ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

امید مجد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • تحفه اى دارد به دامانش نهان
    آنقدر در خود دمد باد غرور
    دانش بيهوده ريزد در ضمير
    خويش را لايق ببيند بر قضا
    حل مشگل گر از او خواهد كسى
    وانگهى از ذهن بيمارش به هم
    امر باطل را همى داند نكو
    هست همچون عنكبوتى او كه چند
    خود نمى داند بود راهش درست
    گر كه حتى رفته باشد راه راست
    ور خطا كردست و وامانده به گل
    مركب جهلش هميشه زير پاى
    هر چه گويد هست محصول گمان
    وانگهى گويد روايت هاى سست
    همچو كاهى در هجوم تندباد
    بر خدا سوگند همچون صم و بكم
    منصبى چون تاج بنهاده به سر
    هر چه را كه خود نمى دارد قبول
    هست بى ارزش دگر در چشم او
    غير از آن مذهب كه خود بشناختست
    گر نباشد آگه از حكم و صواب
    پرده ها مى افكند بر روى كار
    خون صدها بى گناه جان فروش
    بس كه ميراث كسان داده، به باد
    شكوه ى خود را به فريادى رسا
    شكوه از اين مردمان بيخرد
    زيسته يك عمر در جهلى سياه
    همچو خفاش گريزان ز آفتاب
    هيچ چيزى زين كتاب پر گهر
    ليك اگر سازند آنها جابجا
    زان نكوتر نيست ديگر گفته اى
    مرغ نيكوئى به چشم اين گروه
    ليك هر لحظه عجوز كار شر
    پيش ايشان چون عروسى جلوه گر



  • كاندكش بهتر ز بسيارى آن
    سير سازد كام خود از آب شور
    تا شود بر خلق عاصى و دلير
    بين مردم داورى دارد روا
    صد گره افزون كند بر او بسى
    ترهاتى چند بافد بيش و كم
    مشتبه گرديد اعمالش بر او
    در ميان تار خود افتد به بند
    يا بناى فكر او گرديده سست
    باز شك دارد كه كار او خطاست
    كار خود را نيك پندارد به دل
    سوى تاريكيش گشته رهنماى
    باورى در دل نكارد زان بيان
    صحت و سقمش نمى داند درست
    گفته ها را زير و رو دارد بياد
    نيست آگاه از ره تعيين حكم
    كه نباشد لايقش از هر نظر
    سست باشد باورش بر آن اصول
    خرمن دانش، بسوزد خشم او
    بر تمامى مذاهب تاختست
    با جهالت مى كند آن را خراب
    تا نگردد راز جهلش آشكار
    آمده از آتش ظلمش به جوش
    كر شده گوش فلك از بانگ داد
    مى كنم با قاضى چرخ قضا
    عقل زد بر سينه هاشان دست رد
    مى روند از اين جهان گمكرده را
    خوار مى بينند اين محكم كتاب
    نيست در چشمان ايشان خوارتر
    طبق ميل خويش آيات خدا
    پر بهاتر نيست در سفته اى
    كمتر از زاغ است در فر و شكوه
    پيش ايشان چون عروسى جلوه گر
    پيش ايشان چون عروسى جلوه گر




خطبه 018-نكوهش اختلاف عالمان



در نكوهش اختلاف راى عالمان.




