تشيّع از ديدگاه سيد حيدر آملي
نويسنده: قاسم جوادي سيد حيدر، برجستهترين عارف شيعي، به معناي مصطلح آن است كه در سال 720 ه··. در آمل به دنيا آمده و تا سي سالگي در همانجا زيسته است. وي به سمت وزارت رسيده و داراي وضعيت رفاهي خوبي بوده است، تا اين كه يكبار شور و عشقي در او به وجود ميآيد و از همه چيز ميگذرد؛ به اصفهان و سپس به مكه مكرمه و سرانجام به عراق سفر ميكند و در كنار قبر مولاي متقيان امام علي ـ عليهالسلام ـ رحل اقامت ميافكند و از فتوحات غيبيه آنجا استفاده ميكند و كتابهاي فراواني به زبانهاي عربي و فارسي مينويسد. حدود سي جلد كتاب به او نسبت داده شده، كه از بين اين آثار، جامعالاسرار، رساله نقدالنقود، نصالنصوص، اسرار الشريعه و تفسير المحيطالاعظم در دو جلد به چاپ رسيده است.آنچه مسلّم است، سيد تا سال 787 ه·· . كه رساله العلوم الالهيه را نوشته، در قيد حيات بوده است. كامل مصطفي شيبي اظهار ميدارد كه او متوفاي بعد از سال 7941 است. به هر حال تاريخ وفات او مشخص نيست.او ديدگاه خاصي درباره شيعه دارد. اگرچه ممكن است نقدهاي متعددي چه از ناحيه فرقههاي غير شيعي و چه از ناحيه فرق شيعي غير امامي و چه از ناحيه اماميه، متوجه ديدگاه او باشد.2 امّا، در اينجا بدون اينكه قصد دفاع از ديدگاههاي او را داشته باشيم، به گزارش ديدگاه وي ميپردازيم، چرا كه او از يك سو با انديشههاي كلامي شيعه آشناست و از سوي ديگر با انديشه عرفا؛ و در هر دو زمينه اهل نظر است. از اين رو ديدگاههاي او ميتواند قابل توجه كساني باشد كه فقط در يكي از اين دو رشته تخصص دارند؛ مثلاً يك متخصص در فقه، كه كلّ عرفان را نقد ميكند، اگر در انديشه شيعي سيد حيدر تأمل كند، نكات قابل توجهي در ديدگاه او خواهد يافت.سيد در كتاب جامع الاسرار مينويسد، غرض از نوشتن اين كتاب آن بود كه شيعه صوفي شوند و صوفيه شيعه.3 اين نگرش بدان معناست كه سيد اين مطلب را پذيرفته است كه هر يك از صوفيه و شيعه مسيري مخالف ديگري ميپيمايد؛ چنان كه در اوّل كتاب اشاره ميكند كه در ميان فرق و طوايف گوناگون اسلامي، هيچ فرقهاي نيست كه به اندازه شيعه اثنا عشري، صوفيه را ردّ كند و هيچ فرقهاي به اندازه صوفيه شيعه را ردّ نميكند، علي رغم اينكه مأخذ هر دو يكي است؛ چرا كه مرجع تمامي شيعيان، امام علي(ع)، فرزندان و نوادگان اوست و نسب صوفيه هم يا به كميل برميگردد كه شاگرد خاص و مريد خالص امام علي(ع) است يا به حسن بصري ميرسد كه او نيز از شاگردان و بزرگترين مريدان آن حضرت بوده است و يا به امام صادق(ع) كه او نيز خليفه و وصيّ امام، و امام منصوص از جانب خداوند است.4سپس مينويسد:«از آنجا كه من از ابتداي كودكي تا امروز كه به سن پيري رسيدهام، به عنايت الهي، در راستاي تحصيل عقايد اجدادِ طاهرينم ـ كه همان ائمه معصومين هستند ـ و طريقه انسان كه به حسب ظاهر، همان شريعت خاص طايفه شيعه اماميه و به حسب باطن، همان حقيقت مختص به طايفه صوفيه ـ يعني ارباب توحيد و اهل الله ـ است و نيز در پيتطبيق ظاهر و باطن با يكديگر بودهام، و در نهايت، حقانيت هر دو گروه و حقيقت هر دو