عرفان اسلامی جلد 4

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 4

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيا منظور از اين سخن ، استجازه فروش گردن بند بود ، يا منظور عرضه كردن آن براى فروش بود ؟ روشن نشد ؛ زيرا پيامبر بزرگ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فورى جواب داد : بفروش . آيا ممكن است خداى بدين وسيله براى تو خيرى فراهم نسازد ؟ در صورتى كه دخترم فاطمه آن را به تو بخشيده و او پيشواى همه دختران آدم مى‏باشد .

به زودى مردى از ميان حلقه ياران برخاست ، مردى كه داراى قامتى كشيده ، چهره‏اى گندم گون ، چشمانى شهلا بود ، قامت رسا و شانه‏هاى پهن او توجه بينوا را جلب كرد و به او نگريست ديد موهاى سرش ريخته و فقط چند دانه مو در پيش سر و چند دانه در پشت سر دارد و حكايت مى‏كند كه رنج بسيار ديده است .

مرد بينوا او را نشناخت و ندانست كه براى چه از جاى برخاسته ، ولى ياران همگى او را مى‏شناختند و به خوبى از سوابق درخشانش آگاه بودند .

آن‏ها مى‏دانستند كه در ميان خودشان ، كسى به اندازه او در راه حق رنج نبرده و استقامت به خرج نداده است .

هنوز آثار شكنجه‏هايى كه دست تبهكاران بر او وارد كرده در پيكرش باقى است ، بدن او از بى‏رحمى بشر داستان ها دارد .

آن‏ها مى‏دانستند كه خاندان اين مرد از نخستين كسانى هستند كه به اسلام گرويده‏اند وقتى كه اسلام ناتوان بود و همه از آن روى گردان بودند .

در آن موقع كسى كه اسلام مى‏آورد در خطر قرار مى‏گرفت ، نخستين مردمى كه اسلام را پذيرفتند ، ناتوانان و ستم كشان بودند ، قدرتمندان قريش آنچه نيرو داشتند در شكنجه و آزار آنان به كار مى‏بردند !!

اصحاب پيغمبر مى‏دانستند كه اين خانواده ، چه رنج‏ها ديده و چه شكنجه‏ها چشيده‏اند و چه قربانى ها داده‏اند .

پدر و مادر عمار نخستين مرد و زنى بودند كه در راه خدا شهيد شدند ، ابوجهل اين خانواده ضعيف و بينوا را در آفتاب سوزان حجاز ، لخت و عريان به روى سنگريزه‏هايى كه از حرارت آفتاب گداخته شده بود مى‏خوابانيد و بر سينه‏هاى آن‏ها سنگ‏هاى بسيار بزرگى مى‏نهاد ، تا از ايمان به خدا و رسول دست بردارند !!

گاه بر پيكر برهنه آن‏ها آنقدر تازيانه مى‏نواخت كه گوشت بدنشان به اين سو و آن سو مى‏پريد .

وقتى آتش خشمش شعله‏ور گرديد ، زوبينى به دست گرفت و در پيش مادر عمار فرود كرد و آن زن با ايمان را شهيد ساخت !! آن گاه ياسر پدر عمار را به شهادت رساند و عبداللّه برادر عمار را از بام خانه بر زمين پرتاب كرد ، پيكر جوان خورد شد و از دنيا رفت .

خود عمار كه در آفتاب سوزان در زير شكنجه قرار داشت ، همه اين جنايات را به چشم مى‏ديد و ناظر بود كه با پدر و مادر و برادرش چه كردند ، او منتظر بود كه نوبت وى كى رسد ؟

در اين موقع ظرف بزرگى را آوردند كه از پوست بود ، آن را پر از آب كردند و عمار را با پيكر مجروح در ميان آن انداختند و سپس از اين سو به آن سويش مى‏كشيدند و هل مى‏دادند ، گاه عمار را در ميان آب فرو مى‏كردند ، ولى عمار استقامت مى‏كرد .

/ 244