روش علمی در کتاب بیهقی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روش علمی در کتاب بیهقی - نسخه متنی

تقی بینش

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روش علمي در کتاب بيهقي

تقي بينش

کلمه «تاريخ» از عربي وارد فارسي شده است. لغويان نوشته اند که «تاريخ» مصدر متعدي است و شکل اصلي آن در عربي «تأريخ» است با همزه، از مصادر مهموز الفاي باب تفعيل که معتل واوي آن «توريخ» از همين باب استعمال شده است. مؤلف «فرهنگ نظام» نوشته است تاريخ مبدل تأريخ است، ولي از قديم در عربي بوده است. در اينکه کلمه تاريخ اصيل است يا دخيل بحث است و طرفداران دخيل بودن آن بيشتر است.

از جمله سيوطي و جواليقي تأييد کرده اند که دخيل است و جواليقي گفته است که مسلمانان از اهل کتاب گرفته اند و چون اهل کتاب به يهوديها و ترسايان اطلاق شده است، معلوم مي شود که منظورش اينست که از زبان عبري يا يوناني وارد عربي شده است. آنهايي که مي گويند تاريخ عربي الاصل است آن را مقلوب «تأخير» مي دانند و معتقدند از «أرخ»، به معني گو

ساله وحشي، گرفته شده است. به اين مناسبت که حادثه هم شبيه تولد بچه است.

قولي هم هست که معرب ماه و روز فارسي است، ولي پايه علمي ندارد و از قبيل آصف هان اصفهان بايد باشد. همين طور اينکه گفته اند تاريخ تاريک است، به قول مرحوم رشيد ياسمي، ظريفه اي است که شباهت ظاهري تاريخ و تاريک موجد آن بوده است و شايد منظور اين باشد که حوادث تاريخي روشن نيست و نمي شود حقيقت آنها را به درستي دريافت.

در زبان فارسي، تاريخ بيشتر به دو معني به کار رفته است: يکي معادل DATE انگليسي و ديگر معادل HISTOIRE فرانسه يا HISTORYانگليسي. زوزني، از فرهنگ نويسان و لغت دانهاي بزرگ ايران که در قرن ششم هجري مي زيسته است، در کتاب «المصادر»، که قديمي ترين و بزرگ ترين فرهنگ دو زباني عربي و فارسي است، تأريخ و توريخ را «تاريخ کردن و آنچه بدان ماند» معني کرده است و از اينکه در ترجمه اين دو مصدر عربي، کلمه تاريخ را به کار برده است معلوم مي شود در زمان او تاريخ به معني وقت و زمان يا DATE مستعمل بوده است. اما در کتاب بيهقي بيشتر به معناي اصطلاح علمي است و اغلب با فعل «راندن» و «بردن» آمده است. مثلاً در جمله:«بسر راندن تاريخ بازگشتم» يا «و در اين روزگار اين تاريخ کردن گرفتم». فردوسي نيز در همين معني گفته است:




  • به تاريخ شاهان نياز آمدم
    به پيش اختر ديرساز آمدم



  • به پيش اختر ديرساز آمدم
    به پيش اختر ديرساز آمدم



در قديم، براي تاريخ ارزش چنداني قايل نبودند و آن را نوعي داستان يا سرگذشت مي دانستند که بيشتر جنبه ادبي داشت و حس کنجکاوي را ارضا مي کرد. به همين جهت، در تقسيم بنديهايي که فلاسفه از علوم کرده اند (CLASSIFICATION)، تاريخ را در مرتبه هاي پايين جا داده اند. مثلاً بيکن (BACON) انگليسي، که در قرن شانزدهم ميلادي مي زيسته است و علوم را از نظر قواي سه گانه ذهن انسان دسته بندي و تقسيم کرده است، تاريخ را به قوه حافظه وابسته دانسته است، در صورتي که علوم را به قوه عاقله، و هنرهاي زيبا را به قوه متخيله منسوب مي داند. اين طرز فکر تا صد سال پيش و تا اوايل قرن نوزدهم وجود داشت و شايد هنوز براي عده اي باقي مانده باشد. در فهرست يکي از بزرگ ترين و مهم ترين کتابخانه هاي ايران ديدم که تاريخ و افسانه را در يک رديف قرار داده اند و شايد هنوز هم در مخزن اين کتابخانه تاريخ بيهقي يا امير ارسلان، پهلوي هم باشد. از اين جالب تر اينکه يکي از دکترهاي تاريخ که نوشته هاي او در بيشتر مجلات چاپ مي شود داستانهاي کم اساس و سست تاريخي را با آب و تاب مي نويسد و بوسيله تحريک يا ارضاي حس کنجکاوي خوانندگان کسب شهرت مي کند و جرجي زيدان يا نويسنده داستانهاي تاريخي که ترجمه آنها در مجلات معاصر چاپ مي شود، از کساني است که در حلقات يا داستانهاي تاريخي خود حوادث تاريخي را با قوه تخيل لباس به قصه در مي آورد و آنها را، به اسم حقايق تاريخ، تحويل خوانندگاني که دوستدار اين نوع مطالب هستند، مي دهد. اتفاقاً بيهقي در کتاب خود به اين مطلب اشاره کرده است و متذکر شده است که تاريخ نويسي با قصه پردازي و نقالي فرق دارد و علاقه مردم به قصه و سرگذشت نبايد مورخ را گمراه کند. بيان او در خطبه باب خوارزم اينست: «و بيشتر مردم عامه آنند که باطل و ممتنع را دوست تر دارند، چون اخبار ديو و پري و غول و بيابان و کوه و دريا که احمقي هنگامه سازد [يعني معرکه بگيرد] و گروهي همچون او گرد آيند و وي گويد که در فلان دريا جزيره اي ديدم و پانصد تن جايي فرود آمديم در آن جزيره. و نان پختيم و ديگها نهاديم. چون آتش تيز شد و تبش بدان زمين رسيد، از جاي برفت نگاه کرديم ماهي بود...» و مي گويد: «راندن تاريخ از نوعي ديگر بايد».

در اروپا بعد از رنسانس، بر اثر پيدايش علوم و افکار جديد بود که تاريخ به مجراي صحيح افتاد و از صورت افسانه و داستان بيرون آمد و براي رسيدگي به علل حوادث تاريخي و استنتاج قوانين کلي تاريخ رشته اي به اسم «فلسفه تاريخ» بنيان گرفت، ولي اينکه در حدود نهصد سال پيش مورخي اين قدر در کار خود باريک بيني و دقت داشته باشد که کارش با روش علمي بسازد، شگفت انگيز است. اگر در نظر بگيريم که مورخان آن زمان هبوط از آدم مي گرفته و به عصر خود مي رسانده اند يا به قول بيهقي داستانهاي مجعول و غيرعقلي را در کتابهاي خود مي گنجانده اند يا مثل بيضاوي از قول آدم شعر عربي در مرثيه پسرش نقل مي کرده اند، ارزش کار بيهقي آشکارتر مي شود. مهم ترين نکته در نوشتن تاريخ و به طور کلي در هر کار علمي، نداشتن تعصب و نظر و غرض شخصي است. به قول فوستل دوکولانژ، بايد عقيده و ميل شخصي را در تاريخ دخالت نداد؛ و اين همانست که بيهقي بدين صورت بيان کرده است: «در تاريخي که مي کنم سخني نرانم که آن به تعصبي و تربدي [عربي است، مصدر باب تفعل، يعني از غضب ترش روي و کبود شدن] کشد.» شايد چون اغلب تاريخ نويسان قديم وابسته و تحت نفوذ دربارهاي آن وقت بوده اند، آزادي قلم نداشته اند و نمي توانستند حقايق را بنويسند، ولي نمي توان منکر آن شد که شهامت و تربيت علمي و درک کافي هم نداشته اند، وگرنه ابوالفضل بيهقي هم مثل آنها بوده و شايد براي تحريف حقايق و شاخ و برگ دادن به حوادث قلمش از آنها مقتدرتر بوده است. در تاريخ، اغلب مشاهده مستقيم (direct) امکان ندارد، زيرا حوادث تاريخي در گذشته اتفاق افتاده است يا مورخ آنها را نديده است و بنابراين ناگريز است از مشاهده غيرمستقيم (indirect) يعني بررسي آثار گذشته استفاده کند: گواهي و شهادت کساني که ناظر و شاهد بوده اند يا اسناد و مدارک مربوط به آن زمان. بنيان کار بيهقي بر همين روش علمي است. کتاب او تشکيل مي شود از مشاهدات شخصي و يا اقوال اشخاص ثقه اي که در جريان بوده اند. در خطبه باب خوارزم، که در واقع سيستم کار و متدولوژي او را نشان مي دهد، مي گويد: «و من که اين تاريخ پيش گرفته ام الزام اين قدر بکرده ام تا آنچه بنويسم يا از معاينه من است يا از سماع [شنيدن] درست از مردي ثقه.»

