ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

امید مجد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




تا توانى پرده ى مردم مدر

آبروى خلق با گفتن مبر


تا در آنچه خواستى، يكتا اله

راز تو از مردمان دارد نگاه


كينه ها را با محبت چاره كن

رشته هاى دشمنى را پاره كن


هان مبادا چون ندارى آگهى

دل به گفتار سخن چينان دهى


چون سخن چين را خيانت در دلست

گرچه در ظاهر به نيكى مايلست


با بخيلان مشورت هرگز مكن

خويش را با گفته اش عاجز مكن


مانعت گردد ز احسان و سخا

از تهيدستى بترساند ترا


هيچ ترسو را به همفكرى مخوان

ورنه خواهى گشت چون او ناتوان


گر بخواهى از حريصى مشورت

فكر حرص و ظلم آيد در سرت


بخل و ترس و آز اوصافى بدند

هر يك از راهى بجان زخمى زدند


چون بيابند اين سه با هم اتحاد

سوءظن بر ايزد افتد در نهاد


بدترين شخصى كه اكنون اى امير

مى تواند بهر تو گردد وزير


آنكس باشد كه قبلا خوار بود

خود وزير حاكمى بدكار بود


با بدان، پيوند خوردش، سرنوشت

يار ايشان بود در هر كار زشت


الحذر از اينكه اين نامردمان

محرمت باشند و باشى خوش گمان


دست آنها بر گناه آغشته است

داد را بيداد ايشان كشته است


دست كش زان فاجران نانجيب

تا وزيرى بهترت گردد نصيب


با همان تدبير و هوش و فاضلى

ليك دور از هر گناه و بددلى


نه براى ظالمى بارى كشيد

نه گنه كارى از او جامى چشيد


زحمت ايشان برايت كمترست

رشته ى ياريشان محكمتر است


بيشتر بر تو محبت مى كنند

با بقيه كمتر الفت مى كنند


اين نكويان را نديم خاص گير

بارشان را در مجالس مى پذير




هر كه افزونتر بگويد حرف حق

بيش باشد بر رفاقت مستحق


كمترت يارى كند در آن امور

كه بداند بد خداوند غفور


همرديف پارسايان نكو

همنشين مخلصان راستگو


پس بياموزان بدين مردان دين

كمترت گويند مدح و آفرين


يا ستايندت به پاكى سرشت

كاينچنين دورى كنى از كار زشت


خودپسندى حاصل زه گفتن است

با تكبر ذهن را آشفتن است


الحذر از اين كه نيكوكار و بد

در نگاهت قربشان يكسان بود


ورنه اين يك مى شود دلسرد و سير

وان دگر، بدتر بخواهد شد دلير


با بدان بد باش و با نيكان نكو

خلق را يكسان نباشد خلق و خو


نكته اى گويم كه باشد گوهرى

گوش دل پيش آر تا بازش برى


خلق خواهد گشت بر تو خوش گمان

گر كنى نيكى بكار مردمان


بار را بر دوششان سازى سبك

با نكوئى قلبشان سازى خنك


آنچه از تكليفشان باشد برون

خود مكن تحميل بر آنها كنون


آنچنان رفتار كن تا در وطن

خلق بر تو بنگرد با حسن ظن


خوش گمانى گر بگردد حاصلت

رنجها را مى زدايد از دلت


هر كه نيكى ديده از تو يك زمان