  • چون كه دعوى نزد يك قاضى برند
    قاضى اى ديگر خلاف حكم او
    هر دو قاضى فارغ از هر اتهام
    وان امام گمره از آيين ناب
    چون كتاب ايزد و مرسل يكيست
    خود مگر حكمى رسيده از اله؟
    وين زمان بر حكم ايزد سر نهند
    يا خدا كردست نهى از اختلاف؟
    شايد آن دينى كه ايزد داده است
    وين كسان خواهند با پندار خام
    يا مگر اينان شريك ايزدند؟
    حق تعالى نيز فارغ زين ستيز
    يا كه شايد دين حق بوده تمام
    گر چه ايزد گفته در قرآن، كه چيست
    گشته ياد آور كه آيات اله
    اختلافى نيست در فرقان او
    »گر نبد قرآن، خود از پروردگار
    ظاهرش زيبا و بطنش هست ژرف
    طى نمى گردد شگفتيهاى آن
    هر چه تاريكيست در پشت حجاب
    خود نگردد روشن الا زين كتاب



  • هر چه او گويد به گوش جان خرند
    مى دهد حكمى چو افتد گفتگو
    روى مى آورند بر سوى امام
    هر دو راى داده را خواند صواب
    ريشه اين اختلاف راى چيست؟
    تا خلاف همدگر پويند راه
    حكمهائى بر خلاف هم دهند؟
    وين زمان كردند با حكمش مصاف
    كاستيهائى در آن بنهاده است؟
    ياريش سازند بر دينى تمام؟
    راست باشد حرف هائى كه زدند؟
    شاد بايد باشد و خشنود نيز
    ليك پيغمبر نگفته آن كلام
    »هيچ چيزى نيست كان بنوشته نيست«
    هر يكى بر ديگرى باشد گواه
    زين نكوتر نيست گفتارى نكو
    اختلافاتى در آن بد بى شمار«
    صد سخن بنهفته پشت حرف حرف
    بس سخنهاى غريبش در ميان
    خود نگردد روشن الا زين كتاب
    خود نگردد روشن الا زين كتاب




خطبه 019-به اشعث بن قيس



كه به اشعث پسر قيس فرمود.




  • (آنكه عالم بر وجودش فخر داشت
    آنكه نقاش ازل مى زد رقم
    نقش زيباى نگين خاتمى
    رشته ى پاك امامت، پشت او
    آنكه شب خوابيد بر جاى نبى
    مرغ گفتارش به پرواز آمده
    ناگهان بر گفته هاى مرتضى
    بر على گفت اين سخن كه رانده اى
    چون بباطل گوهر معنى بسفت
    از كجا آگاه گشتى زين سخن
    بر تو بادا لعنت پروردگار
    اى تو زاده گشته از مام غرور
    بار اول در ميان دار و گير
    بار ديگر بعد از آنيكه قبول
    طبل طغيان بر خليفه برزدى
    نه ز مالت سود آمد سوى تو
    تو همانى كز پليدى، بى دريغ
    اين بود شايسته تو اى دنى
    هيچ بيگانه نيارد اعتماد
    بر تو چون شخصى، دورو و بدنهاد



  • پرچم پرهيزكارى برفراشت
    نقش زيباى وى از روز عدم
    كمتر از يزدان، فراتر ز آدمى
    دين و دانش دانه اى در مشت او
    خطبه اى مى خواند در كوفه شبى
    گوئى از پيغمبر آواز آمده
    خرده ها بگرفت اشعث نابجا
    بر زبان خويشتن برخوانده اى
    مرتضى صورت بدانسو كرد و گفت:)
    تا چه باشد سود يا خسران من
    وانكه لعنت مى كند بر نابكار
    آتش كفر و نفاقت كرده كور
    در زمان كفر خود گشتى اسير
    كرده بودى دين اسلام و رسول
    تا به زنجير اسارت آمدى
    نه تبارت گشت پاسخگوى تو
    داده اى ياران خود را زير تيغ
    تا كه خويشت بر شمارد دشمنت
    بر تو چون شخصى، دورو و بدنهاد
    بر تو چون شخصى، دورو و بدنهاد




خطبه 020-در منع از غفلت







  • آنچه را ديدند اموات شما
    گر كه مى ديديد با چشمان خويش
    مى شنيديد آن زمان گفتار حق
    ليك آنچه بر دل آنان نشست
    زود باشد پرده ى جهل و غرور
    بر شما دادند راه حق نشان
    خوانده شد در گوشتان گفتار راست
    راه حق معلوم گرديد آشكار
    بس حوادث اتفاق افتاد چند
    هر چه نازيباست در چشمان دين
    گفته هاى خويش را يكتا خدا
    كرده ابلاغ از طريق انبياء