حتي اسم روات را ذکر کرده است و گاه در اين که حرف آنها تا چه اندازه مي تواند صحيح باشد بحث کرده است، به اصطلاح ترجيع و تعديل يا نقد تاريخي.

شک علمي در تاريخ نقش مؤثري دارد و مورخ اگر خوش باور يا زودباور و ساده لوح باشد، نمي تواند، به قول نظامي عروضي، از مضايق سخن آسان بگذرد؛ ولي بيهقي، با تمام اين مشکل پسندي، از باب فروتني مي گويد: «طمع دارم به فضل ايشان [يعني خوانندگان] که مرا از مبرمان نشمرند که هيچ چيز نيست که به خواندن نيرزد.» مثلاً حوادث مربوط به اوايل کار مسعود را از قول خواجه طاهر دبير، که همه کاره بوده، نقل کرده است و براي کارهاي محمد، برادر مسعود، از ابي محمد که اهل البيت بوده، استفاده برده است. شرح راي زدنها و مجالس مشاوره يا کميسيونها را از قول استادش، مشکان، که شرکت داشته، نوشته است. به اضافه، در کتاب بيهقي اسناد تاريخي بسيار زياد است: عهدنامه مسعود با امير منوچهر و مشافهه نامه هاي قدرخان (يعني مکاتبات مبادله اي) و نامه القائم به امرالله و بيعت نامه مسعود، و فرمان محمود براي خيل تاش که به هرات برود و خيش خانه مسعود را بازرسي کند، و نامه مسعود به خوارزم شاه و عريضه دباريها از تکين آباد (قندهار) به هرات براي مسعود و جواب مسعود، از جمله اسنادي است که بيهقي، با زحمت بسيار، از آرشيو دولتي آن زمان به دست آورده و متن آنها را با دقتي کامل نقل کرده است.

ذکر حوادث و وقايع تاريخي که به آن وقايع نگاري يا chronologic مي گويند براي تدوين تاريخ لازم است، اما کافي نيست؛ زيرا حکم مواد اوليه را دارد که اگر مورخ با روش علمي از آنها استفاده نکند، به کشف علتها و روابط موفق نمي شود و اين همان است که در اصطلاح علمي استقرا (deduction) يا از جزئيات به کليات رسيدن مي گويند. شايد يکي از اسرار کار بيهقي اين باشد که با حوصله و هنرمندي بسيار، جزئيات حادثه ها را نقاشي کرده است. از اين حيث، به داستان پردازي شبيه شده است که از نيروي تخيل و گويندگي خود براي روح دميدن به شخصيتها و کاراکترها مدد مي گيرد، اما هنر اصليش اين است که آنها را به هم ربط مي دهد و به مسايل کلي و جاويدان مي رسد. براي دقت و باريک بيني او در ضبط جزئيات بس که روز و ماه و گاهي ساعت را ذکر مي کند. (در نسخه چاپ سنگي تاريخ بيهقي که آقاي فرخ نام دارند، ديدم مرحوم عموي ايشان، سيد محمدعلي جواهري، که مرد فاضل و نکته سنجي بوده است، بيشتر تاريخها را حساب کرده و نشان داده است درست نيست. مثلاً در صفحه 617 که بيهقي نوشته است «شنبه نوزده شعبان به سرخس رسيديم» بايد يکشنبه باشد. به اين دليل که مي نويسد «پنچ شنبه 18 جمادي الآخر و جمعه دوم رمضان بوده است». ولي احتمال نزديک به يقين مي رود که اين غلطها از خود بيهقي نباشد، زيرا از تاريخ بيهقي نسخه کهنه و اصيلي در دست نيست و اغلب نسخه هاي آن بعد از هزار نوشته شده اند و حتي در نسخه تازه اي که استاد فياض از قرن نهم پيدا کرده اند، امکان و احتمال تحريف زياد است و مسلم طول زمان و استنساخهاي مکرر آن را از صورت اصلي خود خارج کرده است.)

