ترجمه محمود حدادى چاپ اول نشر بازتاب نگار, تهران, 1383 گوته (1749ـ1832م) نامى آشنا براى درس خواندگان ايرانى و آشنايان ادب پارسى است. وى شاعر و اديب نامدار آلمانى است كه در ادب اروپا جايگاهى ويژه دارد. در عصر او, شرق شناسى و از جمله ايران شناسى در اروپا رونق گرفته و پاره اى آثار ادب شرقى به زبان هاى اروپايى ترجمه و توجه پژوهشگران به شرق شناسى جلب شده بود. عصر گوته با ظهور ناپلئون و تسلط وى بر بعضى كشورهاى اروپايى از جمله آلمان مقارن بود. احساسات وطن دوستى در آلمان شدت گرفته بود, اما گوته با انديشه جهان وطنى خويش, خويشتن را از اسارت احساسات افراطى بركنار مى داشت (ديوان غربى ـ شرقى, ص 10, مقدمه). توجه او به ادب مشرق زمين, علاوه بر زمينه هاى اجتماعى و فكرى عصر رنسانس(ص 13, مقدمه) با تفكر جهان وطنى او نيز بى ارتباط نيست. گوته با مطالعه ترجمه كتاب مقدّس و ترجمه هزار و يك شب و بعضى ترجمه هاى ديگر كه از متون ادب شرق به زبان آلمانى و ايتاليايى فراهم آمده بود با ادب مشرق زمين آشنايى يافت. سفرنامه هاى جهانگردان اروپايى نيز در آشنايى او با احوال مردم مشرق زمين تأثير فراوان داشت و خود در ضميمه ديوان به اين امر اشارت كرده است. آشنايى او با شعر حافظ از طريق ترجمه هامر اتريشى بود. ترجمه هامر نيز ترجمه اى جالب نبود به ويژه كه در آن زمان, چاپى انتقادى و درخور اطمينان از ديوان حافظ نيز وجود نداشت. گوته ديوان غربى ـ شرقى را براساس اين آشنايى و به قصد پيوند غرب و شرق و ايجاد تفاهم ميان آنان با تأكيد بر تبار مشترك شرقيان و غربيان و برجسته ساختن مشتركاتى كه از عقل و عاطفه ميان بشر وجود دارد(ص 12, مقدمه) در دوازده دفتر سرود. نام دفترهاى اين ديوان ـ كه هم فارسى است و پاره اى از آنها از ديوان حافظ متأثر است ـ به ترتيب عبارت است از: مغنى نامه, حافظ نامه, عشق نامه, تفكرنامه, رنج نامه, حكمت نامه, تيمورنامه, زليخانامه, ساقى نامه, مثل نامه, پارسى نامه, خلدنامه. گوته در سرودن ديوان, بيش از همه از حافظ و سپس از شاعران ديگر پارسى گوى چون سعدى و مولوى متأثر است و از قابوسنامه نيز. وى اين ديوان را نخستين بار به سال 1819 چاپ و منتشر ساخت اما به دو دليل آن چنان كه بايد قبول عام نيافت: نخست به سبب تأثّر وى از ادبيات شرقى و وجود بسيارى از واژه هاى خارجى, ديگر و مهمتر از آن, زنده بودن خاطره جنگ هاى صليبى در ذهن عوام مردم آلمان. به همين سبب, حاصل پژوهش هاى خويش را در باب ادب و فرهنگ مشرق زمين به صورتى فشرده تدوين كرد و آن را به چاپ سال 1828 ديوان, ضميمه ساخت تا در حكم زمينه اى براى شناخت بهتر ادب و فرهنگ ايران زمين و تأثر او از آن باشد(همان). در اين ضميمه به اختصار در باب قوم يهود و اعراب و سپس با تفصيل بيشتر درباره قوم ايرانى و حكومت و تاريخ آنان توضيحاتى داده است, آن گاه در باب پيامبر گرامى اسلام(ص) و محمود غزنوى به اختصار سخن گفته و از موضوع اخير, روزنه اى به ادب پارسى گشوده و هفت شاعر را به اجمال معرفى كرده كه به زعم او ايرانيان آنان را مهمترين شاعران پارسى مى شمرده اند, اين هفت شاعر عبارتند از: فردوسى, انورى, نظامى, مولوى, سعدى, حافظ, جامى(ص 250 ـ 257). پس از آن كوشيده است با توجه به استبداد حاكم در جوامع مشرق زمين, زمينه فرهنگى حاكم بر اين جوامع را تشريح و بر آن اساس پاره اى پديده هاى اجتماعى و ادبى را توجيه كند. آن گاه بحث خود را در باب