سبک هندی، اصطلاحی نادرست ولی رایج نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سبک هندی، اصطلاحی نادرست ولی رایج - نسخه متنی

محمد قهرمان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سبك هندي، اصطلاحي نادرست ولي رايج

محمد قهرمان

سبك هندي از اوايل سده ي يازدهم متداول شده و تا دوره اي كه به «بازگشت ادبي» نام گرفته، رواج داشته است. خاستگاه اين شيوه، كه به غلط «سبك هندي» خوانده شده، ايران بوده است. دليل اين نامگذاري جعلي را شايد بتوان چنين توجيه كرد كه پيشگامان سبك مزبور، يعني نوعي خبوشاني، نظيري نيشابوري، كفري تربتي، ظهوري ترشيزي، ملك قمي، شكيبي اصفهاني، انيسي شاملو، سنجر كاشاني، طالب آملي و تعدادي ديگر به هند كوچيده و در همان سرزمين ديده از جهان پوشيده اند. گذشته از اينان، كساني بوده اند كه ميان دو كشور رفت و آمد مي كرده اند، مانند حكيم ركنا و شاپور طهراني، يا شعرايي چون صائب كه چند سال در آن ديار گذرانده و به وطن بازگشته اند.

نوآوري سخن سرايان ايراني چون جاي براي خود باز كرد و مورد توجه سلاطين و امراي هند قرار گرفت، شعراي هندي تبار نيز به پيروي از آنان به همان طرز سخن گفتند. در سال 1304 كه صائب به كابل و سپس به هندوستان رفته- و ظاهراً تا چند سال بعد- اين شيوه هنوز قبول عام نيافته بود:




  • چون به هندستان گوارا نيست صائب! طرز تو(1)
    مي بري صائب! ز هندستان به اصفاهان سخن
    گوهر خود را ز بي قدري به معدن مي كشي



  • به كه بفرستي به ايران، نسخه ي اشعار را
    گوهر خود را ز بي قدري به معدن مي كشي
    گوهر خود را ز بي قدري به معدن مي كشي



استاد احمد گلچين معاني در آخرين تأليف خود به نام «تحفه ي گلچين» درباره ي منشأ اصطلاح سبك هندي چنين نوشته اند: «اصطلاح ناخو سبك هندي را نخستين بار استاد حيدرعلي كمالي اصفهاني (م. 1325 شمسي) در منتخبات اشعار صائب ، چاپ تهران، 1305، صفحه ي 10 عنوان كرده است. اين نظر او كه هنديها را دسته اي دانسته و صائب تبريزي را در رأس آنها قرار داده، مأخوذ است از اظهار نظر محمدحسن خان صنيع الدوله ي مراغه اي (اعتمادالسلطنه) درباره ي ميرزا طاهر وحيد قزويني (م. 1112)». وي در «منتظم ناصري» مي نويسد: «...ميرزا طاهر وحيد قزويني متخلص به وحيد... از اصحاب فضل و افضال بوده، كلياتي مشحون به نظم و نثر تركي و عربي و فارسي قريب به نودهزار بيت دارد، اما اشعار او به سبك هنديها و چندان پسنديده و مطبوع نيست، بلكه اغلب مضامين آن موهون است.»

پس از كمالي، مرحوم ملك الشعراي بهار در سال 1301 ضمن خطابه ي مفصلي، كه ماحصل آن در مجله ي «ارمغان» چاپ شد، اصطلاح سبك هندي را به زبان آورد و سپس در كتاب «سبك شناسي» (ج3، ص317) اشاراتي بدان كرد و يادآور شد كه «مؤلفان تاريخ ادبي، خلاصه ي آن خطابه را بدون ذكر نام او در كتب خود شكسته بسته درج نمودند».

بر اساس آنچه گذشت، اصطلاح سبك هندي جز آنكه ناخوشايند است، با واقعيت هم سازگار نيست.

