سخن فقيه عارف امام خميني درباب وحدت وجود
ويدا سالمي چكيده
وحدت وجود به عنوان يكي از مهمترين مباحث مشترك عرفان و فلسفه و اساس فلسفه صدرايي، در برخي از آثار عرفاني امام خميني مطرح شده است. امام در كتاب شرح دعاي سحر مطابق بيان صدرالمتألهين كه در اسفار از راه قاعده بسيط الحقيقه وحدت وجود را تبيين ميكند پس از تعريف اسم رابطه موجودات عالم هستي با ذات احديت را توضيح ميدهد و در گامي فراتر با هيچ در هيچ دانستن موجودات، در جهان جز ظهورات اسماء الهي هيچ موجودي نميبيند. به اين ترتيب موجودات جهان كه در يك نگاه خيال محضند با نگاهي ديگر كثراتي است كه براي ظهور وحدت بحث بسيط مختفي خلق شدهاند. در مصباح الهدايه امام مراحل ظهور حضرت حق و رابطه ظهورات با مقام غيب الغيوب و نسبت اسماء و صفات با ذات احديت را بيان ميدارد. در اين ديدگاه امام تمامي ظهورات حق را حجابي براي مقام غيب الغيوب حق ميداند. در تفسير سوره حمد نيز امام پس از توضيح اسماء الله و بيان فناي اسم در مسمي اظهار ميدارد انسان تنها از طريق مراتبي از اسماء الهي ميتواند از ذات مقدس حق به آگاهي ناقصي دست يابد. در همين كتاب امام در شرح معناي رب بيان ميدارد كه همه چيز با اسم رب چيز است عالم با اسم رب شروع ميشود و با اسم رب به پايان ميرسد. * * *
جز سر كوي تو اي دوست ندارم جايي
نيستم نيست كه هستي همه در نيستي است
عاكف درگه آن پرده نشينم شـب و روز
تا به يك غمزه او قـطره شـود دريايـي
در سرم نيست بجز خاك درت سودايي
هيچم هـيچ كه در هيـچ نـظر فرمــايي
تا به يك غمزه او قـطره شـود دريايـي
تا به يك غمزه او قـطره شـود دريايـي
وحدت وجود از ديدگاه امام خميني
مسأله «وحدت وجود» اُس اساس عرفان و فلسفه صدرايي، حكمت متعاليه است و اگر بخواهيم نمونههايي را كه امام در لابلاي كتبشان (البته كتب غير فقهي و اصولي) در اين مورد بيان فرمودهاند ذكر كنيم در واقع بايد تمامي اوراق آن كتب را در اين مقاله جاي دهيم، زيرا مذاق نگاشتههاي امام اكثراً عرفاني (و نه حتي فلسفي) و ناظر به بيان ذات و صفات و اسماء حق تبارك و تعالي و رابطه خالق و مخلوق، رازق و مرزوق، عالم و معلوم، فاعل و مفعول و ... است كه همه اين مراتب بيانگر نشئهاي از نشئات وجود و يا به عبارت ادق «وحدت وجود» است؛ زيرا وجود، يك چيز بيش نيست و با رجوع به اولين فصول كتب فلسفه صدرايي ضمن اثبات اشتراك معنوي، اصالت و تشكيك وجود ميتوان دريافت كه هر آنچه هست يك چيز است و همه «اوست» تبارك و تعالي، چرا كه در مقابل «وجود» چه چيز ديگر ميتواند باشد جز «عدم»؟ بدين جهت اين نوشتار تنها اشاراتي كوتاه و موجز به نمونههايي چند از بيانات و نوشتههاي ايشان در باب «وحدت وجود» خواهد داشت. در «شرح دعاي سحر» كه شايد اولين اثر ايشان باشد ذيل توضيح اين قسمت از دعاي شريف سحر «اللهم اني اسئلك من جمالك باَجمله، و كل جمالك جميل...» ميفرمايند: بدان كه وجود هر چه بسيطتر و به وحدت نزديكتر باشد كثرات را شاملتر و احاطهاش بر اشياء متضاد تمامتر خواهد بود و اشيايي كه در عالم زمان متفرقاند و از يكديگر جدا هستند در عالم دهر مجتمعاتند و در گردهم، و اشيايي كه در عالم خارج متضاد و ضد يكديگرند، در وعاء ذهن ملائم همديگرند و اشيايي كه در نشئه اولي با يكديگر اختلاف دارند در نشئه آخرت با هم متفقند. همه اينها به آن جهت است كه ظرفها هر چه به عالم وحدت و بساطت نزديكتر باشد وسعتشان بيشتر خواهد بود. بنابراين، آن حقيقت وجود كه از همه تعلقات مجرد است و عين وحدت و صرف نور است؛ بسيط الحقيقه و عين وحدت و نور محض است كه هيچ گونه شائبه ظلمت، عدم و كدورت نقص در او نيست و از اين رو همه اشياء است و هيچ يك از آنها هم نيست. و صفات متقابله به وجود واحدي كه از كثرات عيني و علمي مقدس است در حضرت كبرياييش موجودند و از تعين خارجي و ذهني منزه، پس او (تعالي) در عين ظهورش بطون است و در بطونش ظهور، در رحمتش غضب نهان است و در غضبش رحمت، پس او است لطيف قاهر و ضار نافع. از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه فرمود «منزه است خدايي كه رحمتش دوستانش را فراگرفته در حالي كه شديدترين نقمت نيز هست و نقمتش بر دشمنانش شديد شده در عين حالي كه رحمت واسعه نيز هست». پس خداي تعالي به حسب مقام الهيت همه صفات متقابله را مانند رحمت و غضب، بطون و ظهور، اوليت و آخريت، سخط و رضا مستجمع است و انسان كه خليفه او است به واسطه قربش به آن حضرت و نزديك بودنش به عالم وحدت و بساطت با دو دست لطف و قهر حضرت حق آفريده شده است و به همين جهت است كه خليفه الله هم چون حضرت باري تعالي كه «مستخلف عنه» است مستجمع صفات متقابله است و ...
جمالك في كل الحقايق ساير
و ليس له الا جلالك ساتر
و ليس له الا جلالك ساتر
و ليس له الا جلالك ساتر
جامهاي كش تار و پود از بيست و نه حرف آيد
آخر كي رسد بر قامت بالا بلند سرو نازش
آخر كي رسد بر قامت بالا بلند سرو نازش
آخر كي رسد بر قامت بالا بلند سرو نازش
ظهور تو بمن است و وجود من از تو
و لست تظهر لولاي لم اكن لولاك
و لست تظهر لولاي لم اكن لولاك
و لست تظهر لولاي لم اكن لولاك
عنقا شكار كس نشود دام بازگير
كان جا هميشه باد به دست است دام را
كان جا هميشه باد به دست است دام را
كان جا هميشه باد به دست است دام را
فطوبي لهم ثم طوبي لهم
هنيئا لارباب النعيم نعيمهم
هنيئا لارباب النعيم نعيمهم
هنيئا لارباب النعيم نعيمهم
در حـلقــه درويـش نـديـديـم صفايـي
در مـدرسه از دوسـت نخـوانديـم كتابي
در جمـع كتـب هيـچ حجـابي نـدريديم
در بتكـده عمـري بـه بطالـت گذرانديـم
در جـرگـه عشـاق روم بـلـكه بيــابــم
اين ما و مني جمله ز عقل است و عقال است
در خلوت مستان نه مني هست و نه مايي
در صـومعــه از او نشنيــديـم نــدايـي
در مـأذنـه از يـار نـديـديــم صـدايـي
در درس صحـف راه نبـرديـم بجـائـي
در جمـع حريفان نـه دوائي و نـه دائي
از گـلشـن دلـدار نسيمــي رد پايــي
در خلوت مستان نه مني هست و نه مايي
در خلوت مستان نه مني هست و نه مايي