ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

امید مجد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • چونكه فردا جاى من خالى بماند
    آنزمان خواهيد دانست آشكار
    ظالمى بر مسندم خواهد نشست
    آن زمان گرديد مغبون از شكست



  • ديگرى حكم حكومت را براند
    تا چگونه كرده ام اصلاح كار
    آن زمان گرديد مغبون از شكست
    آن زمان گرديد مغبون از شكست




خطبه 150-اشارت به حوادث بزرگ







  • گمرهان بر هر طرف بشتافتند
    اتفاقى كه بيفتد دير و زود
    و آنچه را كز دور كرديدش نگاه
    اى بسا يابنده اى كو كام جست
    وه چه نزديكست تا آيد ز راه
    وقت آن آمد كه اندازد كنار
    وعده ها آرند بانگى بر حضور
    چون كه سيل فتنه آيد از قضا
    هر كسى از ماست، ره جويد ز نور
    تا گره شايد گشايد از بلا
    بين گمراهان، نشاند افتراق
    گرچه مى كوشد، نهان از ديده هاست
    هر چه مى جويد ورا صاحبنظر
    همچو آهنگر كه زنگى را زدود
    عده اى در تنگناى آن ستيز
    گوش دلهاشان، پر از آيات اوست
    حكمتش جويند، در هر صبح و شام
    ادامه ى خطبه درباره ى گمراهان.
    نيست كس از ظلم ايشان در امان
    عاقبت افتند در دام بلا
    سر خوش از زشتى و فارغ از غمند
    پرچم حق در كف و پا در جهاد
    ليك منت بر خدا ننهاده اند
    همزمان شد با سرانجام بلا
    تيغها را در ره حق آختند
    خويش را نزديك كرده بر خدا
    خواند او را سوى خود يزدان پاك
    در بهاى گمرهى كردند باز
    دور گرديدند از يار شفيق
    مهر آنچه حق معين كرده بود
    بر دگر جائى بيفكندند رخت
    فتنه جويان را گرفته در پناه
    همچو فرعونند و غافل گشته اند
    رشته هاى آخرت بگسسته اند
    رشته هاى آخرت بگسسته اند



  • از مسير روشنى رو تافتند
    از چه رو تعجيل ميبايد نمود
    دور بشماريد، مى آيد ز راه
    چون وصالش يافت، از آن دست شست
    بامدادان، از پس شام سياه
    پرده از رخسار وعده، روزگار
    آن چه بد پنهان كنون يابد ظهور
    چرخ، اندازد، تباهى در فضا
    كار او چون نيك مردان صبور
    بنده اى را سازد از بندى رها
    مومنان را خوانده سوى اتفاق
    رادمردى كز رياكارى رهاست
    هرگز از ردش نمى يابد اثر
    تا نقاب از چهره ى تيغى گشود
    تيغ هوش خويش را سازند تيز
    خون قرآنست در رگها و پوست
    سر خوش از آن مستى و شرب مدام
    ساليانى بگذرد بر ظالمان
    خوارى ايشان رسد تا انتها
    عده اى با فتنه گرها همدمند
    عده اى ديگر نكومردان راد
    صبرها كردند و جانها داده اند
    چون زمانى رفت و تقدير قضا
    بينش دل را هويدا ساختند
    گوش جان داده به پند رهنما
    چون پيمبر پر كشيد از تيره خاك
    عده اى بر جهل خود گشتند باز
    اتكا كردند بر هر نارفيق
    جابجا گرديد با كفر و عنود
    چون ولايت را ز جا كندند سخت
    معدن بدكاريند و صد گناه
    همچو گويى هر طرف سر گشته اند
    دل به دنيا داده از دين رسته اند
    رشته هاى آخرت بگسسته اند




