ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

امید مجد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




هان مبادا تا كنيد ايشان رها

حقشان پامال گردد از جفا


حرمت همسايه واجب بر شماست

چونكه از تاكيدهاى مصطفاست


آنچنان مى گفت از همسايه ها

بردشان بالا بقدر و پايه ها


كه گمان برديم خواهد گفت حال

مى برد همساهى، ارش هم ز مال


هان مبادا از كسى افتيد عقب

در عمل كردن به قرآن در طلب


چون ستون دين بود بى شك نماز

حفظ آن دين را نمايد سرفراز


تا كه باقى هست در سينه، نفس

حرمت كعبه نگه داريد پس


گر نداريد عزت آن را نگاه

بيدرنگ آيد عذابى از اله


تا بيابد گسترش دين در بلاد

با زبان و مال و جان بايد جهاد


پس بپيونديد با هم، همچو دوست

بخشش و بخشايش هم بس نكوست


رو متابيد ار كه با هم همدليد

رشته ى پيوندها را مگسليد


آنچه از هر كارتان واجب ترست

امر بر معروف و نهى از منكرست


ايندو چون رفتند، باشد جاى ظلم

بدترينها بر شما رانند حكم


وانگهى ديگر نمى گردد قضا

گرچه بگشائيد دستى بر دعا


ايكه از عبدالمطلب زاده ايد

همچو او در زندگى آزاده ايد


هان مبادا سخت پيكارى كنيد

جوى خون از مسلمين جارى كنيد


زين بهانه كه كنون خاك زمين

تر شد از خون اميرالمومنين


غير از آنكس كه مرا كشته كنون

از كسى ديگر نبايد ريخت خون


گر از اين ضربت كه او برزد به من

مرغ جانم پر كشيد از دام تن


خود فقط يك ضربتى بر او زنيد

هان مبادا دست و پاى او كنيد


چونكه روزى مى شنيدم از نبى

كاينچنين بگشود بر صحبت لبى


»مرده اى را مثله كردن هست بد

گرچه باشد از سگ هارى جسد«



نامه 048-به معاويه





نيست ترديدى ز بيداد و فريب

آدمى رسوا بگردد عن قريب


زشتى او فاش گردد بر عباد

دين و دنيايش بخواهد شد به باد


عيبجويانش ز هر گوشه كنار

عيبهايش را ببينند آشكار


خويش مى دانى چو چيزى شد ز دست

بار ديگر يافتن ناممكن است


عده اى، چيزى بنا حق خواستند

خود به توجيهش سخن آراستند


خواندشان يكتا خدا ناراستگو

خوارشان گرداند در ظلمت فرو


ترس در دل بايدت زان روز سخت

كه بگردد شادمان هر نيكبخت


ليك هر كس در حيات خويشتن

داده بد افسار خود بر اهرمن


بس پشيمانست و بر حسرت دچار

كه چرا نستاند از دستش مهار


خوانده اى ما را به قرآن اى شگفت

مهر آن در قلب تو كى پا گرفت؟


گرچه ما را سوى قرآن خوانده اى

خويشتن وقعى به آن ننهاده اى


تا نپندارى به تو دادم جواب

گر پذيرا گشته ام حكم كتاب


نامه 049-به معاويه





پس بدان دنيا نمايد اهتمام

تا كند سرگرم انسان را مدام




عاقبت هم جاهل دنياپرست

هيچ چيزش را نمى آرد به دست


غير از آنكه حرص او افزون شود

بيشتر از صحبتش دلخون شود


هر چه مى يابد نگردد بى نياز

در پى آن چه ندارد هست باز


عاقبت هم آنچه آورده به كف

يك به يك بايد بگرداند تلف


مى دهد هر چه بدست آورده است

بشكند هر جا كه محكم كرده است


گر بگيرى پند از آنچه گذشت

آنچه روشن بود و اينك تيره گشت


مى توانى آن چه را اكنون بجاست

حفظ گردانى بدانسان كه سزاست


نامه 050-به اميران سپاه خود





از اميرالمومنين عبد غفور

بر تمام مرزبانان غيور


واليان را گر فزون گرديد مال

نعمتى ديدند و خوش گرديد حال


هست واجب تا كه دور از هر غرور

بر رعيت همچنان باشد غفور