پيدايش طرز نو

نخست بايد گفت كه اين شيوه ي سخن سرايي نامي خاص نداشته است و گويندگان مورد نظر ما، از آن با عنوان «طرز» يا «طرز نو» نام برده اند:




  • به نظم، كشور دلها گرفته اي «طالب!»
    صائب! اين طرز سخن را از كجا آورده اي؟
    ميان اهل سخن، امتيار من صائب
    به طرز تازه قسم ياد مي كنم صائب!
    گر متاع سخن امروز كساد است «كليم»
    «قدسي» به طرز تازه ثنا مي كند تو را
    «طغرا» سخن شناس تو با طرزْ آشناست
    بايد ز لفظ و معني بيگانه نگذرد



  • هلاك طرز خوشت گردم، اين چه تقرير است
    هر كه را ديديم، داغ طرز اين اشعار بود
    همين بس است كه با طرزْ آشنا شده ام
    كه جاي طالبِ آمل در اصفهان پيداست
    تازه كن طرز كه در چشم خريدار آيد
    يا رب! نيفتدش به زبان ثنا، گره!
    بايد ز لفظ و معني بيگانه نگذرد
    بايد ز لفظ و معني بيگانه نگذرد



همچون ساير سبكهاي شعري، طرز نو نيز يك باره به وجود نيامده است و ريشه در شعر قرون پيش دارد. پس، اين عقيده كه برخي بابافغاني شيرازي (م.925) و يا خواجه حسين ثنايي مشهدي (م.996) را موجد طرز نو دانسته اند، محل تأمل است.(2) البته، اين دو تن در شاعران بعدي تأثير گذاشته اند؛ اغلب پيروان طرز نو به استقبال غزلهاي فغاني رفته اند؛ ثنايي مشهدي هم ظاهراً به سبب تلاش در خيال بندي و استعاره آفريني- كه در حقيقت، نوعي نوآوري به شمار مي رفته- مورد توجه قرار گرفته است.

در اين ميان، عرفي شيرازي (م.999) را نيز نبايد از نظر دور داشت كه تأثير قصايد او در تازه گويان چشمگير است؛ اگرچه قصيده در دوره ي مورد بحث رنگ و بويي ندارد و جلوه ي سخن را در غزل بايد ديد. شعراي بعدي، غزلهاي عرفي را هم تتبع كرده اند. در ديوان او به ابياتي از اين دست برمي خوريم كه ويژگيهاي اشعار طرز نو را دارد:




  • دادم به چشم او دل اندوه پيشه را
    گر نخل وفا بر ندهد، چشم تري هست
    ناله اي مي كشم از درد تو گاهي، ليكن
    سخنم ازان نباشد بر اهل عيش، روشن
    دل، خانه در اين عالم بيگانه نگيرد
    طاقت باده ي تحقيق نياورد دلم
    دل موج خيز درد و جبين صافي از گره
    طبيبا! سركش است اين قامت ديوانه خوي من
    ندانم كاين پريشان دل چه مي خواهد ز جان خود
    بيدادي از طبيعتِ موزون به ما رسيد
    كز بيم، دل به قامتِ موزون نمي دهيم



  • غافل كه زود مي شكند مست، شيشه را
    تا ريشه در آب است، اميد ثمري هست
    تا به لب مي رسد، از ضعف، نفس مي گردد
    كه چو بادِ كوچه ي غم، نفسم غبار دارد
    قاصد به دياري كه رود، خانه نگيرد
    اين گهر بيشتر از حوصله ي دريا بود
    درياي اضطرابم و كوه تحملم
    مَبُر پيراهن صحت، كه پوشيدن نمي دانم
    مدام اين شيشه را در گفتگو با سنگ مي بينم
    كز بيم، دل به قامتِ موزون نمي دهيم
    كز بيم، دل به قامتِ موزون نمي دهيم



به هر حال، نمي توان حكمي قطعي در اين باب داد و شخصي معين را به عنوان موجد طرز نو نام برد. اعتلاي اين شيوه ي سخن سرايي را در سالهاي 1040-1080 مي بينيم، كه شاعراني برجسته چون سليم طهراني، كليم همداني، دانش، طغرا، قدسي (هر سه مشهدي) و غني كشميري يكه تازان ميدان معني بودند. مولانا صائب را در رديف اينان نمي گذاريم، زيرا او شيوه اي تقليدناپذير و مخصوص به خود دارد. اين گوينده ي توانا، تمامي محسنات شعراي معاصر و گويندگان نزديك به آن روزگار را در شعر خويش جمع كرده است.

