ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

امید مجد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • چشم تا بر هم زنى آيد بسر
    هر كه پا در ره نهد با اشتياق
    ليك بهر او نباشد فرصتى
    پيش ميراند ورا تا مرز مرگ
    ناز دنيا را چرا بايد كشيد؟
    سايه ى آسايش ار سازد بلند
    گر كه باران بلا ريزد قضا
    عزت و فخر جهان بگذشتنى است
    دور سختى عاقبت آيد بسر
    هر زمانى روى دارد بر زوال
    آنچه از بگذشتگان كهنه دير
    نيست آيا عبرتى سرشار راز؟
    خفته اند اجداد در زير خاك
    باز نايد آنكه بگذشته دگر
    خود نمى بينيد آيا روز و شب
    نقش حالتها كشيده مختلف
    يكنفر مرغ از قفس كوچانده است
    يكنفر افتاده بيمار و نزار
    برگ عمرى از خزان گرديده زرد
    ماجراجوئى اسير اين جهان
    غافلى در جهل خود رفته فرو
    هر كسى مانده، بگردد رهسپر
    چونكه در لذات خود غوطه وريد
    بشكند جام هوس، دست اجل
    ياورى خواهيد تنها از خدا
    شكر او گوييد گرچه در شمار
    نعمتش نايد يك از صدها هزار



  • راه طى گشته تمام آيد سفر
    دوست دارد طى شود شام فراق
    چند روزى داده مرگش مهلتى
    تا بخشكد شاخ عمرش برگ برگ
    جام مهرش را چرا بايد چشيد؟
    شادمان گرديد از آن، تا به چند؟
    با شكيبائى شود دفع بلا
    شادى و آسايش آن رفتنى است
    تيره بختى مى كند روزى گذر
    زندگانش را بسر آيد مجال
    مانده پا بر جا كنون از شر و خير
    تا دل از مهر جهان شوئيد باز
    پند كى گيريد از ديوان خاك؟
    وانكه مانده عاقبت سازد سفر
    در فكنده خلق را در تاب و تب
    هر كسى بر رنگ خاصى متصف
    ديگرى بر او گهر افشانده است
    ديگرى بر او شده تيمار خوار
    در كنارش سبز گشته شاخ ورد
    دست مرگش مى ربايد در نهان
    باز مى پويد اجل دنبال او
    مى كند دنبال خاموشان سفر
    مرگ را يك لحظه در ياد آوريد
    تيره سازد شهرت و برد امل
    تا مگر سازيد دينش را ادا
    نعمتش نايد يك از صدها هزار
    نعمتش نايد يك از صدها هزار




خطبه 099-درباره پيامبر و خاندان او



امام اين خطبه را در سومين نماز جمعه خلافت خود خوانده است و مردم را از حوادث بعدى و حضور مهدى »عج« خبر داده است:




  • شكر آنكه جان ما پرورده است
    دست بخشش را گشاده بر بشر
    شكر او گوييم در كل امور
    ياورى خواهيم از او در روزگار
    نيست يزدانى بجز يكتا خدا
    تا رساند امر حق را آشكار
    چون امانت مى كشيد آن سختكوش
    رستگارانه گذشت از تيره خاك
    هر كه پا زان دايره بيرون نهاد
    هر كه همراهش شود، شد رستگار
    هر كسى كه شمع دين را برفروخت
    گفته ى بيهوده نارد روى آب
    چون ز جا برخاست چالاك است و چست
    چون ز حكم قاطعش فرمان بريد
    ناگهان پيك اجل آيد ز در
    چونكه روح او جدا شد از قفس
    بار ديگر رخ نمايد اتحاد
    پس نبايد داشت بر آنكس اميد
    يا نبايد بود نوميد از كسى
    اى بسا يك پاى دولت گشته لنگ
    ليك مانده پاى ديگر پا بجا
    آنقدر كه عاقبت صبح ظفر
    در مثل باشد محمد همچو مهر
    گر فرو شد اخترى در كهكشان
    گوييا اينك رسانده ذوالجلال
    نو عروسى را كه داريد آرزو
    پرده افكندست از رخسار او



