ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

امید مجد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید






  • بينتان، اى مردم جوياى ننگ
    كه مرا ترسى است چوبين كاسه را
    اى خدائى كه جهان باشد ز تو
    سير گشتند اين زمان مردم ز من
    روح آنان آمده اندر ستوه
    قلب من بشكسته از ياران سست
    پس مرا يارى نكوتر عرضه دار
    چون نمك، كه حل شود در ظرف آب
    كاشكى جاى شما در كارزار
    مردمانيكه چو خوانى سوى خويش
    همچو ابرى در تموز آيند پيش



  • آنقدر پاى امانت گشته لنگ
    خود امانت برنهم نزد شما
    عمق فرياد مرا از جان شنو
    من از آنان خسته تر در اين محن
    سنگريزه كى بود مانند كوه؟
    خاطرم خستند از روز نخست
    بدتر از من را بر اين مردم گمار
    ريشه كن، كن قلب ايشان با عذاب
    يكهزار از بوفراسم بود يار
    همچو ابرى در تموز آيند پيش
    همچو ابرى در تموز آيند پيش




(در اين جا سيدرضى توضيح مى دهد كه ابر تابستانى به اين خاطر آمده است كه سبكبار و زودگذر است و ابر زمستانى به علت سنگينى كند حركت مى كند.)


خطبه 026-اعراب پيش از بعثت







  • حق تعالى چون جهان را آفريد
    پس خدا از سوى خود كردش سفير
    آن زمانى كز افق هائى بعيد
    بدترين آيين بدى آئينتان
    منزلى بر كوره راه سنگلاخ
    همنشينى همچو عقرب همچو مار
    آبتان بس تيره، آغشته به گل
    كارتان خونريزى و جور و فساد
    داده بر بتهاى خود نام اله
    قسمت ديگرى از خطبه:
    جز كسانم نيست همراهى و يار
    آنكه با اخلاص، يا بنهاده، پيش
    برگذشته از سر و جان و بدن
    تا بكام مرگ افتند اينچنين
    بگذرم گرچه برايم سخت بد
    سينه ام راه نفس را تنگ كرد
    تلخ شد بر كام جانم، شهد بخت
    در گلويم بسته شد راه سخن
    عمروعاص آن كو به كفرش مى فزود
    شرط كردش چون كه پايان يافت جنگ
    هر دو تن ناراستكار و بيخرد
    پس كنون اى همرهان رستگار
    زين كنيد اسب شجاعت را كنون
    آتش جنگ اين زمان افروختست
    ناخداى صبر را رهبر كنيد
    تا لباس نصر را در بر كنيد.



  • خاتم پيغمبران را برگزيد
    تا بگردد اهل عالم را نذير
    نور خورشيد محمد (ص) بردميد
    خاك خفتها بدى بالينتان
    خانه خاكيتان همسنگ كاخ
    رزقتان يا از ملخ يا سوسمار
    از غذاتان آدمى مى شد خجل
    دشمنى در دشمنى، تيره نهاد
    پاى تا سر غرقه در گرد گناه
    چون نگه كردم بديدم هر كنار
    پس دريغم آمد از ياران خويش
    دست يارى داده بر دستان من
    حيفم آمد زين رفيقان معين
    چاره ام اين بود تا از حق خود
    خار غم در ديده، بشكستم بدرد
    صبر كردم گر چه بد بسيار سخت
    چشم پوشيدم ز حق خويشتن
    قسمت ديگرى از خطبه:
    با معاويه چو بيعت مى نمود
    مصر را بر او سپارد بى درنگ
    بس زيان ها كرده زين داد و ستد
    وقت جنگ است و زمان كارزار
    پيش بايد رفت در درياى خون
    چشم ها بر برق نيزه دوختست
    تا لباس نصر را در بر كنيد.
    تا لباس نصر را در بر كنيد.




