي و صابئي و حتي بودايي - مي زيسته اند.

پيش از ظهور اسلام، در ايران دوران ساسانيان نيز اگر چه مزديسناي زرتشتي كه به ان «بهدين» مي گفتند از جانب حكومت كه منتسب به موبدان و متوليان اتشكده ها بود رسميت يافت، اما نه تنها همه مردم ايران زرتشتي نبوده اند، بلكه مسيحيت از انچنان نفوذ و اعتباري برخوردار بود ككه اگر اسلام در ايران پا نمي گرفت، به اعتراف همه مورخان، اين مسيحيت بود كه ايران را تسخير مي كرد. گذشته از زروانيان و كيومرثيان كه از فرقه هاي زرتشتي مخالف مزديسنا هستند، يهوديان و نصارا، مانويان و مزدكيان و بوداييان در سراسر ايران بسيار بودند، تا انجا كه در بسياري از مناطق، اكثريت با زرتشتيان نبوده است. زرتشتيان و مسيحيان و يهوديان به اختيار خويش تسليم اسلام شدند و چه بسا كه از سر رغبت به سپاهيان اسلام پيوستند، اما در كتاب «تاريخ اجتماعي ايران» امده است كه مانويان و بوداييان شمال شرقي ايران، حتي پس از شكست ايران، تا بيست سال در برابر مسلمانان جنگيده اند و از سرزمين خود دفاع كرده اند.

...و چه بسا كه اعراب خود در ترويج و حفظ زبان فارسي كوشيده اند، ابراهيم امام، پايه گذار سلسله بني عباس، به ابو مسلم خراساني نوشت: «كاري بكن كه يك نفر در ايران به عربي صحبت نكند و هر كه را ديدي كه به عربي سخن مي گويد بكش.»

... و اما زبان فارسي ان زباني است كه «گلستان» و «بوستان» و «مثنوي» و غزليات لسان الغيب را به ان مي خوانيم و راستش اين است كه ما اين زبان را با همه شيريني و زيبايي و قابليت شگفت انگيز در بيان مديون قران هستيم، مي گويم قران و نمي گويم زبان عربي. زبان عربي نيز خود مديون قران است. ان كس كه اين تحول تاريخي را ناديده انگارد، از تاريخ ايران بي خبر است و مقام و موضع خويش را نمي شناسد. اگر حافظ شيراز مي گويد:




  • اگر چه عرض هنر پيش يار بي ادبي است
    زبان خموش و ليكن دهان پر از عربي است



  • زبان خموش و ليكن دهان پر از عربي است
    زبان خموش و ليكن دهان پر از عربي است



مرادش از عربي، زبان قرآن است و نه زباني كه تازيان به آن تكلم مي كنند. بزرگان از علماي ما نيز اگر چه مكتوبات خويش را به زبان فصيح مي نگاشته اند، اما از تكلم به زبان تازيان عاجز بوده اند. زبان عربي نيز خود را در قرآن پيدا كرده است.

ماده زبان فارسي همان زبان اهل مشرق است كه ثمره در تاثير و تأثر لهجه هاي پهلوي اشكاني، سُغدي، تُخاري، و خوارزمي است و «صورت» آن، به تعبير منطق ارسطويي، فرهنگ تاويلي قران است. اين روح است كه زبان فارسي را تا اينجا رسانده كه توانا ترين زبان ها در بيان مسائل حكمي و فلسفي و ظريف ترين و پنهاني ترين احساساتي است كه از دل بر مي آيند. اين زبان فقط نتيجه تاثيرات متقابل زبان فارسي و عربي در يكديگر نيست، تلاش تاريخي حكما و شعرايي ايراني كه قبل از انكه پاسدار زبان فارسي باشند از حقيقت اسلام حراست كرده اند، زبان فارسي را به چنين استقلال و استغنايي رسانده است.

حكما پاسدار حقيقتند و شعرا پاسدار زبان - بگذريم از اين دوره اخير بعد از مشروطه كه شعرا، مگر معدودي از آنها، جز تخريب زبان كاري نكرده اند - و در اين خطه، شعر و حكمت آنچنان در هم آميخته است كه در زندگي بزرگمردي چون حضرت روح الله كه همه عمرش را در مبارزه گذرانده است، حيات سياسي و تفكر حكمي رنگ تغزّل دارد و تغزّل با حكمت و سياست در هم اميخته است.

نوروز رستاخيز خاك است و عيد صيام رستاخيز جان و انسان روح كبريايي است كه در خاك فقر دميده اند. بل نوروز جسم جهان تازه مي شود و با صوم، جان جهان كه انسان است. جسم و جان اگر چه تعارض ذاتي ندارند، اما در اين جهان از هم انتزاع گرفته اند، چنان كه جمال و كمال نيز چنينند و به قول ان بزرگوار، «در اين جهان، زيبايي جنازه حقيقت را بر دوش مي كشد.» نادر است آنكه زيبايي صورت با زيبايي سيرت جمع شود، انجا كه ان يكي هست اين يكي نيست و هر جا كه اين يكي هست، ديگري نا يافتني است.

نوروز رستاخيز خاك است و عيد صيام رستاخيز جان. خاك محتاج زمستان است تا پذيراي بهار شو د و جان محتاج صوم است تا روح به اعتدال ربيع واصل شود، تا خورشيد عشق از افق جان طلوع كند و نسيم لطف بوزد و درخت دل به شكوفه بنشيند... و اين بهار درون است.

/ 1