نعمتى را كه خدايش داده است

همچو خوانى پيش او بگشاده است


عامل نزديكى و احسان كند

بيشتر يارى بر اخوان كند


من نبايد از شما سازم نهان

غير راز جنگ چيزى در جهان


يا بجز حكمى كه شرع ايزدست

بى نظر خواهى زنم بر كار، دست


يا كنم تاخير در احقاق حق

گر شما هستيد بر آن مستحق


يا بدون آنكه بنمايم ادا

در ميان راه، گردانم رها


اى تمام مرزداران وطن

حقتان يكسان بود در نزد من


گر كه من با جديت دور از ريا

دين خود را بر شما سازم ادا




حق تعالى نعمتش افزون كند

سختى از كردارتان بيرون كند


طاعت امرم كنيد افزون ز پيش

چون بخواندم بيدرنگ آئيد پيش


هان نبينم جمعتان آشفته است

در هر آنچه سودتان بنهفته است


در دل سختى ببايد پا گذاشت

ور نه ديگر چشم بر نصرت نداشت


هر كه اينگونه نباشد پايدار

مى شود در چشم من بسيار خوار


تيغ كيفر را كنم آنگونه تيز

كه نيابد هيچ راهى بر گريز


از اميران خود اين را بشنويد

هم مطيع گفته ى ايشان شويد


چون بدين تدبير يكتا كردگار

كارتان را به كند در روزگار


نامه 051-به ماموران ماليات





هر كسى را نيست ترس رستخيز

توشه اى هم پيش نفرستاد نيز


توشه اى كه در گذرگاه شمار

بهر او همچون نگهبانست و يار


آنچه يزدان بر شما واجب نهاد

اندكست اما بود اجرش زياد


بر بديهائى چو ظلم و سركشى

كيفرى گيرد خدا با آتشى


چون اگر شخصى نترسد از عذاب

لاجرم كمتر دهد دل بر ثواب


منصفانه داد مردم را دهيد

بين خود با ديگران ميزان نهيد


گر كه خود دارند بر چيزى نياز

صبر بايد تا بدست آرند باز


چون سفيران امام امتيد

خازن مردم، وكيل ملتيد


گر كسى دارد به چيزى احتياج

بر نگيريدش به عنوان خراج


آنچه مى خواهد بود از حق بدور

كه بگيريد از كفش با دست زور




كس مبادا تا كند خود كامه اى

يعنى از ايشان فروشد جامه اى


جامه هائى كه زمستان و تموز

پوشش تن هست در گرما و سوز


الحذر، بهر وصول ماليات

دور باشيد از چنين خلق و صفات


چارپائى را مگيريد از كسى

كه از آن روزى بدست آرد بسى


بنده اى را كه عصاى دست اوست

بازنستانيد كه بس نانكوست


كس نبايد تا زند بر آدمى

تازيانه، از براى درهمى


يا به مال كس كند آلوده دست

گر مسلمانست يا كه كافرست


غير از آنكه اسب باشد يا سلاح

كه نباشد در كف كافر صلاح


پس نبايد اين دو را بر دشمنان

باز بگذارند هرگز مومنان


بهر هم باشيد دائم خيرخواه

خوش منش باشيد با اهل سپاه


با رعيت نيز بايد بود يار

دين حق را نيز بخشيد اقتدار


آنچه را از سوى يزدان واجب است

مى دهد انجام، هر كس صائب است


كردگارى كه بود پاك از شريك

خواسته تا شكر او گوئيم نيك


يار حق باشيم تا در حد ماست

گرچه هر چه قوتى هست از خداست


نامه 052-به فرمانداران شهرها





چونكه خور مايل به مغرب گشت چند

قدر آغال بزى سايه فكند


موقع ظهرست هنگام نماز

با جماعت خود بجا آريد باز


موقعى كه آفتاب نيمروز

هم سپيد و هم بود زنده هنوز


آنقدر باقى بود از وقت وى

كه دو فرسخ ره توان بنمود طى




موقع عصر و نماز ديگرست

با جماعت خواندن آن بهترست


مغرب آن هنگام مى آيد به پيش

كه گشايد روزه دار افطار خويش


حاجى از عرفات مى گردد جدا

رهسپر خواهد شدن سوى منى


آنزمانى كه شفق گردد نهان

ثلثى از شب بگذرد ز آغاز آن


آنزمان گرديده هنگام عشاء