  • از عذاب و سختى و رنج و بلا
    جانتان بى صبر مى گرديد و ريش
    هم اطاعت كرده از كردار حق
    اين زمان از چشمتان پوشيده است
    برفتد وانگاه حق يابد حضور
    روى گردانديد اى گردنكشان
    ليك بر ايمانتان نفزود و كاست
    ليك سوى او كجا بستيد بار؟
    تا مگر گيريد از آنها نيز پند
    بر شما شد آشكارا و مبين
    كرده ابلاغ از طريق انبياء
    كرده ابلاغ از طريق انبياء




خطبه 021-در توجه به قيامت







  • هست پيشاپيشتان دارالقرار
    پس سبكبارانه ره را طى كند
    رفتگان كه بانگ رحلت خوانده اند
    تا به ايشان هم بپيونديد نيز
    خوب از بد، آنزمان يابد تميز



  • مرگتان از پشت سر در انتظار
    تا نكوتر خلوتى با وى كنيد
    اين زمان در انتظارى مانده اند
    خوب از بد، آنزمان يابد تميز
    خوب از بد، آنزمان يابد تميز




(سيد رضى در اين جا به تعريف از گفتار امام على (ع) مى پردازد.)


خطبه 022-در نكوهش بيعت شكنان







  • اهرمن ياران خود را خواستست
    تا بناهاى ستم ماند بجا
    نسبت ناراست بر من داده اند
    زير پا بنهاده اند انصاف و داد
    اين كسان خواهند حقى را كه خويش
    گشته خونخواه كسى كه پيش از اين
    خويشتن او را به خون غلطانده اند
    گر كه من از قتل او گفتم سخن
    ور كه آنان، خويش او را كشته اند
    خويشتن بايد تقاصى پس دهند
    آنكه اينك بر من آورده خروش
    سخت مى كوشند، بس غوغا كنند
    (هست قصد مرتضى، از اين سخن
    گوئيا كوشند تا دوشند شير
    اى شكست، اينك، قدم نه بر جلو
    من كرا دعوت كنم سوى شكوه
    من به تقديرى كه ايزد رانده است
    گر درآيند از در جنگ و ستيز
    آخرين درمان درد نابكار
    مايه ى پيروزى حق گشته است
    اى شگفتا تا بخوانندم به جنگ
    وانگهى از نيزه ام ترسانده اند
    مادر ايشان نشيند بر عزا
    تاكنونم كس نترسانده ز جنگ
    معتقد هستم چو بر يكتا اله
    هيچ شبهه در دلم نايافت راه



  • لشكرى از هر طرف آراستست
    عمر باطل بيشتر يابد بقا
    قاتل عثمان عفان خوانده اند
    بى جهت بر من برآوردند داد
    پايمالش كرده بودند و پريش
    خون او را ريختندى بر زمين
    بانگ خونخواهى شگفتا خوانده اند
    پس شريكند اين كسان با كار من
    دامن عثمان به خون آغشته اند
    زير بار كار خود گردن نهند
    خويشتن بار گنه دارد بدوش
    تا رسوم مرده را احيا كنند
    پخش بيت المال با تبعيض وظن)
    از يكى پستان كه گشته خشك و پير
    تا شكست ديگرى يابى ز نو
    يا چه پاسخ مى دهم بر آن گروه
    راضيم، چون بر سوى خود خوانده است
    روى آنها مى كشم شمشير تيز
    تيغ تيزست و نبردى پايدار
    تيغ تيزى كه به خونها تشنه است
    بر خيال خويش سازند عرصه تنگ
    سوى خاموشى و صبرم خوانده اند
    كى بترسم من ز پيكار و وغا؟
    كى بپوشانم بجانم رخت ننگ
    هيچ شبهه در دلم نايافت راه
    هيچ شبهه در دلم نايافت راه