تلاش روزافزون و بي ثمر در زمينه ي مضمون يابي و پر و بال دادن بيش از حد به خيال و آفريدن استعارات دور از ذهن، شعر طرز نو را در اواخر حيات صائب، به خصوص در هند، بسيار پيچيده و دريافت معني را دشوار ساخت. ميرزا عبدالقادر بيدل شاعر هندي (م.1133) مي گويد:




  • معني بلند من، فهم تند مي خواهد
    سير فكرم آسان نيست، كوهم و كتل دارم



  • سير فكرم آسان نيست، كوهم و كتل دارم
    سير فكرم آسان نيست، كوهم و كتل دارم



در ايران، شاعراني چون قاسم مشهدي و شوكت بخاري با سروده هاي معماگونه ي خود، اين سبك را در سراشيب انحطاط و ابتذال انداختند و كساني از قبيل ميرنجات اصفهاني، با افراط در به كارگيري «روزمرّه» شعر را تا سطح محاورات مردم كوچه و بازار تنزل دادند.

طرز نو در كشور ما قريب به صدوپنجاه سال پاييد و سپس در نيمه ي دوم قرن دوازدهم به سير قهقرايي «بازگشت ادبي» بدل گشت. شعرايي چون شعله، مشتاق، عاشق، آذر، صهبا و هاتف از پيشگامان اين نهضت بودند. شيوه ي سخن گويي ديگرگون شد، ولي به نتيجه اي رضايت بخش نرسيد.

استاد گلچين معاني در چاپ دوم «مكتب وقوع در شعر فارسي» ذيل عنوان لاحقه (ص789 به بعد) با آوردن شواهد بسيار ثابت كرده اند كه اين گويندگان، بيشتر به پيروي از مكتب وقوع تمايل داشته اند تا بازگشت به سبك متقدمين. سپس در بخش مضامين مشترك، برخي از مضاميني را كه گويندگان مزبور از شعراي پيش از خود اخذ كرده اند، نشان داده اند. شباهت و قرابت تعدادي از اين مصرعها و بيتها با يكديگر به حدّي است كه از اخذ معني گذشته و به سرقت صرف رسيده است.

پس از درگذشت مولانا صائب، طرز نو، سالهاي سال در افغانستان و ماوراءالنهر و هند به حيات خود ادامه داد، اما به سبب افزوني تعقيدات لفظي و معنوي و تركيبات مخالف دستور زبان فارسي، صورتي ديگر يافت. اگر محققان اين شيوه ي سخن سرايي را «سبك هندي» بنامند، پُر بيراه نرفته اند.

ويژگيهاي طرز نو

پايه ي شعر در اين مكتب، بر تخييل و مضمون يابي گذاشته شده است و از تمثيل و معادله پردازي و تشبيه و استعاره و تشخيص و جناس و ايهام و مراعات نظير استفاده ي فراوان مي شود. مضمون نو، خميرمايه ي اصلي كار است و از آن با تعبيراتي همچون معني بيگانه، معني غريب، معني وحشي، معني دور يا دورگرد، مضمون بيگانه و مضمون تازه ياد مي كنند:




  • تلخ كردي زندگي بر آشنايان سخن
    هر كس به سخن خويشي نزديك ندارد
    من آن معني دورگردم جهان را
    آن نگاه آشنا، سرمش فكرم شد كليم!
    طغرا! ز ما بياموز، طرز غريب گويي
    دانش! به صيد معني بيگانه خوشدليم
    هر لحظه رم نخورده شكاري است رام ما



  • اين قدر صائب! تلاش معني بيگانه چيست؟
    صائب، مزه ي معني بيگانه نداند
    كه با هيچ لفظ آشنايي ندارم
    آشنايم با هزاران معني بيگانه ساخت
    هم در غزل نگه كن، هم در قصيده ي ما
    هر لحظه رم نخورده شكاري است رام ما
    هر لحظه رم نخورده شكاري است رام ما



ناظم هروي مي گويد:




  • عندليب نغمه ي بيگانه، صيد ساز ماست
    معني وحشي، شكار ناوك انداز ماست



  • معني وحشي، شكار ناوك انداز ماست
    معني وحشي، شكار ناوك انداز ماست



قدسي مشهدي در «ساقي نامه»ي خود گفته است:




  • بر اهل معني بود فرقها
    به صورت بود خوار، غربت نصيب
    مبادا كسي غيرمعني، غريب



  • ز مضمون بيگانه تا آشنا
    مبادا كسي غيرمعني، غريب
    مبادا كسي غيرمعني، غريب



و اين بيت از غني كشميري است:




  • از بس كه شعر گفتن، شد مبتذل در اين عهد
    لب بستن است اكنون، مضمون تازه بستن



  • لب بستن است اكنون، مضمون تازه بستن
    لب بستن است اكنون، مضمون تازه بستن



در مورد تمثيل و معادله و تشخيص به اندكي توضيح مي پردازم و از شعر صائب شاهد مي آورم:

1. تمثيل و معادله. در تمثيل، شاعر در يك مصراع ادعايي مي كند و در مصراع ديگر با آوردن مثالي قابل قبول، حرف خود را بر كرسي مي نشاند. بيشتر، مصراع دوم است كه ثابت كننده ي دعوي است:




  • آرزو در طبع ِ پيران از جوانان است بيش
    در خزان، هر برگ، چندين رنگ پيدا مي كند



  • در خزان، هر برگ، چندين رنگ پيدا مي كند
    در خزان، هر برگ، چندين رنگ پيدا مي كند



ولي گاه مصراع نخست اين نقش را برعهده مي گيرد:




  • ريشه ي نخل كهنسال از جوان افزونتر است
    بيشتر دلبستگي باشد به دنيا پير را



  • بيشتر دلبستگي باشد به دنيا پير را
    بيشتر دلبستگي باشد به دنيا پير را



كه اصل ادعا آن است كه پير بيش از جوان به زندگي علاقه دارد.

با شيوه ي تمثيل، يك مضمون را به دو صورتِ متضاد هم مي توان توجيه كرد:




  • ده در شود گشاده، شود بسته چون دري
    اشاره، گرچه زبان است بهر بسته زبانان
    نمي توان به ده انگشت كرد، كار زبان را



  • انگشت، ترجمان زبان است لال را
    نمي توان به ده انگشت كرد، كار زبان را
    نمي توان به ده انگشت كرد، كار زبان را



«معادله» در حقيقت نوع خاصي از تمثيل است؛ استاد شفيعي كدكني براي متمايز كردن آن از ساير انواع تمثيل، اين اصطلاح را ساخته اند؛ ايشان مي نويسند: «منظور من از اسلوب معادله يك ساختار مخصوص نحوي است. تمام مواردي كه به عنوان تمثيل آورده مي شود، مصداق اسلوب معادله نيست. اسلوب معادله اين است كه دو مصراع كاملاً از لحاظ نحوي مستقل باشند؛ هيچ حرف ربط يا شرط يا چيز ديگري آنها را حتي معناً (نه فقط به لحاظ نحو) هم مرتبط نكند.»(3)

نمونه اي از معادله ي ساده را در بيت زير مي بينيم كه شاعر چراغ را با دل عاقل و تيرگي را با زنگ كدورت، برابر هم نهاده است:




  • از پاشكستگان چراغ است تيرگي
    زنگِ كدورت از دل عاقل نمي رود



  • زنگِ كدورت از دل عاقل نمي رود
    زنگِ كدورت از دل عاقل نمي رود



بايد توجه داشت كه وجود الفاظي مانند اين، آن، چون، كه، كاش و نظاير آنها و نيز ادات استفهام، به شرط آنكه استقلال نحوي دو مصراع را بر هم نزنند، تعريف معادله را خدشه دار نمي كنند و آن را از اعتبار نمي اندازند. شواهد زير براي اثبات مدعا كافي است:




  • بار غم از دلم مي گلرنگ برنداشت
    قامت خم برد آرام و قرار از جان من
    از جواني نيست غير از آه حسرت در دلم
    از جبهه ي گشاده، گراني رود ز دل
    به آهي مي توان دل را ز مطلبها تهي كردن
    از من بي عاقبت، آغاز هستي را مپرس
    خوش بود در قدم صاف دلان جان دادن
    بس كه گشتم مضطرب از لطف بي اندازه اش
    غم عالم فراوان است و من يك غنچه دل دارم
    گر صبح از دل شب، زنگار مي زدايد
    مي كند باد مخالف، شور دريا را زياد
    كي نصيحت مي دهد تسكين، دل آزرده را؟



  • اين سيل، هرگز از ره من سنگ برنداشت
    خوابِ شيرين، تلخ از اين ديوار مايل شد مرا
    نقش پايي چند ازان طاووي زرين بال ماند
    چون كوه، سر به دامن صحرا گذاشتيم
    كه يك قاصد براي بردن صد نامه بس باشد
    كز گران خوابي، سر افسانه را گم كرده ام
    كاش در پاي خم مي شكند شيشه ي ما!
    تا به لب بردن، تمام اين ساغر سرشار ريخت
    چه سان در شيشه ي ساعت كنم ريگ بيابان را؟
    چون از سپيدي مو، غفلت فزود ما را؟
    كي نصيحت مي دهد تسكين، دل آزرده را؟
    كي نصيحت مي دهد تسكين، دل آزرده را؟



صائب بيش از ساير گويندگان طرز نو به معادله سازي توجه دارد و چيره دستي او در اين صنعت چشمگير است. وي گاه در يك بيت، سه دسته از معادلها را در دو سو مي نشاند. به عنوان مثال:




  • عمر رفت و خارخارش در دل بي تاب ماند
    مشت خاشاكي در اين ويرانه از سيلاب ماند



  • مشت خاشاكي در اين ويرانه از سيلاب ماند
    مشت خاشاكي در اين ويرانه از سيلاب ماند



كه عمر با سيلاب، خارخار با مشتي خاشاك، و دل با ويرانه در مقابل يكديگر قرار گرفته اند؛ و نيز چنين است بيت زير:




  • غم ز محنت خانه ي من، شاد مي آيد برون
    سيل از ويرانه ام آباد مي آيد برون



  • سيل از ويرانه ام آباد مي آيد برون
    سيل از ويرانه ام آباد مي آيد برون



2. تشخيص. شاعر، موجودي را كه ساخته و پرداخته ي خيال اوست، جاندار به حساب مي آورد و اعمال و صفات ذي روح را به آن نسبت مي دهد:




  • آينه اش پيش لب، چون نبرد آفتاب
    از نفس افتاده است، بس كه دويده است صبح



  • از نفس افتاده است، بس كه دويده است صبح
    از نفس افتاده است، بس كه دويده است صبح



صبح به شخصي تشبيه شده است كه از بسياري دويدن، از نفس افتاده و آفتاب آينه پيش دهان او برده است تا دريابد كه رمقي از حيات دارد يا نه (كدر شدن آينه نشان مي دهد كه محتضر هنوز نفس مي كشد).

در شعر سخن سرايان تواناي طرز نو، جز مضامين تازه، تركيبات بديع و جالبي نيز به چشم مي خورد. در اينجا اشاره اي به تركيباتي كه با اعداد يك و صد و هزار ساخته اند، بي مناسبت نيست.

صد و هزار، افاده ي كثرت مي كنند و نيازي به آوردن شاهد نداريم، ولي در عددِ يك، گاه قلت و گاه كثرت ملحوظ است. صائب مي گويد:




  • حضور گلشن جنّت، به زاهد باد ارزاني
    مرا يك گل زمين، از ساحت دلها كرامت كن



  • مرا يك گل زمين، از ساحت دلها كرامت كن
    مرا يك گل زمين، از ساحت دلها كرامت كن



يك گل زمين= زميني كوچك، به اندازه ي يك گل

و ناظم هروي گفته است:




  • ز رمز عشق گفتم نكته اي، عالم به جوش آمد
    به تحريك نسيمي، يك بيابان لاله مي رقصد



  • به تحريك نسيمي، يك بيابان لاله مي رقصد
    به تحريك نسيمي، يك بيابان لاله مي رقصد



يك بيابان لاله= تعداد بسياري لاله كه بياباني را پر كند.

