ساحل يادگار
آه اي عزيز بي خبر از منامشب ، دل گرفته ي دريا با يادگارهاي کبودشدر زير گوش پنجره ام مي تپد
هنوزدرياي مو سپيد به سر مي زند هنوزمشت هزار ماتم از ياد رفته را
مهتاب مي نويسد بر ماسه هاي
سرد شرح هزار شادي بر باد رفته
را چشم حباب ها همه از گريه ي
فراق آماس مي کند تيغ بنفش ماه اين چشم هاي گريان را از جاي مي کند در من ، مدام باران مي بارد
زنجيرهاي نازک از هم گسسته اش
از لابلاي جنگل مژگانم در آسمان آينه ، پيداست
از دور ، باد سرکش دريا
خاکستر ملايم نسيان
را آسانتر از سفيدي کف ها
از روي آتش دل من مي
پراکند ياد ترا و عشق مرا زنده مي
کند