شعر من و شعر باد
باد مست اين شاعر شوريده يولگرد پرسه مي زد در خيابان هاي بي عابر
واژه هايش را ميان برگ هاي ره
نشين مي جستواژه ها را از زمين مي جستتوده ي الفاظ رنگين را به هم مي
زد گاه ، اين يک را گزين مي کرد گاه آن يک را قلم مي زد اندک اندک ، شعر شيوايي رقم
مي زد شهر ، ساکت بود و باغ آسمان ،
خاموشحوري خورشيد سير از لذت
آغوشتن در استخر بلورين افق مي شست
گاه ، سر از آب مينايي بدر مي کردشهر را از برق شادي شعله ور مي کرد
گاه ، عريان ، پاي بيرون مي
نهاد از آب حوله ي ابر سپيد از پيکر پاکشعطر گرمي مي ربود و در هوا
مي ريخت عطر او با بوي برگ خيس
پوسيده با گل ديوار باران خورده ،
مي آميخت شهر ، ساکت بود و باغ آسمان ،
خاموشآفتاب اشفانده زلف شسته را بر دوشباد مست ، اين شاعر شوريده ي رسواپرسه مي زد در خيابان هاي پر غوغا
واژه هايش را ميان برگ هاي
نيمه جان مي جست در غم گنگ خزان مي جست من ، کنارش راه مي رفتم واژه هايم را ميان چهره هاي
زنده مي جستم سر به سوي آسمان پاک مي کردم
پيکر خورشيد را در آب مي ديدم چشم مي بستم آفتاب تازه اي را خواب مي ديدم
شعر من با آفتاب تازه مي آميخت
سحر اين پيوند برگ ها را روح مي بخشيد
لفظ ها را سادگي مي داد واژه ها را مژده ي
آزادگي مي داد من، براي باد ، شعري تازه
مي خواندم او ، براي شهر ، شعر تازه اي مي خواند
شعر او تر بود اما.... راستي .... اما
اين سخن را مايه اي از خود
ستايي نيست شعرم از شعرش روانتر بود