قاعده را محقّق ساختم... و سخنم اين شد كه «الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا ان هدانا الله».5بنابراين، حقانيت هر دو طايفه را قبول دارد، گرچه معتقد است كه يكي بر شريعت و ديگري بر حقيقت تمركز يافته است. و هر دو را در صراط مستقيم ميداند، اگر چه هر يك ديگري را طرد كند، چرا كه هر يك بخشي از حقيقت را داراست.6بنابراين ضروري است كه هر يك از دو گروه بكوشد تا از گروه ديگر، بخش ديگر حقيقت را فراگيرد، تا از هر جهت به كمال دست يابد.اين ويژگي يعني بر حق دانستن دو طايفه متباين، از مختصات سيد حيدر آملي است. در جايي آورده است كه صوفيانْ مؤمنان ممتحَناند7 و سزاوار است كه شيعيان به صرف عدم اطلاع از حال آنان، مؤمنان ممتحن را مذمت نكنند، چون اسرار و احوال ائمه برتر از آن چيزي است كه شيعيان بر آن هستند. همچنين مؤمن ممتحن هم نبايد شيعه را مذمت كند، چون در واقع شيعيان گروهي غير از صوفيان نيستند. شيعيان به پادارندگان ظواهرند، چنان كه صوفيه، به پادارندگان بواطن هستند؛ پس در واقع هر يك نيازمند ديگري است.8سيد حيدر، در ادامه سخن، به علل اينكه چرا هر يك از صوفيه و شيعه يكديگر را طرد ميكنند، ميپردازد و مينويسد:«اگر هر يك از شيعه و صوفيه ديگري را ردّ ميكند، به خاطر عملكرد كساني است كه در اسمْ شيعه يا صوفياند، امّا در واقع نه صوفي هستند و نه شيعه؛ مثلاً مردم به خاطر رفتار و كردار كساني كه فقط در اسم شيعه هستند، همانند اسماعيليه، زيديه، كيسانيه، غلات و... بر شيعه عيب ميگيرند،9 در حالي كه شيعه اثني عشري از گفتهها و كردههاي آنان منزهاند».10سيد در اينجا به شدت با فرقههاي ديگر شيعه برخورد ميكند و تعابيري به كار ميبرد كه حداقل با انديشه عرفاني او چندان سازگار نيست.او ميگويد:«طوايف زيادي كه خود را شيعه ميدانند و مينامند، نه تنها شيعه نيستند، كه در نزد شيعه كافر به شمار ميآيند».11امّا گروههايي كه با صوفيه در اسم شريكند و مردم به خاطر عملكرد آنها بر صوفيه عيب ميگيرند، فرقههايي چون: اباحيّه، حلوليّه، اتحاديّه و معطِّله هستند.12سيد در اواخر كتاب جامع الاسرار پا را فراتر نهاده و منظور از صوفي را افرادي چون: سلمان، اويس قرني، ابويزيد بسطامي، كميل بن زياد نخعي و جنيد بغدادي ـ كه شاگردان ائمه بودهاند ـ ميداند، نه صوفيه اين زمان كه در واقع صوفي نيستند، همانند علماي اين زمان كه در حقيقت عالم نيستند.13علل تشيّع صوفيه
سيد حيدر بعد از آنكه هر يك از صوفيه و شيعه را شيعه تلقي ميكند، مباحثي مطرح ميكند كه مقصود او از تشيّع صوفيه را روشن ميسازد. وي علت تشيّع صوفيه را در آن ميداند كه صوفيه حامل اسرار ائمه هستند. سيد قبل از اثبات اين مطلب، اشاره ميكند كه اصحاب شيعه ما قبول ندارند كه صوفيه حامل اسرار ائمه باشند و قبول ندارند كه اين اسرار در غير ائمه هم يافت شود و صوفيه را كاملاً منكرند و آنها را به كفر نسبت ميدهند.سپس ميگويد:«ما ميخواهيم حامل اسرار ائمه بودن صوفيه را برهاني كنيم و اثبات كنيم كه اينان «مؤمن ممتحن» هستند».