الهيات طبيعى و الحاد(natural theology and atheism) - درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درآمدی بر مبانی فکری انقلاب اسلامی - نسخه متنی

محمدتقی فعالی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید














































































































































































































الهيات طبيعى و الحاد(natural theology and atheism)

تا اين اواخر گرايش غالب در فلسفه دين، الهيات طبيعى بود. اين سنت به بررسى ادله اى براى وجود خدا مى پردازد كه ريشه در جهان طبيعى داشته باشد. فلاسفه اين مدرسه، با توجه به جهان طبيعى در صدد بر آمده اند تا شواهد و مقدماتى فراهم آورند كه نتيجه آنها اثبات وجود خدا باشد. يكى از معروف ترين الهيون طبيعى، سنت توماس آكويناس است كه براهين «پنج راهه»ى (FiveWays) او شهرت فراوان دارد. اين پنج دليل هر يك به نحوى با ارجاع به جهان طبيعى سر بر آستان الوهى مى سايند.

اين گرايش بعد از افول و فترتى نسبتاً طولانى كه شايد رشد فزاينده علم يكى از علل عمده آن باشد، در قرن حاضر تا حدّى احيا شده و طرفدارانى پيدا كرده است. ويليام لين كريگ (William Lane Craig) تقريرى جديد ازبرهان جهان شناختى (Cosmological Argument) ارائه داد كه در آن از پيش فرض هاى جديدى از علم كيهان شناسى استفاده شده است. او در اين باره مقاله برهان جهان شناختى كلامى Cosmological Argument)(The Kalam of را به رشته تحرير در آورد. وى همچنين تاكيد داشت كه جهان آغازى دارد; پس بايد علّتى داشته باشد. اين بيان شباهتى با برهانِ حدوثِ متكلمانِ مسلمان دارد. سويين برن از «برهان اتقان صنع» argument from design)) دفاعى غايت گروانه كرد و در مقاله خود به ايرادهاى هيوم نسبت بر برهان اتقان صنع يا برهان نظم پاسخ داد. ديگر از احياگران الهيات طبيعى، دالاس ويلارد (Dallas Willard)است، كه با تركيب ملاحظات جهان شناختى و غايت شناختى، برهانى سه مرحله اى براى اثبات خدا فراهم آورد. و خلاصه رابرت آدامز (Robert.M.Adams) بر آن شد تا براهين الهيات طبيعى را دوباره احيا كند.

توجه به اين نكته مهم معرفت شناسانه لازم است كه تمام انواع ادله و براهينى كه در الهيات طبيعى مطرح مى شد، مبتنى بر ديدگاهى معرفت شناسانه است كه بدان شاهدگروى (evidentialism) اطلاق مى شود. مدّعاى شاهدگروان اين است كه اگر فردى اعتقادى را بپذيرد، بدون آن كه در اين اعتقاد معقول باشد، وى مرتكب اشتباه شده است اعتقاد ورزيدن زمانى معقول است كه فرد اعتقادخود را بر مبناى اعتقادات ديگرش بپذيرد و اين سلسله مبتنى و منتهى به باورهاى پايه گردد. خلاصه آن كه باورى معقول است كه شواهد و دلايل كافى به نفع آن در اختيار باشد. بيشتر شاهدگراها مبناگرا هستند.

در اين ميان اِستوِن كاهن (Steven. M.Cahn) با ادله از نوع الهيات طبيعى، به مخالفت برخاست و اعلام داشت كه هيچ دليلى نمى تواند معرفت به خدا را آن گونه كه در الهيات طبيعى مطرح است، در اختيار نهد.

نزاع و چالش كاهن; بى سابقه نيست. هيوم مهم ترين فيلسوفى است كه با ترديد در ركن عمده تمام براهين الهيات طبيعى، يعنى «اصل علّيت»، براهين وجود خدا و الهيات طبيعى را به زحمت انداخت. او به طور خاصّ برهان نظم را مورد طعن و ايرادهاى جدّى قرار داد; به گونه اى كه گفته مى شود برهان نظم در غرب بعد از هيوم ديگر نتوانست كمر راست كند. او با تشكيك در برهانِ معجزه ـ كه در فرهنگ غرب، دليلى براى اثبات خدا است نه اثبات نبوّت خاصه ـ پايه گذار شكاكيت دينى مدرن شد. از سوى ديگر، كانت با انتقاد از برهان جهان شناختى و با تأكيد بر خروج دين از حوزه عقل نظرى و بردن آن به محدوده عقل عملى، گام بعدى را در ادامه حركت هيوم ـ خواسته يا ناخواسته ـ برداشت و شكاكيت دينى هيومرا سامان داد.

نتيجه قهرى و طبيعى عدم كفايت ادله، پيدايش مذهب «لاادرى گرى» (agnosticism) است. اين مشرب فكرى به بهانه پيچيدگى ادله اثبات خداو نبودن مدارك كافى، توقف و سكوت در باب خدا را پيشنهاد كرد; يعنى گفتنِ اين ترجيع بند: «نمى دانم». غير از «لاادرى گرى» الحادْ سر برآورد، كه اين را نيز به پاى عدم كفايت ادله و يا يافتن ادله اى براى عدم اعتقاد به خدا نوشته اند. تحليل جامعه شناختى دور كيم (Emile. Durcheim) و نظريه روان شناختى فرويد (Z.Freud)از نمونه هاى سابق الحاد است و دو نمونه متأخر آن عبارتند از: نظريه آنتونى فلو(Antony Flew) و ديدگاه ويليام راو (William. L.Rowe). او با تأكيد بر مسأله شرّ (problem of evil) و انواع آن در جهان، مدعى شد كه هيچ جايى براى باور به وجود خدا باقى نمانده است.

خلاصه اين كه سنّت الهيّات طبيعى با نوسان ها و افت و خيزهاى فراوان هنوز هم زنده است; چنان كه ديديم اين نظريه مبانى معرفت شناسى دينى خاصّى داشت كه دفاع از الهيات طبيعى يا حمله به آن بدون توجه به اين مبانى عقيم خواهد ماند.

معرفت شناسى دينى در چند دهه اخير، از حالت ضمنى و گوشه نشينى خارج شده و زنده و فعّال به صحنه آمده است، و اين خود دليلى است گويا بر اهميت روز افزون مباحث دينى در فرهنگ غرب و به طور كلّى در فرهنگ بشرى. قرن بيستم در غرب به جز الهيات طبيعى والحاد كه هر يك به نحوى مبانى و لوازم معرفت شناختى دينى خاص خود را دارد، با چهار رويكرد بسيار جدّى در معرفت شناسى دينى روبه رو است. هر يك از اين چهار رويكرد، شيوه اى خاص در در توجيه باورهاى دينى دارد:

/ 136