از بهشت تا دوزخ
از آغاز آنچه کردم ، بي ثمربود همه سودم درين سودا ضرر بود
چه حاصل بردم از اين بازي
بخت که انجامش از آغازش بتر بود
نه هرگز تن به راحت آشنا شد
نه هرگز دل ز شادي با خبر بود
بد و خوب آنچه گفتم ، بي اثر
ماند شب و روز آنچه کردم بي
ثمر بود بهار زندگي زودم خزان
گشت که عمرم چون نسيمي تيزپر بود
به هر در ، حلقه اي کوبيد و کوچيد
مرا قسمت گدايي دربه در بودگمان را از يقين برتر شمردم
که چشم و گوش عقلم کور و کر
بود به کار ديگران خنديدم از کبرز بس انديشه ي بکرم به سر بود
به شعر آويختم ، چون
برگ در باد ندانستم که باد آشوبگر بود
بناي هستي ام را واژگون
کرد که اينم گوشمالي مختصر بود
حريفان ، خانه ها بنياد کردند
مرا خشت قناعت زير سر بود
رفيقان نعره ي مستي کشيدند
مرا فرياد خونين از جگر بود
به بيدردان سپردم خوشدلي را
که نوش ديگرانم نيشتر بود
بسا شب ها که از آشفته حاليچو سر بر آسمان کردم ، سحر
بود بسا ايام کز شوريده بختيدل غمگينم از شب تيره تر بود
بهشت شادخواران ، جاي من نيست
مرا از آتش دوزخ گذر بود
گرم برگشت ممکن بود ازين راه
و يا در طالعم راهي دگر بود
بدينسانش نمي پيمودم اي مرد
که در اين راه پيمودن ، خطر
بود برين عمر به باطل
رفته ، نفرين خدايا ! بس کن اين بيداد ،
آمين