  • فرش احسان در جهان گسترده است
    گرچه دست خود بيالايد به شر
    چونكه دارد سايه اش هر جا حضور
    تا بجاى آريم حق كردگار
    بنده و پيغمبرش هم مصطفى
    بر زبان راند سخن از كردگار
    بار سنگين رسالت را به دوش
    پرچم حق را نهاد آن مرد پاك
    راه دين گم كرد و در ذلت فتاد
    تيره بخت است آنكه مى گيرد كنار
    آتش توحيد جانش را بسوخت
    برنخيزد بى تفكر در سبب
    پاى همت كى شود لرزان و سست
    تحفه ى طاعت به خدمت آوريد
    مى گذارد رهنما پا در سفر
    حق برآرد رهبرى را زان سپس
    مى گذارد در جهان ميزان داد
    كو از اين كارگران دامن كشيد
    كه گره افتاده در كارش بسى
    عرصه بر مردان دولت گشته تنگ
    طاقت آوردست با تير بلا
    گردد از شرق صبورى جلوه گر
    آل او چون اخترانى در سپهر
    اخترى ديگر از او دارد نشان
    نيكوئى خويشتن را بر كمال
    پرده افكندست از رخسار او
    پرده افكندست از رخسار او




خطبه 100-خبر از حوادث ناگوار







  • هر چه را اول شمارى در وجود
    هر چه را آخر بدانى در شمار
    ابتدا و انتها از او جداست
    اين شهادت را كه آرم بر زبان
    هان مبادا چون مخالف با منيد
    يا چو از فرمان تن تابيد روى
    گوهر گفته چو سازم آشكار
    پس قسم بر آنكه گيتى آفريد
    كانچه مى گويم كلام مصطفاست
    هرگز او گفت دروغينى نزد
    گمرهى بينم كنون از كنج شام
    دور كوفه حلقه كرده لشكرى
    چون بسوزد آتش او سازه ها
    گرگ فتنه مى كند دندان فرو
    سيل جنگ آيد بروبد خانه ها
    روزها در رنج مى آيد به شب
    مى كشاند خلق را در خاك و خون
    ميوه ى باغش شود شاداب و نو
    مى خروشد همچو اشترهاى مست
    چون شب تاريك و بحر پر ز موج
    كوفه ويران گردد از باد بلا
    دو سپاه آيند با هم نبرد
    هر چه كه برپاست مى افتد به خاك
    وانچه افتادست سازندش هلاك



  • پيش از او بودست يزدان ودود
    بعد از آن باقى بود پروردگار
    اعتراف آرم كه او يكتا خداست
    گشته جارى بر لب از ژرفاى جان
    چنگ در چنگ گنهكارى زنيد
    در بدر گرديد چون سرگشته گوى
    خود مخوانيدش بدل يا كم عيار
    دانه در دامان خاكش پروريد
    پرده ى انديشه هامان هم صداست
    من كه بشنيدم نبودم بيخرد
    تيشه كوبد بر درخت دين مدام
    در كمين جويد، كمان برترى
    بگذراند جور از اندازه ها
    در ميان فتنه انگيز دورو
    ضربتش ويران كند كاشانه ها
    تيره شبهائى كه افتد جان به تب
    خويشتن سالم بيايد زان برون
    مى كند محصول از اين خرمن درو
    برق شمشيرش درخشد بى شكست
    لشكر اهريمن آيد فوج فوج
    رود خون جارى شود در كوچه ها
    وه كه چه كشتارها خواهند كرد
    وانچه افتادست سازندش هلاك
    وانچه افتادست سازندش هلاك