بيشتر بر تو بگردد خوش گمان


وآنكه خورده از تو روزى نيشتر

سوءظنش بر تو باشد بيشتر


سنتى را كه سران در روزگار

دل بدان دادند از ره برمدار


نيك آئينى كه داده اتحاد

مردمان را فارغ از قهر و عناد


سنتى بدعت منه در نيمه راه

تا كند بگذشته آئين را تباه


چون كسى كه سنتى نيكو گذاشت

اجر مى بيند ز تدبيرى كه داشت


چون نورزى جهد در دل بستنش

بر تو ننگى ماند از بشكستنش




نزد اهل علم زانو زن مدام

با حكيمان همنشينى كن تمام


زانچه مى گويند ميبر انتفاع

تا شود اصلاح كار اجتماع


بر تو مى آموزد آن درس مفيد

كه قوام ملك از آن آيد پديد


هر كسى را حرفه اى و پيشه ايست

مختلف شغل و دگر انديشه ايست


جملگى دارند بر هم احتياج

درد هر كس را كسى سازد علاج


عده اى هستند سرباز خدا

جان بكف هستند و از دنيا رها


عده اى ديگر دبير و كاتبند

عده اى قاضى كه حق را طالبند


جمع ديگر عاملند و اهل داد

منصفند و پاكباز و خوش نهاد


عده اى گيرند مالى اينچنين

جزيه از كافر، خراج از مسلمين


زين ميانه مردمى صنعتگرند

عده اى تاجر كه كالا مى برند


عده اى هم زيردستند و پريش

مستمندانى ز فقر و فاقه ريش


گشته تعيين از رسول و از اله

هر يك از اين صنفها را جايگاه


من هم آن را از نبى آموختم

همچو گنجى در دلم اندوختم


لشكرى باشد دژى بس استوار

واليان را مايه ى عز و وقار


دين از آنها مى شود بس ارجمند

راهها زيشان بگردد بى گزند


گر نباشد لشكرى را اهتمام

كار مردم هم نمى يابد قوام


كار لشكر هم نگردد روبراه

تا خراجى كس نبخشد بر سپاه


حق تعالى كرده تعيين تا چه حد

سهم بيت المال بر ايشان رسد


تا بدان يابند قدرت در جهاد

كارشان بهبود يابد در بلاد


آنقدر بايد بگيرند از خراج

كه دگر گردند زان بى احتياج


ليك كار لشكر و كار عوام

از گروه سومى يابد قوام


اين گروه اين سه نفر را شاملند

قاضيند و كاتبند و عاملند




عهدها را خوب بندند استوار

سود مردم هست در آن برقرار


بين مردم در امور خاص و عام

اعتمادى هست بر ايشان تمام


كار اين جمله ندارد ياورى

گر نباشد تاجر و صنعتگرى


رونق از ايشان بگيرد اقتصاد

برده و آورده كالا در بلاد


دل به سعى و همت و كوشش دهند

احتياج خلق را پوشش دهند


دسته ى آخر، گروهى مستمند

فقر و فاقه پايشان را بسته بند


در خور آنند تا ديگر كسان

يارشان باشند و هم روزى رسان


ايزدى كه جان به انسان داده است

نزد هر دسته رهى بگشاده است


هر كه را، حقى بدوش حاكمست

كه اداء آن ولى را لازمست


هرگز از اين امتحان گونه گون

با سرافرازى نمى آيد برون


غير از آنكه كوششى ورزد زياد

ياورى خواهد ز يزدان معاد


