فلسفه اخلاق از دیدگاه مکاتب قدیم و جدید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه اخلاق از دیدگاه مکاتب قدیم و جدید - نسخه متنی

سید محمدرضا علوی سرشکی‏، محمد سلیمانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و يك انسان كاملاً عاقل كه تمام رفتارش عقلاً بجا انجام مى‏گيرد يك انسان عادل و خويشتن دار نيز هست (نسبتى را كه تاريخ نويسان فلسفه اخلاق به سقراط مى‏دهند كه سقراط مى‏گويد يك انسان يا همه فضائل را دارد يا هيچكدام را ندارد نسبتى غلط است) و يك انسان عادل و خويشتن دار همه كارش مطابق عقل و به صلاح خود و جامعه است اما يك انسان فاسد و ستمگر ناخواسته به ضرر خود و بر خلاف كمال باطنى خود و آخرت خود رفتار مى‏كند (و نيز نسبتى را كه تاريخ نويسان فلسفه اخلاق به سقراط داده‏اند كه نوشته‏اند سقراط مى‏گويد هيچكس عمداً ظلم نمى‏كند غلط است و هرگز سقراط در آثارش چنين نگفته بلكه مى‏گويد اگر ظالم بداند كه چه اندازه اين ظلم و ستمگرى به ضرر تربيت روح اوست و چه اندازه در آخرت در جهان پس از مرگ او را گرفتار مى‏كند هرگز به ستمگرى اقدام نمى‏كند).

و عدالت چيزى است همچون بينائى و خردمندى و تندرستى هم خودش خوب و دوستداشتنى است و هم آثار و منافع مفيدى دارد يعنى خوبى عدالت نه تنها بخاطر منافع‏اش بلكه علاوه بر آنكه منافع مفيدى دارد بلكه قطع نظر از آثار مفيداش باز خودش همچون زيبائى خوب و دوست داشتنى است و عدالت ذاتاً خوب است و عقل بى واسطه خوبى آنرا درك و شهود مى‏كند.

عدالت همچون شهرى است كه هر كس مشغول انجام وظيفه خود است و آنچه در آن تخصص دارد و مسئوليت‏اش به او واگذار شده مى‏باشد و در خود انسان نيز هر عضو و غريزه كار خودش را انجام مى‏دهد و عقل كه سزاوار فرماندهى بر تمام اعضاء و غرائز است بر تمام اعضاء و غرائز تسلط كامل دارد و همه اعضاء غرائز از عقل‏ پيروى كامل دارند زيرا در نظام داخلى انسان عقل بعنوان راهنما و فرمانرواى مطلق و غرائز و اعضاء بعنوان فرمانبرداران مى‏باشند و خارج شدن غرائز از فرمان عقل، خارج شدن از نظام طبيعى آن است و خلاف عدالت و نظم و زيبائى عمل است همچنانكه در يك شهر هر عضو از وظيفه مخصوص خود كه درخور طبيعت و استعداد و مسئوليت اوست كوتاهى كند و بالعكس در كارهاى ديگران دخالت كند اين شهر به بى نظمى و هرج و مرج مى‏گرايد و زيبائى نظم خود را از دست مى‏دهد.

كاملاً روشن است كه مثال نظمى را كه سقراط به شهر مثال مى‏زند و سپس درباره درون انسان پياده مى‏كند بر اساس نظم طبيعى درونى انسان است كه اجزاء فروتر يعنى غرائز و اعضاء بايد پيرو جزء برتر يعنى عقل باشند كه در نظام طبيعى انسان مسئوليتى را كه به عقل سپرده شده فرمانروائى است و مسئوليتى را كه به غرائز و اعضاء سپرده شده فرمانبردارى است ماداميكه در درون انسان اين نظام طبيعى برقرار است سلامت روحى و عدالت برقرار است يعنى عدالت هماهنگى با نظام طبيعت است.

/ 100