خطبه 023-در باب بينوايان







  • همچو بارانى كه ريزد ز آسمان
    ز ابر تقدير و قضا هم لاجرم
    پس مبادا گر كسى در حسن حال
    ديگرى در سوك بنشيند به درد
    هر مسلمانى كه در اين تيره خاك
    خود نيالودست دامن نيز دست
    هست در چشمان مردم محترم
    گر كند كارى تبه در روزگار
    پيش اهل فضل مى گردد حقير
    حال آن شخصى كه هنگام قمار
    تا بيايد قرعه وفق حال او
    هست همچون حال آن مرد درست
    چشم مى دارد كه فال روزگار
    يا ببندد رخت سوى كبريا
    يا اگر ماند در اين دنيا هنوز
    ثروت و مكنت بر او گردد نثار
    نيست اين معنى ز اهل جان نهان
    وان چه مى ماند براى آخرت
    در دو عالم گر نصيبى داده است
    پس بترسيد اى خلايق از خدا
    نيست تنها ترس از كار گناه
    گر به كار نيك كرديد اقتدا
    هر كه با رنگى جز اخلاص آمدست
    پس رهايش مى كند پروردگار
    آتشى در سينه ام دارد خروش
    از خدا مى خواهم اين را راستى
    همنشينى با رسول و امتش
    مردمان آگه شويد از اين سخن
    هر چه ثروتمند باشد آدمى
    با تمام ثروت و اموال باز
    تا كه با دست و زبان چون تير و تيغ
    چون بدويند از همه نزديك تر
    چرخ گردان گر بلا بارد بسى
    نام نيكى كه بماند يادگار
    گر يكى درويش بيند قوم خويش
    همان مبادا تا از او تابيده رو
    گر چه مى داند اگر سازد نثار
    يا اگر هم پيش خود دارد نگاه
    بشنو اين گفتار نيكو از امام
    گوهرى اين گونه ارزشمند، كوش
    هر كه در هنگام سختى و بلا
    خويشتن را در زيان افكنده است
    چون از آنان يك نفر گردد جدا
    هر كه با اطرافيان و با رفيق
    از درخت دوستى و اعتدال
    مى خورد پيوسته بر، در طى سال



  • هر كسى سهمى برد از آب آن
    هر كسى سهمى بيابد بيش و كم
    بود برتر داشت افزون جاه و مال
    تا چرا گيتى به من لطفى نكرد؟
    دست خود را از خيانت كرده پاك
    بر عمل هائى كه ناچيز است و پست
    صاحب ارج است و داراى كرم
    باغ حرمت را بيالايد به خار
    بس فرومايه بر او گردند چيز
    هست او هر لحظه در اين انتظار
    زان ميان سهمى برد خوب و نكو
    كز خيانت در حياتش دست شست
    وفق حالش گردد از پروردگار
    نعمتى يابد در آن عالم سزا
    نعمتش افزون بگردد روز روز
    دين او و حرمتش هم پايدار
    مال و فرزندست سهم اين جهان
    كار نيكو باشد و نيكو صفت
    بهر مردم اين طبق بنهاده است
    آن چنانى كه ورا باشد سزا
    در خور ذات وجودى اله
    بهر حق باشد نه از روى ريا
    نقش كار خويش را رنگى ز دست
    با هر آن كه بهر او كردست كار
    ديگ خواهش در دلم آمد به جوش
    چون شهيدان رتبتى بى كاستى
    هر سعيدى كو بكرده خدمتش
    گوش جان داريد بر گفتار من
    صاحب مكنت بود در عالمى
    بر كسان خويشتن دارد نياز
    ياورش باشند بى خوف و دريغ
    خاطرش را مى خرندى نيك تر
    مهربان تر زين كسان نبود كسى
    به ز مالى كه برد ميراث خوار
    سينه اش را چاك بيند قلب ريش
    خود نبخشد ذره مالى بدو
    مال او نقصان نگيرد در شمار
    ثروتش افزون نگردد هيچگاه
    بر عمل كردن بدان كن اهتمام
    تا چو حلقه بر نهى در گوش هوش
    از مدد بر قوم خود دارد ابا
    ريشه يارى ياران كنده است
    ليك اين از دست داده جمله را
    شيوه نرمى گزيند در طريق
    مى خورد پيوسته بر، در طى سال
    مى خورد پيوسته بر، در طى سال