نفس خود را نيز آموزد بدرس

مجرى حق باش وز چيزى مترس


كار اگر مشكل بود يا ساده است

صابرى راه ظفر بگشاده است


گر كسى را مى دهى فرماندهى

يا اميرى بر سپاه خود نهى


باز كن ديده، كه باشد خيرخواه

بر امام و بر رسول و بر اله


پاكدامنتر بود هم بردبار

ديرتر خشمش بگردد آشكار


نفس خود را داده است آموزشى

كه پذيرد چون كس آرد پوزشى


مى كند بر ناتوانان رحمتى

بر قويدستان بكوبد ضربتى


خود نگردد از حوادث زيرورو

ناتوانى كارگر نايد درو


آبرومندى شريف و استوار

خاندانش پارسا و ريشه دار


دست يارى ده بدون چون و چند

با هر آنكه همتى دارد بلند


با هر آنكس رادمردست و دلير

در شجاعت خنده زد بر روى شير




قيمتى تر از دو صد گنج و درند

با نكوئى و بزرگى دمخورند


خود برس بر كارشان افزون ز پيش

چون پدر درباره ى فرزند خويش


خود مبادا بر دلت آيد گران

گر رسانيدى مدد بر مهتران


هر نكوئى كه كنى، گر زيركى

خرد مشمار ار چه باشد اندكى


چونكه آن مردان پاك حق شناس

خوش گمان گردند و گويندت سپاس


همچو يارى در امور چشمگير

خرد حاجتهايشان را دست گير


چونكه لطف اندك بود يا بى شمار

هر يكى در جاى خود آيد به كار


اين يكى گاهى كند دردى علاج

وان يكى درمان روز احتياج


بهترين فرمانده آن فرمانده است

كه نكوئى ها به لشكر كرده است


بذل و بخشش بر چنين آئين كند

خرج اهل بيتشان تامين كند


تا چو بانگ جنگ افتد در بلاد

عزم ايشان جزم باشد در جهاد


مهر اگر ورزى به كردار و زبان

قلب ايشان نيز گردد مهربان


آنچه حاكم را كند بسيار شاد

عدل هست و دوستى بين عباد


دوستيشان آنزمان آيد بچنگ

كه نباشد قلبشان از جور تنگ


خيرخواهيشان نگردد آشكار

تا ندانند از ولى پندار و كار


يا نپندارند مردم ناظرند

حاكمان بر هر امورى قادرند


يا حكومت همچو بارى بس گران

ايستاده روى دوش ديگران


يا نباشد آرزوشان زين برون

كاش گردد اين حكومت سرنگون


پس اميد مردمان را زنده دار

تا توانى آرزوهاشان برآر


تا توان دارى و مى آيد نفس

نيكمردى كن مگو كه هست بس


گر كسى در راه دين رنجى ببرد

بايدش همواره در خاطر سپرد


كار نيكش گر كنى يادآورى

مى دهد انگيزه هاى ياورى




مى كند مشتاقتر مرد دلير

مى دهد جرات به ترسوى حقير


قدر رنج هر كسى ميدان و نيز

رنج كس را پاى ديگر كس مريز


در خور رنجش بده اجرى بدو

با گشاده روئى و گفت نكو


رنج خردش را مخوان هرگز زياد

گرچه دارد كس مقامى در بلاد


يا چو مردى هست گمنام و فقير

سعى بسيار ورا خوانى حقير


هر كجا سختى بكارت روى كرد

بر خدا و بر رسولش بازگرد


حق تعالى كرده در محكم كتاب

دوستداران خودش را اين خطاب:


»اى همه خلقى كه ايمان آوريد

از خدا و از نبى فرمان بريد


زين دو چون بگذشت دل بايد نهاد

بر كسى كو هست حاكم بر عباد


گر بيفتد بينتان جنگ و تبى

حكم آن خواهيد از رب و نبى«


يعنى اينكه چون بگردد عرصه تنگ

بر كتاب و سنت اندازيد چنگ


آن كتابى كه در رحمت گشاد

سنتى كه خلق را داد اتحاد


قاضى مردم كن آنكه عاقلست

در نگاهت پاكمردى كاملست


قاضئى كه چون بگردد كار تنگ

باز اندازد به عدل و داد چنگ


از ستيز دشمنان و احتجاج

در نغلطد در لجنزار لجاج


در خطاى خود نباشد پافشار

از تزلزل در قضاوت بركنار


بر خطاگر لحظه اى از حق گذشت

باز بر سويش نمايد بازگشت


پاك باشد سينه اش از حرص و آز

تا نيارد سوى كس دست نياز


طى كند راه دلائل را بتاخت

خود نباشد قانع از اندك شناخت


بيشتر در شبهه ورزد دقتى

برتر از هر كس بيارد حجتى




گر كسى دائم كند بر او رجوع

همچنان با صبر بنمايد خضوع


تا شود راز حقيقت آشكار

صبر او باشد زياد و پايدار


چون سره از ناسره گردد جدا

قاطعانه حكم راند در قضا


از زبان چرب مداحى دغل

صيد خودخواهى نگردد در عمل


يا كند نيرنگ باز او را ذليل

جانب كس بگيرد بى دليل


در زمانه اينچنين قاضى كم است

گر بگردد يافت، فخر عالم است


چون بديگر كس بدادى داورى

خوب بايد تا بكارش بنگرى


ثروتش ده در خور رفع نياز

تا نگردد پيش كس دستش دراز


رتبتش را نزد خود مى كن بلند

تا حسودانش طمع كمتر كنند


تا چنين اعزاز او را ممكن است

از گزند خاصگانت ايمن است


خوب بنگر پيش از اينها دين رب

بود اسير مردم دنيا طلب


با هوسرانى عجين گرديده بود

چرخ بر حول بدى گرديده، بود


خوب مى انديش دور از هر شتاب

وانگهى كن عاملان را انتخاب


بارها مى گير از آنها امتحان

بعد از آن بر مسندكارى نشان


بى نظر خواهى و از روى هوس

ويژه كارى را مده بر هيچكس


هر كس از روى هوس راندست حكم

خود بنوعى خائن است و اهل ظلم


عاملان را از كسانى برگزين

كه حيا و تجربه دارند و دين


خاندان صالحى كه بارزست

حسن پيشينه در آنها محرزست


در كرامتهاى اخلاقى سرند

آبرو دارند و آن را مى خرند


كم توقعتر ز مردم، بارها

عاقبت انديشتر در كارها


رزق آنها گر كنى افزون ز پيش

مى كنند اصلاح نفس خويش بيش


بى نيازى مى شود مانع كه چند

خود ز بيت المال مالى را برند




گر كنى بر كار ايشان اهتمام

حجت خود كرده اى ديگر تمام


نيست ديگر عذرشان هرگز قبول

گر كه بنمايند از امرت عدول


يا كه در كارت خيانتها كنند

زهر در جام امانتها كنند


بهر هر عامل تو جاسوسى گذار

كه بود هم راستگو هم راستكار


با چنين تدبير عمال بلاد

بيشتر گردند امين و اهل داد


بهر تو جاسوس چون آرد خبر

كه بگشته عاملى بيدادگر


اين گزارش را زجاسوست پذير

خشم بر آن عامل خائن بگير


چوب كيفر كوب در بند و سپس

آنچه را بگرفته زو مى گير پس


رخت خوارى و خيانت بر تنش

طوق بدنامى بنه در گردنش


چون ز كس خواهى بگيرى ماليات

نفع او را محترم دان در حيات


گر در اين باره بپوئى مصلحت

بر صلاح خلق باشد عاقبت


آنكه مى خواهد دهد مال و خراج

گر نگردد بر طرف زو احتياج


كار ديگر خلق هم گردد تباه

كارها هرگز نگردد روبراه


چون تمام ملك و مردم در حيات

جملگى روزى خورند از ماليات


خود به آبادى نظر كن بيشتر

تا شود آبادتر از پيشتر


كى دهندت ماليات آن ملتى

كه ندارد خاك آنها نعمتى؟


