شاعرانگی بیدل دهلوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاعرانگی بیدل دهلوی - نسخه متنی

پروین سلاجقه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شاعرانگي بيدل دهلوي

پروين سلاجقه

برگرفته از: سايت آتي بان

سخن گفتن از عوامل شاعرانگي در شعر شاعري که :




  • هزار آينه در پرداز زلفش
    زجوهر شاخه مژگان در آب است



  • زجوهر شاخه مژگان در آب است
    زجوهر شاخه مژگان در آب است



کاري بس دشوار و فوق طاقت است . چرا که براي تهيه مقاله اي که بتواند حق مطلب را به تمامي ادا کند و کليه عناصر به کار گرفته شده در ساختار شعر او را در برگيرد در برابر عظمت شعر او :




  • در انتظار جمالي ، نشسته ام به خيالي
    تحير از مژه آغوش ها گشاده به هرسو



  • تحير از مژه آغوش ها گشاده به هرسو
    تحير از مژه آغوش ها گشاده به هرسو



به هر تقدير ، محور سخنم را به طور عمده به سه جنبه از جنبه هاي شعر بيدل اختصاص مي دهم و به طور اجمالي ، درباره منش استعاري زبان ، ذهن و تصوير در شعر بيدل ، نکاتي را ياد آور مي شوم .

به طور کلي امروزه آنچه که مربوط به بررسي متن شاعرانه مي شود ، جدا از فرايند تحول کلي نظريه هاي ادبي و مقوله نقد نيست. چرا که مقوله شعر در قلمرو تعريف ونقد ، همواره مورد توجه نظريه پردازان ادبي بوده و خواهد بود . بحث هاي نظري درباره متن شاعرانه ، اززمان ارسطو آغاز شده و در گذر تاريخ ، چالش هاي فراواني را پشت سرنهاده است که بر آيند کلي آنها ، به ويژه در قرن بيستم ، با تاثير پذيري از دستاوردهاي دانش زبان شناسي و همچنين نظريه هاي شعري در آراء صورت گرايان روس و پس از آن ، ساختار گرايان ، جايگاه ويژه اي را براي آن فراهم کرده است . در حوزه زبانشناسي ، با تکيه بر آراء سوسور و نظريه پردازان نشانه شناسي ، رهيافت هاي ارزشمندي براي درک جايگاه ويژه آن در نظام زبان در نظر گرفته شده است ؛ به گونه اي که متن شاعرانه از ديدگاه يوري لوتمان نشانه شناس برجسته روس ، اين گونه تعريف مي شود : « متن شاعرانه ، نظام نظام ها يا رابطه رابطه هاست ؛ پيچيده ترين شکل قابل تصور سخن است که چندين نظام مختلف را درهم فشرده مي کند.[ زيرا ] شعر دال را باتمام وجود، فعال مي کند و واژه را در چنان شرايطي قرار مي دهد که تحت فشار شديد واژه هاي اطراف حد اعلاي عملکرد را از خود بروز مي دهد و غني ترين استعداد خود را رها مي سازد.» با توجه به نظر لوتمان ، بيدل يکي از معدود شاعراني است که شعر او در بسياري از موارد به نظام نظام ها تبديل شده و به مدد درک لحظه ها و ذهن و زبان شاعرانه ، چندين نظام مختلف را در هم فشرده ساخته و در نتيجه موفق به کشف زباني شده است که يکسره برمنش استعاري ، استوار است. اين زبان از سه سرچشمه اصلي استعاره (کلاسيک، رمانتيک و مدرن) بهره گرفته و حد اعلاي کارکرد واژگان در زبان را به سامان رسانده است. ازهمين رو، بستر سيال اين زبان، جايگاهي مناسب براي تجلي تخيل جادويي شاعرانه او واقع شده و به خلق بياني تصويري و خارج از مرزهاي قرار دادي جهان واقعي منجر شده است.

يکي ازمهم ترين عواملي که در خلق يک فضاي يکه و يگانه در شعر بيدل موثر است ، قطع پيوندهاي جهان شاعرانه او از جهان واقعي است و پناه بردن او به ساحت فردي در لحظه آفرينش هنري .