شعر پارسى ادامه داده و به تدريج پيوند آن را با ديوان غربى ـ شرقى براى خوانندگان شرح كرده است. در بخش هاى پايانى اين مؤخره, ضمن معرفى پاره اى از منابع شناخت و مطالعه خود در باب ادب مشرق زمين, بعضى پژوهش هاى خود را درباره تورات نقل كرده و سپس از افراد و بزرگانى كه در اين شناخت به آنان مديون است نام برده است. در چاپ مورد نظر ما, پس از اين ضميمه, ترجمه (اشعار به جا مانده) از بخش هاى ديوان قرار دارد و سپس تعليقاتى به قلم مترجم آمده است. ديوان غربى ـ شرقى تا آن جا كه نگارنده با خبر است تاكنون سه ترجمه به زبان فارسى داشته است: ـ برگزيده اى از ديوان به قلم شجاع الدين شفا كه ترجمه اى آزاد است و با نام (ديوان شرقى گوته) نخستين بار به سال 1328 شمسى در تهران چاپ شده است (مشار, فهرست كتاب هاى چاپى, ج1, ستون 1538). ـ (ديوان غربى ـ شرقى) ترجمه كورش صفوى كه مركز بين المللى گفتگوى تمدن ها با همكارى انتشارات هرمس آن را به سال 1379 چاپ كرده است. اين ترجمه ظاهراً براساس چاپ سال 1951 انجام شده است (كورش صفوى, كتاب نامه پيشگفتار, ص41 و نيز كتاب نامه يادداشت هاى مترجم در پايان كتاب). ـ ترجمه محمود حدادى كه آنچه در اين نوشتار آمده است براساس اين ترجمه مى باشد. ترجمه اخير ظاهراً براساس دو چاپ از ديوان غربى ـ شرقى انجام گرفته است, يكى چاپ سال 1998 و ديگرى چاپ سال 1999. ترجمه به نثر است و طبيعتاً ظرافت هاى شعرى و زبانى متن اصلى در آن محو شده است. همچنان كه در اين معرفى گفته آمد ترجمه اخير مزين به ضميمه اى است كه گوته در باب فرهنگ و ادب و تاريخ مشرق زمين تحرير كرده و اين, يكى از مزيّت هاى اين ترجمه است, زيرا پژوهنده فارسى زبان مى تواند ديدگاه گوته را در باب ادب و فرهنگ و تاريخ مشرق زمين به اختصار بخواند و تلاش او را در معرفى ادب فارسى به مردم آلمان دريابد و تا حدودى از اطلاعات درست و نادرستى آگاه شود كه در باب مشرق زمين در دسترس گوته بوده است. از نظرگاه گوته بعضى از جنبه هاى ادب پارسى مانند اشعار مدحى ـ كه بعضى پژوهشگران ايرانى آن را تخطئه مى كنند ـ با توجه به اوضاع فرهنگى و تاريخى ايران زمين توجيه پذير است. وى در اثناى اين مطالب به استبداد حاكم بر مشرق زمين توجهى خاص نشان مى دهد و آن را در زندگى و فرهنگ مردم و هم در تحول ادب پارسى مؤثر مى داند, همچنين به نبودن نمايشنامه نويسى در مشرق زمين اشارت دارد, بر اين نظر است كه اگر هنر نمايشنامه نويسى در ايران رواج مى يافت و شاعرى پيدا مى شد كه پاى در اين وادى مى گذاشت ادبيات ايران دگرگون مى شد و از پاره اى ركودها نجات مى يافت. پيش از خواندن اين ضميمه بايد توجه داشت آشنايى غربيان با تاريخ و فرهنگ و ادب مشرق زمين ـ از جمله ايران ـ در عصرگوته به اندازه امروز نبوده است, به همين سبب بديهى است پاره اى از اطلاعاتى كه گوته در اين ضميمه به آنها استناد كرده نادرست باشد, مانند آن كه محمود غزنوى را ايرانى تبار و بنيانگذار شعر فارسى دانسته است يا مشوّق فردوسى در سرودن شاهنامه پنداشته يا اين كه اسدى را استاد فردوسى و ادامه دهنده شاهنامه پس از فردوسى خوانده است. همچنين از فحواى كلام او در صفحه 291 برمى آيد كه زبان فارسى را از زبان هاى خويشاوند عربى مى دانسته است, حال آن كه امروز جدايى خانواده هاى اين دو زبان در زبان شناسى امرى بديهى است. البته اين گونه مطالب از ارزش اين ضميمه نمى كاهد. نگارنده اين سطور با زبان آلمانى آشنايى ندارد و در باب پايبندى مترجمان به متن اصلى و درك درست يا نادرست آنان از متن داورى نتواند كرد, اما در مقايسه اى اجمالى ميان ترجمه مورد بحث و ترجمه كورش صفوى به تفاوت هايى برخورده است كه نمونه اى از آنها را براى اطلاع ارباب ادب ذكر مى كند و داورى آن را به خوانندگان گرامى وامى گذارد و به آنان كه در زبان آلمانى مهارتى دارند:
