توحيد خاص - عرفان اسلامی جلد 4

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 4

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به قول حكيم بزرگوار ، نظامى گنجوى :

  • اى نام تو بهترين سرآغاز اى ياد تو مونس روانم اى كارگشاى هرچه هستند اى هيچ خطى نگشته زاول از ظلمت خود رهاييم ده با نور خود آشناييم ده




  • بى نام تو نامه كى كنم باز جز نام تو نيست بر زبانم نام تو كليد هرچه بستند بى حجت نام تو مسجل با نور خود آشناييم ده با نور خود آشناييم ده

توحيد خاص

اما توحيد خاص آن است كه تمام عوالم به جملگى نزد وجود عظمت حق ، محو بينند و موجودات را در ربوبيت اللّه تعالى معدوم يابند ، از غلبات انوار قدم و چنان كه در قدم حق تعالى موجود بود و موجودات معدوم ، اكنون هم چنان دانند و در وجود ، هيچ چيز نبينند كه نه آن در امر حق مستغرق باشد ، به مشاهده بعد از علم كه علم عام راست و مشاهده خاص راست و عالم را چنان بينند كه گويى نزد صولجان قدرت بارى تعالى در ميدان خدايى كه از ازل به ابد مى‏برد و از ابد به ازل .

و مبادى توحيد خاص سير كردن است در شواهد صورت و روح و عالم صغرى كه جند حق و باطل آنجايند ، چون لشگر عقل و لشگر جان و لشگر دل و لشگر نفس و حجاب قهر و لطف و غرايب اشكال مقدورات كه در آن عالم موجود است و ظهور حق عز و جل كه در اسرار حقايق ملكوت به چشم جان ببيند كه توحيد عام از عالم ملك و شهادت رفتن است به حق كه به صورت آن عالم كبرى است .

و توحيد خاص از خود رفتن است به حق كه به صورت آدم ، عالم معانى و سراى تجلى است و آن آيت كبرى است اگرچه در جنب جهان كوچك است .

و فرق ميان خاص و عام در توحيد آن است كه عام به شواهد و عقل باز مانند و خاص چون حق را بدانستند از شواهد عالم صغرى و كبرى فنا شوند و فناى خود در بقاى حق بيابند و پيوسته در وجود حق مضمحل باشند ، تا احكام قديمش برايشان مى‏گذرد و ايشان به طوع محكوم مى‏باشند .

به قول عارف بلخى كه از قول فانيان در حق و مطيعان وارسته گفته :

  • ما در ره عشق تو اسيران بلاييم بر ما نظرى كن كه در اين ملك غريبيم زهدى نه كه در كنج مناجات نشينيم نه اهل صلاحيم و نه مستان خرابيم ترسيدن ما چون كه هم از بيم بلا بود ما را به تو سرّيست كه كس محرم آن نيست ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است بر رحمت خود بين و مبين بر گنه ما ما غرق گناه از سر تا ناخن پاييم

  • كس نيست چنين عاشق بيچاره كه ماييم بر ما كرمى كن كه در اين شهر گداييم وجدى نه كه بر گرد خرابات برآييم اينجا نه و آنجا نه چه قوميم و كجاييم اكنون زچه ترسيم كه در عين بلاييم گر سر برود سرّ تو با كس نگشاييم بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم ما غرق گناه از سر تا ناخن پاييم ما غرق گناه از سر تا ناخن پاييم

/ 244