بدين طريق مي توان شعر بيدل را ، شعر گريز از رئاليسم وانمودي کليشه اي در زندگي روزمره به حساب آورد که خرق عادتي جسورانه راتوصيه مي کند.




  • زندگي در قيد وبند رسم وعادت مردن است
    دست دست توست بشکن اين طلسم ننگ را



  • دست دست توست بشکن اين طلسم ننگ را
    دست دست توست بشکن اين طلسم ننگ را



گريز از رئاليسم عادتي که يکي از نشانه هاي مدرنيسم در اسلوب نوشتاربيدل است ، او را به سمت فرا واقعيتي هدايت مي کند که جايگاه وهم فرا واقع است و ساخت فضا و تصاوير استعاري در شعر او درنتيجه همين گريز انجام مي پذيرد و به بستري مناسب براي سامان يابي استعاره هاي قدرتمند و هنجارگريز وتصاوير هنري متناقض نما تبديل مي شود؛ تصاويري ازاين دست :




  • به عيش خاصيت شيشه هاي مي داريم
    که خنده برلب ما قاه قاه مي گيريد



  • که خنده برلب ما قاه قاه مي گيريد
    که خنده برلب ما قاه قاه مي گيريد



علاوه بر آن ، ذهنيت در شعر بيدل، درنتيجه گريز از کليشه ها به سمت عرفاني بي بديل، کمال يافته و شناختمدار پيش رفته و در نتيجه تصوف مدعي ، به عرفان بي ادعا ، تبديل شده است، که خود بنيان هاي اصلي عرفان آينه بين در شعر بيدل را بنا نهاده است:




  • غفلت چه فسون خواند که در خلوت تحقيق
    برگشت نگاهم به خود و آينه بين شد



  • برگشت نگاهم به خود و آينه بين شد
    برگشت نگاهم به خود و آينه بين شد



و همين عرفان آينه بين بيدل را به شناختي رسانده است که فناي مطلق را در پي دارد:




  • نه وحدت سرايم ، نه کثرت نوايم
    فنايم فنايم ، فنايم فنايم



  • فنايم فنايم ، فنايم فنايم
    فنايم فنايم ، فنايم فنايم



همچنين ،همين عرفان ناب ، بيدل را به سمت تواضع و قناعتي مي کشاند که نهايت بي ادعايي و اظهار ناچيزي در برابر جمال معشوق را که در مکتب بيدل ، از حاصل جمع جمال و جمال آفرين حاصل مي شود ، بيان مي دارد :




  • گمگشتگان وادي حيرت نگاهي ايم
    در گرد رنگ باخته کن جستجوي ما



  • در گرد رنگ باخته کن جستجوي ما
    در گرد رنگ باخته کن جستجوي ما



اين شيفتگي ، جز تحير برباد دهنده دين و دنيا براي شاعر ، چيزي در پي ندارد :




  • تحّير تو زفکر دو عالمم پرداخت
    به جلوه ات که نه دين دارم ونه دنيايي



  • به جلوه ات که نه دين دارم ونه دنيايي
    به جلوه ات که نه دين دارم ونه دنيايي



وقناعتي اندک خواه را نصيب اومي سازد :




  • قانع به جام وهميم، از بزم نيستي کاش
    قسمت کنند برما،ازيک حباب ، نيمي



  • قسمت کنند برما،ازيک حباب ، نيمي
    قسمت کنند برما،ازيک حباب ، نيمي



اين ذهنيت يا انديشه غني شده در شعر بيدل ، انديشه اي پديدار شناسانه و فلسفي است و آرامش عادت زده حاکم برزندگي روزمره را به چالش مي کشد و ناچيز مي شمارد؛ پس شاعر با ديد بصيرت بين ، در سرشت کليه عناصِر هستي ، پريشاني و عدم آرامش مشاهده مي کند:




  • به جمعيت فريب اين جهان خوردم،ندانستم
    که درهرغنچه،طوفان پريشاني کمين دارد



  • که درهرغنچه،طوفان پريشاني کمين دارد
    که درهرغنچه،طوفان پريشاني کمين دارد



انديشه فلسفي در شعر بيدل ، درتلاشي خستگي ناپذير، در صدد آن است تا حقيقت شگرف زيبايي جهان آفرينش را که درنتيجه کشف و شهود شاعرانه ، نصيب او شده است ، در مسند باور بنشاند ، و کثرت را در آن به وحدت هستي مدارانه متصل کند؛ پس عرصه شعر او به جولانگاه سفر کثرت به وحدت و بالعکس تبديل مي شود. اين مسئله بالاترين هدف شناخت در شعر او را ، که تامل درپيکر وا حد و زيبايي هستي است ، رقم مي زند. چرا که اين عرصه ، جايگاه ديدار معشوق است و تحير از تجلي جمال بي بديل او :




