بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
آيا منظور از اين سخن ، استجازه فروش گردن بند بود ، يا منظور عرضه كردن آن براى فروش بود ؟ روشن نشد ؛ زيرا پيامبر بزرگ صلىاللهعليهوآله فورى جواب داد : بفروش . آيا ممكن است خداى بدين وسيله براى تو خيرى فراهم نسازد ؟ در صورتى كه دخترم فاطمه آن را به تو بخشيده و او پيشواى همه دختران آدم مىباشد .به زودى مردى از ميان حلقه ياران برخاست ، مردى كه داراى قامتى كشيده ، چهرهاى گندم گون ، چشمانى شهلا بود ، قامت رسا و شانههاى پهن او توجه بينوا را جلب كرد و به او نگريست ديد موهاى سرش ريخته و فقط چند دانه مو در پيش سر و چند دانه در پشت سر دارد و حكايت مىكند كه رنج بسيار ديده است . مرد بينوا او را نشناخت و ندانست كه براى چه از جاى برخاسته ، ولى ياران همگى او را مىشناختند و به خوبى از سوابق درخشانش آگاه بودند .آنها مىدانستند كه در ميان خودشان ، كسى به اندازه او در راه حق رنج نبرده و استقامت به خرج نداده است .هنوز آثار شكنجههايى كه دست تبهكاران بر او وارد كرده در پيكرش باقى است ، بدن او از بىرحمى بشر داستان ها دارد .آنها مىدانستند كه خاندان اين مرد از نخستين كسانى هستند كه به اسلام گرويدهاند وقتى كه اسلام ناتوان بود و همه از آن روى گردان بودند .در آن موقع كسى كه اسلام مىآورد در خطر قرار مىگرفت ، نخستين مردمى كه اسلام را پذيرفتند ، ناتوانان و ستم كشان بودند ، قدرتمندان قريش آنچه نيرو داشتند در شكنجه و آزار آنان به كار مىبردند !!اصحاب پيغمبر مىدانستند كه اين خانواده ، چه رنجها ديده و چه شكنجهها چشيدهاند و چه قربانى ها دادهاند .پدر و مادر عمار نخستين مرد و زنى بودند كه در راه خدا شهيد شدند ، ابوجهل اين خانواده ضعيف و بينوا را در آفتاب سوزان حجاز ، لخت و عريان به روى سنگريزههايى كه از حرارت آفتاب گداخته شده بود مىخوابانيد و بر سينههاى آنها سنگهاى بسيار بزرگى مىنهاد ، تا از ايمان به خدا و رسول دست بردارند !!گاه بر پيكر برهنه آنها آنقدر تازيانه مىنواخت كه گوشت بدنشان به اين سو و آن سو مىپريد .وقتى آتش خشمش شعلهور گرديد ، زوبينى به دست گرفت و در پيش مادر عمار فرود كرد و آن زن با ايمان را شهيد ساخت !! آن گاه ياسر پدر عمار را به شهادت رساند و عبداللّه برادر عمار را از بام خانه بر زمين پرتاب كرد ، پيكر جوان خورد شد و از دنيا رفت .خود عمار كه در آفتاب سوزان در زير شكنجه قرار داشت ، همه اين جنايات را به چشم مىديد و ناظر بود كه با پدر و مادر و برادرش چه كردند ، او منتظر بود كه نوبت وى كى رسد ؟در اين موقع ظرف بزرگى را آوردند كه از پوست بود ، آن را پر از آب كردند و عمار را با پيكر مجروح در ميان آن انداختند و سپس از اين سو به آن سويش مىكشيدند و هل مىدادند ، گاه عمار را در ميان آب فرو مىكردند ، ولى عمار استقامت مىكرد .