ترجمه منظوم نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه منظوم نهج البلاغه - نسخه متنی

امید مجد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • سنجشى كردم بديدم جز نبرد
    يا بجنگم يا نهم در زير پا
    سوى جنگ با عدو بشتافتم
    پس خريدم رنج دنيا را بجان
    تا نبينم كيفرى در آن جهان



  • كار ديگر را نبايد پيشه كرد
    گوهرى كه سفت بهرم مصطفى
    چونكه آسانتر ز ننگش يافتم
    تا نبينم كيفرى در آن جهان
    تا نبينم كيفرى در آن جهان




خطبه 054-درباره تاخير جنگ



ياران امام مى گفتند چرا در جنگ با شاميان درنگ مى كند.




  • گفته ايد اينك دليل اين درنگ
    گر كه خود گامى نهم بر سوى مرگ
    مى خورم سوگند بر يزدان پاك
    گفته ايد اينك به جنگ شاميان
    بود اميدم كه شايد زان سپاه
    از هدايت نورشان تابد به دل
    اين مرا خوشتر بيايد از ستيز
    در زمانى كه گروهى گمرهند
    بار ظلمت را به گردن مى نهند



  • ترس از مرگ است و سختيهاى جنگ
    يا وى آيد سوى من با ساز و برگ
    كى مرا از مرگ و ميدان هست باك
    از چه رو تاخير آرى در ميان
    عده اى آيند در دين اله
    وارهانم پاى ايشان را ز گل
    تا كشم بر روى ايشان تيغ تيز
    بار ظلمت را به گردن مى نهند
    بار ظلمت را به گردن مى نهند




خطبه 055-در وصف اصحاب رسول







  • در ركاب مرسل پروردگار
    ريخته خون عموها و پدر
    گرچه آمد تيغ بر خويشان فرود
    بود پابرجاى در آيين راست
    ظلمت سختى اگر رو مى نمود
    در جهاد با عدو چالاك و چست
    گاه جنگ تن به تن آمد به پيش
    هر دو مى كردند بس زور آورى
    گاه پيروزى به ما رو مى نمود
    چونكه استاد ازل زين آزمون
    دشمنان را لحظه لحظه خوار داشت
    كاروان دين به هر سو رهسپار
    در همه آفاق نور دين دميد
    مى خورم سوگند بر مرغ قفس
    گر بدى رفتار ما همچون شما
    بعد از اين بايد ز خون جامى چشيد
    بارهائى از پشيمانى كشيد



  • جنگها كرديم روز كارزار
    بس برادرها كه كشتيم و پسر
    ليك بر ايمان دلها مى فزود
    رنجها هرگز از ايمانها نكاست
    نور صبر آن تيرگى را مى زدود
    زانوى طاقت نمى گرديد سست
    هر يكى آن ديگرى را كرده ريش
    تا بنوشد جام مرگ آن ديگرى
    گاه دشمن گوى سبقت مى ربود
    سرفراز آوردمان يكدل برون
    پرچم پيروزى ما برفراشت
    بار مى افكند هر شهر و ديار
    گشت خورشيد حكومت هم پديد
    آنكه در سينه بنالد هر نفس
    خشك مى شد بيخ دين كبريا
    بارهائى از پشيمانى كشيد
    بارهائى از پشيمانى كشيد




خطبه 056-به ياران خود



با ياران خود:




  • بعد من مردى بخواهد شد امير
    كو بود گردن كلفتى زورگو
    هر چه مى يابد ببلعد همچو مار
    هشت شايسته كز او ريزيد خون
    مى دهد فرمان كه در هر انجمن
    گر مرا آن روز دشنامى دهيد
    مى شود بهر شما راه نجات
    طاقتم بر ناسزا باشد، ولى
    تا قدم بگذاشتم بر روى خاك
    اولين مومن بدم بر كردگار
    اولين هجرت كننده از ديار



  • خلق را بر خويشتن سازد اسير
    هم شكم گندست او هم تيره خو
    مى خورد هر چيز از دار و ندار
    ليك مى مانيد مغلوب و زبون
    ناسزا گوئيد هر لحظه به من
    امر آن نااهل را گردن نهيد
    بهر من هم نيز خواهد شد زكات
    هيچ بيزارى بجوئيد از على
    در سرشت من نبد جز دين پاك
    اولين هجرت كننده از ديار
    اولين هجرت كننده از ديار