خطبه 027-در فضيلت جهاد







  • جنگ در راه خدا با جان و مال
    شد درى از جمله درهاى بهشت
    هر كس از ياران خود را كردگار
    روى او اين باب را گرداند باز
    مى كشد از تار و پود اين مراد
    چون زره ايمن بود از تيغ تيز
    هر كه سر ننهد به دامان نبرد
    جامه ى خواريش پوشاند خدا
    از فرودستى نمى يابد مفر
    قلب او در پرده هاى گمرهى
    كاروان حق نيايد سوى او
    حكم خوارى بر وى آيد از قضا
    اى خلايق بارها كردم طلب
    بار بربنديد از بهر جهاد
    پيش از آنى كز شما ريزند خون
    بر خدا سوگند هر قومى كه او
    خفت و خوارى ببيند در قضا
    اى دريغا هر چه خواندم بر جهاد
    هر كسى از دوش خود برداشت بار
    چون خلل در سينه هاشان راه يافت
    بر شما از هر كناره تاختند
    شهرها را نيز بگرفته هدف
    پس كنون ياران مرد غامدى
    پاى در انبار بنهاده چنين
    مرزبانان را برانده هر كنار
    من شنيدستم مهاجمهاى پست
    برگرفته از زنان سيم و طلا
    وانگهى آن ساكنان كوى غم
    غير زارى كى سلاحى يافتند
    بنگر اين غارتگران جيره خوار
    نه از ايشان كشته گشته يك نفر
    نيست جاى سرزنش بر آدمى
    گر از اين غصه دهد جان را ز دست
    اى شگفتا گر چه آنان باطلند
    ليك در بين شما صد افتراق
    دل بميرد از چنين كار شگفت
    كاشكى اندوهتان گردد زياد
    خصم، چون گرگى هجوم آورده است
    اين ببينيد و نمى جوييد جنگ
    حمله مى آرند، پا پس مى كشيد
    سر بپيچند از فرامين خدا
    گر كه در هنگام گرماى تموز
    بازتان خوانم به ميدان نبرد
    رخت سرپيچى همى پوشيد و ننگ
    در زمستان هم چو خوانم بر جهاد
    چون گريزانيد از گرمى و سرد
    پيش تيغ دشمن ناسازگار
    اى بصورت مردهاى نادلير
    ناز پرورده بسان نو عروس
    كاشكى در گردش دور قضا
    عاقبت هم نيز، بناى شناخت
    رنجها بر رنجهاى من فزود
    مرگتان بادا كه پر خون شد دلم
    جرعه جرعه غصه ام نوشانده ايد
    بسكه سر از امر من پيچانده ايد
    كار بر جائى رسيده كه قريش
    كه على هر چند مى باشد شجاع
    گو بيامرزد خدا اجدادتان
    خود كدامين شما كرده نبرد
    بست سالم بود تنها، كه قضا
    سن من افزون بود اينك ز شصت
    پس من آن مردم كه ميدان ديده ام
    ليكن اينك در هياهوى وطن
    چون كنم ديگر، چه كار آيد ز دست
    اى دريغا پشت من زين غم شكست



  • سر نهادن زير امر ذوالجلال
    بازگردد روى هر نيكوسرشت
    دوست تر دارد به دور روزگار
    تا ببيند رحمتى زان بى نياز
    جامعه تقوى به تنهاى عباد
    چون سپر، بستست راه تير، نيز
    گرد خوارى، گرد جانش حلقه كرد
    غرق گرداند در امواج بلا
    در لجنزار زبونى، غوطه ور
    جام او از باده ى عزت تهى
    چون نيابد منزلى خوب و نكو
    تيغ عدلش مى شكافاند فضا
    آشكارا و نهان هر روز و شب
    بر عليه اين گروه بدنهاد
    يا نمايند از وطنهاتان برون
    در سراى خود بجنگد با عدو
    در ميان تيرگى گردد رها
    همسفر شد گفته ام با بانگ باد
    ديگرى را خواند بر اين كارزار
    تندباد حادثه ناگه شتافت
    پشته ها از كشته ها مى ساختند
    يك به يك آورده آنها را به كف
    آنكه سرشارست جانش از بدى
    خون حسان ريخته روى زمين
    خود نهاده گام در پشت حصار
    بر حريم خانه ها بردند دست
    هم ز گردن هم ز دست و هم ز پا
    غرقه در گردابهاى صد ستم
    سينه را با اشكها بشكافتند
    چون ز مال مسلمين بستند بار
    نه بجا ماندست مجروحى دگر
    كو از اين غصه رود در ماتمى
    در نگاهم لايق صد عزت است
    متحد هستند و با هم، همدلند
    رخنه كرده، نيست جاى اتفاق
    اندهى تازه وجودم را گرفت
    رويتان هم زشتر از زشت باد
    گوسفندان را يكايك برده است
    مرده غيرت در شما، جوييد ننگ
    زهر خفت را چو شهدى مى چشيد
    زين عمل هستيد در دلها رضا
    آن زمان كه بارد از افلاك سوز
    كاين زمان بايد جهادى تازه كرد
    كه هوا گرمست، چون آييم جنگ؟
    شد بهانه سوز و سرماى زياد
    كى شما را هست جرات بر نبرد
    لاجرم، تنها سپر، باشد فرار
    عقلتان چون كودك و ظاهر چو پير
    مى گريزيد از دراى و بانگ كوس
    با شما هرگز نگشتم آشنا
    خانه اى، غير از پشيمانى نساخت
    حاصلى جز غم، به دستانم نبود
    كينه شد از باغ سينه، حاصلم
    ديگ محنت در دلم جوشانده ايد
    ريشه كار مرا خشكانده ايد
    سرزنش آرد مرا در كار جيش
    ليك از جنگش نباشد اطلاع
    شد كجا انصاف و چون شد دادتان؟
    پيشتر از من زمانى جنگ كرد
    بر تنم پوشاند رختى از عزا
    صد هزاران تير بنهادم به شست
    سرد و گرم جنگ را بچشيده ام
    بى خريدارست ديگر حرف من
    اى دريغا پشت من زين غم شكست
    اى دريغا پشت من زين غم شكست




