«مردم اخلاقاً مساوى هستند بشرط آنكه قوه عقل كه ايشان را آدميت بخشيده در آنها بقدر كفايت نمو كرده باشد تا آنجا كه حقوق طبيعت را كه معرف و مشخص حقوق و وظائف ايشان است را بشناسند و به عبارت ديگر اين مساوات در صورتى تحقق مىپذيرد كه وجدان افراد، بيدار شده باشد و خود بوجود اين حقوق ذاتى، پى برده باشند و اگر وجدان ايشان بيدار نشده باشد هر زمان كه وجدان و عقل ايشان بيدار شد و آگاه بدين حق شوند بلافاصله صاحب اين حق مساوات مىشوند همانطور كه طفلى كه مقدارى ثروت از پدرش به ارث به وى رسيده باشد هنگامى مجاز به دخالت در آن اموال و تصرف آن مىشود كه به سن رشد رسيده باشد و به حق خود نسبت به آن اموال پى برده باشد»1( - بنقل از تاريخ فلسفه سياسى، پازرگاد.
شافتسبرى 1617 - 1713:
شافتسبرى: بيش از آنكه در صدد يافتن سرچشمه شناختهاى اخلاقى باشد كه از عقل سرچشمه مىگيرد يا از وجدان و يا از حسّ و غريزه، درصد اثبات اصل شناخت اخلاقى است در مقابل كسانيكه واقعيت داشتن احكام اخلاقى را بطور كلى منكرند و احكام اخلاقى را همچون سوفسطائيان ساخته و پرداخته جوامع بشرى مىدانند و برگرفته از آداب و رسوم و تاثير محيط اجتماعى يا سرچشمه آنرا خودخواهى و يا خوشىطلبى مىدانند همچون اپيكوريان (و بنتاميان) اما شافتسبرى همچون سقراط بر واقعيت داشتن اخلاق يعنى خوبى عدالت و بدى ظلم و فساد اصرار مىورزد و بى توجه به اينكه سرچشمه اين شناخت اخلاقى كجا است ابتدئاً با آنكه علاقه زيادى به ارسطو دارد اين ديدگاه ارسطوئى را كه ما فضيلت را بخاطر خوشى خودمان مىخواهيم جواب مىدهد كه هر خوشى خواهى هميشه و همه جا، رفتار فضيلتمندانه نيست اينك عين عبارتهاى شافتسبرى: «همان اندازه كم معنى است كه گفتن اينكه ما آنچه را شايسته مىدانيم برمىگزينيم و ما به آنچه مايه خوشى ماستخوشنوديم.سوال اين است كه آيا بحق خوشنوديم و چنانكه بايد بر مىگزينيم يا نه1( - كتاب فيلسوفان انگليسى در فصل دهم، ص 191، بنقل از كتاب ويژگىهاى انسان تاليف شافتسبرى. ».«شافتسبرى: اگر در آفريدهاى بيشتر از اندازه معمول، خود دوستى يا پرواى خير خويش، پيدا شود كه با مصلحت نوع انسان يا مصلحت همگانى، ناسازگار در آيد اين خصلت را بايد از هر باره ميلى، زشت و رَذيلانه شمرد و اين همان ميل است كه همه آنرا خودخواهى مىناميم1( - كتاب فيلسوفان انگليسى، تاليف كاپلستون در فصل يازدهم، ص 190، بنقل از ويژگىهاى انسان. ».