(در اين جا سيدرضى به تعريف از زيبائى اين گفتار حضرت على (ع) مى پردازد.)


خطبه 024-برانگيختن مردم به پيكار







  • با كسى كو گشته دور از راه حق
    سخت مى جنگم كه بستم اين وثاق
    اى تمام بندگان كبريا
    هم بترسيد ار فرامين اله
    هر رهى را كه خدا گردانده باز
    بار تكليفى كه بر دوش شماست
    شهد پيروزى بود بر كامتان
    عاقبت در اين جهان پرنشيب
    من ضمانت مى كنم آنروز را
    چون ببينم در شما اين سوز را



  • تيرگى ها را نهاده بر طبق
    نه تعلل مى نمايم نه نفاق
    اى شده تسليم فرمان خدا
    هم بدو آريد از هر سو پناه
    در همان ره گام بگذاريد باز
    بر زمين بنهادنش كارى خطاست
    مرغ بهروزى بود بر بامتان
    يا در عقبى، مى شود نصرت نصيب
    چون ببينم در شما اين سوز را
    چون ببينم در شما اين سوز را




خطبه 025-رنجش از ياران سست







  • (هر زمان پيكى سوى او مى رسيد
    مى شنيدى لشكر آن مرد پست
    وانگهى بگريختند از كارزار
    گشت ناراحت امام از اين خبر
    وانگهى بر منبر كوفه نشست
    غير كوفه در تمامى وطن
    شهر كوفه، فتنه ات برخاستست
    (در ميان گفته هايش آن و دود
    »بهرم از ظرف خلافت، اى عزيز
    بسر آن كه دين خود را باخته
    قوم باطل، زود مى يابد هدف
    گر چه باطل هست راه آن گروه
    مى خورم حسرت كه داريد اختلاف
    از امام خويشتن رو تافتيد
    ليكن آنان پيرو امر امير
    گر چه آنان مردمان فاسقند
    ليك با حكام خود بى چون و چند
    اى دريغا چون سياست مى كنيد؟
    آن گروه تيره بخت راى سست
    ليكن اينك سخت فاسد گشته ايد
    سخت بدكردار و حاسد گشته ايد



  • از معاويه خبرها مى شنيد
    بر تمام شهرها افكنده دست
    عاملان مرتضى، بسيار زار
    سستى ياران به هنگام خطر
    تير گفتار از كمان دل بجست)
    نيست شهر ديگرى در دست من
    دور گردون بر تو زشتى خواستست
    شعر شاعر را چنين تضمين نمود)
    نيست باقى غير چربى هيچ چيز«
    اين زمان سوى يمن برتاخته
    بر شما چيره شوند از هر طرف
    ليك دارند اتحادى با شكوه
    او فتاده بينتان صدها شكاف
    دامهائى بهر تقوى بافتيد
    گوش بر او مى دهند از خرد و پير
    عاقبت قعر سقر را لايقند
    كار از روى امانت مى كنند
    با امام خود خيانت مى كنيد
    لااقل با قوم خود باشد درست
    سخت بدكردار و حاسد گشته ايد
    سخت بدكردار و حاسد گشته ايد




/ 61