از ديگر خصوصيات قابل ذكر طرز نو، اين است كه گويندگان برجسته ي آن، دو بحر رمل (فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات) و هزج (چهار مفاعيلن) را بيش از ساير بحور به كار گرفته اند. اين دو وزن بلند، براي پروراندن مضامين مناسب تر است. كليم همداني غزلي در بحر خفيف دارد كه ظاهراً به دستور ظفرخان سروده و با دو بيت شكوه آميز آن را به پايان برده است:




  • بحر اين شعر، تنگ ميدان است
    خويشتن را سبك ز بحر خفيف
    نكنم، طرح گر ز خان نبود



  • جاي غواص اندر آن نبود
    نكنم، طرح گر ز خان نبود
    نكنم، طرح گر ز خان نبود



گذشته از صنايعي كه لازمه ي شعر است، شاعر اين سبك از اصطلاحات رايج در زبان روز و نيز اعتقادات عامه هم بهره مي گيرد. شعر در دوران صفويه از دربار دور شد و به ميان توده ي مردم رفت و همين امر سبب گرديد كه امور «روزمرّه» وارد شعر شود.

استفاده ي هوشمندانه و درست و در حدّ اعتدال از اصطلاحات رايج در زبان روز بر غناي زبان شعري مي افزايد؛ ولي برخي از اين اصطلاحات قبول عام نمي يابند و يا به عللي پس از چندي از يادها مي روند، آن چنان كه براي دريافتن معني آنها بايد به كتب لغت مراجعه كرد، اگرچه احتمال دست خالي بازگشتن بسيار است. در مقابل، بعضي اصطلاحات كه در شعر آن دوره آمده ولي معناي آنها فراموش شده است، هنوز هم در محاورات به كار مي رود. به عنوان مثال، ما معني دقيق «طوق لعنت» را نمي دانيم و در فرهنگها نيز نشاني از آن نمي يابيم.

براي نمونه، چند اصطلاح را كه در اشعار صائب آمده و امروز نيز رايج است، ذكر مي كنيم. برخي از اين اصطلاحات در اشعار معاصران او هم آمده است:

آسمان سوراخ شدن، از آب بيرون آمدن، از ته دل، از سر وا كردن، از شير مادر حلال تر، از هوا گرفتن، به آب بردن و تشنه بازآوردن، به ته رسيدن، بر آب و آتش زدن، بر كوچه ي... زدن، به رو نياوردن، به سر وقت كسي آمدن، به كوچه ي غلط انداختن، بن بست، پا بر بخت خود زدن، پشت بر كوه داشتن، پشت چشم نازك كردن، تخته كردن دكان، ترسيدن چشم از...، چشم چراندن، خميرمايه ي چيزي بودن، دست آخر، دستي از دو بر آتش داشتن، دست يكي كردن، زهر هوا شكستن، زياد از دهن بودن، سر به هوا، سر كسي را خوردن، سرگوشي، سرمه دادن كسي را، كوچه گردي، گرگ باران ديده، گلو پاره كردن، گوش به زنگ بودن، ناف به چيزي بريدن، نخل ماتم، نُقل مجلس، ورق برگشتن، هوايي شدن، يك كاسه كردن.

شاعر طرز نو بايد بكوشد تا مضموني بلند و برجسته را با الفاظي هر چه كوتاهتر بيان كند، آن چنان كه لفظ و معني پابه پاي هم بيايند؛ صائب مي گويد:




  • معني بسيار را از لفظ كم، جان مي دهم
    زيادتي نكند هيچ لفظ بر معني
    ز راست خانگي خامه ي عدالت ما



  • بحر را در كاسه ي گرداب، جولان مي دهم
    ز راست خانگي خامه ي عدالت ما
    ز راست خانگي خامه ي عدالت ما



حاجي محمد جان قدسي مشهدي نيز در باب لفظ و معني و تناسب آنها مي گويد:




  • ميان دو مصراع، بيگانگي
    ز معني چو بر خود نباليده اي
    ز مصراع، بي مغز رنگين مبال
    بود معني خشك در لفظ صاف
    در آن صورت از لفظ نسبت بجاست
    تناسب چرا ره به جايي برد
    در آرايش لفظ، چندان مكوش
    كه رخسار معني شود پرده پوش



  • چو عيب كمان دان ز يكخانگي(4)
    چه حاصل كه لفظي تراشيده اي
    غرض ميوه است از وجود نهال
    چو شمشير چوبين و زرين غلاف
    كه از نسبتش جان معني نكاست
    كه نسبت ز بي نسبتي خون خورد
    كه رخسار معني شود پرده پوش
    كه رخسار معني شود پرده پوش



با اين همه، اين شعرا گاه لفظ را فداي معني كرده اند، يا برخي نكات دستوري را ناديده گرفته اند.

