تحلیل آسان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تحلیل آسان - نسخه متنی

سید مرتضی آوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چاره اي نيست! اينجا همان « پل معروف » است که در امثال کهن ما آمده است و آن همه
دقيق که حتي يک نفر نيز نمي تواند خود را جا بزند و بگذرد. و اما اين جماعت تصور مي
کنند که رابطه مردم با دين و ولايت و فقاهت مثل ريش است که با يک تيغ « ناستِ » يا
يک ريش تراش فيليپس هم مي توان آن را تراشيد و از خود نمي پرسند که به راستي چه شد
که درست در زماني که غرب ايران را جزيره ثبات مي پنداشت، ملتي که هم عاقبتِ وقايع
دوران مشروطيت را ديده بودند و هم واقعه پانزده خرداد را، باز هم در تبعيت از يک
روحاني که اصلاً از پاگذاشتن بشر روي سطح کره ماه شگفت زده نشده بود و به شريعت
تکنولوژي ايمان نياورده بود، به خيابان ها ريختند، از هفده شهريورها گذشتند تا
انقلاب را به ثمر رساندند و بعد هم، همه با هم به جمهوري اسلامي رأي دادند که
حکومتي ناشناخته، تجربه نشده و بدون هيچ سابقه تاريخي در جهان معاصر بود. به راستي
چه شد؟ و چرا اين واقعه در ايران اتفاق افتاد نه در ترکيه و روسيه و عراق و حجاز و
مصر و سوريه و نه حتي در پاکستان؟ چرا اين انقلاب نه در اهداف و نه در شيوه عمل
رجوع به انقلاب فرانسه نداشت؟ و چرا دستاوردهاي سياسي آن، خلاف همه انقلاب هاي
ديگري که در جهان معاصر روي داده است، نهادهاي شناخته شده دموکراتيک و يا حکومت هاي
تجربه شده اي که مبنايي اومانيستي دارند نبود؟ چرا رهبر اين انقلاب مردم را به شيوه
انبياي کهن راه مي بُرد و چرا با آنان از اصولي سخن مي گفت که بنيادهايي هزار و
چهارصد ساله داشت؟

در مقاله اي که يکي از اين جماعت در مجله « آدينه » - شماره 59 ـ نوشته است، تحليلي
بسيار شگفت آور از تاريخ معاصر ايران ارائه شده به قصد مصادره به مطلوب وزير
ارشاد و اغتنام فرصت در گير و دار مباحثات فرهنگي اخير در ميان جناح هاي مسلمان و
معتقد به نظام اسلامي که مي تواند پرده از عمق وجود اين جماعت بردارد؛ و البته
چيزي خلاف قاعده در اينجا رخ نداده است، که غرب باوران اين مرز و بوم، از همان
دوران مستشارالدوله تا کنون، آدم هايي سطحي، بدون تحقيق و غافل از فرهنگ، تاريخ و
مردم خويش بوده اند. اينها بيش ترين دشمني را با ناصرالدين شاه مي ورزند، اما اگر
درست دقت کني واکنش خودشان در برابر غرب، از اين وجه که گفتم، بسيار ابلهانه تر از
اوست. و اگر سفره دلشان را برايت بگشايند، مي بيني که اما رضا قلدر را از ته دل
دوست مي دارند و بسيار تأسف مي خورند که چرا او نتوانست همپاي کمال آتاتورک از عهده
وظيفه تاريخي خويش برآيد!

نويسنده مقاله مزبور در طول اين تحليل تلاش کرده است که از موضعي ضاهراً طرفدار
انقلاب اسلامي و نگران دستاوردهاي آن، پيروزي کامل انقلاب را موکول به « برقراري
نهادهاي دموکراتيک و تأمين آزادي براي همه » بگرداند و براي وصول به اين نتيجه، از
همان آغاز، بنيان بحث را به گونه اي اختيار کرده که تو گويي غايت انقلاب از همان
آغاز چيزي جز « برقراري ضوابط مردم گرا و تأمين آزادي مطلق از طريق نهادهاي حکومتي
» نبوده و آنچه حصول اين نتايج را به تعويق انداخته، تحميل يک جنگ هشت ساله است که
اکنون فيصله يافته... و خوب! حالا:

... اهل تفکر و قلم حق دارند حواله اي را که انقلاب به دست آن ها داده و در سال
هاي جنگ بابت دريافت آن اصراري نکردند اينک وصول کنند...