خطبه 151-فتنه هاى آينده







  • شكر مى گويم خداى بى نياز
    تا برانم اهرمن را از وجود
    دامهائى مى نهد در روزگار
    نيست معبودى بجز يكتا خدا
    بنده اى كه كردگار او را گزيد
    در فضيلت نيست كس همپايه اش
    گرچه مردم راه او سازند طى
    شهرها بودند در ظلمت فرو
    بانگ جهل از هر طرف آمد بگوش
    هر حرامى بود بر مردم حلال
    مردمانش سالها مى زيستند
    كافرانه زين جهان كردند كوچ
    اى عربهائى كه تن پرورده ايد
    سينه هاتان را قضا، كرده هدف
    باده ى نعمت شما را كرده مست
    ترستان بايد ز روز انتقام
    گامتان بايد بماند استوار
    آفت فتنه چو از هر سو بخاست
    بر مراد خويش بيند كار دهر
    سفت گردانيده ميخ آسياب
    فتنه، پنهان از نظر، آيد درون
    ابتدايش، دلربا، همچون شباب
    تا كه ملت دل به مستيش سپرد
    ظالمان بر اثر فتنه تشنه اند
    جمله ى آنان همانند همند
    بر سر دنياى دون دارند جنگ
    بسكه مردم جام زشتى مى خورند
    دشمنانه مى شوند از هم جدا
    پس خزنده مى رسد فتنه ز در
    قلب ها باشد زمانى استوار
    پايمردى كه سلامت مانده بود
    چونكه سيل فتنه ها آرد هجوم
    گونه گون باشد هوسها، راى سست
    هر كه شد نزديك، خونش را بر ريخت
    چون خر وحشى كه دندان مى برد
    رشته هاى دين شود از هم جدا
    چشمه ى حكمت شود چون بر خشك
    دور دور ظالمان سركشست
    خرد مى سازند خلقى زير پا
    هر پياده اوفتد بر روى خاك
    مردمان نوشند از زهر قضا
    خون مردم را بدوشد همچو شير
    رخنه سازد در حصار اعتقاد
    مردم زيرك از آن گردند دور
    مى كند آشوب همچون برق و رعد
    مى برد پيوند خويشان را ز هم
    هر كه هم كوشد كه ماند بر كنار
    هر كه خواهد تا رها گردد ز دام
    ادامه ى خطبه.
    نقد دين را در كف فتنه نداد
    يا هراسان در پناهى مى گريخت
    عهد مى بندند با رنگ و ريا
    مى دهند آرى، فريب متقين
    يا نشان فتنه و بدعت شويد
    پايه هاى طاعت پروردگار
    خلق را بر سوى آن خوانيد نيز
    به، كه خود ظالم شويد و دستگير
    زانكه آنجا دشمنى آيد پديد
    چون شما را بنگرد در هر مقام
    بهر طاعت رويتان، بگشود راه
    بهر طاعت رويتان، بگشود راه