خطبه 101-در زمينه سختيها







  • مى نمايد جمع در روز شمار
    تا كشد از كار هر نفسى حساب
    خاضعانه صف كشيده پيش او
    لرزه بر اندامها در رستخيز
    هر كه يك لحظه بيابد مسكنى
    بهترين حالها مخصوص اوست
    ادامه خطبه
    بصره را مى افكند در تاب و تب
    نه شود مغلوب تا سازد گريز
    هست پالانى به رويش استوار
    سخت راند تا شتر را هست تاب
    دستشان خالى ز ثروت هست نيز
    پيششان بستند صف در كارزار
    نامشان ثبت است در لوح مبين
    چون نشانها دارد از قهر خدا
    قحطى و طاعون كند يكسر هلاك
    قحطى و طاعون كند يكسر هلاك



  • رفتگان و آيندگان را كردگار
    يا دهد پاداش يا گيرد عقاب
    ژاله از رخسارها آيد فرو
    زير پا باشد زمين در خفت و خيز
    وز فراغت پا نهد در مامنى
    در چنين روزى كه دل در غم فروست
    فتنه اى آيد چو تاريكى شب
    نه كسى را هست نيروى ستيز
    چون رسد، همچون شتر دارد مهار
    وانكه او را مى كشد دارد شتاب
    تيغ شر فتنه جويان هست تيز
    بردگانى كه به چشم آيند خوار
    گرچه گمنامند بر روى زمين
    واى بر بصره چو آيد اين بلا
    زود باشد مردمت را روى خاك
    قحطى و طاعون كند يكسر هلاك




خطبه 102-در تشويق به زهد







  • چونكه بر رخسار دنيا بنگريد
    هر كه بر تخت جهان بنشسته است
    آنكه در نازست بيند روى درد
    آنچه بگذشته دگر نايد بدست
    ريخته در جام شادى زهر غم
    سر مداريد از تكبر پر ز باد
    پس بيامرزد خدا آن نيكمرد
    آنچه در دنياست مى يابد زوال
    هر چه بشمردست مى آيد بسر
    هر چه را اكنون كشيد انتظار
    ادامه ى خطبه:
    وانكه جاهل ماند پايش در گل است
    اين بود كورا رها سازد دمى
    گام بردارد بدون رهنما
    ور ز عقبى صحبت آيد هست سست
    واجبش گردانده دست اتفاق
    ساقط از او شد كه بندش را گسيخت
    روزگارى گشته اينك پر ستيز
    غير مرد مومنى كوشد نهان
    گر كه باشد كس نمى داند كه كيست
    در هدايتها چراغ ملتند
    فتنه كى بر جانشان ره برده است؟
    كى بگويند عيب اين را پيش آن؟
    خالق سرچشمه هاى زندگى
    دورشان دارد ز طوفان عقاب
    مردمان، روزى رسد از ره فرا
    همچو ظرفى كه كنندش واژگون
    گرچه داده حق، پناهى بر شما
    ليك يزدان هر كه را داده نفس
    گفته ايزد در كتاب خويشتن
    بس نشانها هست در اين ابتلا
    كاين زمان گشتيم بر آن مبتلا



  • همچو زهادش گريبان بردريد
    عاقبت رخت سفر را بسته است
    شاخه هاى سبز خواهد گشت زرد
    كس از آينده به دل نقشى نبست
    مى كشد بر چابكى، سستى قلم
    گر بساط شادمانى شد زياد
    كو بينديشيد و پندى گوش كرد
    گرچه در عقبى فنا باشد محال
    هر چه منظورست آيد در نظر
    مى رسد اما بخواهد بست بار
    هر كه قدر خويش داند عاقلست
    بدترين خشم خدا بر آدمى
    تا كه راهش كج بگردد وز خطا
    گر به دنيا خوانده آيد هست چست
    گوييا بر هر چه دارد اشتياق
    يا تو گوئى هر چه را از آن گريخت
    ادامه خطبه:
    كس نمى يابد در آن راه گريز
    ناشناس است او ميان گمرهان
    ور نباشد كس نپرسد حال چيست
    رهنما بر بوستان عزتند
    آفت غيبت در ايشان مرده است
    يا كجا رانند لغوى بر زبان؟
    كردشان رحمت به پاس بندگى
    در نيندازد به گرداب عذاب
    كه نمى ماند ز دين چيزى بجا
    باطن اسلام مى ريزد برون
    تا ندارد هيچ كس ظلمى روا
    مى نمايد آزمايش هر نفس
    آشكارا كرده معلوم اين سخن
    كاين زمان گشتيم بر آن مبتلا
    كاين زمان گشتيم بر آن مبتلا