نمونه اول: طلسماتِ پنجگانه
از آنِ خداست مشرق از آنِ خداست مغرب. دياران شمالى و جنوبى در صلحِ دستانِ او آرميده اند. * * * او آن عادلِ يگانه براى همگان داد مى خواهد. پس از اسماى صدگانه او دادارى اش ستوده باد, آمين! * * * خطا در كمين است كه گمراهم كند. اى تو كه در هدايتم توانايى در كارهايم و در قلمم طريقت بخشِ راهم باش. * * * خاكى است آنچه كه در انديشه مى پرورم با اين همه به سودى والاتر مى انجامد. از آن كه روح كه در خاك نمى پراكند در پالودگيِ خود عروج مى يابد. * * * در هر نفسى دو نعمت است دم فرو بُردن و از بارِ آن رهيدن; آن تنگنا مى آورد و اين تازگى. چنين, زندگى تركيبى است سحرآميز. دمى كه در تنگنايت مى گيرد بر خدا سپاس بگزار و سپاس بر خدا آن دم نيز كه رهايى ات مى بخشد. (ترجمه حدادى, ص24ـ23) طلسم شرق از آن خداست. غرب از آن خداست. و سرزمين هاى شمال و جنوب نيز آسوده در دستان خداست. * * * اوست كه عادل مطلق است و خوان عدل خود را بر همگان گسترده. باشد كه از ميان اسماى صدگانه اش او را به همين نام بستاييم, آمين! * * * ندانم كارى و به خطا مى روم ليك تو مى دانى چگونه از خطايم بازدارى. به هر كارى ييا به وقت گفتن شعرى مرا باشد كه راه بنمايى. * * * اگر فكر و حواسم اين جهانى است بهره اى والاتر از اين بهر من نيست. روح را خاك نتواند مبدل به غبارش سازد زيرا هر دم به تلاش است تا كه فرا رود. * * * هر نفسى را دو نعمت است دم فرو دادن و برآمدنش; آن يكى ممد حيات است و اين يكى مفرح ذات. و چنين زيبا, زندگى درهم تنيده است. و تو شكر خدا كن به هنگام رنج و شكر او كن به وقت رستن از رنج. (ترجمه صفوى, ص50 ـ49)
نمونه دوم:شعر و پيكره
ييونانى خميرِ گِلش را در قالبِ پيكره مى گنجاند. و از اين فرزندِ دستانِ خود شادى اش افزون مى شود. اما شاديِ ما شاعران آن كه دست در فرات فرو بريم و گه گاه در اين عنصرِ روان به گشت و گذار درآييم. چون آتشِ روح بدين سان فرو نشست ترانه طنين برمى دارد. و در دستِ پردازنده و معصومِ شاعر آب, قالبِ پيكره مى گيرد. (ترجمه محمود حدادى, ص32) نغمه و تنديس باشد كه آن يونانى كلام خود به تنديس بنشاند. فرزند به دستان خود بسازد و سرمست شود. ليك آنچه بهر ما سرمستى است چنگ بر رود فرات انداختن است. و اندر آن آب زلال غوطه خوردن, تن به امواج دادن است. و بدين سان روح صيقل مى دهم نغمه ام طنين مى افكند دستان پاك شاعر به خلقت مى نشيند و آب فزونى مى يابد. (ترجمه صفوى, ص59)
نمونه سوم: رازِ آشكار
اى حافظِ قدسى, تو را لسان الغيب خوانده اند آن كلمه بازان و با اين حال, ارزشِ كلام را درنيافته اند. صوفى از آنت مى خوانند چرا كه در كلامت موهوماتى را مى انگارند و شرابِ پُر غش خود را به نامِ تو دور مى گردانند. تو از تصوف پاكى هم از اين روست كه آنان كه كلامت را نمى فهمند. الا اى تو بى زهدى رستگار! نمى خواهند در حقت بر اين معترف شوند. (ترجمه حدادى, ص47) راز آشكار اى حافظ قدسى تو را لسان الغيب ناميده اند و سخندانان ارزشِ كلامت نشناخته اند. تو را لسان الغيب مى نامند زيرا چون ابلهان درباره ات مى انديشند تا شراب آلوده خود به نام تو سركشند. تو اما لسان الغيب نابى زيرا تو را درنمى يابند زيرا بى آن كه زهد پيشه كنى مشمول رحمتى و آنان نمى خواهند چنين باور كنند. (ترجمه صفوى, ص78ـ79)