در روش علمي تاريخ به اصل عليت خيلي اهميت داده مي شود.

اينکه گفته اند گذشته، آينده را نشان مي دهد، براي اينست که حوادث تاريخي تابع علت و معلول هستند، يعني هميشه شرايط و خصوصيات معيني حوادث معيني را به وجود مي آورد. مثلاً ابن خلکان عقيده دارد که شهرنشيني (حضارت) موجب انحطاط مي شود، زيرا وقتي قومي صلابت و مردانگي خود را بر اثر زندگي آرام و پرتجمل شهر از دست داد، خيلي زود به دست قوم ديگري که هنوز انرژي و قدرت بياباني را از دست نداده و تازه نفس است، منقرض مي شود؛ و علماي بزرگ تاريخ معاصر هم، مثل توين بي، اين اصل را به عنوان دژنراسيون (degeneration) از عوامل بزرگ تاريخي مي دانند. بيهقي بر اساس همين اصل عليت، حوادث را تجزيه و تحليل کرده و عوامل يا موجبات حادثه ها را نمايان ساخته است. اينست که کتاب او، غير از مشغول کنندگي، نظم منطقي هم دارد و خواننده را به سرچشمه و سررشته حادثه ها و واقعه هاي مهم آن زمان مي رساند. مثلاً براي اينکه علت شکست مسعود و زوال امپراتوري بزرگ غزنوي را نشان بدهد، چهره حقيقي رجال درباري و روحيه و خلق و خوي بزرگان دولت را تصوير مي کند و اين طور نتيجه مي گيرد که مردمي بوده اند متظاهر و چاپلوس و سودجو و، به اصطلاح، نوکر خان نه بادنجان. مثال مي آورد بوسهل همدوي و سوري صاحب ديوان يا، به اصطلاح امروز، وزير دارايي مسعود را که مقدار زيادي از غنائم و گنجينه مسعود را برداشتند و گريختند و به جاي اينکه در موقع گرفتاري مددکار باشند، به او پشت کردند. يا وقتي کميسيوني تشکيل مي شود که ببيند مسعود بهتر است به غزوه برود يا در خراسان بماند، درباريها، با وجودي که مي دانسته اند ماندن در خراسان و تدبير کار ترکمانها را کردن صلاح است، جانب مسعود را مي گيرند، که هم او خوشش بيايد و هم در ضمن رفتن به هند ثروتي به دست بياورند. انصاف اينست که بيهقي در اين قسمت از کتاب خود در نشان دادن قيافه ها و معرفي کاراکترها کمال هنرمندي را اعمال کرده است و طوري شرح آن مجلس را نوشته که انسان خيال مي کند زمان مسعود است و دارند بر سر رفتن يا نرفتن به هند بحث مي کنند. مسعود نذر کرده بوده است که اگر حالش خوب شد به هند برود و غزا کند، البته آدم طماع و پول دوستي هم بوده است. از طرف ديگر، ترکمانان سلجوقي تازه به ايران آمده بوده اند و اخباري از پيشروي و دست درازي آنها به شهرهاي مرزي مي رسيده و مسعود را کمي نگران کرده بوده است. وزير با غزوه مخالف بوده و عقيده داشته است بهتر است مسعود به مرو و بلخ برود و تدبير کار ترکمانها را بکند، ولي درباريها، که با روحيه مسعود آشنا بوده اند، ترجيح مي دادند که به جاي جنگ و زد و خورد بي فايده که متضمن منفعتي نيست، به هند بروند تا با زحمت و خطر کمتر، مال و سود بيشتري نصيبشان بشود. به همين جهت، وقتي مسعود از آنها نظر مي خواهد، هر کدام بهانه اي مي تراشند و سفسطه مي کنند. عارض مي گويد: «پيشه من عارضيست... و چنان گرانست شغل عرض، که از آن به هيچ کاري نبايد پرداخت.» سپهسالار مي گويد: «من و مانند من که خداوند شمشيريم، فرمان سلطان نگاه داريم و هر کجا فرمايد برويم و جان فداکنيم. عيب و هنر اين کارها خواجه بزرگ [يعني وزير] داند که در ميان مهمات ملک است و آنچه او خوانده و شنيده داند و بيند و ما نتوانيم دانست و اين شغل دبيران است نه پيشه ما.»