خطبه 103-پيامبر و فضيلت خويش



گزيده ى اين خطبه پيش از اين نوشته شد كه در روايت با اين خطبه يكسان نيست.




  • كردگارى كه بر او زيبد ركوع
    بود عرب از نعمت دانش برى
    ياوريها جست از فرمانبران
    گمرهان را داد از ورطه نجات
    پيشدستى كرد تا يابند راه
    استقامت كرد مرد حق پرست
    غير از آنكه خويش از فرط لجاج
    رستگارى را به هر كس عرضه كرد
    آسياب بخششان چرخيد باز
    بر خدا سوگند در آن گيرودار
    آنقدر در كار دين خورديم غم
    نه دلم لرزيد نه پا گشت سست
    سينه ى باطل شكافانم به تيغ
    تا كه حق آيد برون از پشت ميغ



  • داد خورشيد محمد »ص« را ركوع
    كس نكردى دعوى پيغمبرى
    تا كه ره را بست بر طغيانگران
    پيشتر زانكه رسد سيل ممات
    بيش از آنكه عمرشان گردد تباه
    تا كه از افتادگان بگرفت دست
    با طريق مصطفى كرد احتجاج
    جايگاهى در خور او هديه كرد
    كارشان اصلاح شد تا ديرباز
    من بدم سردار در هر كارزار
    تا كه پشت جاهليت گشت خم
    عجز و حيله، نقش ايمان را نشست
    تا كه حق آيد برون از پشت ميغ
    تا كه حق آيد برون از پشت ميغ




خطبه 104-صفات پيامبر







  • چون محمد »ص« كرد در عالم ظهور
    برحذر مى داشت از قهرى عظيم
    آن زمان كه نونهالى بود خرد
    چون درخت عمر او شد بارور
    خوى پاكش بهترين خويها
    ابر جودش گرفشاندى قطره اى
    بهرتان شيرين نبودى اين جهان
    چونكه چندى گشت گردون سپهر
    چون شتر ديديد او را بى مهار
    عده اى را بود آسان هر حرام
    چون درخت سدر بى خارى كه دست
    بردرانيده گريبان حلال
    دوستى كه خواستيد آمد بدست
    گشته خالى از نگهبان خاك دهر
    چنگتان روى جهان را خسته است
    تيغتان بگرفته دنيا را به كام
    هر چه خون ريزد بر آن خونخواه هست
    وانكه بر خونخواهى ما شد امام
    گوييا خواهد بگيرد حق خويش
    خون ستان ما بود پروردگار
    وانكه در سر عزم دارد برگريز
    اى پسرهاى اميه دير و زود
    حله ى دنيايتان چون بر تن است
    هر كه چشمش را به خوبى برگشود
    بهترين چشم ها، چشمان اوست
    اندرز مردم:
    كو بود عامل به پند خويشتن
    چشمه چون پاك است آبش را چشيد
    يا در اين منزل هوسرانى كنيد
    يا ميان تخت خواهشها غنود
    كه رسد سيلى و شويد هر چه هست
    هر دمى تازه بگرداند غرض
    آنچه او را عاقبت خواهد بكشت
    ميل دارد تا بچسباند نكو
    دركشاند پيش خود با جبر و زور
    دست حاجت پيش شخصى آوريد
    دردتان را از كرم سازد دوا
    غير از آنى كه نهاده كردگار
    زنده سازد سنت يكتا اله
    سهم بيت المال را بخشد درست
    پس بچينند اينك از شاخش ثمر
    ميوه ى سرخش، شود زرد و تباه
    يا نيايد فرصتى ديگر به كف
    سير بايد گشت از آبشخورش
    ديگران را نيز از آن داريد باز
    بعد، كس را نهى از منكر نمود
    بعد، كس را نهى از منكر نمود