نمونه چهارم :
سخاوتمند را فريب مى دهند خسيس را استثمار مى كنند فهيم را به كج راهه مى رانند خردمند را به سفسطه مى كشانند سخت خو را طرد مى كنند هالو را به دام مى اندازند. پس بكوش و بكوش تا نيرنگ بياموزى هان اى فريب خورده, فريب ده! (ترجمه حدادى, ص78) گشاده دستان را بفريبند خسيسان دست و دل باز كنند بخردان نادان بسازند عاقلان را به سرحد جنون بكشانند سنگ سخت را نرم كنند قله هاى پر خطر را فتح كنند اين همه با فريب و با دروغ, اين همه با كذب محض! (ترجمه صفوى, ص111)
نمونه پنجم :
پيشترها اگر قولى از قرآنِ كريم مى آوردند سوره و آيه را هم مى گفتند. و مسلمان چنان كه شايسته است در وجدانِ خود احترام و آرامشى مى يافت. امّا درويشان امروزى رسمى غلط نهاده اند درازگويانه سنت و بدعت را درمى آميزند. و سردرگمى هر روز افزون تر مى شود. فغان اى قرآنِ كريم, دريغ اى آرامش جاويد! (ترجمه حدادى, ص96) در آن ايام كه ارجاع به قرآن كريم مى دادند سوره و آيه آن نشان مى دادند و مسلمان را چه شايسته همى وجدان در آسايش. ليك اين دراويش نوپا را دانشى والا نباشد كه ورّاجند و آنچه بود و آنچه هست به هم دوزند. پريشانى همه روزه فزون تر, آه, اى قرآن قدسى, اى آرامش جاودان! (ترجمه صفوى, ص130)
نمونه ششم :
هيچم آيا نوازشِ روى تو اى جانِ جهان, دست خواهد داد؟ پژواك آن ندايِ آسمانى را بشنو كه مى گويد: زيبايى گُلِ سُرخ هر باره ناممكن مى نمايد و سحرِ صدايِ بلبل, درك ناپذير. (ترجمه حدادى, ص124) آيا اين تويى كه نوازش مى كنم؟ آيا اين تويى كه آواى الهى ات را به گوش مى شنوم؟ مگر مى توان باور كرد؟ مگر ممكن است گل و بلبل به وصال هم رسند؟ (ترجمه صفوى, ص158)
نمونه هفتم :
آئينه اسكندر را هم به اسكندر وا بگذار زيرا چه نشانت مى دهد؟ اين جا و آن جا ملّت هايى صلح جو كه وى خوش دارد هر باره و به جبر با اقوامى ديگرشان درآميزد. هان, بس است, بيش در بيگانه مپيچ! براى من بخوان, اى تو كه از خانه خود مى خواندى بدان بينديش كه من عشق مى ورزم و زندگى مى كنم بدان كه تو مرا مقهور خود كرده اى. (ترجمه حدادى, ص158ـ 159) آيينه اسكندر را براى او بگذار مگر اين آينه چه نشان دهدت؟ اين سو و آن سو, مردم آرام و خموشى را كه وى قربانى خود خواهد هماره. تو ديگر قصد ديار غربت مكن! از برايم بخوان, آنچه خود سروده اى به ياد آر كه به مهرت زنده ام به ياد آر كه مغلوب توام! (ترجمه صفوى, ص192) مواردى پراكنده نيز در زبان و شيوه نگارش متن هست كه از نظر خواننده منتقد دور نمى ماند. به اين موارد از ضميمه ديوان توجه بفرماييد: 1. بعضى عبارات مبهم: ابهام در اين عبارات ممكن است حاصل جاافتادگى يا ساير اشكالات حاصل از حروف چينى باشد, اما به هر تقدير در متن نمود يافته است, مانند: ـ ( يعنى اگر از پيِ همسانيِ محتوايى براى عنوان دوگانه اين كتاب بجويم, بايد بگوييم كه )(ديوان غربى ـ شرقى, ص 112). ـ (با اين همه دركِ مطلب سرِ برخى كلماتِ بيگانه اما پرهيزى ناپذيرى مشكل مى شود كه اگر مبهمند از آن روست كه به مسائلى خاص برمى گردند)(ص 222). ـ (رسالت بنيادين شاعر, دركِ شكوه