ليك اگر مى گشت برپا كارزار
شير غران بود و هم، توفنده مار
جز كنار قاضى مومن به رب
حجتى هرگز نياوردى به لب
عذر خاطى مى شنيد آن خوش منش
دست را مى شست از هر سرزنش
درد را از خلق پنهان مى نمود
چون دوا مى گشت، رازش مى گشود
آنچه را مى گفت مى كرد از وفا
كار ناكرده، نمى كرد ادعا
تا ظفر يابد، سكوتش مى شكست
چون سخندانى بر او مى يافت دست
گرچه در مى ريخت، گر لب مى گشود
اشتياقش بر شنيدن بيش بود
گر كه شك مى كرد در بين دو كار
ميزد او مطلوب نفسش را، كنار
تا چنين اوصاف را گيريد ياد
سبقتى گيريد بر هم اى عباد
گر شما را نيست قدرت، موبمو
ياد گيريد اين صفتهاى نكو
گر كه حتى اندكى سازيد درك
به، از آنكه جمله را گوئيد ترك
حکمت 282
گر كه حتى با عذاب خود، اله
خود نمى ترساند كس را از گناه
باز هم چون داده نعمتها زياد
بود واجب، طاعت آيد از عباد
حکمت 283
(به اشعث بن قيس كه پسرش مرده بود فرمود:)
پاره ى جانت بد و حق داشتى
كاين چنين سر بر فغان برداشتى
ليك اگر باشى شكيبا و صبور
هر بلا را هست اجرى زان غفور
بر تو شد جارى قضاى روزگار
چه كنى صبر و چه باشى بى قرار
ليك با صبرت بدست آيد ثواب
وز تضرع، عاقبت بينى عذاب
كودكى كه سخت، شادت مى نمود
مايه اى از ابتلا و فتنه بود
وينزمان هم خود مباش اندوهگين
چونكه گرداندست با اجرت قرين
حکمت 284
(چون محمد (ص) را به قلبى دردناك
خاك مى فرمود، گفت آن مرد پاك:)
صبر باشد خوب، جز در ماتمت
ناله بس زشت است، الا در غمت
گر تمام دردها خردست و خوار
داغ مرگت، سخت هست و ناگوار
حکمت 285
همنشين بيخرد هرگز مباش
تا ترا سازد چو خود، دارد تلاش
حکمت 286
(يك نفر پرسيد از او اى شير حرب
فاصله چندست بين شرق و غرب)
گفت آن اندازه كه شمس منير
مدت يكروز پيمايد مسير
حکمت 287
دوستان و دشمنانت سه كند
يا زيانبارند، يا يارى رسند
اولى آنكه ترا يارى نكوست
دومى هم آنكه باشد يار دوست
آنكه با خصم تو دارد دشمنى
سومين يارست كز او ايمنى
با تو مى باشند سه دسته عدو
اولى آنكس كه هستى خصم او
آنكه با يار تو دارد دشمنى
دشمنت باشد از او دل بركنى
سومين دشمن ترا، آن تيره خوست
كه بود با دشمنانت يار و دوست
حکمت 288
(مردى را ديد كه براى آنكه به دشمن زيان برساند، بيشتر به خود زيان مى زند فرمودند:)
تو كه اينسان كينه ورزى در عمل
همچو آن چابكسوارى در مثل
كه نمايد نيزه اى در خود فرو
تا بميرد آنكه باشد پشت او
حکمت 289
