دانشمندان مسلمان در رابطه با مسأله توجيه و تدليل، نظريه اى مبناگروانه را پيش رو گرفته اند. از اين رو مى توان آنها را مبناگرا به معناى معرفت شناختى ناميد. ليكن آنها خود بيان و تقريرى خاص از اين نظريه دارند. در مبحث صدق با گوشه اى از اين آرا آشنا شديم; اكنون مى كوشيم لايه هاى ديگرى از اين ديدگاه را بشكافيم. متفكران اسلامى بعد از آن كه علم را به دو قسم بديهى و نظرى تقسيم كرده اند، به بيان اين نكته پرداخته اند كه علوم و معارف انسان ها چگونه است، آيا همه آنها بديهى است، يا همه آنها نظرى است، يا بعضى از آنها بديهى اند. در اين زمينه اختلافاتى رخ داده است و چند مذهب و رأى در ميان متفكران ديده مى شود.مذهب اول: كلِ از كل ضرورى است; يعنى تمام تصورات و تصديقات بديهى و غيركسبى اند. صاحب مواقف، اين قول را به امام رازى (در يك قول) و برخى از مردم نسبت داده است و صاحب محصّل آن را به فرقه اى به نام السُمنيّه اسناد داده است.مذهب دوم: كلِ از تصورات بديهى است و غير مكتسب. فخر رازى بر اين قول استدلال كرده است و شيخ بوعلى سينا آن را به يكى از فلاسفه يونان به نام مانن منسوب كرده است.مذهب سوم: هر آنچه اعتقادش براى تكليف لازم است، مثل اثبات صانع و صفات او ضرورى مى باشد. شارح مواقف آن را مذهب حاجز و تابعان او دانسته است.مذهب چهارم: تمام تصورات و تصديقات نظرى است. اين رأى از آنِ جُهَميّه يعنى پيروان جهم بن صفوان ترمزى رئيس فرقه جبريه است. در اين فرض بديهيات انكارمى شوند. علت اين امر ايرادها و شبهاتى بود كه برخى نسبت به ضروريات داشته اند. بيشترين اشكالات از سوى امام فخر رازى مطرح شده كه بخشى از آنها حتّى تقريباً با همان تقرير در كلمات برخى معرفت شناسان معاصر يافت مى شود.مذهب پنجم: آراى پيشين در ميان فلاسفه، متكلمان و انديشه مندان مسلمان، چندان رايج و معروف و مشهود نيست. اگر متفكران بر اين باورند كه دانش هاى انسان نظرى و بديهى است، آنها بر اين ادعا بالغ بر پنج دليل محكم و استوار در جاى خود اقامه كرده اند. اگر تقرير مبناگروى اسلامى را با مبناگروى سنّتى مقايسه كنيم، در مى يابيم كه ميان آنها نقاط اشتراك و افتراقى وجود دارد كه توجه به آنها ضرورى است. مبناگراى مسلمان اصل اول مبناگراى سنتى را پذيرفته مى گويد معارف انسان به دو دسته تقسيم مى شوند: برخى پايه اند (بديهيات) و بعضى ديگر غيرپايه (علوم نظرى يا كسبى). پس هر معرفتى ـ اعم از تصورى و تصديقى ـ به اين دو دسته تقسيم مى شوند. در شمار بديهيات، اختلافى ميان آنان وجود دارد: فارابى علومى را كه آميخته به فكر نيستند، چهار قسم مى داند: مقبولات، مشهورات، محسوسات و معقولات اول. ابن سينا بعد از آن كه اصناف قضايا را به طور كلى به سى قسم بالغ مى داند، قضيه «الواجب قبولها» يعنى بديهيات را هشت قسم دانسته است كه عبارتند از: اوليات، مشاهدات ـ كه خود سه دسته اند: محسوسات كه با حس ظاهر معلومند و قضاياى اعتبارى كه با حواس باطن معلومند و علم نفس به خودش ـ مجربات، متواترات، فطريات و حدسيات. صاحب مواقف نه قسم بيان داشته است كه همان اقسام به اضافه وهميات مى باشد. حكمة الاشراق، نخست آنها را به سه قسم و در نهايت بديهيات را به هفت قسم تقسيم كرده است: اوليات كه شامل فطريات هم مى شود، مشاهدات كه شامل حس ظاهر و باطن و وجدانيات مى شود و حدسيات كه خود دو قسم است: مجربات و متواترات. بنابراين بديهيات سه تا نه قسم گفته شده است كه البته برخى به يكديگر قابل ارجاعند. با اين همه قول رايج ـ به ويژه ميان متأخران ـ آن است كه بديهيات دو قسم است: بديهيات اوليه مثل اصل استحاله اجتماع و ارتفاع نقيضين و «الكل اعظم من جزئه» و غير آن. قسم دوم، بديهيات ثانويه است كه شمار آن به شش مى رسد، محسوسات، وجدانيات، مجربات، متواترات، فطريات و حدسيات. از اين رو باورهاى حسى كه معرفت شناس آن را تنها معرفت پايه مى دانست، در تفكر اسلامى يكى از معارف پايه است و حتّى از معارف پايه درجه دوم محسوب مى شود; به گونه اى كه برخى بداهت آن را مورد سؤال قرار داده و تنها اوليات، قضاياى تحليلى و وجدانيات را بديهى ِ واقعى دانسته اند. گفتنى است كه اوليات را مفاهيم فلسفى تشكيل مى دهند. اين گونه مفاهيم اتصافشان خارجى و عُروضشان ذهنى است. پس مصداق خارجى خواهند داشت; هر چند براى انتزاع آنها برخى ملاحظات ذهنى و تحليل هاى عقلى لازم است. مصداق اين گونه مفاهيم از دو چشمه حس يا علم حضورى مى جوشد، ولى اين به معناى بازگشت اوليات به حسيات نيست; زيرا اولا مى توان علم حضورى را به عنوان منبعى مستقل و درخور براى انتزاع مفاهيم فلسفى در نظر گرفت و ثانياً اين گونه مفاهيم از آن جا كه عروضشان ذهنى است اصالتاً به برخى تحليل هاى ذهنى و مقايسه هاى عقلى نياز دارند كه تنها در عالم ذهن رخ مى دهد. بنابراين معقولات ثانى و از جمله مفاهيم فلسفى مفاهيمى ذهنى اند و در عين حال حاكى از خارج. مبناگراى اسلامى اصل سوم يعنى خطاناپذيرى معارف را مى پذيرد و مى گويد بديهيات در صدقْ خودبسندگى دارند و از جهت مطابقت با واقع خودكفايند. گزاره نظرى صادق است، اگر با حفظ قواعد منطقى چه از نظر صورت و چه از نظر ماده به بديهى منتهى گردد. اما امر بديهى خودْصادق است و در صدقْ محتاج گزاره هاى ديگر نيست. بنابراين مى توان نتيجه گرفت كه نظريه مبناگروى از ديدگاه متفكران اسلامى با تقرير سنتى از مبناگروى قرابت و نزديكى بيشترى دارد. شايد علت اين همسويى وحدت منشأ در هر دو باشد; زيرا بازگشت هر دو به انديشه هاى ارسطو است و در اين زمينه روح تفكر مشّايى بر علوم اسلامى دميده شده است.