ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

امید مجد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 040-در پاسخ شعار خوارج



چون سخن خوارج را شنيد كه مى گفتند »لا حكم الا الله« فرمود:





  • گفته اى حق است اما ياغيان
    آرى آرى حكم در دور قضا
    ليك اينان چيز ديگر گفته اند
    گفته اند آنان كه ما فرمانروا
    گرچه در هر ملتى دارد لزوم
    خواه كافر باشد او يا حق پرست
    حكم مى راند از او فرمان برند
    عاقبت هم نيز گرداب اجل
    حاكمى باشد به شادى يا به غم
    دشمنان را افكند بر روى خاك
    مردمان از او نموده رهروى
    آنكه دل پاكست از آلودگى
    در امان است از گزند نابكار
    تير فتنه نيست سويش رهسپار



  • باطلى را باز مى جويند از آن
    بر كسى غير از خدا نبود سزا
    گوهر معنى چه باطل سفته اند
    خود نمى خواهيم جز يكتا خدا
    تا كسى حاكم شود بر مرز و بوم
    نيكمرديها كند يا كار پست
    مومن و كافر به كار خود درند
    هر دو را درهم كشد با هر امل
    مالياتى جمع سازد بيش و كم
    راهها از رهزنان گردانده پاك
    حق مستضعف بگيرند از قوى
    مامنى مى يابد از آسودگى
    تير فتنه نيست سويش رهسپار
    تير فتنه نيست سويش رهسپار




(در روايت ديگرى است كه چون سخنان آنان درباره ى حكميت شنيد فرمود:)




  • انتظارم هست سازد آشكار
    هر حكومت كه اميرش عادل است
    وان حكومت كه به ظلم آغشته دست
    عاقبت هم ريشه ى آن بد عمل
    مى شود بركنده با ضرب اجل



  • حكم خود را بر شما پروردگار
    نيكوان را بهره ها زان حاصل است
    كار او بر كام نااهلان نشست
    مى شود بركنده با ضرب اجل
    مى شود بركنده با ضرب اجل




خطبه 041-وفادارى و نهى از منكر







  • ساربان صدق و سالار وفا
    هر كه گويد راست، پيمانش نكوست
    چونكه تير حادثه سازد گذر
    هر كه دارد آگهى از رمز و راز
    بى وفايى را نسازد پيشه اش
    مردمان اينك به گل وامانده اند
    هر كه پراند ز بامش مرغ فهم
    بى وفايى را كه پيمانى شكست
    كاشكى چوب عذاب آن ودود
    چون به قلب اين كسان بنهاده گام؟
    گاه باشد در طريق روزگار
    ليك چون فرمان حق را بنده است
    وانكه او پروا نمى دارد ز دين
    خفت نيرنگ بر جان مى خرد
    تا كه گوى سود از ميدان برد



  • همسفر هستند در راه قضا
    هر وفادارى هميشه راستگوست
    نيست بهتر از وفادارى سپر
    تا سرانجامش كجا خوانند باز
    بركند از خاك سينه، ريشه اش
    بى وفايى را زرنگى خوانده اند
    ارث دانش بهر او ننهاده سهم
    زيركى خواند كه از محنت برست
    بر تن نابخردان آيد فرود
    فكرهاى باطل و پندار خام
    آگهست از راه چاره مردكار
    حربه ى نيرنگ دور افكنده است
    پشت تقوى را فكنده بر زمين
    تا كه گوى سود از ميدان برد
    تا كه گوى سود از ميدان برد




خطبه 042-پرهيز از هوسرانى







  • ترس دارم از دوام پر خطر
    پيروى از خواهش نفس و نياز
    باز مى ماند ز راه راستى
    وانكه در روياى دورى بنگرد
    كاروان اين جهان بربسته بار
    نيست در كوزه به غير از قطره اى
    رايت عقبى ز دور آمد پديد
    پس عجوز دنيوى در هر نفس
    مادر پرمهر عقبى برده رنج
    پس شما باشيد فرزندان او
    روز رستاخيز چون آيد ز راه
    بايد اكنون كاشتن دانه ز نو
    خود مجالى نيست در روز شمار
    تا بكارد بذرى و آرد به بار



  • كان شما را جلوه سازد در نظر
    عاشقى بر آرزوهاى دراز
    هر كه از نفس زبون ره خواستى
    ياد عقبى را ز خاطر مى برد
    مى رود بيرون شتابان زين ديار
    ديگرش باقى نمانده جرعه اى
    مى توان از دور بانگش را شنيد
    كودكانى پرورانده بوالهوس
    كودكانى پرورانده همچو گنج
    نه ز اطفال عجوز زشتخو
    هر كسى بر مادرش آرد پناه
    چونكه فردا هست هنگام درو
    تا بكارد بذرى و آرد به بار
    تا بكارد بذرى و آرد به بار