و زيباييِ اين جهان در باجان خويش است)(ص 253). ـ در صفحه 348, قطعه دوم, مصراع دوم مطلع نيز ناقص و مبهم است. 2. در صفحه 225 نام دو شاعر عرب يا اعراب نادرست نشان داده شده است; صورت صحيح آنها (طَرَفَه) و (زُهَير) است. در صفحه 272 نام شاعر فارسى در قرن ششم (زَهير فاريابى) ثبت شده كه املاى درست آن (ظهير فاريابى) است. 3. بعضى واژه هاى به كار رفته نادرست است, مثل هم عصريان(ص 252) كه متداول و درست آن هم عصران است. به جاى فرگشت, ترجمه يا برگردان گوياتر است. فرگشت از نظر ساخت به معناى ترجمه و برگردان نمى تواند باشد, زيرا (فر) در فارسى معنايى خاص دارد كه با اين منظور بى ارتباط است و حتى (فراگشت) يعنى پيشوند فرا«گشت نيز براى رساندن معناى مورد نظر نادرست است. واژه هاى همايش و راستا اگرچه در زبان امروز بسيار به كار مى رود به نظر نادرست است و پرهيز از استعمال آنها لازم مى باشد. تركيب آنچه كه مورد بحث و اختلاف نظر است, از آن جا كه (چه) و (كه) تكرار يك كاربرد است پرهيز از استعمال آن اولى است. در صفحه 263 تركيب بداهه گويى به كار رفته است كه بهتر است به جاى آن بديهه گويى گفته شود. 4. موارد زير كه پاره اى از آنها غلط هاى چاپى است نيز درخور ذكر است: ـ به جاى (از قَبِلِ) (از قِبَلِ) درست است(ص 342). ـ به جاى اسفنتين, افسنتين (=افسنطين) درست است. ـ به جاى به, با صحيح است. ـ به جاى (دِينى بود), (دَينى بود) درست است. ـ به جاى (تتمّع), (تمتّع) درست است. ـ به جاى (جامعه كاشغر), (جامعِ كاشغر) درست است (ص298). 5. مرجّح آن است كه: ـ فعل هايى چون بيافتد و بياندازيم و بيانگارى و بيافرازد به صورت بيفتد و بيندازيم و بينگارى و بيفرازد نوشته شود. مشابه اين موارد هم در متن ديوان و هم در ضميمه و تعليقات ديده مى شود. ـ واژه هايى چون ويژه گى و شادمانه گى و جهان ديده گى و بى ملاحظه گى و دوگانه گى و تازه گى بايد به صورت ويژگى و شادمانگى و جهان ديدگى و بى ملاحظگى و دوگانگى و تازگى نوشته شود. ـ در ص239 تركيب (متوجه ى هندوستان) با حذف (ى) درست است, زيرا (هـ) در واژه (متوجه) بيان حركت يا غير ملفوظ نيست. ـ (كوه ستان) پيوسته نوشته شود. ـ در مواردى كه ضميرهاى متصل به واژه افزوده مى شود معمولاً حرف (ا) حذف مى شود, بنابراين واژه هايى چون بساط اش و نگاه اشان و نسل اشان و امثال آن بايد به صورت بساطش و نگاهشان و نسلشان نوشته شود, مگر آن كه واژه به (هـ) غير ملفوظ ختم شود, در اين حالت به صورت (اش) نوشته مى شود, مانند (خانه اش). در پايان, يادآورى اين نكته ضرورى است كه فهرست اعلام و موضوعات جزوى در پايان كتاب مى توانست خواننده را در يافتن مطالب مورد نظر خويش يارى دهد. جاى آن است كه از آقاى حدادى به سبب ترجمه كاملى كه از ديوان غربى ـ شرقى همراه با ضمائم آن به فارسى زبانان عرضه كرده است تشكر شود. اميد است كه فعاليت هاى علمى ايشان استمرار يابد و در آينده شاهد انتشار آثار ارجمند ديگر ايشان باشيم.
كتابنامه
ـ ديوان غربى ـ شرقى, ترجمه محمود حدادى, نشر بازتاب نگار, تهران, 1383. ـ ديوان غربى ـ شرقى, ترجمه كورش صفوى, مركز بين المللى گفتگوى تمدن ها, با همكارى نشر هرمس, تهران, 1379. ـ فهرست كتاب هاى چاپى فارسى, خانبابامشار, جلد اول, بنگاه ترجمه و نشر كتاب, تهران, 1352. ـ گلستان سعدى, تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفى, چاپ دوم, خوارزمى, تهران, 1369.