شکار - غزل ها جلد 5

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غزل ها - جلد 5

محمدحسن رهی معیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید














شکار

در دل خاموش کوه تبر صدا کرد

در دل کبکي ترانه خوان شرر افتاد

ناله کنان از فراز دامنه کوه

در ته خاموش دره

خونجگر افتاد

بال و پري چند زد به سينه درافتاد

کوه نشينان صداي تير شنيدند

بال زنان جوجگان گمشده مادر

در پي مادر ز آشيانه پريدند

ديده گشودني بي قرار به هر سو

در ته خاموش دره واي چه ديدند

کاغذي از برف بود و جوهرب از خون

دست قساوت کشيده نقش و نگاري

پيکر کبکي جگر شکافته خاموش

خرمن برفش گرفته تنگ در آغوش

مشت پري غرق خون فتاده کناري

پر شد از اشک چشم دختر خورشيد

بر خود پيچيد بس که ظلم بشر ديد

ديده فرو بست و خشمگين شد و لرزيد

چهره خود را ز روي منظر برتافت

دامن خود را ز روي دامنه برچيد

راست شد از پشت سنگ قامت صياد

خاطر او بود ازين نشانه زدن
شاد

کرد از آنجا به سوي صيد خود آهنگ

دامنه لغزنده بود و بخ زده
و سنگ

خنجر برنده بود و سخت چو پولاد

بخ زده سنگي نکرد تاب و
فروريخت

پيش نگاهش دهان دوزخ واشد

دست به دامان خار بوته اي آويخت

پايش از آن تکيه گاه سست جدا شد

بار و تفنگش به قعر دره رها شد

چندان جان کند تا که از ره
غاري

خسته و خونين به حال
زار و نزاري

يافت از آن ورطه کوره راه فراري

چند کبوتر فراز دامنه ديدند

سايه مردي که جا گذاشته باري

کيسه پر از کبک بود و خون کبوتر

جاني در آن هنوز مي زد پر پر

شب به جهان پرده ميکشيد سراسر

جاي به جا لاي بوته ها و گون ها

سرخي خون بود و چند جوجه تنها

در دل شب در سکوت دره و مهتاب

پيکر کبکي جگر شکافته خاموش

خرمن برفش گرفته تنگ در آغوش

دور و برش جوجگان بخ زده بي خواب

بال و پري مي زنند خسته و بي تاب









/ 63