پاسخ چهارم كه توسط آرمسترانگ (Armestrong) در سال 1973 عرضه شد،اين بود كه باورِ صادقِ موجّه تنها در صورتى معرفت است كه برآيند روشى معتبر باشد، و اشكال و نقص مثال گتيه در اين جاست كه گزارهf ـ جونز صاحب ماشين فورد است ـ از راه معتبر تحصيل نشد. پس اگر باور صادق و موجهى وجود داشت كه تحصيل آن از راهى معتبر صورت گرفته بود، در اين صورت مى توان گفت: شخص sبه آن باور معرفت دارد. اما راه حلِ پيشنهادى آرمسترانگ نيز مورد ايراد قرار گرفت و شرط چهارم او براى فرا آوردن معرفت پذيرفته نشد. بنابراين هر چهار راه حل پيشين، با پذيرش نقض هاى گتيه، درمان را در افزودن شرط تكميلى جست و جو كرده اند. لازم به ذكر است كه راه حل هاى ديگرى نيز وجود دارد; نظير راه حل چى شلم كه تعريف سه جزئى معرفت را ترميم و اصلاح نمود; يا تئورى شرطى نوزيك (theory conditional Nozick's) كه باز گفتِ آنها مجالى فراخ تر مى خواهد. به نظر مى رسد براساس تقرير خاصى كه از نظريه مبنا گروى در مبحث نظريه هاى توجيه خواهد آمد، بتوان پاسخى مناسب براى نقض هاى گتيه فراهم نمود. خلاصه آن كه گره اصلى مثال هاى گتيه در كاذب بودن مقدمات نهفته است; يعنى مدّعا و نتيجه، گزاره اى صادق است كه از ميان مقدمات كاذب سر برآورده است. براساس جدول ارزشىِ گزاره ها مى توان گفت: نادرستى دليل، موجب نادرستىِ نتيجه نمى شود; به عبارت ديگر نتيجه دليل نمى تواند صواب و راست باشد، در حالى كه مقدمات آن ناصواب و نادرست باشند. البته عكس آن صادق نيست; يعنى نادرستىِ نتيجه، هماره نادرستىِ لااقل يكى از مقدمات را ايجاب مى كنند. بنابراين مى توان گفت: در مثال گتيه، گزارهf كاذب است; حال آن كه گزارهh كه نتيجه است، مى تواند صادق باشد. مهم آن است كه در مقدماتِ توجيه و استدلال، شرط صدق كنيم كه اين البته به معناى افزودن شرط چهارم نيست; بلكه تحليل و تحرير خاصى از عنصر سوم (توجيه) است. بنابراين گزاره اى متعلَّق معرفت است كه هم صادق باشد و هم موجه; اما موجه بودن يك گزاره در گرو اثبات صدق آن از راه مقدمات صادق است، و اين همان چيزى است كه در منطقِ كلاسيك در فنّ برهان از آن گفتوگو مى شود.