خطبه 057-با خوارج



درباره ى خوارج




  • كاش بارد ز آسمان سنگ بلا
    چون شدم مومن به يزدان و معاد
    اين زمان خواهيد تا كافر شوم؟
    گر كنم اينسان، شدم گمراه سخت
    چون گذشته مانده ايد اينك ذليل
    بعد من مردى ستمكار و پليد
    سنت او مى شود آدمكشى
    مى زند با خونتان ساز خوشى



  • كه نشان باقى نماند از شما
    در ركاب مصطفى كردم جهاد
    گام در راه ضلالت برنهم؟!!
    بسته گردد روى من درهاى بخت
    گمرهى را نزد خود، كرده دليل
    تيغ را بر رويتان خواهد كشيد
    مى زند با خونتان ساز خوشى
    مى زند با خونتان ساز خوشى




(در اينجا شريف رضى توضيحاتى راجع به اين سخنان مى دهد)

خطبه 058-درباره خوارج



آن حضرت فرمود.

چون آماده جنگ خوارج شد، بدو گفتند آنان از پل نهروان گذشتند




  • لشكر دشمن گذشت از اين محل
    بر خدا سوگند زير تيغ تيز
    خون ده تن از شما هم بر زمين
    خود نخواهد ريخت در اين سرزمين



  • در همين جا آيدش پيك اجل
    ده نفر سالم نمى مانند نيز
    خود نخواهد ريخت در اين سرزمين
    خود نخواهد ريخت در اين سرزمين




خطبه 059-خبر دادن از پايان كار خوارج



آنحضرت فرمود:(چون خوارج كشته شدند گفتند اى اميرمومنان همگى كشته شدند. فرمود):




  • خود مپنداريد خوان برچيده شد
    هرگه از ايشان كسى خيزد ز جا
    تنگ مى گردد بر ايشان روزگار
    دستشان كج مى شود فرجام كار



  • ريشه هاى نسلشان خشكيده شد
    بار ديگر بازمى افتد ز پا
    دستشان كج مى شود فرجام كار
    دستشان كج مى شود فرجام كار




خطبه 060-در باب خوارج



آن حضرت فرمود:




  • بعد مرگم از خوارج روى كين
    گرچه ايشان ره غلط پيموده اند
    بهترند از مردم تيره دلى
    كه همى جويند راه باطلى



  • خون مريزيد اى هواخواهان دين
    دست كم، حق را طلب بنموده اند
    كه همى جويند راه باطلى
    كه همى جويند راه باطلى




خطبه 061-هشدار به كشته شدن








  • آنكه جان را آفريده در بدن
    گر بهار عمر من گردد خزان
    پوشش تقدير را از تار و پود
    آنزمان گر تير آيد سوى من
    يا اگر زخمى به جانم زخمه زد
    زخمه ى بهبود كى او را سزد؟



  • پوشش تقدير پوشانده به تن
    يا اجل بر باغ تن گردد وزان
    بگسلاند درزى دور وجود
    بى خطا منزل كند در خاك تن
    زخمه ى بهبود كى او را سزد؟
    زخمه ى بهبود كى او را سزد؟




خطبه 062-نكوهش دنيا







  • هست دنيا خانه اى همچون قفس
    تا در اين دنياست باشد در امان
    گر بخواهد ايمنى از آن بلا
    نقدشان در آتش دنياست نيز
    هر كه تنها بهر كام دنيوى
    در سراى آخرت ناكام چند
    هر كه در دنيا بديده عاقبت
    كام خود يابد چو فردا در رسد
    هر كه دارد نعمت عقل و خرد
    بازمى بيند در آن نيك آيه اى
    گاه مى بينى كه مى گردد بلند
    لحظه اى از چند سو گسترده است
    بار ديگر راه يكسو برده است



  • مرغ تن چندى كشد در آن نفس
    از گزند حادثات آن جهان
    كار نيكو بايدش، در اين سرا
    تا سره از ناسره يابد تميز
    كرده از قناد گيتى رهروى
    تلخ مى گردد، به كاهش، نوش قند
    بار بربستست بهر آخرت
    جام نعمت را بنوشد تا ابد
    چونكه بر رخسار دنيا بنگرد
    كاين جهان باشد بسان سايه اى
    در همان لحظه شود كوتاه چند
    بار ديگر راه يكسو برده است
    بار ديگر راه يكسو برده است