خطبه 043-علت درنگ در جنگ



چون پس از فرستادن جرير پسر عبدالله بجلى نزد معاويه ياران امام بدو گفتند ساز جنگ را آماده فرما:




  • گرچه مى باشد جرير اكنون به شام
    بسته شد ديگر طريق آشتى
    من بدو گفتم چو رفتى سوى شام
    گر بماند بيشتر، خورده فريب
    راى من اين است تا سازيم صبر
    نيك سنجيدم چنين كار گران
    گر به تن پوشيم اكنون رخت جنگ
    پيش از اين بد حاكمى در اين بلاد
    شد زبان خلق بر طعنه دراز
    شد بناى آن حكومت سرنگون
    حاكمش غلطانده شد در خاك و خون



  • من براى جنگ بندم اهتمام
    گر كه خيرى هم برايشان داشتى
    تا چه هنگامى در آنجا كن مقام
    يا شده در طاعت از امرم مريب
    كس برين ميدان نمى خوانم به جبر
    از همه جانب نگه كردم بر آن
    بهتر از آنكه به كفر آييم و ننگ
    چند بدعتها ز خود بر جا نهاد
    سيل كينه شست خاك اعتراز
    حاكمش غلطانده شد در خاك و خون
    حاكمش غلطانده شد در خاك و خون




خطبه 044-سرزنش مصقله پسر هبيره



چون مصقله، پسر هبيره ى شيبانى نزد معاويه گريخت و اين هنگامى بود كه قول داده بود به جاى مردم بنى ناجيه »كه زكات نمى دادند« زكات بدهد به همين خاطر امام هم اسيران بنى ناجيه را رها كرد اما چون امام مال را از او طلبيد، خيانت كرد و به شام رفت.




  • خير ندهد هيچگه يزدان بر او
    كرد كارى ابتدا آزاده وار
    وانگهى چون بنده اى عاجز گريخت
    تا زبان آمد بدو گويد ثنا
    تا ستاينده بدو گفت آفرين
    گر بجا مى ماند در حد توان
    و آنچه باقى مانده بود از وجه مال
    مى ستاندم اندك اندك طى سال



  • نوش شادى ريخت در كام عدو
    ارزش آن در نيايد در شمار
    آبروى خويش را يكباره ريخت
    شد پشيمان زان كه گويد مرحبا
    سرزنش كردنش به كردارى چنين
    مى ستانديم از وى آن مال گران
    مى ستاندم اندك اندك طى سال
    مى ستاندم اندك اندك طى سال




خطبه 045-گذرگاه دنيا







  • مى كنم بر آن خداوندى سپاس
    چشم اميدست بر رحمات او
    نيستم مايوس از غفران وى
    رشته نعمات را نگسسته است
    هست دنيا خانه اى ناپايدار
    چرخ بازيگر چو در تقدير گشت
    نوعروس دنيوى بس دلكش است
    مى برد از دست خواهانش شكيب
    رخت بايد بست از اين كهنه دير
    هان بشوييد از متاعش دست آز
    بيشتر از سهم تقديرت مخواه
    خود مكن نقد وجودت را تباه



  • كه دو گيتى را از او باشد اساس
    دل غنى گشتست از نعمات او
    چون نكردم راه سرپيچيش طى
    چشمه ى رحمات او پيوسته است
    در مسير سيل بگرفته قرار
    عاقبت از اين سرا بايد گذشت
    عاشقش را داغ دل بر آتش است
    مى دهد با نوش خود او را فريب
    توشه برداريد با اعمال خير
    هيچگه افزون نخواهيد از نياز
    خود مكن نقد وجودت را تباه
    خود مكن نقد وجودت را تباه




خطبه 046-در راه شام



هنگامى كه قصد رفتن به شام كرده بودن




  • بار الها از تو مى جويم پناه
    پس سبك گردان مرا بار سفر
    گرد غربت را ز دامانم بروب
    گرچه زشت آيد به چشمم جاه و مال
    در سفر همراه من الطاف توست
    تو نگهبانى بر آنكه در سراست
    جز تو از دست كه خيزد اين دو كار
    هر كه در خانست نايد در سفر
    وانكه آمد، نيست ديگر ور حضر