پند، افزون، پندآموزى كم است
درس عبرت هر كجاى عالم است
حکمت 290
بر خصومت هر كسى شدت بداد
او گنهكارست ناباور به داد
وآنكه كوتاهى كند با دشمنش
بس ستمها مى كشد جان و تنش
هر كسى افراط دارد در ستيز
از خدا هرگز نترسيدست نيز
حکمت 291
گر مرا مهلت بود، بعد از خطا
كه دو ركعت خود نماز آرم بجا
نيستم ديگر غمين از آن گناه
مغفرت مى خواهم از يكتا اله
حکمت 292
خلق پرسيدند در روز جزا
چون حساب از مردمان خواهد خدا؟
چونكه تعداد بشر باشد زياد
غلغله بر پا بود روز معاد
گفت آنگونه كه روزيشان بداد
گرچه بسيارند تعداد عباد
(باز پرسيدند چون خواهد حساب؟
گرچه باشد از نظرها در حجاب)
گفت آنگونه كه گستردست خوان
گرچه پنهانست از خلق جهان
حکمت 293
زينكه چه پيكى نمائى رهسپار
مى شود ميزان عقلت آشكار
مى شود از متن مكتوبت عيان
آنچه از شخصيتت باشد نهان
حکمت 294
غرقه را كمتر، نياز بر دعاست
از كسى كه در كمين او بلاست
حکمت 295
مردمان از مام دنيا زاده اند
لاجرم بر مهر او دل داده اند
نيست هرگز هيچ جاى سرزنش
كه چرا دارند اينگونه منش
حکمت 296
مى فرستد سوى تو، يزدان، گدا
گر برانى، رانده اى يكتا خدا
وانكه چيزى مى كند بر او نثار
گوئيا دادست بر پروردگار
حکمت 297
بى گمان هر مرد كه باشد غيور
از زنا همواره مى ماند بدور
حکمت 298
مدت عمر بشر گرچه كم است
خود نگهبانى براى آدم است
(يعنى اينكه آدم از ترس اجل
بيشتر پرهيز دارد از عمل)
حکمت 299
مرد طفلش، ديده را بر هم نهفت
مال او بردند، يك لحظه نخفت
حکمت 300
چون پدرها، دوستى با هم كنند
مهر افزايند و كينه كم كنند
بين فرزندانشان افتد وصال
خوش بود پايان آن فرخنده فال
هست گاهى، دوستى، بى ازدواج
ليك خويشى را به مهرست احتياج
حکمت 301
ترستان بايد ز حدس مومنان
چونكه مى آرند حق را بر زبان
حکمت 302
همچنانش پاى ايمان هست سست
هر كسى اين وصف در او ره نجست
تا بر آنچه حق بر او پنهان گذاشت
بيش باشد مطمئن تا آنچه داشت
حکمت 303
(بر انس فرمود كه مى كن تو سير
تا رسى بر نزد طلحه و زبير
پس بگو اى كرده از ايمان عدول
هست آيا يادتان حرف رسول؟
انس از اين دستور سرپيچى كرد و چون بازگشت گفت: پيغامتان را فراموش كردم. امام فرمودند:)
گر نگوئى راست، خواهم كردگار
كه تو را بر برص گرداند دچار
آن چنان از زجر آن بينى عذاب
كه هميشه بر زنى بر رخ نقاب
(بعد از آن انس، بيمارى برص گرفت و هميشه نقاب مى زد.)
