آتش جاويد
ستاره شعله اي از جان دردمند من است
به چشم اهل نظر صبح روشنم ز آنروي
چگونه راز دلم همچو ني نهان ماند ؟
در آتش از دل آزاده ام ولي غم نيست
رهي به مشت غباري چه التفات كنم ؟
كه آفتاب جهانتاب در كمند من است
سپهر آيتي از همت بلند من است
كه تازه رويي عالم ز نوشخند من است
كه داغ عشق تو پيدا ز بند بند من است
پسند خاطر آزادگان پسند من است
كه آفتاب جهانتاب در كمند من است
كه آفتاب جهانتاب در كمند من است