پس نماز آخرين گردد ادا


نوبتى گردد نماز بامداد

كه سپيدى اندك اندك رو نهاد


آنچنان كه كس اگر گردد دقيق

خود دهد تشخيص رخسار رفيق


اى اميران، بشنويدم اين كلام

در جماعت چونكه مى گرديد امام


مدتى معقول بايد در نماز

تا نيفتد ناتوان در رنج باز


گر كه طولانى بگردد خواندنش

نيست ديگر طاقتى بر ماندنش


لاجرم دل بركند از آن صلات

فتنه بر او رو نمايد در حيات


نامه 053-به مالك اشتر نخعى





اين بود فرمانى از عبد خدا

از اميرالمومنين از مرتضى


هست فرمانى به مالك از على

چون كه بر مصرش بگرداند ولى


حاكمش گرداند تا گيرد خراج

مشكلات خلق را سازد علاج


تا كند آباد، كوشد در بلاد

با عدو هم نيز آيد در جهاد


مى دهم فرمان بترس از كردگار

طاعتش از هر چه باشد پيش دار


دل بده بر آنچه گفته در كتاب

گر بود واجب و گر باشد صواب




سر بنه بر سنت پيغمبرش

نيكبخت آنكس كه او شد رهبرش


رو سپيد آنكس كه جست اين نيك راه

رو سياه آنكس كه گرداندش تباه


حرمت حق را نگهدارى كند

با دل و دست و زبان يارى كند


چونكه بى شك مى پذيرد كردگار

يارى هر كس كه او را گشت يار


مى دهد عزت به هر حلقه بگوش

كه براى عز دين آرد خروش


نفس خود را پيرو خواهش مكن

گوش بر گفتار آن سركش مكن


چون نمايد سركشى رامش بكن

گر بخواهد كام، ناكامش بكن


»نفس انسان را كشاند بر بدى

گر نباشد لطفهاى ايزدى«


پس كنون اى مالك اشتر بدان

سوى آن كشور ترا كردم روان


كه حكومتها بخود ديده زياد

گاه پر از ظلم، گاهى پر ز داد


مردم آنگونه بكارت بنگرند

انتظاراتى ز كارت مى برند


كه تو هم آنگونه بنمائى نظر

بر تمام حاكمان پيشتر


مى كنند آنان بكارت داورى

همچنانكه تو براى ديگرى


نام نيك ار ماند از كس يادگار

مى توان دانست بوده نيك كار


نام نيكى كه درون سينه هاست

بهر انسان، بهترين گنجينه هاست


پس بدان كه بهترين اندوختست

هر كه ديده بر نكوئى دوختست


نفس خود را پاى در زنجير كن

آز او با بخل خود تدبير كن


خود مهارش را نگردانى رها

ورنه ورزد آنچه باشد ناروا


گر بخواهى داد نفس خود دهى

بايدش زنجير در گردن نهى


ورنه در آنچه خوش است و ناخوش است

گرگ طبعيهاى او انسان كش است




قلب را تفهيم كن معناى مهر

تا فروزد در دلت، نيكى چو مهر


خلق را مى بخش نور رحمتى

تشنه را سيراب كن با الفتى


هان نبينم، تا چنان درنده اى

تا گلو از خون خلق آكنده اى


چون پلنگى آهوان را مى خورى

خوردن خون را غنيمت بشمرى


مردمان كشورت دو دسته اند

عده اى بر دين تو پيوسته اند


دسته اى، گرچه بدينى ديگرند

با تو در خلقت خود از يك گوهرند


گاه مى لغزند و گاهى در قضا

دست مى يازند بر كارى خطا


گه ز روى عمد، گاه از لغزشى

نفسشان دل مى نهد بر سركشى


از گناهان چشم پوش و درگذر

بر خطا با چشم بخشش كن نظر


همچنانكه دوست دارى كردگار

گنج غفرانت دهد روز شمار


ايكه در انبوه نيكى ها گمى

تو بقدرت برتر از آن مردمى


آنكه حكمت داد از تو برترست

برتر از هر دست، دستى ديگرست


از تو و از واليت برتر خداست

آنكه اصلاح رعيت از تو خواست


چون حكومت هست دامى پر بلا

امتحانى از سوى يكتا خدا


پنجه را در پنجه ى يزدان مزن

لاف پيروزى در اين ميدان مزن


گر بكوبد بر تو چوب كيفرى

كى توان دارى كه طاقت آورى؟