  • دست يارى سوى او سازم دراز
    گرچه هر دم با فريبى رخ نمود
    زيركانه صيد را سازد شكار
    بنده و پيغمبر او مصطفى
    خويشتندارى كه چون او، كس نديد
    آفتابست و نيابى سايه اش
    گر نباشد، كس نگيرد جاى وى
    روشنى بخشيدشان انوار او
    خلقها بد، خلقها هم زشتكوش
    خوار مى شد هر كه بود اهل كمال
    بى توجه كه رسولان كيستند
    خود نبد در دستهاشان غير پوچ
    پشت بر دين محمد (ص) كرده ايد
    تيره هاى محنتش يك يك به صف
    بايد از اين سرخوشى شوئيد دست
    هر كسى در هر مكان و هر مقام
    چون كه گرد شبهت انگيزد غبار
    كج نماند پيش مردم راه راست
    رخ نماياند به هر ديهى و شهر
    بر مراد خويش گردد كامياب
    مى كشد بر زشتى و سازد زبون
    مى كند دل را ز عشق خود كباب
    جام عيشش را به سنگى كرد خرد
    عهد بسته، وارث اين فتنه اند
    باد بر خاكستر زشتى دمند
    چون سگان بر لاشه اى دارند چنگ
    تابع و متبوع از هم دلخورند
    وقت ديدارست بر لب ناسزا
    همچو طوفان مى كند زير و زبر
    مى شود بر آفت شكها دچار
    ناگهان بر تخت گمراهى غنود
    پر نمايد آسمان را از سموم
    در هم آميزد درست و نادرست
    وانكه را كوشيد، جانش را گسيخت
    كينه هاشان همدگر را مى درد
    راه بر حق را نيابى رهنما
    بوى گند لاشه، گيرو جاى مشك
    ناخن بيدادشان، تن را بخست
    له كنند آنكس كزو خيزد ندا
    هر سواره مى شود يكسر هلاك
    شربت تلخش كند قومى فنا
    وانگهى بر خوردنش باشد دلير
    مى دهد صد خرمن ايمان به باد
    مردم فاسد بدان يابند شور
    نحس گرداند اگر فاليست سعد
    دين كجا باشد در آن بحر ستم؟
    باز از آسيب او گردد نزار
    باز نتواند، كند آنجا مقام
    هر كه بد آن روز از نيكو عباد
    يا ز تيغ ظالمان خونش بريخت
    ناكسان، با فاجران در آن بلا
    با تظاهر كردن بر حق و دين
    پس مبادا آلت خفت شويد
    بر هر آنچه دين بدان شد استوار
    دل دهيد و واجبش دانيد نيز
    ظلم اگر ديديد از گردون پير
    الحذر از دام شيطان پليد
    دست را شوئيد از نان حرام
    ايزدى كه منع فرموده گناه
    بهر طاعت رويتان، بگشود راه




خطبه 152-ستايش خدا







  • ايزدى را شكر، كه جان آفريد
    آفرينشهاى نو، باشد گواه
    گونه گون، اما مشابه آفريد
    گرچه خود را از جهان پنهان نساخت
    چون كه سازنده ز مصنوعش جداست
    آن كه با علمش، جهان، پرورده است
    همچو او كس نيست، نز روى شمار
    آفريد اما بدون خستگى
    بشنود اما ندارد هيچ گوش
    همره هر چيز و از جمله جدا
    گرچه پيدا هست، چشم او را نديد
    دور از اشيائست ذات كردگار
    بازگشت كل هستى بر خداست
    كرده محدود آنكه وصفش كرده است
    از ازل بودست بر جا كردگار
    هر كسى گويد كجا باشد خدا
    بود عالم، چونكه معلومى نبود
    بود قادر آنزمانيكه هنوز
    كس نبد تا قدرتش سازد بروز



  • تا كند جزئى ز ذاتش را پديد
    كز ازل بودست پا بر جا اله
    تا كه وحدانيتش گردد پديد
    كى توان با پنج حس او را شناخت؟
    خواندن محدود چون بيحد، خطاست
    كى بود چون آنكه خلقش كرده است
    بلكه در اوصاف و ذات و اقتدار
    پروريد اما نه با وابستگى
    بنگرد بيچشم و باشد عيبپوش
    نيست چسبيده نه مى باشد رها
    گرچه پنهانست نبود ناپديد
    معنى دوريست عز و اقتدار
    زين سبب گويند از عالم جداست
    گوئى او را در شمار آورده است
    نقض مى گردد چو آيد در شمار
    در مكانش خوانده و باشد خطا
    تربيت مى كرد و مربوبى نبود
    كس نبد تا قدرتش سازد بروز
    كس نبد تا قدرتش سازد بروز




ادامه ى خطبه درباره ى پيشوايان دين:




  • كردگارى كه بر او زييد ركوع
    بر درخشيد اختر عدل از سپهر
    هر چه بد ناراست زان گرديد راست
    پس خدا گرداند، خلقى را هلاك
    بار ديگر كرد تقديرش بروز
    چون يكى قحطى زده كو انتظار
    چشم ما هم بود بر چرخ فلك
    هر امامى از سوى پروردگار
    هيچ كس داخل نگردد در بهشت
    غير از آنكس كه امامش را شناخت
    وانكه منكر شد، امام از او بريد
    كرد مخصوص شما پروردگار
    نام اسلام از سلامت آمدست
    راه پر نورى كه حق آن را گزيد
    حجتى روشن ز علمى جلوه گر
    نيست پايان بر غرايبهاى آن
    خاك نعمتهاست، دين كردگار
    دست دين باشد كليد گنج خير
    خويشتن آن را حمايت كرده است
    هر كه درمان خواسته، اينك شفا
    هر كه خواهد خير حق در دو سرا
    گمرهان يابند مهلت از خدا
    با گنهكاران نشينند و مدام
    گام ننهادند خود در راه راست
    نه بر ايشان كس، امام و پيشواست



  • داد خورشيد امامت را طلوع
    پرتوى افكند ماه دين ز مهر
    راستى آمد، كژى از جاى خاست
    خلق ديگر را گزيدى روى خاك
    هم بدل گرداند روزى را به روز
    مى برد تا ابر گردد بيقرار
    تا نهد در دست ما دست كمك
    مى كند بر مردمان تدبير كار
    يا نيابد عزتى در سرنوشت
    هم امامش نيز با او مهر باخت
    آتش سوزان دوزخ را خريد
    دين اسلامى كه باشد پايدار
    عهده دار هر كرامت آمدست
    نور حجت بر ظلام جان دميد
    حكمتى پنهان ز چشمان بشر
    كس نمى يابد عجايبهاى آن
    همچو مهتابيست در شبهاى تار
    روشن از نورش شود، ظلمات دير
    عهد خود را حق، رعايت كرده است
    هر كه جان آراسته اينك صفا
    دل نهد اينك به آئين خدا
    غافلانه گشته تسليم هوى
    روز را با تيرگى سازند شام
    نه بر ايشان كس، امام و پيشواست
    نه بر ايشان كس، امام و پيشواست




ادامه ى خطبه:




  • كرد بر ايشان رسول كردگار
    پرده هاى غفلت ايشان دراند
    روى آوردند بر دنياى خوار
    سود كى بردند ز آنچه خواستند؟
    من از اين غفلت مدامم در هراس
    هم شما هم خويشتن را بيفريب
    هر كسى بايد ببيند سود كار
    هست بينا آنكه چون بانگى شنيد
    عبرتى بگرفت از گردون پير
    دور شد از ارتفاع و پرتگاه
    صفحه ى دل را بزد رنگ بياض
    سختگيرى كرد در راه خدا
    تا بدن در عالم خاكى بدش
    از پس مستى دگر هشيار باش
    اندكى كم كن اگر دارى شتاب
    چون كه پيغمبر طلاى گفته سفت
    واجب آمد آن شنيدن، دار گوش
    هر كه جز اين گفت او را كن رها
    ناز كمتر كن تكبر را گذار
    مى گشايد بر تو آغوش وصال
    هر چه كشتى مى كنى آن را درو
    چون بيايد رفت، ره هموار كن
    اى كه بنيوشى كلامم، الحذر
    »هيچ كس بهتر ز سلطان معاد
    حكمهاى قاطعى داده خدا
    گر دهى انجام، مى بخشد ثواب
    مى شود خشنود و مى آيد به خشم
    اين يكى زان حكمها باشد، نيوش
    بنده از كار خودش نابرده سود
    اگر يكى از اين گناهان كرده است
    وانگهى گرگ اجل او را دريد
    اول آنكه در كنار كردگار
    خون انسانى بريزد از هوس
    عيب مردم را براند بر زبان
    حاجت ار دارد نخواهد از خدا
    در عمل با مردمان باشد دورو
    نيك در اين گفته ها انديشه كن
    اندكى گفتم مفصل را بخوان
    چارپايان را شكم باشد مراد
    كار زنها چيست؟ خود آرائيست
    ليك مردانى كه مومن بوده اند
    مهربان، ترسان، فروتن بوده اند