  • چون نهادم گام در آغاز راه
    روى سختى را مگردان جلوه گر
    روز صبرم را مبر سوى غروب
    دل به تو دادم نه فرزند و عيال
    مرغ دل در جستجوى قاف توست
    از كمند ره سپردنها رهاست
    هم نگهبان سرا، هم يار غار
    وانكه آمد، نيست ديگر ور حضر
    وانكه آمد، نيست ديگر ور حضر




خطبه 047-درباره كوفه



درباره ى كوفه




  • شهر كوفه چرم عكاضى كه باز
    مى كشند و سخت مالش مى دهند
    گشته اى ميدان آفات رضا
    نيك مى دانم كه هر بدخواه پست
    مى رسد بر او ز سوى كردگار
    يا يكى ديگر برآيد از كمين
    خون او جارى كند روى زمين



  • از همه سويت، بگردانند باز
    از همه سو گام رويت مى نهند
    مانده اى در زير باران بلا
    بهر غارت كردنت آورده دست
    تيرهائى از بلا در روزگار
    خون او جارى كند روى زمين
    خون او جارى كند روى زمين




خطبه 048-هنگام لشكركشى به شام



هنگام عزيمت به شام




  • حمد مخصوص يگانه كبرياست
    آنكه شب را پرده اى تاريك كرد
    اختران را نقش زد بر آسمان
    باب احسانش به روى خلق باز
    گوهر نعمت چنان كرده نثار
    گفته بودم من به چاووش سپاه
    برنتازيد از فرات آنسوى تر
    بگذرم از آب و آنسوتر روم
    تا برانگيزانم، ايشان بر جهاد
    تا كه ره را بر عدو سازيد تنگ
    يار هم باشيد در ميدان جنگ



  • نه فلك از قدرت او پا بجاست
    تا فرو پوشيد روى قرص زرد
    گاه پيدايند و گاهى در نهان
    خلق را دست طلب بر او دراز
    كه نشايد كرد قدرش را شمار
    چون فرستادم به سوى رزمگاه
    تا رسد فرمان من بار دگر
    خود به سوى مردم دجله شوم
    يار ما گردند آن مردان راد
    يار هم باشيد در ميدان جنگ
    يار هم باشيد در ميدان جنگ




خطبه 049-صفات خداوندى







  • حمد باشد خاص يزدان جهان
    بس نشانها سوى او باشد دليل
    چشم اگر از ديدن او هست كور
    هر كه با انوار دل او را شناخت
    برتر از هستى بود در مرتبت
    وانگهى نزديك بر مخلوق خويش
    برترست اما هميشه در حضور
    گرچه نزديك است اما در صفت
    مرغ دانش هر چه سازد جستجو
    تا بجائى كه بود در وسع هوش
    عالم هستى از او دارد نشان
    برترست ايزد از آنچه مشركين
    بهر او بافند از انكار دين



  • پيش او افشا بود راز نهان
    گرچه چشم از ديدنش باشد ذليل
    باز منكر نيست بر دنياى نور
    چشم را بر ديدنش رنجه نساخت
    هيچكس را نيست والاتر صفت
    اقتراب هيچكس زو نيست بيش
    نيست از مخلوق خود يك لحظه دور
    نيست با مخلوق در يك مرتبت
    خود نچيند دانه اى از ذات او
    مى كشاند بار آگاهى بدوش
    منكران را نيز آيد بر زبان
    بهر او بافند از انكار دين
    بهر او بافند از انكار دين




خطبه 050-در بيان فتنه







  • آتش خواهش زبانه چون كشيد
    چون كه طبل بدعتى در دين زنند
    بدعتى خلف كتاب دادگر
    دست يارى داده بر هم زين گناه
    گر كه باطل در نياميزد به راست
    گر تن حق را نبودى اين هراس
    دشمنان را فرصتى نامد بكف
    اهرمن در دست بگرفته قلم
    گسترانده دام حيلت هر كنار
    آنكه نور حق به جانش تافتست
    سوى راه ايزدى بشتافتست



  • فتنه چون خاكسترى آيد پديد
    بانگ صد آشوب از آن گردد بلند
    در لباسى از شريعت جلوه گر
    كرده بر مردم حكومت چندگاه
    خلق فهمد كاين دو راه از هم جداست
    تا بدوزندش زباطلها لباس
    كاينچنين طعنه زنند از هر طرف
    حق و باطل را بياميزد به هم
    گمرهان را در كف آرد بى شمار
    سوى راه ايزدى بشتافتست
    سوى راه ايزدى بشتافتست




خطبه 051-ياران معاويه و غلبه بر فرات



چون سپاهيان معاويه در نبرد صفين شريعه ى فرات را گرفتند و ياران على را از برداشتن آب بازداشتند