بايد دانست که بر اثر پيشرفت علم، اصل عليت تا اندازه اي اعتبار خود را از دست داده است. در آغاز قرن بيستم، پلانگ آلماني (متولد 1854م.) فرضيه کوآنتا را بنيان گذاشت و ثابت کرد در امور عالم تصادف يا جهش (موتاسيون mutation) نقش اصلي را برعهده دارد. به عنوان مثال، مي توان تجزيه يا استحاله عناصر راديو اکتيو را ذکر کرد. يک عنصر راديو اکتيو مثل راديوم (radium) که عدد آتميش 88 است، به عنوان رادون (radon) با عدد اتمي 86 و هليوم (helium) با عدد اتمي 2 تبديل شده و در ضمن مقداري انرژي به صورت حرارت يا نور به شکل تشعشع (radiation) آزاد مي کند.

در اصلاح علمي مي گويند نصف عمر راديوم 1590سال است، يعني 1590 سال طول مي کشد تا نصف راديوم تبديل شود، اما اين عمل فقط تصادفي است. مثلاً اگر 2000راديوم اتم باشد بعد از يک سال مي شود احتمال داد که اين 2000 اتم 1999 يا 1998 اتم بشود، ولي نمي شود به طور دقيق و قطعي گفت حتماً فلان مقدار کم مي شود. و مهم تر اينست که نمي شود پيش بيني کرد کدام يک از اين 2000 اتم تجزيه مي شود. به قول جينز (jeans)، مؤلف کتاب «جهان شگفت» که پروفسور رضا آن را به اسم «راز آفرينش» خلاصه و ترجمه کرده است، فقط دست تقدير است که هر سال در خانه يک اتم مخصوص را مي کوبد و مي گويد هنگام رفتن فرا رسيده است.

اين جبر علمي را با جبر علمي که حکماي قديم به آن معتقد بودند، نبايد اشتباه گرفت. بعضي از حکماي تاريخ مثل هگل (Hegel) آلماني براي آزادي انسان هيچ دخالت و تأثيري قائل نبودند و حق را مغلوب روز مي دانستند. به قول حافظ: «قضاي آسمانست و ديگر گون نخواهد» يا: «چه توان کرد که تقدير چنين بود»، و معتقد بودند که همان طور که هر کسي تقديري دارد، ملتها هم تقدير دارند و هر چه قسمت آنها هست، همان مي شود. بيهقي هم، بر اثر تربيت مذهبي، مثل همه مسلمانها، قائل به تقدير بوده، ولي در عين حال تقدير را نوعي عليت تعبير مي کرده است. در آنجا که مي خواهد بگويد تقدير اين بود که دولت غزنوي مضمحل بشود و عبارت «اذا جاء القضاء عمي البصر» را از زبان خواجه بونصر نقل مي کند، و يا عبارتهايي از قبيل: «که قضاي آمده بود» و «با قضاي آمده بر نتوان آمد»، اهميت صدفه را که به قول اشتفن تسويک حساس ترين لحظات تاريخ از آن زاييده شده است، بازگو مي کند. وقتي مسعود با سلجوقي ها جنگ کرد، اول آنها را شکست داد و اگر موفق مي شد پيش از آنکه طغرل و برادرش داود به هم بپيوندند، به طغرل برسد، پيروزي قطعي با او بود. به همين جهت، تصميم گرفت طغرل را كه از نيشابور به قصد برادر راه افتاده بود بگيرد. اين بود که پس از توقفي کوتاه در ده سعدآباد، که هنوز در نزديکي شهر طوس داير است، به چشمه گيلاس رفت و پس از مختصر استراحتي، غروب با لشکر و سوار بر پيل حرکت کرد؛ و طغرل که شنيده بود مسعود چه قصدي دارد، به عجله به سمت استوا، نزديک قوچان فعلي، رفت. اتفاقاً به قول بيهقي «از اتفاق عجايب که نمي بايست طغرل گرفتار آيد»، مسعود اندکي ترياک خورده بود و چون مختصر کسالتي داشت يا نخوابيده بود، خوابش برد و پيل بان از ترس اينکه او بيدار نشود، پيل را آهسته راند تا سحر شد و وقتي به نزديک قوچان رسيدند که طغرل تازه از آنجا رفته بود و مقدار زيادي بار و بنه به جاي گذاشته بود، و آن فرصت که در واقع تاريخ را عوض مي کرد، از دست رفت و ضايع شد، و طغرل به برادرش داود پيوست و ديگر مسعود نتوانست با آنها برابري کند و خود در دندانقان شکسته شد.