  • كيفر كفرانشان را آشكار
    بار ديگر سوى بيدارى بخواند
    پشت گرداندند بر دارالقرار
    كى ز حاجتها رخى آراستند؟
    هست ايمان خرمن و غفلت چو داس
    سخت ترسانم از اين ديو مهيب
    از تلاشى كه كند در روزگار
    اول انديشيد پس آن را بديد
    راه روشن را گزيد از هر مسير
    گم نشد در سنگلاخ و كوره راه
    تا نماند گمرهان را اعتراض
    معنى حق را نكرد او جابجا
    از كلام راست كى باكى بدش؟
    خواب غفلت را بنه بيدار باش
    لحظه اى از حرص دنيا رو بتاب
    لحظه اى انديشه كن در آنچه گفت
    ترك آن، عيبست در كارش بكوش
    تا شود در باطل افكارش فنا
    گور تنگ خويش را در خاطر آر
    هر چه كردى مى شود بر تو وبال
    حاصلت در دست اعمالت گرو
    توشه هاى آخرت را بار كن
    وقت بيداريست خيز اى بيخبر
    بهر هشيارى خبر بر تو نداد«
    كه در آن هرگز نباشد شك روا
    ور كنى اعراض مى گيرد عقاب
    قهر گيرد گاه و گه پوشيده چشم
    وانگهى در كردن امرش بكوش
    گرچه از غير از خدا دل را زدود
    گردن خود زير بار آورده است
    توبه ناكرده خداى خويش ديد:
    داده در خاطر شريكى را قرار
    تا نشاند خشم خود را يك نفس
    بدعتى در دين گذارد در جهان
    چشم دوزد تا كسى سازد روا
    يا سخن چينى كند در گفتگو
    پس عمل كردن به آنرا پيشه كن
    خويشتن از اين سخن حق را بدان
    گرگ طبعان را دريدن كرده شاد
    در تبهكاريشان غوغائيست
    مهربان، ترسان، فروتن بوده اند
    مهربان، ترسان، فروتن بوده اند




خطبه 153-در فضائل اهل بيت







  • هر كسى را داده حق، چشم خرد
    ديده ى دل را گشايد تا كه باز
    خلق را خواننده اى همواره خواند
    دعوت خواننده را پاسخ دهيد
    بسته شد از مردمان تا چشم و هوش
    بحر صد آشوب و موج فتنه ها
    كشتى سنت شكست و اهل خاك
    مومنان پژمرده از آفات دهر
    گمرهان فاسق ناراستگو
    ما كه اهل بيت آن پيغمبريم
    ما كليد گنجهاى دانشيم
    كاروان خلق را سويش بريم
    هر كس از در، در نشد در خانه اى
    ادامه ى خطبه:
    جلوه گاه گنج رحمان گشته اند
    پيشدستى در سخن گفتن خطاست
    جز خردمندى و صحت در كلام؟
    چون از آنجا آمد و آنجا رود
    چون از آنجا آمد و آنجا رود



  • با دل خود عاقبت را بنگرد
    فاش بيند هر نشيب و هر فراز
    پيشوائى هم پس از او حكم راند
    هم به حكم پيشوا گردن نهيد
    فتنه ها آورد از هر سو خروش
    تشنه هاى خون و زخم دشنه ها
    گشت در گرداب بدعتها هلاك
    گشته آواره به هر كوئى و شهر
    آمدند از هر طرف در گفتگو
    دين او را حافظيم و ياوريم
    بار تبليغ الهى مى كشيم
    خانه هاى علم و ايمان را دريم
    همچو دزدانست و چون بيگانه اى
    معنى آيات قرآن گشته اند
    نزد ايشان كه فقط گويند راست
    كى بزيبد بر كسى كو، شد امام
    فكر و جانش در پى عقبى بود
    چون از آنجا آمد و آنجا رود



/ 61