فلسفه اخلاق از دیدگاه مکاتب قدیم و جدید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه اخلاق از دیدگاه مکاتب قدیم و جدید - نسخه متنی

سید محمدرضا علوی سرشکی‏، محمد سلیمانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آنچه مورد اختلاف ميان فيلسوفان اخلاق بوده و هست، «منشاء» شناخت خوبى فضائل و بدى رذائل است كه آيا در عقل است و يا وجدان يا حِسّ اخلاقى و يا «منشاء» خوبى عدالت همان شناخت خوبى لذت و خير است كه لازمه عدالت و نيكوكارى است اما اينكه فيلسوفى بطور كلى واقعيت خوبى عدالت و نيكوكارى و بدى ستمگرى و فساد را انكار كند ميان فيلسوفان اخلاق ديده نشده است مگر آنكه مانند بعضى از فيلسوفان قرن‏هاى اخير، خوبى «عدالت و احسان» و بدى «ستمگرى و فساد» را كه بر اساس «حقوق طبيعى» است با «حقوق وضعى» بشرى كه بعضى از آنها بعضاً خلاف عدالت است مخلوط كرده باشند (و يا با خوبى‏هاى مذهبى و فرهنگى جوامع‏ مختلف كه بر اساس قرارداد برپا شده اشتباه كرده باشند).

غافل از آنكه «حقوق قراردادى و قوانين قراردادى» و خوبى و بديهاى جوامع مختلف، تنها تا آنجائى بجا و عادلانه است كه از حقوق طبيعى سرچشمه گرفته باشد و در محدوده حقوق طبيعى باشد و با منافع واقعى بشر كه حق طبيعى بشر است، منافات و تناقض نداشته باشد و بقول گروتيوس اين حقوق طبيعى‏اند كه منشا الزامات اخلاقى‏اند (حقوق طبيعى لازم المراعات است و تجاور بانها ممنوع و موجب استحقاق مجازات مى‏باشد).

و لذا طبق «حقوق طبيعى» تنها «قرادادى، لازم الوفا است كه بدون اكراه و با وجود آگاهى و عقل انجام گيرد و لزوم وفاى آن هم لزومى عقلى است» (نه لزومى قراردادى) و لذا دمكراسى هم بر حقوق طبيعى كه پيشفرض هر انتخاب والتزامى است بر پا شده است و «حقوق طبيعى»، پايه و اساس دمكراسى صحيح است و پيشفرض وجوب وفاى بعهد است و آنانكه منكر حقوق طبيعى شده‏اند و همه قوانين و حقوق را قراردادى مى‏دانند حتى پيشفرض قراردادهاى لازم الاتباع را هم قراردادى مى‏دانند درست معنى حقوق طبيعى و پيشفرض‏هاى قوانين وضعى را نفهميده‏اند «تساوى بشرها» در حق حيات، حق آزادى و ساير حقوق طبيعى بشر از جمله آن پيشفرضها است كه نياز به هيچ قراردادى ندارد و با هيچ قراردادى قابل زوال نيستند و قراردادى دانستن آنها به دور و تسلسل مى‏انجامد.

اينكه نيچه گفته خدا مرده است پس خوبى و بدى وجود ندارد از جمله همين نفهميدن‏ها است زيرا او نفهميده اصول اخلاق كه ريشه خوبى عدالت و احسان و بدى ظلم و طغيان باشد حكم شرعى نيست كه از اراده خداوند پديد آمده باشد بلكه خوبى عدالت و نيكوكارى، ذاتى عدالت و احسان است و عقل آنرا درك مى‏كند همچنانكه قضاياى رياضى را درك مى‏كند و اراده خداوند هم بر اساس اينها است نه اينكه اينها معلول اراده خداوند باشند و حتى يك انسان بى‏دين و منكر خدا هم مى‏فهمد كه حق خودخواهى بيجا و تضييع حقوق طبيعى ديگران را ندارد و عقلاً نبايد هم داشته باشد.

و بقول بعضى از تحليل‏گران گفته نيچه، «اين گفته نيچه را معلول خودخواهى مفرط اش دانسته‏اند».

/ 100