حکمت 304
گاه دلها رو كند، گه سركشى
گاه آبى مى شود گاه آتشى
چونكه روى آورد با شوق و طلب
زود از او خواهيد كار مستحب
ليك آن نوبت كه مى باشد كسل
خود فقط خواهيد، واجب را ز دل
حکمت 305
گفته در قرآن خود يكتا خدا
هر چه را بگذشته خود، پيش از شما
نيز از فردايتان هم آگهيست
وين كه در اين بين چون بايد بزيست
حکمت 306
كس اگر زد سنگ، كوبيدش به سر
دفع شر چيزى نباشد غير شر
حکمت 307
(به نويسنده ى خود فرمود:)
در دواتت ليقه اى آماده ساز
هم قلم بايد كه باشد نوك دراز
فاصله بگذار در بين سطور
حرفها نزديك هم باشد نه دور
گر بپوئى كاتبى بر اين نمط
مى شود زيباتر آرى دستخط
حکمت 308
مومنان از من اطاعت مى كنند
فاجران رهجوئى از ثروت، كنند
حکمت 309
(يهودئى به او گفت: پيغمبر خود را به خاك نسپرده، درباره ى او بينتان اختلاف افتاد، فرمودند:)
در خودش هرگز نكرديم اختلاف
در خلافت بود بين ما خلاف
اين شما بوديد كه بر ناصواب
خود همينكه رد شديد از روى آب
با رسول خويش با تيره دلى
اين چنين گفتيد، غرق جاهلى:
»بت پرستان را چو باشد كردگار
بهر ما هم ساز، تو پروردگار«
گفت موسى كه شما بس جاهليد
تيره دل هستيد و از حق غافليد
حکمت 310
(بر على گفتند كه هنگام جنگ
خصم خود آسان چسان آرى بچنگ)
گفت من با كس نگشتم روبرو
يا نكشتم هيچ در ميدان، عدو
جز كه او خود داد بر من ياورى
كه بريزيم خون او، نه ديگرى
حکمت 311
(به پسر خود محمد بن حنفيه فرموده:)
سخت مى ترسم، كه گردى مستمند
فقر بر پايت زند زنجير و بند
زين بلا بر ايزدت آور پناه
چونكه دين را مى كند خوار و تباه
مى كند آشفته، تدبير و خرد
دشمنى و كينه توزى آورد
حکمت 312
(به كسى كه سئوالى كرد، فرمود:)
بهر لجبازى، مكن از من سئوال
در پى آن باش كه يابى كمال
آنكه خيرى را نمى داند ولى
در پى كسب است، باشد عاقلى
عالمى كز راستى كرده خروج
همچو نادانيست كه باشد لجوج
حکمت 313
(به عبدالله بن عباس كه اظهار نظر مى كرد فرمود:)
گرچه تو بر من نظرها مى دهى
راههائى پيش پايم مى نهى
گر بود بر حق، پذيرم آن سخن
ورنه تو بايد كنى طاعت زمن
حکمت 314
(چون از صفين بازمى گشت در شهرى، زنان بر كشتگان صفين مى گريستند: فرمود:)
بر شما، زنها كنون غالب شدند
گوئيا تدبير را صاحب شدند
بازشان داريد از آه و فغان
تا كه بگزينند، خاموشى، زنان
(حرب كه از ياران گران قدر او بود در پى امام پياده براه افتاد و امام سواره بود. امام فرمود:)
چون تو مردى، پاكمرد و بى گناه
گر پياده در پيم افتى براه
باعث مغرورى من مى شود
موجب خوارى مومن مى شود
حکمت 315
(بر سركشتگان خوارج فرمود:)
بر شما بد باد، كه خورديد گول
بس زيان ديديد، چون كرديد عدول
خلق گفتند: اى امير پر شكيب
خود چه كس نوشاندشان زهر فريب؟
گفت شيطان، كه كشد بر تيره راه
نفس اماره، كه بنمايد گناه
آرزوها را به دلها پروراند
سوى دام سركشيهاشان كشاند
فتح و نصرت را بديشان وعده ساخت
عاقبت در آتش سوزان گداخت
حکمت 316
در نهانها، دور مانيد از گناه
شاهد و داور بود يكتا اله
حکمت 317
(چون خبر شهادت محمد بن ابوبكر را شنيدند، فرمودند:)