خطبه 028-اندرز و هشدار





كاروان اين جهان بربسته بار

مى شود بدورد گويان رهسپار




  • آخرت از دور آورده خروش
    هست اكنون وقت تمرينى نكو
    هر كه پيروز است آيد در بهشت
    نيست آيا هيچ انسانى كه او
    پيشتر زانكه اجل با ساز و برگ
    نيست آيا كس كند تدبير كار؟
    اين زمان داريد در كف فرصتى
    بعد از اين پيك اجل آيد ز راه
    هر كه اكنون بار خود بندد درست
    سودها بيند ز اعمال و امل
    وانكه كرده كوتهى در روزگار
    فاش دانيد اى خلايق اين سخن
    وقت آسايش به هنگام فراغ
    كار را با جديت گيريد پى
    همچو هنگامى كه خود از ترس جان
    هيچ نعمت را نديدم چون بهشت
    طالبانش را فرا بگرفته خواب
    زانطرف ترسيد از دوزخ ولى
    هر كه در بازار حق نابرده سود
    هر كه ره ناجسته از يزدان پاك
    هر كه از نور هدايت دور ماند
    آمده دستور، تا جان در تنست
    سخت مى ترسم در اين ره از دو دام
    اولى باشد هواى نفس و آز
    آنچنان در اين جهان پرخطر
    كاندر عقبى بهرتان آيد به كار
    در ترازوى عمل گردد شمار



  • سوى منزل مى رسد، ياران بهوش
    چون رقابت هست فردا پيش رو
    هر كه بازد دوزخش شد سرنوشت
    اندر آب توبه سازد شستشو
    در كشاند پيكرش در كام مرگ
    پيش از آنكه تيره گردد روزگار
    داده تقدير الهى مهلتى
    مى برد هر روسپيد و روسياه
    موقع رفتن سبكبارست و چست
    نيست آسيبش ز صياد اجل
    حاصلش خسران و كارش هست زار
    گوش دل بسپرده بر گفتار من
    چون به دلهاتان نباشد هيچ داغ
    قاطعانه راه را سازيد طى
    سعى ها سازيد افزون از توان
    هست عجب خواهان آن را سرنوشت
    خواب غفلت، برده جانها در حجاب
    زان گريزان نيستيد از كاهلى
    بس زيانهايى كه بر او رو نمود
    گمرهى او را كشاند بر هلاك
    گمرهى او را به بدنامى كشاند
    بار بر بنديد وقت رفتن است
    كان شما را از ره اندازد مدام
    دومى هم آرزوهاى دراز
    توشه برگيريد از بهر سفر
    در ترازوى عمل گردد شمار
    در ترازوى عمل گردد شمار




(در اينجا سيد رضى به تعريف از نكات بلاغى سخنان حضرت على (ع) مى پردازد.)




  • خطبه 029-در نكوهش اهل كوفه
    ليك افكار شما، صدها رقم
    سنگ خارا مى برد زان گفته نيز
    زين عمل هم نيست هرگز عارتان
    بس طمع ها در دل خود راه داد
    لاف مردى مى زنيد و اقتدار
    هر طرف جوييد راهى بر گريز
    هر كه يارى خواسته، گرديده خوار
    پايش از زحمت فروماند به گل
    تا مگر يابيد منظور و هدف
    مى كند امروز و فردا بى دليل
    كى شود بيدار، بهر دفع شر
    جز به كوششها به آن نتوان رسيد
    پشت گردانديد در جنگ و ستيز
    جنگ مى سازيد با بيگانه اى
    با كدامين پيشوايى بعد من؟
    مى خورد از بازى گردون فريب
    فتح باشد سهمتان در كارزار
    نه گزندى خصم مى بيند نه درد
    تا بدان نقطه مرا بكشانده كار
    نه مرا اميد بر پيكارتان
    كه عدو از ترس يابد كاستى
    بر كدامين راه پوئيد و مرام؟
    ز امتحان مردى و غيرت ردند
    همچو طبلى كه درون آن تهى است
    داشته بر هر چه غير از حق طمع
    داشته بر هر چه غير از حق طمع