  • شاهد حق يافت در گيتى حضور
    مژده ها مى داد بر خوان نعيم
    آبها از چشمه هاى مجد خورد
    كس نبد در باغ از او پربارتر
    چهره اش زيباترين رويها
    ابر مى شد از خجالت ذره اى
    سخت بد دوشيدن پستان آن
    مرد دنيا را دگرگون گشت چهر
    بى جهاز و لاغر اندام و نزار
    وه چه آسان نوش كردندش به كام
    لمس مى سازد ولى هرگز نخست
    بسته رويش نيز، ميدان مجال
    چند روزى پيشتان خواهد نشست
    تركتازى مى كنيد اكنون به قهر
    دست حكام حقيقى بسته است
    تيغ ايشان حبس در كنج نيام
    هر حقى را ياورى همراه هست
    حق ما را زنده مى سازد تمام
    كانچنين مردانه مى تازد به پيش
    كو نباشد ناتوان از هيچ كار
    هرگز از چنگش نخواهد رست نيز
    دست گردون، جامتان خواهد ربود
    بعد چندى در سراى دشمن است
    وانكه گوشش پند پاكان را شنود
    بهترين گوشها، از آن اوست
    زان نصيحتگر قبول آيد سخن
    بايد از چاه زلال آبى كشيد
    تا به كى تكيه به نادانى كنيد
    هر كه روى خود در دنيا گشود
    در كنار چشمه اى بنشسته است
    بسكه راى خويش مى سازد عوض
    گوييا هر دم كشد بر روى پشت
    آنچه را هرگز نمى چسبد به او
    وانچه نزديكش نمى يابد حضور
    گر شكايت پيش داور مى بريد
    كو تواند حاجتى سازد روا
    نيست بر دوش امامان هيچ بار
    هم دهد اندرز و باشد خيرخواه
    در حدود حق نباشد پاى سست
    باغ دانش اينزمان آورده بر
    پيش از آنى كه خزان آيد ز راه
    پيش از آنكه باز مانيد از هدف
    چشمه ى دانش چو مى يابى پرش
    بايد از زشتى نماييد احتراز
    زنگ را اول ز خود بايد زدود
    بعد، كس را نهى از منكر نمود




خطبه 105-وصف پيامبر و بيان دلاورى



در اين خطبه فضيلت اسلام را توضيح مى دهد و ذكرى از پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد و سپس اصحاب خود را توبيخ مى نمايد.




  • مى كنم بر خاك يزدانى سجود
    بهر هر كس كو قدم در دين نهاد
    پايه اش را داد آنقدر اقتدار
    هر كه برده بر حصار دين پناه
    شاهد آرامشش آيد ز در
    هر كسى با دين زبان بگشوده است
    بهر هر كس داد خواهد شد گواه
    فهم فرزانه از او يابد مدد
    شمع انديشه از او گيرد خرد



  • كو ره اسلام بر انسان گشود
    باب آيين را چه آسان برگشاد
    تا كسى با آن نورزد كارزار
    مامنى شايسته يابد از اله
    هر كه از رخسار دين گيرد خبر
    مى دهد شمشير برهانش بدست
    بهر هر كس نور جويد، شمع راه
    شمع انديشه از او گيرد خرد
    شمع انديشه از او گيرد خرد



/ 61