غصه ى ما در چنين داغى گران
هست همسنگ سرور دشمنان
گرچه از آنان شده، كم، دشمنى
ما ز كف داديم، يار مومنى
حکمت 318
عذر انسان را خدا تا شصت سال
مى پذيرد، بعد از آن بايد كمال
حکمت 319
هيچ بد كارى، نمى يابد ظفر
هست مغلوب آنكه ره جويد ز شر
حکمت 320
در دل مال غنى، رب جهان
كرده رزق مستمندان را نهان
هيچ درويشى نماند بى غذا
جز كه از حقش، غنى يابد نوا
پس خدا هم نيز در روز حساب
از توانگر، زين عمل، خواهد جواب
حکمت 321
كار خود را آنچنان نيكو بساز
كه شوى از عذرخواهى بى نياز
حکمت 322
كمترين حقى كه از پروردگار
هست بر دوش شما در روزگار
اين بود كز نعمت يكتا اله
خود نگيرد كس كمك بهر گناه
حکمت 323
ايزدى كه نقش جان پرداختست
طاعت خود را غنيمت ساختست
زيركان آرند، اين گوهر بكف
عاجزان كردند فرصت را تلف
حکمت 324
قدرت سلطان، نگهبان خداست
حافظ ملك يگانه كبرياست
حکمت 325
مومنان خود را نمايانند شاد
گرچه باشد غصه هاشان در نهاد
سينه اى دارند چون دريا وسيع
نفس ايشان بس فروتن، بس مطيع
برترى جو نيست، ور تعريف خويش
بشنود از ديگران، گردد پريش
رشته ى اندوه او باشد دراز
همتى دارد هميشه سرفراز
خامش و پركار باشد، غرق ذكر
شاكر و صابر، كند همواره فكر
از نياز خود نمى گويد، سخن
گرچه باشد غرق در فقر و محن
خوى او آرام و طبع او لطيف
بى نيازى پيشه دارد، آن شريف
حکمت 326
بهترين ثروت بگويم كه به چيست؟
بى طمع بودن به مال ديگريست
حکمت 327
هر كسى كز او توقع داشتند
دست حاجت سوى او برداشتند
تا نداده وعده اى باشد رها
نيست لازم تا كند دينى ادا
حکمت 328
بنده گر مى ديديد پايان عمل
كه چه خواهد گشت چون آيد اجل
دشمنى مى كرد خود با آرزو
وين فريبائى كه مى بيند از او
حکمت 329
دو نفر هستند در مالت شريك
گر به چشمت زشت آيد يا كه نيك
وارثت، اول شريك در كنار
دومى هم حادثات روزگار
حکمت 330
هر كه دعوت كرد و خود شد گوشه گير
از كمان بى زهى افكنده تير
حکمت 331
در طبيعت علم بر دو گونه است
يا ز فطرت يا ز كسب آيد بدست
گر خلاف فطرت افتد اكتساب
نيست در آن علم سودى جز عذاب
حکمت 332
تا بود دولت، بود رايت درست
بخت اگر برگشت، تدبيرست سست
حکمت 333
چيره دستى را، تشكر، زينت است
زينت دست تهى هم عفت است
حکمت 334
روز ميزان، ظالمان را هست غم
بدتر از مظلوم در روز ستم
حکمت 335
گفته ها را حافظى دارد نگاه
رازها باشد عيان نزد اله
نفس هر چه كرده در دارالفنا
همچو زنجيرى شود او را بپا
مردمان هستند بى عقل و خرد
غير از آنكه حق بر او لطف آورد
قصدش آزار است هر پرسنده اى
در پى ضعف است بهر خنده اى
وانكه مى خواهد دهد بر او جواب
مى دهد گفتار خود را پيچ و تاب
اى بسا آنكه بود، فكرش درست
خود از اندك خشم و شادى گشت سست
ابر قلب آنكه باشد پايدار
از نگاهى گاه گريد زار زار
آنكه خود را سخت خواند، لحظه اى
خود دگرگون مى شود از جمله اى
حکمت 336
ترستان بايد بدل از كردگار
تا بكى گيريد از تقوى كنار؟
اى بسا كس آرزوها پروراند
دست گيتى، جمله را از او براند
اى بسا بنا كه زد نقش بنا
خود نخوابيده در آن، شد بر فنا
