مقدمه
اگر «فلسفه» را بمعنى تعقل يا «دوستدار تعقل كردن»، بدانيم بدون ترديد پايگذار آن در غرب، «سقراط» بوده بالاخص در فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق و فلسفه سياسى، در زمانى كه سوفسطائيان (آنطور كه از آثار افلاطون بدست مىآيد نوعاً وكيل دادگسترى آن زمان بودند) مىكوشيدند «فلسفه» را وسيله سخنورى در دادگاه و به حمايت از موكلين خود و يا در انتخابات براى پيروزى بر رقيب قرار دهند و از هنر مغلطه و سفسطه و شعر و جدل حداكثر استفاده را بنمايند و يا وسيله ارتزاق در تعليم فرزندان ثروتمندان و رسيدن به رفاه دنيائى شود ولى همه اينها را با يدك كشيدن بر چسب نام فيلسوف و دوستدار تعقل بر خود/ انجام مىدادند و با عمل ناشايست فوق در واقع فلسفه را به نام مىكردند كه يك مرتبه سقراط بروى صحنه آمد و با بحثهاى آزاد با آنها مشت خالى آنها را باز و راه صحيح عقلانيت و انديشيدن را به مردمان آموخت و به شبهات سوفسطائيان درانكار «واقعيات خارجى» و انكار «علوم و فلسفه واقعى»، جواب دندان شكن داد كه مقدارى از مباحثات سقراط را بعضى شاگردانش همچون افلاطون و برادر افلاطون و نيز گزنفون نقل كردهاند و آثار افلاطون هم اينك در مجلداتى چاپ شده و در اختيار عموم است. اما متاسفانه هيچكدام از شاگردانش راه او را ادامه ندادند بلكه به افراط و تفريط افتادند. «افلاطون»، مقدارى راه ذهن گرائى و خيالپردازى را گشود و بالعكس «ارسطو» (شاگرد افلاطون)، راه حسّگرائى را در پيش گرفت و در نتيجه بانكار نظريه اتمى ذى مقراطيس و انكار نظريه منظومه شمس فيثاغورث افتاد و با جمع آورى يادداشت هائى كه درباره منطق بود مدعى آن شد كه اگر كسى از اين منطق من پيروى كند فكرش از خطا حفظ مىشود زيرا راه بدون خطا را همان راه برهان معروف خودش مىدانست كه از مقدمات حسى و تجربى و حدسى و غيره تشكيل شده و با چنين مقدماتى خطاپذير، ممكن نبود به نتيجهاى خطاناپذير برسد و بر اساس همين منطق خطاپذيرش بود كه بانكار بعضى از واقعيات علمى همچون نظريه منظومه شمسى و نظريه اتمى افتاد و بقول برتراند راسل در دو هزارسالهاى كه منطق و فلسفه ارسطوئى بر اروپا حاكميت داشت اروپا نتوانست هيچ پيشرفت علمى و عقلى بكند و پس از دو هزار سال حاكميت ارسطو بر اروپا هر پيشرفت علمى و عقلى در اروپا يا در هر موردى بدون عقب راندن ارسطو از آن مورد ممكن نبود و با سقوط حاكميت ارسطو در قرون جديد راه پيشرفت علمى و عقلى باز شد.