او استدلال را با كلام امام علي(ع) در مورد تقسيم مردم شروع ميكند كه طبق آن، مردم سه دستهاند: «عالِم ربّاني و متعلِم علي سبيل النجاة و همَج رِعاع... ».سپس مينويسد:«صوفيه از قسم اوّل نيستند، چون قسم اوّل مختص به پيامبر و ائمه است و از قسم سوّم هم نيستند، چرا كه اينان اوليا و خلفاي خدايند و شأنشان برتر از آن است كه از قسم سوم باشند؛ پس ثابت ميشود كه از قسم دوّمند. سپس اين مطلب را بيان ميكند كه ائمه فرمودهاند: «ما داراي اسرار هستيم».آن گاه مينويسد:«اي شيعه! تو خود اقرار داري كه حامل اسرار نيستي، بلكه حامل اسرار، آنها هستند...».بعد استدلال را به صورت «ان قلت، قلت» بيان ميكند، كه اگر كسي از شيعه بگويد:«صوفيه نه حامل اسرارند و نه اهل سر، بلكه اسرار همان است كه در نزد شيعه است، ميگوييم اين از چند حال خارج نيست. اگر علوم ائمه و اسرارشان همان باشد كه در دست توست، در اين صورت لازم نبود كه ائمه اين همه به كتمان آن سفارش كنند، زيرا علوم شريعتي كه در اختيار توست، نه تنها كتمانش واجب نيست، بلكه اظهارش بر فراز منبرها واجب و پوشاندنش كفر است... و اگر معتقد باشي كه اسرار ائمه و علومشان منحصر است در آنچه كه تو بر آن هستي، اين اعتقادي فاسد و گماني دروغ و ناداني كامل به كمالات و مراتب ائمه است؛ زيرا آنچه تو بر آن هستي، مرتبهاي از مراتب و درجهاي از درجات آنها، بلكه پايينترين آن درجات است، و اگر بگويي چرا جايز نيست كه اسرار ذكر شده در بيانات ائمه همان چيزي باشد كه در بين اماميه و از حيث ظاهر در مذهب دوازده امامي مطرح است؟ پاسخ ميدهيم كه اگر چنين بود، اين همه مبالغه ائمه در لزوم حفظ اسرار وجهي نداشت. در حالي كه خود ائمه براي آشكار ساختن آن، با شمشير قيام كردند و روشن است كه امام علي(ع) از زمان وفات پيامبر(ص) تا هنگام شهادت خود مشغول مبارزه بود، تا آنجا كه هزاران نفر از منكران و مخالفان طريقت و شريعت پيامبر(ص) را به هلاكت رساند و روشن است كه اين گفتار به سخن كودكان و ديوانگان نزديكتر است».سپس اين مسأله را مطرح ميكند كه اگر كسي بگويد:«ما فرق بين مؤمن ممتحن و غير ممتحن را ميپذيريم، امّا چرا بايد صوفي مؤمن ممتحن باشد، بلكه ممكن است غير صوفي مؤمن ممتحن باشد، پاسخ ميدهيم: به صرف اينكه پذيرفتي كه حاملان اسرار ائمه طايفهاي مخصوص هستند، همين مقدار براي ما كافي است، ما نيز جز اين نميگوييم. اگر اسم صوفيه بر شما سنگين است، به هر نامي كه ميخواهي آنان را بخوان. چون اختلاف نه بر سر اسم، كه در مسمّاست؛ يعني همان معناي مخصوص و سرّ علوم كه معناي توحيد و سرّ وجود است. در عين حال، اگر معناي تصوّف و علت نامگذاري آنها را به اين نام ميفهميدي، از پذيرش نام و روش آنها خودداري نميكردي؛ چرا كه تصوف يعني متّصف شدن به اخلاق الهي در كردار و دانش و حال؛ و چه كمالي برتر از اين!