اى بسا كس مى كند گردآورى
جمله را بستاند از او داورى
شايد آن را از ره باطل بيافت
تا نداده حق كس، زو رو بتافت
از حرام آورد و شد اينك تباه
مانده تنها بهر او، بار گناه
بار سنگينى نهاده روى دوش
با تاسف، نزد حق، ماند خموش
»هر دو دنيا را كنون داده ز دست
دزد خسران، فاش، راهش ز دست«
حکمت 337
چون شرايط نيست حاضر، گاهگاه
ترك مى گويد گنهكارى گناه
اينكه كوتاهست، دست از ارتكاب
نوعى از ترك گناهست و صواب
حکمت 338
آبرويت، قبل خواهش پابجاست
خوب بنگر، ريزش آن در كجاست
حکمت 339
چاپلوسى هست و كردارى خطا
كه كنى كس را ثنا، بيش از سزا
ور بگوئى، كمتر از آنچه سزد
يا بود از عاجزى يا از حسد
حکمت 340
هر گناهى كه شمارى خوار و خرد
بايدش سنگين ترين زشتى شمرد
حکمت 341
هر كسى كه عيب خود را بنگرد
خود، گناه ديگران را نشمرد
هر كسى بر رزق يزدان دل سپرد
حسرت آنچه ز كف داده، نخورد
هر كه شمشير ستم را بركشيد
جام مرگ خويشتن را سركشيد
هر كه با دست قضا پنجه فكند
خويشتن با دست خود، گورش بكند
هر كه بى پروا به دريا برنشست
موج سختى، قايق جانش شكست
آنكه پا در جاى بدنامى گذاشت
نقش بدنامى براى خود نگاشت
پر سخن، بسيار بنمايد خطا
در خطاكاران نمى يابى حيا
بى حيا، راهى سوى تقوى نبرد
قلب هر كس گشت بى تقوى، بمرد
و آنكه دل مردست، افتد در سقر
قعر آتش مى شود او را مقر
هر كسى كه غافل از عقل و خرد
روز و شب بر عيب مردم بنگرد
خود كند، آن را كز ايشان خوانده زشت
لايه لايه جهل در جانش سرشت
ثروتى باشد قناعت در قضا
كه ندارد هيچ وقتى انتها
هر كه ياد مرگ بنمايد زياد
گرچه اندك مال يابد، هست شاد
هر كه داند كه خدا، روز حساب
از زبان هم چون عمل خواهد جواب
تا نبيند نيست نفعى در سخن
بيهده هرگز نيالايد دهن
حکمت 342
ظالمان را سه نشانه همرهست
باز بشناسد هر آن كو آگهست
سر ز ما فوقش بپيچد، سركش است
زورگوئى مى كند بر زيردست
مى دهد يارى به ديگر ظالمان
متحد هستند با هم هر زمان
حکمت 343
چونكه سختى اوج گيرد بعد از آن
اندك اندك از فرج يابى نشان
چون بلايا حلقه را كردند تنگ
تيغ آسايش، بود پيروز جنگ
حکمت 344
غصه فرزند و زن كمتر خوريد
دل ز قيد و بند نان، بايد بريد
گر كه ايشانند ياران خدا
او نسازد دوستانش را رها
ور كه ايشان دشمنان ايزدند
پس غم دشمن خورى تو تا به چند؟
حکمت 345
بدترين عيب آن بود كز ديگران
عيب گيرى و خودت باشى بر آن
حکمت 346
(مردى به كسى كه نوزاد پسرى داشت گفت: اين گزيده سوار بر تو مبارك باد. امام فرمودند:)
اين سخن هرگز مياور روى لب
بلكه برگو، شكرگو، بخشنده رب
بر تو ميمون باد آنچه داده است
نعمتى كه در برت بنهاده است
كردگار او را رساند بر كمال
خوبيش ارزانيت، در كل حال
حکمت 347
(كسى كاخى شكوهمند ساخت امام فرمودند:)
نقره ها باشد نمايان زين بنا
مى رساند ثروت و مال ترا
حکمت 348
گفته شد، گر كس نشيند در سرا
در ببندد، رزقش آيد از كجا؟)
گفت از هر جا بر او آيد اجل
روزى او هم درآيد زان محل
حکمت 349
(در عزادارى كسى فرمودند:)
مرگ نه آغاز گشته از شما
نه رسد با مرگتان بر انتها