خطبه 063-تشويق به عمل صالح







  • اى عباد الله ترسيد از اله
    مال دنيا مى رود روزى ز كف
    با هر آن مالى كه در دست آوريد
    بار بنديد چون بهر سفر
    گسترانده مرگ بال خويش را
    مردمى باشيد كه بانگ جرس
    چون كه ديدند اين سرا ناپايدار
    منزل دنيا ز كف دادند ليك
    كردگارى كه از او فرمان بريد
    كى به حال خويشتن كرده رها
    مرگ تا آيد، سرآيد سرنوشت
    مدتى بر زندگى دارى نظر
    تيشه ى مرگ از كمينگه سر زند
    نيك بنگر تا گذشت شام و روز
    صيد بين، صياد را خواند مدام!
    مى فرستد ايزد عزوجل
    يا دهد از رستگاريها نشان
    پس همى زيبد كه بهر اين سفر
    آنچنان در اين جهان بنديد بار
    بنده بايد تا بترسد از اله
    پيش از آنكه سيل مرگ آن نفير
    ديو شهوت را نهد بندى به پا
    چون نهانست از بشر، وقت اجل
    اهرمن بر جان او افكنده دست
    پس گناهان را نمايد جلوه گر
    بخت خود را عاقبت سازد سياه
    اهرمن آموزش اينگونه درس
    گر نشد امروز، تعجيلت ز چيست؟
    آنقدر اين وعده را سازد دراز
    مانده پشت پرده ى پندار خويش
    داغ حسرت بر تنش آيد فرود
    نيست در دستان عمرش غير باد
    راه تاريك است و مى خواهيم ما
    تا همه باشيم جزو آن عباد
    در نيايند از ره گردنكشى
    هيچ چيزى نيست باعث هيچگاه
    بعد مردن بر رخ مردان راست
    گرد اندوه و پشيمانى كجاست؟



  • پيشتر زانكه اجل آيد ز راه
    پس بجوييد از وجودش يك هدف
    نعمت باقى عقبى را خريد
    كوچ، بايد كرد از اين رهگذر
    سايه افكنده شه و درويش را
    كردشان بيدار از خواب هوس
    بهر كوچ از منزلش بستند بار
    عاقبت كاشانه اى دارند نيك
    كى به بازيچه شما را آفريد؟
    كى بداده عمر انسان را بقا
    سهمتان يا هست آتش يا بهشت
    چشم تا بر هم زنى آيد به سر
    بيخ عمر آدمى را بر كند
    مرگ را بر سفره اش خواند هنوز
    مى سزد تا زودش اندازد به دام
    عاقبت بر آدمى پيك اجل
    يا ز تيره روزى گردنكشان
    بهترين ره توشه برگيرد بشر
    تا چو فردا در رسد، آيد به كار
    هم براى خويش باشد خيرخواه
    سد توبه برنهد در آن مسير
    تا نگردد او ز حبس تن رها
    مى فريباند ورا دخت امل
    تا كند در دام مكرش، پايبست
    تا شود زيبا به چشمان بشر
    لب به لب مى نوشد از جام گناه
    كن گناه، آنگه بكن توبه مترس
    توبه ى امروز و فردايت يكيست
    تا در مردن بر او گردد فراز
    وقت كشت است او ندارد گاو و خيش
    كاينچنين در غفلت خود غرقه بود
    خود به خسرانش گواهيها بداد
    از چراغ افروز گيتى اين دعا
    كه اگر نعمت بر آنها شد زياد
    بلكه بر آنها فزايد دانشى
    تا كه سر پيچند از امر اله
    گرد اندوه و پشيمانى كجاست؟
    گرد اندوه و پشيمانى كجاست؟




خطبه 064-در علم الهى







  • حمد باشد ويژه ى پروردگار
    پيش و پس هرگز ندارد حال او
    هر نفس آغاز و پايانش يكيست
    يا كه از اين پيشتر بوده عيان
    نام واحد بر هر آنچه مى نهند
    غير از ايزد كو يگانه كبرياست
    جز خدا هر كس دگر، گرديد خوار
    غير از او، گفتار باطل رانده است
    هر كه مالك خواند خود را، بنده است
    هر كه خود را جز خدا عالم بخواند
    هر توانا هست، گاهى ناتوان
    هر نيوشنده بجز آن عيب پوش
    كر شود گر بشنود بانگ بلند
    هر كه بينا هست، غير از آن لطيف
    جسم ريزى گر بيايد در نظر
    غير از او كه هست پيدا و نهان
    اين صفت، تنها بود در كردگار
    آفرينش را كه رخ بنموده است
    نز براى بيم از باد بلا
    نز براى آنكه باشد يار او
    نز براى آنكه ورزد كردگار
    يا كسى بر او بجسته برترى
    وين زمان بر خلق دارد احتياج
    بلكه ايزد هر كسى را آفريد
    جملگى روزى خور خوان ويند
    در همه چيزست و از جمله جدا
    آفرينش كى بر او دشوار بود؟
    دست قدرت را در عالم برفراشت
    چونكه پرهون قضا را مى كشيد
    بلكه تقديرش بدى بس استوار
    هر كه در درياى قهرش غوطه خورد
    گرچه باد خشم حق بر او وزيد
    اى عجب هر كس كه دارد نعمتى
    باز باشد در هراس نقمتى



