بیشترلیست موضوعات تکرار مکررات توضیحاتافزودن یادداشت جدید
گفت: « حکايت ما، حکايت آن پادشاه است که شازده کوچولو در ستاره اول ديد. پادشاه فرمان هاي عاقلانه اي مي داد چرا که علاقمند بود که فرمان هايش اجرا شود. مثلاً وقتي شازده کوچولو مي پرسيد: اجازه هست بنشينم؟ پادشاه مي گفت: به تو فرمان مي دهم که بنشيني. و يا وقتي شازده کوچولو از شدّت خستگي خميازه مي کشيد، به او فرمان مي داد که حتماً خميازه بکشد و رودربايسي نکند! و چون شازده کوچولو مي گفت: ديگر خميازه ام نمي آيد، پادشاه فرمان مي داد که: خُب! حالا که اين طور است به تو فرمان مي دهم گاهي خميازه بکشي و گاهي هم نکشي... » گفتم: « عجب کتاب خوبي است اين « شازده کوچولو ». « زمين انسان ها » را هم خوانده اي؟ » خنديد و گفت: مي خواهي از تبعات قبول واقعيت فرار کني؟ چه من « زمين انسان ها » را خوانده باشم و چه نخوانده باشم، ماهواره دارد مي آيد... مي خواهم بگويم تکليف ويدئو را آن وقت مي بايست روشن مي کرديم که ويدئو شهرهاي کشور ما را تسخير نکرده بود. حالا که حتي در يک شهر مذهبي مثل کاشان حدّاقل پنج دستگاه ويدئو وجود دارد و قيمت آن هم، هم طراز با ساير وسايل برقي مجاز است و کرايه نوار حتي از ماست پاستوريزه (!) هم ارزان تر است، درست آن است که بگوييم ويدئو تکليف ما را روشن کرده است و چند وقت ديگر ماهواره تکليف ما را روشن خواهد کرد! » گفتم: « مثل اينکه خيلي از اين وضعي که پيش آمده خوشحالي؟ پس آن همه شعارهايي که درباره غرب وغرب زدگي مي دادي کجا رفت؟ » جواب داد: « نه جانم! تو موضوع را اشتباه فهميده اي. بيان واقعيات چه ربطي به اين حرف ها دارد؟ ما بايد بدانيم که در چه دنيايي زندگي مي کنيم و با توجه به اين واقعيت ها، راه هايي براي حفظ فرهنگ خودمان و مبارزه با غرب پيدا کنيم. با فرار کردن و انزوا گرفتن و ديوار به دور خود کشيدن که مسئله ما حل نمي شود. ما عادت کرده ايم که براي دور ماندن از خطرات، اصل را بر پرهيز بگذاريم. اين واکنش تا آنجا کارساز است که بتوان از منطقه خطر فاصله گرفت. وقتي طوري در محاصره خطر واقع شديم که ديگر امکان فرار کردن وجود نداشته باشد، بايد جنگيد و محاصره را شکست. از همان آغاز، جامعه ديندار در برابر غرب و مظاهر آن همواره چاره را در آن مي يافته که پيله اي امن براي خود دست وپا کند و به درون آن بخزد. اوايل کار حتي با تأسيس مدرسه هم مخالفت مي ورزد... و اگر از اين نظر گاه بنگريم، چه بسا که حق را نيز به او بدهيم؛ مدارس جديد براي حفظ و توسعه وضع موجود ايجاد شده اند و دين مأمور به تحول است. اما تقدير اين بوده است که تمدن جديد همه دنيا را تسخير کند و جامعه ديني ناگزير به ميدان يک مواجهه بسيار جدي کشيده شود. همين عکس العملي که اکنون در برابر ويدئو وجود دارد پيش از اين در برابر راديو و بعد تلويزيون نيز وجود داشته است. اين مواجهه توفيقي اجباري است که به انکشاف حقيقت دين مدد خواهد رسانيد و نه فقط مددرساني، که اصلاً در عالمي که حقايق به اضدادشان شناخته مي شوند، اين تنها راه ظهور و انکشاف حقيقت دين است. حقيقت دين در جهاد رخ خواهد نمود نه در رهبانيت؛ و پناه گرفتن در پس ديوارها و صندوقخانه ها در مواجهه با دنياي جديد نوعي رهبانيت است... در اين مواجهه ما خواهيم آموخت که... » تاب نياوردم تا حرف هايش تمام شود و گفتم: « اگر در اين مواجهه همه چيز از دست برود چه؟ » نگاهي کرد که معلوم بود حوصله اش از دست حرف هاي من سر رفته است. با طمأنينه گفت: «مگر تاريخ نخوانده اي؟ » جواب دادم: « منظورات را نمي فهمم. » گفت: « مگر ما تنها ميراث داران اين دين هستيم؟ و يا مگر دين اسلام لاي پنبه و زرورق حفظ شده است؟ و تازه مگر اين ماهواره ها راشيطان در مدار زمين نگه داشته است؟ دوست من! ضعف ماست که دشمن را قدرتمند جلوه مي دهد. ما تا آنجا بنيان کارمان را بر گريختن و پناه گرفتن گذاشته ايم که از يک نوار ويدئو هم دشمني غول پيکر براي خودمان تراشيده ايم. مگر اين نوار بي زبان فقط در برابر فيلم هاي مبتذل حساسيت دارد و مثل آن دستگاه فتوکپي که در فيلم «فرماندار » بود از صفحات نهج البلاغه کپي نمي گيرد؟ اگر قرار بود که دين و دينداري مغلوب ويدئو شود که تا به حال در برابر مظاهر دنياي جديد اثري از آثار آن بر جاي نمانده بود... و تازه، اين رسانه تنها براي ما نيست که ياغي است؛ امپراتوري خبري غربي ها را نيز به خطر انداخته است. » و بعد حرفش را قطع کرد و پرسيد: « راستي مگر خبر جديدي در اين باره شنيده اي؟ » جواب دادم: « نه! همان که تو هم شنيده اي: قرار است به شازده کوچولو امر کنيم که هر وقت خواست خميازه بکشد و هر وقت هم که نخواست خميازه نکشد. » خنديد و گفت: « نه بابا! مثل اينکه تو آن قدرها هم که من فکر مي کردم بي ذوق نيستي! »