بعضي از گويندگان اين شيوه، از نوعي استعاره بهره جسته اند كه اگرچه در شعر پيشينيان بي سابقه نبوده است، با ذوق لطيف آنان از سادگي بيرون آمده و از صنايع زيباي شعري شده است.

اين گونه استعاره هميشه با حرف اضافه ي «از» (و يا مخفف آن) به كار مي رود و با فاعل يا مسنداليه جمله تناسب دارد.(5) ابتدا نمونه هايي را كه بر حسب اتفاق در شعر قدما ديده ام، ذكر مي كنم:




  • با گل گفتم شكوفه در خاك بخفت
    گل ديده پر آب كرد از باران، گفت...



  • گل ديده پر آب كرد از باران، گفت...
    گل ديده پر آب كرد از باران، گفت...



(انوري)




  • طفل زي مكتب برد نان، من ز مكتب آمده
    بهر پيران ز آفتاب و مه، دو نان آورده ام



  • بهر پيران ز آفتاب و مه، دو نان آورده ام
    بهر پيران ز آفتاب و مه، دو نان آورده ام



(خاقاني)




  • غنچه كمر استوار مي كرد
    پيكان كشيي ز خار مي كرد



  • پيكان كشيي ز خار مي كرد
    پيكان كشيي ز خار مي كرد



(نظامي)




  • چون شمع، تن خود به گداز آوردم
    وز رخ، لگني زود فراز آوردم



  • وز رخ، لگني زود فراز آوردم
    وز رخ، لگني زود فراز آوردم



(اثيرالدين اخسيكتي)




  • چرخ بر دوش از مه نو، غاشيه ش
    از بن سي و دو دندان مي كشد



  • از بن سي و دو دندان مي كشد
    از بن سي و دو دندان مي كشد



(جمال الدين اصفهاني)




  • چرخ از كفّ الخضيب، انگشت حيرت بر دهان
    پيش آن رخسار و آن دندان شيرين آورد



  • پيش آن رخسار و آن دندان شيرين آورد
    پيش آن رخسار و آن دندان شيرين آورد



(جمال الدين اصفهاني)




  • از او يافته منشي چرخ پير
    ز خورشيد و مه، عينك دلپذير



  • ز خورشيد و مه، عينك دلپذير
    ز خورشيد و مه، عينك دلپذير



(هاتفي جامي)

نمونه هايي از اين نوع استعاره را در شعر قدسي و كليم و طغرا كه پيش از صائب درگذشته اند مي بينيم، ولي صائب هنرمندانه آن را به كمال رسانده است. با بيتي از او، به تشريح اين استعاره مي پردازيم:




  • فلك ز كاهكشان، تيغ بر كف استاده است
    به زير سايه ي شمشير آبدار مخسب



  • به زير سايه ي شمشير آبدار مخسب
    به زير سايه ي شمشير آبدار مخسب



يعني فلك، كهكشان را- كه به منزله ي تيغ اوست- در دست گرفته و ايستاده است. اگر «ز كاهكشان» را برداريم، خللي در معني راه نمي يابد، ولي از لطف شعر كاسته مي شود: فلك تيغ بر كف ايستاده است.

گفتيم كلمه اي كه در پي «از» مي آيد، با فاعل جمله تناسب دارد. در بيت اخير «فلك و كهكشان» و نيز «كهكشان و تيغ» از لحاظ شباهت ظاهري اين گونه اند. بدون اين تناسبها، بيت ساده و خالي از ريزه كاري مي شد.