  • كو صفاتش هست دائم پايدار
    كى دگرگونيست در احوال او
    نه كه اول هست باشد، بعد، نيست
    زان سپس از ديده ها گشته نهان
    ياد از تنهائى او مى دهند
    بر زمين و آسمان فرمانرواست
    گر نبرد لافى ز عز و اقتدار
    هر كسى خود را توانا خوانده است
    ريشه ى تمليك او بركنده است
    دانش آموزست و در غفلت بماند
    جز خدا در هر زمان و هر مكان
    نشنود آهسته بانگى را به گوش
    وز صداى دور آگه نيست چند
    كى تواند ديد الوان ضعيف
    عاجز آيد چون بگوئى درنگر
    نيست پنهان، هر چه كه باشد عيان
    هيچ پنهان نيست، هرگز آشكار
    نز براى كسب قدرت بوده است
    يا سپر در تيرباران قضا
    در نبردى سخت بر ضد عدو
    با شريك پر ز نخوت كارزار
    لاف قدرت برزد و نام آورى
    تا كه با سركش نمايد احتجاج
    هم قباى خلقتش بر تن بريد
    عاجزانى، تحت فرمان ويند
    نيست ذات شى ء و نه از آن جدا
    راه تدبير عمل هموار بود
    كى از اين كار، عجز او را بازداشت؟
    لغزشى در دور پرگارش نديد
    با قضائى كه بماند پايدار
    باز ره بر ساحل لطفش ببرد
    بر پناه رحمتش دارد اميد
    باز باشد در هراس نقمتى
    باز باشد در هراس نقمتى




خطبه 065-در آداب جنگ



كه در يكى از روزهاى صفين به ياران خود فرموده اند. اين خطبه در تعليم جنگ است.




  • اى مسلمانان شما را اين شعار
    تن بپوشانيد با رخت وقار
    سخت بفشاريد دندانها به هم
    اين اراده مى شود مانع كه تيغ
    پس بپوشانيد بر تن ها زره
    پيشتر زانكه شود روز مصاف
    تا از آن آيد برون بسيار تند
    خصم را با گوشه چشمى بنگريد
    تيزى شمشير را روز غزا
    گام خود محكم بداريد اى جنود
    ناظر پيكارتان چشم خداست
    يك نفس آريد فرياد ستيز
    هر كسى از صحنه ى ميدان گريخت
    هر كه بگريزد، فروزد آتشى
    مرغ جان را خرم از يادش كنيد
    با سبكبالى رها از ساز و برگ
    پس رضا باشيد از اين اقبال و بخت
    لشكر انبوه دشمن، هر كران
    خيمه هائى هر طرف افراشته
    بركنيد آن خيمه ها و آن علم
    اهرمن مقصود حاصل كرده است
    گاه دستى آورد بهر ستيز
    پا بجا مانيد تا گردند خوار
    تا بتابد بر شما نور خدا
    چون شما از قوم ديگر برتريد
    هم ز پاداش عملهاى شما
    كى بخواهد كاستن يكتا خدا



  • بر زبان بايست: ترس از كردگار
    بند آرامش ببنديد استوار
    چون عدو افراشت در ميدان علم
    فرق را گريان كند مانند ميغ
    تا نيفتد كار ميدان را گره
    امتحان سازيد شمشير و غلاف
    تيغه ى شمشير نبود نيز، كند
    از چپ و از راست ضربت آوريد
    با تن دشمن نماييد آشنا
    تا كه ضربت سخت تر آيد فرود
    هم پسر عم رسولش، با شماست
    شرمتان آيد ز تسليم و گريز
    ننگ را بستاند و آبروى ريخت
    كه در عقبى سوزد از اين سركشى
    با نشان باغ او شادش كنيد
    روبرو گرديد با رخسار مرگ
    همچو برگى كان بيفتد از درخت
    چون سياهى شب است و اختران
    گوئيا نيزارهائى كاشته
    خصم را جامى چشانيد از عدم
    در حصار خصم منزل كرده است
    گاه پا پس مى كشد بهر گريز
    گوئيا در چشمتان روئيده خار
    سرفراز آييد و ز ظلمت رها
    يارتان حق است و با حق ياوريد
    كى بخواهد كاستن يكتا خدا
    كى بخواهد كاستن يكتا خدا




/ 61