هر كسى بى آنكه بنمايد جهاد

تا كند آبادتر خاك بلاد


دوست دارد ماليات آرد به كف

شهر و خلقش را كند با هم تلف


زود باشد در گذار روزگار

كز حكومت هم بگردد بر كنار


گر رسيده كشتشان را آفتى

يا نخورده آب چندين مدتى


يا نديده قطره اشكى از سحاب

يا به عكس از سيل گرديده خراب


بار ايشان را سبك كن از خراج

آنقدر كه دردشان گردد علاج




بى زيان باشد چو نيكو بنگرى

آنچه مى بخشى و از آن بگذرى


در حقيقت توشه اى اندوختى

ديده بر پاداش آن هم دوختى


توشه اين باشد كه زين پس آن عباد

مى كنند آباد و خرمتر بلاد


همچنين گويند بر تو صد سپاس

حرمتت را بيشتر دارند پاس


قلبشان از اين نكوئى نيز شاد

كه كنى رفتار با انصاف و داد


پس تو هم افزون ببينى اقتدار

تكيه بر آنها كنى بر روزگار


حاصلى بس دلنشين برداشتى

از همان بذرى كز احسان كاشتى


راحت مردم فراهم كرده اى

گنج اطمينان بدست آورده اى


هم مدارا كرده اى هم عادلى

خلق سرخوش، خوش بيابى حاصلى


اى بسا بر دوششان در روزگار

حل كارى را نمائى واگذار


مردمان هم سرخوش از رايت شوند

با لبى خندان پذيرايت شوند


چونكه آبادى بود آن نعمتى

كه كشد بار تو را بى منتى


سرزمينى مى شود ويرانه اى

كه در آنجا فقر دارد خانه اى


تا نباشد حاكمى ثروت پرست

توده ى ملت نگردد تنگدست


مال اندوزند افزونتر ز پيش

نااميدند از بقاء ملك خويش


كمتر از ايام مى گيرند پند

نيست درس زندگيشان سودمند


بار ديگر نكته اى گويم بهوش

تا توان دارى در انجامش بكوش


در حكومت چونكه مى خواهى دبير

بهترينها را به جمعت مى پذير


نامه اى را كه در آن رازى درست

آن نويسد كز همه صالحترست


كاتبى كه چون بيند احترام

خويشتن را در نبازد زان مقام


بر تو از نابخردى گردد جسور

گويد عيبت را به جمعى در حضور


گر رسيده نامه اى از عاملى

خود كند در دادن آن كاهلى




يا كه ننويسد بر آن نامه جواب

يا چو بنويسد نباشد بر صواب


عهد و پيمانى كه در آن نفع توست

از همه جانب كند محكم نه سست


يا اگر بر تو رسد از آن زيان

هيچ در نقضش نباشد ناتوان


قدر و شان خويش را داند نكو

ورنه كى قدر دگر كس داند او


چون بخواهى كاتبى كرد انتخاب

در گزينشها مكن هرگز شتاب


بى جهت هرگز مفرما اعتماد

خود مكن چندان به هوشت استناد


ظاهر خود را بيارايند چند

تا دلت را سوى خود مايل كنند


مى كند خوش خدمتيها پيش رو

تا كند از پشت خنجر را فرو


در پس پرده نباشد خيرخواه

با خيانت، كار را سازد تباه


خوب بنگر بهر ديگر حاكمان

كار چون كردند در دور زمان


حاكمان صالحى كه پيش از اين

حكم مى راندند در اين سرزمين


زان ميان بر كاتبى كن اعتماد

كه ز خود نامى نكو برجا نهاد


نيز شهره بر امانتداريست

بين مردم مظهر هشياريست


گر كنى اين گونه كاتب را گزين

مى شود معلوم كه هستى امين


خيرخواهى، بهر دين كردگار

نيز بر پيمان رهبر، پايدار


در همه كارى براى هر گروه

مهترى را برگزين صاحب شكوه


لايقى كه چون بود كارى گران

خود ز انجامش نباشد ناتوان


مهترى كه از فراوانى كار

شانه را خالى نسازد زير بار


پس تو اى مالك كه صاحب رتبتى

گر كنى از كاتبانت غفلتى


اشتباه كارشان بر دوش توست

ملك تو در دست تدبيرت گروست


تاجر و صنعتگران را نيك دار

بر محبتهاى خود نزديك دار


چه كسى كه هست اكنون در حضر

چه كسى كه بار بسته بر سفر


/ 61