در انتظار آن چنان روز - گیاه و سنگ نه، آتش نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گیاه و سنگ نه، آتش - نسخه متنی

نادر نادرپور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید














در انتظار آن چنان روز

روزي اگر فرمان مرگ آيد که اي مرذ

از اين همه عضوي که اکنون در تن
توست

يک عضو رابگزين و باقي را
رها کن

مي پرسم از تو

از بين اعضايي که داري

آيا کدامين عضو را برمي گيزيني

آيا کدامين را به خدمت مي
گماري ؟

از بين مغز و قلب
و گوش و ديده و دست

آيا به دنبال کدامينت نظر هست ؟

آيا تو مغز خسته را برمي گيزيني ؟

مغزي که کارش جز خيال بي
ثمر نيست

آيا تو چشم بي زبان را مي پسندي ؟

چشمي که در فرياد خاموشش
اثر نيست

آيا تو قلب شرمگين را دوست
داري؟

قلبي که جز عاشق شدن هيچش
هنر نيست

آيا تو گوش بينوا را مي
پذيري ؟

گوشي که گر از ياوه ها و برنتابد

رندانه در تحسين او گويند :
کر نيست

زنهار ، زنهار

زينان مباد هيچ يک را برگزيني

زيرا که از اينان نصيبت
جز ضرر نيست

زيرا که در اينان هنر نيست

اما اگر از من بپرسي

من دست را بر مي گزينم

دستي که از هر گونه بند آزاد باشد

دستي که انگشتانش از
پولاد باشد

دستي که گاهي سخت
بفشارد گلو را

دستي که با خون پاس دارد آبرو را

دستي که آتش ذر سياهي
برفروزد

دستي که پيش زورگويان مشت گردد

مشتي که لب ها را به دندان ها
بدوزد

مشتي که همچون پتک آهنگر بکوبد

سندان سرد آسمان را

مشتي که در هم بشکند
با ضربه ي خويش

آيينه ي جادوگران را

آري ، اگر از من بپرسي

من مشت را بر مي گزينم

شايد که فريادي برآيد از
گلويي

با مشت خشم آلود من پيوند گيرد

آنگاه ، لبخندي صفاي اشک يابد

آنگاه ، اشکي پرتو
لبخند گيرد

در انتظار آنچنان روز

بگذار تاپ يمان ببنديم

بگذار تا با هم بگرييم

بگذار تا با هم بخنديم

اشک تو با لبخند من
همداستان باد

مشت تو چون فرياد من بر آسمان باد











/ 55