هم چنان كه در شعر معمول است، ميان استعاره و فاعل يا مسنداليه مي تواند فاصله بيفتد و يا جاي فاعل جمله و استعاره تغيير كند:




  • دريا كف نياز گشوده است از صدف
    تا خوشه چين كلك گهربار من شود



  • تا خوشه چين كلك گهربار من شود
    تا خوشه چين كلك گهربار من شود



(دريا، از صدف، كف نياز گشوده است.)




  • پشت دست از پنجه ي مرجان گذارد بر زمين
    بحر تا تردستي مژگان ما را ديده است



  • بحر تا تردستي مژگان ما را ديده است
    بحر تا تردستي مژگان ما را ديده است



(بحر، از پنجه ي مرجان، پشت دست بر زمين مي گذارد= فروتني و اقرار به عجز مي كند.)

البته، دايره ي اين گونه استعاره سازي محدود است و پرداختن به آن، ذوق و توانايي بسيار مي طلبد. در شعر صائب، در حدود صدوپنجاه نمونه از اين دست يافته ام كه برخي از آنها مكرر است.

گاه شعراي اين سبك- به خصوص براي نشان دادن قدرت طبع- از رديفهاي دشوار استفاده مي كنند. اصطلاح ناظر به اين معني «زمين» است كه شامل بحر و قافيه هم مي شود.

زمينها اغلب ساخته ي خود اين شعراست. انتخاب قوافي و رديفهاي مشكل، گاه سبب مي شود كه گويندگان مضامين بديع تري بيافرينند، مولانا صائب درباره ي زمين مي گويد:




  • از خيال آسمان پيما، به گلزار سخن
    سخن راهست در مشكل پسندي رغبتي صائب
    سوخت صائب! فكر تا آمد به انجام اين غزل
    اين زمينها هر كه پيدا مي كند، اينش سزاست!



  • مبدعش صائب بود هر جا زمين تازه اي است
    كه مي باشد زمين هر چند مشكل، تازه مي گردد
    اين زمينها هر كه پيدا مي كند، اينش سزاست!
    اين زمينها هر كه پيدا مي كند، اينش سزاست!



چند نمونه از «زمين»هاي صائب كه تنها از ميان غزلهاي محتوم به «الف» و «ت» برگزيده شده است: غمخانه ي من خلق را، بهار عافيت دارد مرا، باغبان بيرون ميا، راي مرد را، دلگير برآورد مرا، خوي چرب، هواست همچو حباب، نور است در شب مهتاب، [مشك] ينش سزاست، صفا بر روي دست، دل از شكستن ايمن است، ريحان كند در زير پوست، سياه از شش جهت، نقاب از ديده گستاخ كيست، مستانه جز خميازه نيست، ناب رباينده تر است، ما نيمرس است، گهر سنگ است، هوش من بلندي يافت، پيشه شيشه شيشه شيشه شراب است (مبتكر اين زمين غريب، ميرزا سعيد حكيم قمي متخلص به «تنها» بوده و صائب از او استقبال كرده است).

دو ويژگي عمده ي ديگر اين سبك، يعني حس آميزي و استفاده از تصاوير پارادوكسي، را استاد شفيعي كدكني با دقت تمام، در كتاب «شاعر آينه ها» مورد بررسي قرار داده اند.(6)

1. در ديوان مولانا كه در هند به چاپ رسيده چنين است، ولي شاعر بعداً آن را بدين صورت در آورده است: بر حريفان چون گوارا نيست صائب طرز تو.

2. «تاريخ ادبيات در ايران»؛ ج4، ص414، و ج5، بخش اول، ص531 به بعد؛ و «شعر العجم»؛ ج3، ص22.

3. «شاعر آينه ها»، ص63.

4. يكخانگي كمان، كج شدن آن است.

5. نگاه كنيد به مقدمه ي «ديوان كليم همداني»؛ ص 53-55 و براي تفصيل بيشتر به مقدمه ي «ديوان ناظم هروي»؛ ص56-59.

6. «شاعر آينه ها»، ص41و 54.

- به نقل از كتاب «برگزيده ي اشعار صائب و ديگر شعراي معروف سبك هندي»، محمد قهرمان. تهران: سمت، 1376؛ با اندكي تلخيص.

© کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)

برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.

/ 1