  • دشمنان اين عرصه را كردند تنگ
    يا ببايد ننگ را بر جان خريد
    تيغ را با خون دشمن تر كنيد
    تا بگردانيدشان در عرصه، مات
    هر كه ماند زير يوغ بندگى
    گشته پيروز آنكه ميرد سرفراز
    چون معاويه بصد تدبير و رنگ
    مى كند پنهان از ايشان راستى
    روى دام خويشتن افكنده برگ
    مى كشاند جمله را در كام مرگ



  • تا شود آماده تر اسباب جنگ
    يا كه بر شمشيرها دست آوريد
    قدرت شمشير خود باور كنيد
    خويشتن سيراب از آب فرات
    مردنش بهتر بود از زندگى
    باب عزت روى او گرديده باز
    جمع نادان را بياورده بچنگ
    ابلهان دنبال او بى كاستى
    مى كشاند جمله را در كام مرگ
    مى كشاند جمله را در كام مرگ




خطبه 052-در نكوهش دنيا







  • روز دنيا رفته بر سوى غروب
    امتيازاتش شما را شد زياد
    كشتى دنيا فكنده ساز و برگ
    بارها گفتست بر همسايگان
    پشت نوش آن نهفته زهر نيش
    هست باقى مهلت يكروزه اى
    جرعه اى باشد كه آيد سوى لب
    اى نهاده دل بر آيين خدا
    چون خلل ره يابد البته در آن
    دور سازيد از دل خود آرزو
    قصد ماندن را برون از دل كنيد
    گر كه صد زارى كنيد و هاى و هو
    چون كبوترهاى از كف داده جفت
    گر چو راهبها زن و فرزند را
    تا مگر قدر شما گردد فزون
    آن گناهانى كه ثبت آمد مدام
    هست كمتر از ثوابى كز خدا
    نيز مى ترسم كه او گيرد عقاب
    گر كه از شوق خدا يا بيم او
    گر كه پرحاصل بود يا بى هدف
    هر قدر كوشش كنيد و اهتمام
    نيست ممكن باز با اين سطل خرد
    نعمت ايمان بتنهائى است بس
    در يادآورى روز قربان و چگونگى قربانى
    آن زمان كامل بود در روز عيد
    خود نيابى عيب و نقصى را عيان
    هست قربانى از آن حاجى قبول
    لنگ باشد يا كه فربه يا كه ريز
    لنگ باشد يا كه فربه يا كه ريز



  • مى برد با خويشتن هر زشت و خوب
    برگذشت از پيشتان مانند باد
    ساكنانش را كشد طوفان مرگ
    مرگ را هديه نمايم رايگان
    روشنيش تيرگى آرد به پيش
    همچو آبى اندك اندر كوزه اى
    ليك ننشاند ز جان تشنه تب
    رخت بربنديد زين كهنه سرا
    نيستى شد سرنوشت كاروان
    بر شما چيره نگردد اين عدو
    توشه هاى كوچ را حاصل كنيد
    چون شتر كه بچه اى مرده از او
    سيل انده جانتان را شست و رفت
    ترك گفته تا بجوييدش رضا
    شانه از زير گنه آيد برون
    پس ملائك برنوشتندش تمام
    چشم دارم بر شما سازد عطا
    بيشتر از آنچه آيد در حساب
    سيل از چشمانتان آيد فرو
    عاقبت دنيا بخواهد شد ز كف
    تا به جا آريد شكرش را تمام
    آب بحر شكر يزدانى بخورد
    تا بشر شكرش كند در هر نفس
    چارپائى را كه قربانى كنيد
    كه بود سالم دو چشم و گوش آن
    صحت ايندو اگر گردد حصول
    گرچه شاخ او بود شكسته نيز
    لنگ باشد يا كه فربه يا كه ريز




خطبه 053-در مساله بيعت







  • وقت بيعت آنچنان از مرز و بوم
    گوييا كه تشنه اشترها بر آب
    هر طرف افزون شدى موج فشار
    رشته تدبيرشان از هم گسيخت
    يا گمان بروم كه از ريز و درشت
    چونكه يك چندى برآمد روزگار
    عهد بشكستند دور از انتظار



  • خلق آوردند بر سويم هجوم
    خو هجوم آرند، از كف داده تاب
    موجها بر روى هم گشته سوار
    فكر كردم خون من خواهند ريخت
    يكدگر را اين زمان خواهند كشت
    عهد بشكستند دور از انتظار
    عهد بشكستند دور از انتظار



/ 61