به قول مرحوم رشيد ياسمي، تاريخ نويسي هنر است. شمي و استعدادي لازم دارد تا کسي بتواند از مواد خام نسجي لطيف و فريبا فراهم آورد. بيهقي از اين موهبت به حد عالي برخوردار بوده و هنر تاريخ نويسي را به اوج رسانيده است. کتاب بيهقي مثل يک متن عالي ادبي خواندني و لذيذ است. شايد بيشتر کساني که آن را خوانده اند و پسنديده اند، براي فصاحت و زيبايي اش باشد. البته بوده اند اشخاصي که در آن حقايق و اطلاعات تاريخي را جستجو کرده اند، اما اينکه در دانشکده ها به درس خوانده مي شود، براي اهميت ادبي آن است. از ارزش ادبي و لغوي اين کتاب که بگذريم، جنبه اخلاقي و انساني آن نيز حائز کمال اهميت است. بيهقي از هر فرصت مناسبي براي طرح مسايل اخلاقي و قياس (syllogism) استفاده کرده است.

آن اشخاص با آن خصوصيات اخلاقي و رواني که بيهقي وصف کرده است، هميشه هستند و کارهايي که کرده اند تکرار مي شود. عبرت تاريخ در همين جاست که انسان هميشه انسان است و عواطف و روحياتش تقريباً همواره يکيست. همان طور که هميشه خزان و بهار دنبال هم مي آيد و گل و خار به هم پيوسته است، مهر و کين، درستي و نادرستي، فروتني و غرور، از خود گذشتگي و طمع هميشه بوده است و منشأ حوادث عبرت انگيز شده است. شايد سِرّ اينکه کتاب بيهقي عنوان شاهکار و اثر جاويدان به خود گرفته است، همين باشد. تجزيه و تحليلهايي که او از حوادث زمان خود کرده و نتيجه هايي که گرفته، قابل انطباق بر همه مکانها و زمانهاست. کتاب او آينه ايست که هر کس مي تواند قيافه خود و ديگران را در آن ببيند و به نکته هاي عبرت انگيز برسد.

کتاب او نه مثل ديگر تاريخها، نه مشتي اسم و سنه است که بي معني و خسته کننده باشد و نه مثل کتابهاي اخلاق خشک و فرمان ده و تحکم آميز. غرض اصلي او، که بيدار کردن حس انتباه و دقت در خواننده باشد، تأمين مي شود، اما به شکلي که خواننده حس نمي کند. بيهقي تلخي حق را در درون لعاب شيرين ماجراهاي مشغول کننده تاريخي پنهان کرده و اين موفقيتي است که کمتر کسي را نصيب شده است. چنان که خود گفته است: «خوانندگان اين تاريخ را تجربتي و عبرتي حاصل شود»، يا: «من نخواستم که اين تاريخ بکنم. هر کجا نکته اي بود در آن آويختمي.»

پايان سخن را به چند شعر از اشعاري که خواندمير در مقدمه «حبيب السير» آورده است برگزار مي کنم.




  • چنين ياد دارم ز اهل هنر
    اگر حظ چشم از دُرَر حاصل است
    ندارد در اين دير روز از مدار
    نبيني که قرآن وافي الشرف
    چو تاريخ را اين شرف حاصل است
    پسنديده مردم فاضل است



  • که علم خبر به ز دُرج دُرَر
    بصيرت ز علم خبر کامل است
    چو اين علم، علم دگر اعتبار
    بود مشتمل برحديث سلف
    پسنديده مردم فاضل است
    پسنديده مردم فاضل است



- به نقل از «يادنامه ابوالفضل بيهقي»، مجموعه سخنرانيهاي مجلس بزرگداشت ابوالفضل بيهقي. انتشارات دانشگاه مشهد، شهريور1350.

© کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)

برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.

/ 1