فلسفه اخلاق بمعنى اخص:
گفتيم فلسفه اخلاق بمعنى اخص كلمه كه درباره خصوص رفتار اخلاقى بحث مىكند اين
است كه چرا فضائل اخلاقى مثلاً «عدالت و نيكوكارى»، خوب و «رذائل اخلاقى بمعنى
ظلم و فساد»، بد است و در اين بحث ذى مقراطيس و اپيكور و هلوتيوس و بنتاميان و
نفع گرايان حتى شهودگرايانى كه مىگويند هر فردى هميشه فقط دنبال خوشى خودش
مىرود هيچ، سخنى ندارند كه بگويند زيرا چه بسا در مواردى، عدالت، خوشى مرا
محدود يا كم هم مىكند و لذا به آنها اشكال شده كه از «هست» نمىتوان «بايد» را
نتيجه گرفت و نيز اينكه محور بحث فلسفه اخلاق، الزام است شناخت الزامات اخلاقى
اينكه بايد عدالت داشت و نبايد ظلم كرد و از اينكه «عملى داراى لذت بيشتر است»
نمىتوان استنتاج كرد كه «بايد آن را انجام داد» مثلاً من هيچ الزامى ندارم كه
بالاترين لذت شخصى را براى خود يا ديگرى جلب كنم چنانچه پريكاردو آنرا گفته:
وراولز هم مىگويد محور بحث اخلاق انصاف است نه جلب لذت بيشتر «كه مور و امثال
مور، از نفع گرايان چنين گفتهاند».لكن در بررسى گفتار فوق مىتوان گفت كه ميان «فلسفه اخلاق بمعنى اعم» و «فلسفه
اخلاق بمعنى اخص كلمه» (يعنى خوبى فضائل و بدى رذائل) اشتباه شده است و گفتار
بهره جويان در اينكه انسان به دنبال خوشى است فى الجمله گفتارى بجا است البته
در بحث فلسفه اخلاق بمعنى اعم كلمه كه بيان هدف رفتار انسانها است و اثبات
اينكه خوشى ذاتاً خوب است اما نه در بحث فلسفه اخلاق بمعنى اخص كلمه كه بيان
چرائى خوبى فضائل (يعنى خوبى عدالت و احسان) و چرائى بدى ظلم و فساد باشد.زيرا در فلسفه اخلاق بمعنى اعم درست است كه خوشى ذاتاً خوب است اما هر خوبى ذاتى
عبارت از خوبى اخلاقى نيست و حتى هر خوبى اخلاقى هم مستلزم بايدها و نبايدهاى
اخلاقى نمىشود.