جان من جز بنده اى عاجز نئى

بى نياز از رحمتش هرگز نئى


گر ببخشائى، پشيمان زان مباش

ور دهى كيفر، به دل شادان مباش


جام دل از مهربانى دار پر

تا توانت هست خشمت را بخور


هرگز اين گفتار را بر لب ميار

من اميرم امر بنمايم بكار


وانگهى خواهم پذيرايم شويد

چون غلامى بنده ى رايم شويد


صفحه ى دل زين سخن گردد سياه

شاخه ى دين مى شود زرد و تباه




آفتاب نعمت آيد بر زوال

تيرگى بر آمدن يابد مجال


گر دلت راه بزرگى پيشه كرد

نخوتى در كنج قلبت ريشه كرد


لحظه اى بر ملك يزدان كن نگاه

وسعت فرمانروائى اله


خوب بنگر در كفش عالم گروست

بارها برتر ز ملك خرد توست


چون به چنگ قدرتش هستى اسير

عاجزى وز ناتوانى ناگزير


گر نگاهى افكنى با چشم هوش

شعله هاى نخوتت گردد خموش


سركشى را از سرت بيرون برد

بار ديگر بازگرداند خرد


الحذر از اينكه در مجد و كمال

شان خود دانى چو شان ذوالجلال


يا كه در ميدان جبر و اقتدار

لاف همسنگى زنى با كردگار


رخت قدرت را خدا بر تن كشيد

خوار سازد هر كه را گردن كشيد


بر زمين زد بينى هر خودپسند

پاى هر مستكبرى را زد به بند


سفره ى انصاف پيش دل بنه

داد رب و مردم و خويشان بده


با همه، انصاف ورزيدن نكوست

گر بدارى تا ندارى خلق دوست


ايكه چندى بر رعيت حاكمى

گر نه بر انصاف پوئى ظالمى


هر كه را بيداد چون خون در تنست

حق تعالى سخت با او دشمن است


وآنكه با يزدان براند دشمنى

از عذاب حق، نيابد ايمنى


پنبه سازد رشته هاى حجتش

سست گرداند بناى قدرتش


با خدا همواره بنمايد ستيز

تا مگر توبه شود راه گريز


هيچ چيزى بدتر از بيداد نيست

خانه اى بدتر از اين بنياد نيست


باغ نعمت را نمايد شوره زار

مى كند نزديك، قهر كردگار


بشنود يزدان دعاى آنكسى

كه ستم ديدست در عالم بسى


چون خدا راه ستم را بسته است

در كمين ظالمان بنشسته است




مالكا بر گفته هايم دار گوش

روزى عقلست و جانداروى هوش


آنچه را از جان و دل مى دار دوست

كه نشان اعتدال حق در اوست


بيشتر شاخ عدالت گسترد

با رضايت خلق بر آن بنگرد


نارضائى عموم مردمان

بى اثر سازد رضاى خادمان


خشم نزديكان بود مانند باد

گر عموم مردمان هستند شاد


تا حكومت مى نمائى با فراغ

نيست از رنج زمانه سينه داغ


خاصگانت بيشتر زحمت دهند

از رعيت بيشتر بارت نهند


ليك آن نوبت كه روز ياوريست

موقع آشوب و وقت داوريست


كمتر از هر كس ترا باشند يار

بيشتر جويند راهى بر فرار


وه كه از انصاف بس ناراحتند

پر توقعتر ز كل ملتند


كمتر از اغيار گويندت سپاس

چون دهى نعمت به خويش و ناشناس


وركنى پرهيز از بذل متاع

كى پذيرند عذر تو زين امتناع


وقت سختى از تو دورى مى كنند

كمتر از هر كس صبورى مى كنند


پايه ى دين، توده هاى ملتند

موجب تحكيم بين امتند


حافظان راستين مرز و بوم

چون بيارد دشمن از هر سو هجوم


دل بيارى همين افراد ده

خانه را با اين ستون بنياد نه


از هر آنكه جست عيب ديگران

فاصله مى گير و مى كن سرگران


چون تمام خلق را بى كاستى

عيبهائى هست و نقصى خاستى


در خور واليست كه با صبر و هوش

عيب ايشان را بگردد پرده پوش


در پى كشف عيوب كس مباش

دور فرما زين روش پاى تلاش


پاك كن عيبى كه گردد آشكار

پرده از رازش ميفكن بر كنار


عيب و حسن خلق چون باشد نهان

داورى تنهاست با رب جهان


/ 61