رؤيايي در آفتاب - گیاه و سنگ نه، آتش نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گیاه و سنگ نه، آتش - نسخه متنی

نادر نادرپور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید














رؤيايي در آفتاب

فواره ي کشيده ي اندامش

در باغ چشم من

تا آسمان پريد

فواره ي کشيده ي اندامش

با شاخه هاي نازک پاها
و دست ها

ابريشم هوا را تا آسمان
دريد

در موي او که گرد پريشان
آب بود

خورشيد ، سبز و قرمز
، رنگين کمان نهاد

فواره ي کشيده ي اندامش از غرور

تا شب ، به روي يک پا ، چون
مرغ ، ايستاد

توپ بزرگ خورشيد از بام آسمان

در کوچه پرت شد

باغ خيال من تهي از آفتاب
گشن

قرقاولان ز شاخه پريدند

مرغابيان ز برکه رميدند

برج کبوترم به نسيمي خراب گشت

با مشعل گداخته ، پاييز در رسيد

گوگرد برگ ها

باروت شاخه ها

از شعله هاي مشعل او
سوخت ناگهان

چون چوب بست آتشبازي ، درخت ها

در نور کهربايي خورشيد ،
شعله زد

رنگ طلا گرفت

خمپاره هاي گل به هوا رفت و بازگشت

باد از ميان اسکلت شاخه ها
گذشت

اما ، بهار را نفس او

بار دگر به باغ من
آورد

بار دگر به ديدن خورشيد ،
شاخه ها

آغوش مادرانه گشودند

شير شکوفه جوش زد از سينه
هايشان

زنجير بغض زنجره ها در گلو
گسست

پر شد فضاي خالي
باغ از صدايشان

فواره ي کشيده ي اندامش

در من گشوده شد

در من پرش گرفت

نيروي ناشناخته اي ، چون تب شراب

با مستي گداخته اش در سرم دويد

رگ هاي من گشوده شد و ،
او چو خون پاک

در پيکرم دويد

فواره ي کشيده ي اندامش

در باغ چشم من

رقصيد و چون کلاف ،
گره شد به دست باد

در موي او که گرد پريشان آب بود

خورشيد ، سبز و قرمز ، رنگين
کمان نهاد











/ 55