و لابد ما هم که سخت درگير جنگ و جانبازي بوديم بايد نسبت به اين آقايان و خانم هاي
محترم شکر گزار باشيم که بر ما منت نهادند و حواله خود را وصول نکردند(!) و اگر نه،
ما به راستي چه مي کرديم؟ و راستش اگر ما هم بخواهيم به شيوه همين نويسنده « فضاي
خالي ميان سطور » را بخوانيم، بايد بگوييم: اين آقايان از ترس خودشان بود که در
زمان جنگ، طلب وصول حواله آزادي را نکردند، چرا که امکان داشت وقتي رزم آوران اسلام
خود را با دو دشمن رو به رو ببينند، در همان حال، محضاً لله يک آرپي جي جانانه هم
به سمت مجله « آدينه » شليک کنند و ان وقت « خر بيار و باقلا بار کن! »

نويسنده مزبور حکومت ها را به دو نوع « حکومت آسان » و « حکومت مستقر » تقسيم مي
کند، با اين پيام مطلوب که « حکومت آسان حکومتي بي آينده است » و اين نتيجه اخلاقي
که اگر سردمداران حکومت فعلي مي خواهند قدرت را نگاه دارند، بايد گوش به نصايح
نويسنده مقاله کذايي بسپارند. با صرف نظر از مندرجات مقاله مذکور که درباره آن به
حد کفايت سخن خواهيم گفت، ساختار محوري مقاله آن همه بدوي و شعار زده و سطحي است که
آدم در مي مانَد که واقعاً نگارنده مخاطبان خويش را همين مقدار هالو مي پندارند و
يا اين شيوه را همچون نقابي براي مقاصد ديگر اختيار کرده است. طرح کلي مقاله از
لحاظ ساختار چيزي شبيه به ترساندن بچه ها از لولوست که در اين تمثيل، بچه ها
سردمداران حکومت، يعني روحانيون و تکنوکرات هاي مذهبي هستند و « لولو » هم « از دست
دادن قدرت » است، و علي الظاهر مقصد نگارنده از اين لولوپراکني (!) آن است که بعضي
از مسئولين فرهنگي کشور از ترس لولو به بغل شخص ايشان پناه بياورند که پناهگاه
بسيار مطمئني است، به همين سادگي! بسيار شگفت آور است که نويسنده مقاله با همين
شيوه « بچه گول زنک » مي خواهد از آب گل آلوده اي که به زعم او با درگيري هاي دو
جناح مصدر حکومت ايجاد شده ماهي بگيرد علي الخصوص وزير ارشاد، ايشان را به اصطلاح «
شير کند » و به جان آن طرفي ها که به زعم ايشان طرفدارن حکومت آسان هستند، بيندازد.
مي نويسد:

در خالي بين سطور نامه وزير ارشاد نکته اي وجود داشت. گفته مي شد: ما استدلال
داريم، حق با ماست. از هيچ سخن مخالف با خود نمي هراسيم. واپس گرا نيستيم و در
نهايت آزادي را براي همه مي خواهيم. اين پيام اصلي است.

... و حالا اگر خدا به ما هم قدرت خواندن فضاي خالي بين سطور مقالات را عنايت مي
کرد، لابد ما هم مي توانستيم ترفند بسيار پيچيده نگارنده را کشف کنيم و حتي حدس
بزنيم که ايشان در مقالات آينده خويش هم چه چيزها خواهند نوشت.

برسيم به اصل مطلب: تحليل نگارنده مقاله از تاريخ معاصر جهان سوم، به دليل آنکه
پيشاپيش پيام مشخصي بر آن تحميل شده، صورتي يافته است که خواننده از همان آغاز مي
تواند پايان کار را حدس بزند. فرض اوليه ايشان در اين تحليل آن است که « همه
تحولاتي که در تاريخ معاصر ايران پديد آمده جز انقلاب بهمن 57 به دليل نا آگاهي
مردم به نتيجه مطلوب که نهادي شدن آزادي باشد نرسيده است. » درست به اين پاراگراف
از مقاله توجه کنيد:

در فرصت هاي دور کمبود آگاهي هاي عمومي مانع از آن شد که آزادي نهادي و پاگير شود.
امسال درست 100 سال از نخستين باري که اين فرصت ايجاد شد مي گذرد. در آن زمان ميرزا
رضا کرماني، ناصرالدين شاه، آخرين مجسمه استبداد سنتي را به خاک انداخت. فرصتي بود
تا ملت به پا خيزند، اما نا آگاهي عمومي چندان بود که اتابک با تکان دادن دست هاي
مرده و يخ کرده شاه مانع پخش اطلاعات شد و مجال يافت تا سر فرصت نظام استبدادي را
محکم کند. در مشروطيت، تحول و حرکت طبيعي بود ولي طلب « عدالتخانه و مشروطيت » را
پشت در اطاق کنسول انگليسي، منشي سفارت در دهان حاج محمد تقي بنکدار (سفارتي) و حاج
امين الضرب گذاشت، پس محمد علي شاه توانست با کمک قدرت خارجي آن را محو کند.
استبداد صغير را اگر واقع بين باشيم مقاومت ستارخان و باقرخان و آگاهي عمومي پايان
ندارد، دست ديگري در کار بود. با اين همه فرصت کسب آزادي به وجود آمد اما به دليل
نبود آگاهي در ملت از بين رفت. چنان شد که کودتاي سوم اسفند (1299) حرکت افسران ملي
و ناسيوناليست جلوه کرد و بعدها به ديکتاتوري انجاميد. بعد از سقوط رضا شاه بود که
در روند بي خبري و بي اطلاعي ملت از آزادي تغييري رخ داد. در آن زمان يک سالي بود
که ايرانيان صاحب راديو شده بودند و از طريق گيرنده هاي راديوئي با خش خش بسيار
صداي راديو آلمان و انگليس را مي شنيدند، به همين جهت آزادي به دست آمده را به هر
شکل نگه داشتند و از دل آن صاحب احزاب و نهادهاي آزادي شدند و دوازده سال وقت گرفت
تا سرانجام ايدن و چرچيل، آيزنهاور را از آن بر حذر داشتند که شير خفته بيدار شود و
اين آگاهي به سراسر منطقه سرايت کند...

به راستي چگونه مي توان همه تحولاتي را که در يک قرن و نيم از تاريخ ايران روي داده
است در تحليلي اينچنين گنجاند؟ از يک سو، به زعم نويسنده، معيار آگاهي يا نا آگاهي
مردم در طول اين سال ها ميزان آزادي خواهي و درک آنها از آزادي بوده است و از سوي
ديگر، نگارنده هدف همه حرکات و تحولات مردمي را در اين سال ها کسب آزادي قلمداد مي
کند، و بعد هم ميزان توفيق يا عدم آن را باز در همين جا مي جويد: « رسيدن به آزادي
و نهادي شدن آن. »

اين کدام آزادي است؟ همان آزادي است که در کنار استقلال و جمهوري اسلامي معنا پيدا
مي کند و يا آن آزادي است که معنايي معادل Liberty دارد؟ اين دومي، مقصد و مقصود
همه جنبش هايي است که از انقلاب فرانسه الگو گرفته اندو مفهوم آن را بدون رجوع به
سابقه تاريخي اين کلمه در غرب نمي توان دريافت. مفهوم اين آزادي، همان طور که
نويسنده مقاله مزبور نيز تلويجاً بيان داشته است، در نفي و انکار همه قيودي که
انسان تعريف شده در مکتب اومانيسم را از خود بيگانه مي کند. در اين معنا هيچ چيز،
جز نيازهاي انسان که عين ذات اوست، حقيقي نيست و هر قيد و بندي که سدّ راه وصول به
مطلوب اين نيازها شود مستحقّ انکار است، چرا که انسان را از خود بيگانه مي کند:
سنت، عرف، اخلاق، دين، دولت، و چه بسا تمدن و ميثاق اجتماعي، در نزد فرويد و
فرويديست ها. و اما در عين حال، از آنجا که انسان ناچار است که به زندگي اجتماعي تن
بسپارد و حيات اجتماعي نيز محتاج قانون است، در فلسفه حقوق سياسي و اجتماعي دنياي
معاصر، بهترين قانون قانوني است که کم تر آزادي انسان را محدود کند. در نزد ما
حقيقتت مسئله اين است که در غرب ذات انسان عين ولنگاري انگاشته شده و تنها چيزي که
اجازه دارد اين رهايي بلاشرط از همه قيود را محدود کند آن است که همه حق دارند
مطلقاً آزاد باشند. و چون اين حکم امکان تحقق ندارد، پس انسان ناگزير است قيد حيات
اجتماعي و محدوديت هاي آن را بپذيرد، در عين آنکه جامعه بايد به صورتي نظام يابد که
فقط در حدّ ضرورت، ولنگاري انسان ها را محدود کند.

/ 9