  • هست تنهاى شما نزديك هم
    هست گفتار شما چون تيغ تيز
    چاقوى كند است ليكن كارتان
    آنچنان سستى، كه خصم بدنهاد
    در ميان مردمان، داده شعار
    چونكه آيد جنگ و هنگام ستيز
    از شما نامردمان جيره خوار
    هر كه تيمار شما خواهد به دل
    صد بهانه آوريد از هر طرف
    همچو مقروضى كه گرديده ذليل
    آنكه خورده باده ى خفت دگر
    گر كسى را نقد حق، باشد اميد
    چون براى خانه هاى خويش نيز
    پس دگر بهر كدامين خانه اى
    يار مى گرديد ديگر در وطن
    هر كه خورده گولتان را عن قريب
    بى نصيب آنكس، كه دارد انتظار
    تير بى پيكان، به هنگام نبرد
    بر خدا سوگند، چرخ روزگار
    كه نه باور مى كنم گفتارتان
    نه ببينم در شما آن راستى
    چيست آخر دردتان؟ دارو كدام
    شاميان هم چون شما نابخردند
    اينهمه گفتار بى كردار چيست
    دور از پرهيز و فارغ از ورع
    داشته بر هر چه غير از حق طمع




خطبه 030-درباره قتل عثمان



درباره ى كشتن عثمان.




  • گر كه قتلش بود بر فرمان من
    ور بكردم منع مردم زين امل
    مى نزيبد آنكه بوده ياور او
    همچنين آن كس كه او را كشته است
    مى نزيبد تا بگويد سرترم
    فاش مى گويم بدانيد آشكار
    بى لگام مشورت يكسر بتاخت
    جام طاقت در شما لبريز شد
    كار را برديد از اندازه برون
    حكم دارد كردگار دادگر
    دامن خودخواه را آتش كشد
    ناشكيبا نيز زهرش مى چشد



  • قاتلى بودم كنون در اين وطن
    يارى او كرده بودم در عمل
    خويش را بهتر بداند از عدو
    دست خود با خون او آغشته است
    پيش حق، از يار عثمان برترم
    تا چه آمد بر سرش در روزگار
    پشت ششدرهاى نخوت نرد باخت
    آتش اين دشمنيها تيز شد
    اعتراضات شما هم شد فزون
    هم براى قاتل و بيدادگر
    ناشكيبا نيز زهرش مى چشد
    ناشكيبا نيز زهرش مى چشد




خطبه 031-دستورى به ابن عباس



به پسر عباس چون پيش از جنگ جمل او را نزد زبير فرستاد تا دوباره او را به




  • بيعت بخواند.
    در غرور خويشتن رفته فرو
    بيخ كينه در دل خود كاشته
    ليكن آسان آيدش اندر نظر
    خوى او آرامتر باشد ز غير
    پند پر مغزى كه نتوانش نهفت
    دست را بر بيعتم كردى دراز
    هان چه شد كاينگونه بر من تاختى؟
    هان چه شد كاينگونه بر من تاختى؟



  • در پى طلحه مرو هرگز كه او
    همچو گاوى شاخ را افراشته
    پا نهاده در مسير پر خطر
    بهر صحبت رو به سر وقت زبير
    وانگهش بر گو پسر داييت گفت
    آشنا گشتى تو با من در حجاز
    در عراق از ياد من پرداختى
    هان چه شد كاينگونه بر من تاختى؟




خطبه 032-روزگار و مردمان







  • روزگارى گشته اينك پر ستيز
    بر وفادارى، زمانه، تاختست
    هر كه نيكوكار باشد اى دريغ
    و آنكه دندان جفا را كرده تيز
    ز آنچه بر ما گفت استاد قضا
    آنچه را كه نيستيم آگاه از آن
    تا بلايى نامده بر روى خاك
    چار دسته هست مردم را سرشت
    اولى آنكو نمى جويد فساد
    چونكه بازار توانش شد كساد



  • گرگها دندان خود كردند تيز
    طرحهايى از جفا انداختست
    بد شمارندش، سپارندش به تيغ
    سركشيها را فزونتر كرده نيز
    سود نابرده، بكرديمش رها
    خود نمى پرسيم، تا گردد عيان
    در سر ما نيست از آن هيچ باك
    اينچنين خوردند مهر سرنوشت
    چونكه بازار توانش شد كساد
    چونكه بازار توانش شد كساد



/ 61