  • نرگسستان جهان وعده گه ديدار است
    کز تحير همه جا آينه خرمن کردند



  • کز تحير همه جا آينه خرمن کردند
    کز تحير همه جا آينه خرمن کردند



ديداري که شاعر در آرزوي نائل آمدن به آن حتي برگريه اي ابدي دل مي بندد:




  • شايد گلي زعالم ديدار بشکفد
    تا چَشم دارم آينه خواهم گريستن



  • تا چَشم دارم آينه خواهم گريستن
    تا چَشم دارم آينه خواهم گريستن



يکي ديگر از بارزترين نمودهاي انديشه فلسفي در شعر بيدل ، فراهم آوردن بستري مناسب ، براي کارکرد حيرت انگيز عنصر بازتاب يا انعکاس در شعر است ؛ به گونه اي که در فرايندي جادويي پديد ه هاي حيات در شعر او در چرخه اي عجيب قرار مي گيرند تا پس از پالايش ، به خلوص و شفافيتي دست پيدا کنند تا بتواند به مثابه ابزاري براي انعکاس زيبايي معشوق به کار آيند. اين فرايند در کليت خود از جزيي ترين عناصر هستي تا کلي ترين آنها را در برمي گيرد و جهان شعر بيدل را به آيينه زاري از تلاقي انعکاس هاي متعدد تبديل مي کند. که از اين ميان ، سه عنصر شبنم ، آينه و شاعر بالاترين درجه مقام انعکاس و آينگي را از آن خود ساخته اند. چراکه از کيفيت نوع زيبايي اي که مشاهده مي کنند و قرار است آن را بازتاب دهند ، هر سه در حيرت اند:




  • از حسرت گلزارتماشاي تو آبست
    چون شبنم گل آينه درآينه دان ها



  • چون شبنم گل آينه درآينه دان ها
    چون شبنم گل آينه درآينه دان ها



و :




  • درين گلشن نه بويي ديدم وني رنگ فهميدم
    چو شبنم حيرتي گل کردم و آيينه خنديدم



  • چو شبنم حيرتي گل کردم و آيينه خنديدم
    چو شبنم حيرتي گل کردم و آيينه خنديدم



دراين ميان دغدغه اصلي ذهنيت در شعر بيدل ، قبولاندن اين زيبايي بي قيد و شرط ، قطعيت يافته ازلي و ابدي و تغيير ناپذير در جهان ، به مخاطب است . پس انديشه در شعر او جانب نسبيت را فرو مي گذارد و به قطعيتي اقتدار طلبانه دست پيدا مي کند. زشتي هاي چهره جهان رانيز زيبا مي بيند ، دريچه هاي عرفان اجتماعي را بر جهان خود مي بندد ، عرفان شخصي و احوالي را بر مي گزيند و چالشي تازه را با رئاليسم وانمودي درزندگي واقعي طرح مي ريزد که پرداختن به آن از حوصله اين بحث خارج است . شايد بتوان گفت نکته ديگري که درنتيجه فرايند چرخه شفافيت در شعر بيدل ، به اهميتي ويژه از ديدگاه مباحث زيبايي شناختي دست پيدا مي کند ، تبديل شدن پديده ها به اُبژه درنتيجه ذهنيت قوي جاندار انگارانه( عملکرد عنصر آنيميسم ) است . در نتيجه اين جاندار انگاري هنري ، هيچ چيزي ، بيرون ازدايره نمي ماند. چرا که در بسياري از موارد ، علاوه برعناصر و پديده ها ، مفاهيم نيز به شخصيت هايي صاحب شعور تبديل مي شوند ؛ و اين است که مفاهيم حيرت و حيراني درموارد متعدد، به موجوداتي هوشمند ، در برابر جلوه بي نظير معشوق ، خود ، به حيرت مي نشيند:




  • به خلوت که حيا پرور است شوخي حسن
    زچشم آينه بيرون نشست حيراني



  • زچشم آينه بيرون نشست حيراني
    زچشم آينه بيرون نشست حيراني



يا :




  • در خلوتي که حسن تو دارد غرور و ناز
    حيرت زچشم آينه بيرون نشسته است



  • حيرت زچشم آينه بيرون نشسته است
    حيرت زچشم آينه بيرون نشسته است



حال ، نکته اي که دراين بيان قابل تامل است اين است که زبان شعر بيدل، اين گونه آشنايي زدا و هنجار شکن است ، بدون ترديد ، خوانشي آشنايي زدا را نيز مي طلبد؛ خوانشي از نوع گفتمان سه جانبه مولف ، متن و مخاطب. خوانشي که در آن ، مخاطب براي نزديک شدن به جهان شعر مجبور است ابزارهاي سنتي و قرار دادي خوانش شعر را به يکسو نهد و به دنبال ساده کردن نظام پيچيده اين زبان شاعرانه نباشد . زيرا جهان شعر بيدل جهاني اثيري و آميزش يافته از دو عنصر بيخودي (متعلق به تجربه هاي ناب عرفان شخصي) و وهم (متعلق به گريز از رئاليسم وانمودي) است ، و به همين دليل عناصر شعر او ، پيوسته در حال لغزش ، جهش و رهايي اند و دامنه اي بسته ، محدود و قابل ساده شدن ندارند. دلبستگي بيدل به مکان هايي فراواقعي که جايگاه گريز او از واقعيت زندگي روزمره و پناه بردن به عزلت شاعرانه و عارفانه اند ، نکته ديگري است که شايد اشاره به آن در اين مقوله ، در روشن تر شدن گوشه هايي از جهان شعر او ، موثر باشد . اين مکان ها درهمه اشکال خود بر فضايي اختصاصي و فردي دلالت دارند ؛ مکان هايي که يا وهم آلودند يا بي نشان و يا حيرتکده .

اين مکان ها در همجواري با جهان پريوار در شعر بيدل به کيفيتي جادويي و افسانه اي دست پيدا کرده و در همراهي با فضايي لامکان و دشت بي نشان ، مکان فلسفي عدم را در شعر او مطرح کرده اند؛ اما نوعي عدم مکانمند و هستي مدار. آفرينش اين مکان فلسفي و استفاده ابزاري از آن در جهت خلق معاني تازه ، يکي از زيباترين پارادوکس هاي معنايي و فلسفي در ذهنيت شعر بيدل است ؛ چرا که اين عدم مکانمند در ظلمت آباد خود ، مقدمات اميد به شناختي کمال يافته تر و نشانه هايي از حضور افسانه اي معشوق را در خود نهان دارد :




  • براميد آن که يابيم از دهان اونشان
    موي خود را جانب ملک عدم داريم ما



  • موي خود را جانب ملک عدم داريم ما
    موي خود را جانب ملک عدم داريم ما



عدم فلسفي در شعر بيدل ، جايگاه تجربه و کشف و شهود عارفانه نيز هست و تنها مکاني است که شاعر در آن ، تجلي صبح ديدار معشوق را انتظار مي کشد:




  • بي نفس در ظلمت آباد عدم خوابيده ايم
    شاخه زن گيسو، سحرانشاء کن ازشب هاي ما



  • شاخه زن گيسو، سحرانشاء کن ازشب هاي ما
    شاخه زن گيسو، سحرانشاء کن ازشب هاي ما



يا :




  • زان دهان بي نشان بوي سراغي برده ام
    تا قيامت بايدم راه عدم پرسيد و رفت



  • تا قيامت بايدم راه عدم پرسيد و رفت
    تا قيامت بايدم راه عدم پرسيد و رفت



به هر حال ، بيدل به مکان هاي بي نشان ، خمار آباد ، جنونکده ، عدم آلوده و گسسته از جهان واقعي (جهان موجود) دل بسته است . چرا که صحراي امکان (يا اين جهان فاني را )، زراعتگاه سراب مي داند؛ آن را به ابتذال متهم مي کند؛ از بيم آفت آن در هراس است ؛ مخاطب را ازدل بستن به آن بر حذر مي دارد و از سرنوشت نا بسامان خويش درمدت اقامت در آن ، سخن مي دارد:




  • در زراعتگاه امکان بس که بيم آفت است
    خلق را چون دانه گندم دلي در سينه نيست



  • خلق را چون دانه گندم دلي در سينه نيست
    خلق را چون دانه گندم دلي در سينه نيست



اما يکي از اساسي ترين نکته ها شعر بيدل ، قرار گرفتن لحظه هاي ناب کشف و شهود شاعرانه او در برابر آينه است . آينه يکي از جاندار ترين موتيف هاي نمادين شده در شعر بيدل است حيرت و حيراني او را به تمامي گستر هستي بازتاب مي دهد . درباره چند و چون کيفيت کاربرد متنوع اين نماد در شعر بيدل ، جاي سخن فراوان است . اما زيباترين نقش آينه زماني است که شاعر به آن ، وظيفه اي دو سويه محول مي کند و آن را به مثابه هم ابزاري براي تماشا ي زيبايي و هم چشم تماشاگر زيبايي در برابر عظمت جاودانه هستي مي نشاند و اين نقش متاقض نما ، حيرت انگيزترين پارادوکس تصويري شعر بيدل است که در نتيجه اين فرايند ، نماد شگرف حيرت آينه خلق و زيبا ترين بازي هاي هنري با اين نماد عجيب آغاز مي شود :




  • اگر زجوهر آينه نيست دام به دوش
    چرا زروي تو حيرت، شکار آينه است ؟



  • چرا زروي تو حيرت، شکار آينه است ؟
    چرا زروي تو حيرت، شکار آينه است ؟



و:




  • رفته ايم از خويش اما از مقيمان دليم
    حيرت از آيينه هرگز پا برون نگذاشته است



  • حيرت از آيينه هرگز پا برون نگذاشته است
    حيرت از آيينه هرگز پا برون نگذاشته است



اما نکته اي که شايد دراين مقوله ، اشاره به آن خالي از لطف نباشد اين است که هر چند بيدل از جهان فرديت يافته خود راضي به نظر مي رسد ، اما گاهي از رنج آوارگي و پريشاني خود نيز سخن مي گويد که معني ضمني کلام اين سخن را به سمت گلايه يک عارف رنج کشيده درراه دشوار شناخت ، هدايت مي کند:




  • به هرجا مي روم از دام حيرت برنمي آيم
    به رنگ شبنم از چشمي که دارم خانه بر دوشم



  • به رنگ شبنم از چشمي که دارم خانه بر دوشم
    به رنگ شبنم از چشمي که دارم خانه بر دوشم



و در بياني گلايه آميزتر و اندکي دردناک :




  • دوعالم گشت يک زخم نمکسود از غبار من
    زمشت خاک من ديگر چه مي خواهد پريشاني؟



  • زمشت خاک من ديگر چه مي خواهد پريشاني؟
    زمشت خاک من ديگر چه مي خواهد پريشاني؟



و يا:




  • ره آوارگي عمري ست مي پويم ، نشد يارب ؟
    که چون تمثال يک آيينه وارم دل شود پيدا



  • که چون تمثال يک آيينه وارم دل شود پيدا
    که چون تمثال يک آيينه وارم دل شود پيدا



واما سرانجام همه اين حکايت ها ، باز هم حکايت آينه است که در حسرت ديدار يار حتي از غبار به جا مانده از پيکر شاعرهم دست برنمي دارد ودرکنشي جادويي ، يکي ديگر از زيباترين استعاره هاي قدرتمند متناقض نما در شعر بيدل را درهيات چکيدن آينه از غبار پيکر شاعر در بياني بي نظير و شاعرانه رقم مي زند:




  • داده ست به باده طپشم حسرت ديدار
    آيينه چکد گر بفشارند غبارم



  • آيينه چکد گر بفشارند غبارم
    آيينه چکد گر بفشارند غبارم



© کپي رايت توسط .:مقاله نت.: بزرگترين بانك مقالات دانشجويي کليه حقوق مادي و معنوي مربوط و متعلق به اين سايت و گردآورندگان و نويسندگان مقالات است.)

برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذير است.

/ 1