بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید بحمد اللَّه هم موضوع «فلسفه اخلاق» بمعنى اعم كلمه روشن شد و هم تعريف «فلسفه اخلاق» بمعنى اخص كلمه روشن شد و اينكه تعريف مور و امثال مور تعريفى كامل و صحيح نبوده است (و بحث از هر خوبى را نمىتوان بحث از فلسفه اخلاق ناميد).و نيز اينكه در كتب فلسفه اخلاق كه در "فلسفه جديد" از آن بحث مىكند اين دو مبحث را با هم اشتباه و مخلوط كردهاند و باز فيلسوفان در يك سردرگمى غالباً باقى ماندهاند بالاخص آنكه بعضى از مولفين فلسفه اخلاق حتى اخلاق نگارى را به مبحث فلسفه اخلاق افزوده و موجب حجيم شدن كتب فلسفه اخلاق و سردرگمى بيشتر شدند (مثل كتاب تاريخ فلسفه اخلاق غرب كه توسط لارنس سى بكر ويراستارى شده است).و در نتيجه چنين سردرگمى «خوبى» فضائل و «بدى» رذائل مورد تشكيك گروهى كم انديش همچون پوزيتيوسيتها كه با ابزار حواس پنجگانه (كه در محدوده اشياء مادى خارجى همچون روشنى و تاريكى گرما و سرما است) دنبال پيدا كردن خوبى عدالت و احسان، و بدى ظلم و فساد هستند!!! گرچه آثار مفيد عدالت و احسان و آثار درد آور ظلم و فساد با حواس پنجگانه هم مىتواند قابل شناخت باشد اما حسن ذاتى عدالت و احسان و زشتى ذاتى ظلم و فساد تنها از طريق عقل قابل شهود است وبس.