آن گاه مطالب ديگري را در معناي تصوف نقل ميكند و ميگويد:صوفي كسي است كه در ظاهر با احكام شريعت مخالف نباشد و در باطن در پي حقايق برآيد و از مال دنيا چيزي نداشته باشد و چيزي را براي چيزي جمع نكند.14سيد قسمت ديگري از مباحث مربوط به اسرار ائمه را در بخش انتساب خرقه صوفيه به ائمه ذكر كرده است. اين بحث در هر دو كتاب تفسير و جامع الاسرار آمده است؛ البته مطالب اين دو اثر كمي با هم تفاوت دارد. در جامع الاسرار، براي خرقه صوري چندان ارزشي قايل نبوده و مينويسد:«در نظر عوام صوفيه و غير صوفيه سرّي كه از امام علي(ع) و فرزندانش نقل شده، عبارت است از خرقه و در نزد خواص عبارت است از سرّ ولايت».15اما در تفسير مينويسد:«به اتفاق مشايخ و اكثر علما، در باب تصوف، «خرقه صوري» همان است كه جبرئيل به امر خداوند بر پيامبر پوشاند و امام علي(ع) از دست پيامبر تحويل گرفت».16به هر حال، آنچه مهم است، بحث از «خرقه معنوي» است. زيرا خرقه در نزد خواص و خواص از خواص موحّدين، عبارت است از سرّ ولايت و سرّ توحيد كه خداوند به واسطه جبرئيل يا غير او به آدم اعطا كرده و به همين صورت تا به امام علي(ع) و از آنجا به فرزندانش رسيده است. منظور از خرقه، لباسي نيست كه از پشم و پنبه و مانند آن باشد، كه خرقهاي اين گونه هيچ نقشي در كمال انساني (كه بر هدايت و ارشاد پيامبران متوقف است) ندارد، بلكه نظير لباس تقواست، كه قرآن بدان اشاره ميكند. لباس تقوا اشاره است به پوشيدگي صاحب آن به جامه تقوا كه مقصود از آن، ورع و زهد و عبادت و تهذيب اخلاق [و تخلّق] به اخلاق الهي و ادب كردن نفس به آداب الهي است. چنان كه پيامبر فرمود: «تخلّقوا باخلاق اللّه».17از مباحث ديگري كه وي در باب خرقه مطرح كرده، خرقه هزار ميخي است.او ميگويد:«مراد از اين خرقه لباسي نيست كه برخي از صوفيه ميپوشند و براي مرتب كردن و زينتش تلاش ميكنند، بلكه مراد تهذيب نفس از صفات ذميمه هزارگانه و آراستن آن به هزار صفت حميده است و زدودن هر صفت از نفس، به منزله كوبيدن ميخي است بر ديوار».18صوفيان شيعه از نظر سيد حيدر
سيد حيدر بر اساس تفكر خاص خود، عدهاي از مشاهير را كه هيچ يك از دانشمندان شيعي در عداد شيعيان ذكر نكردهاند، از شيعيان ميداند. از آن جمله حسن بصري است. سيد او را در سلسله صوفياني ميداند كه با امام علي(ع) ارتباط داشته است و حتي در مورد او ميگويد:«وي از برترين شاگردان و مريدان امام علي(ع) بوده است».19يكي ديگر از اين افراد، فخرالدين رازي است؛ البته عبارت او در مورد فخرالدين رازي با عبارتش در مورد حسن بصري متفاوت است. او از يك سو همه سلسلههاي عرفاني را به ائمه ختم ميكند20 و از سوي ديگر اظهار ميدارد كه عدهاي از علوم رسمي بازگشتند و به عرفان رو آوردند.سپس مينويسد:«فمنهم الامام العالم و الفاضل الكامل فخرالدين الرازي رحمه الله».21البته ممكن است افراد ديگري نيز بكوشند تا فخر رازي را شيعه جلوه دهند، امّا ملاك آنها با ملاك سيد حيدر متفاوت است.سيد حيدر، غزالي را نيز از همين گروه ميداند و مينويسد:«فمنهم الامام الكامل المحقق محمد بن محمد الغزّالي رحمة الله عليه».22 همچنين شقيق بلخي، معروف كرخي، سري سقطي، جنيد بغدادي و شبلي را با همان ملاك خاص خود شيعه ميداند؛ معيار او با معيار علماي ديگري چون فيض كاشاني متفاوت است.فيض در المحجة البيضاء غزالي را شيعه ميداند، اما از آن جهت كه غزالي در كتاب سرّالعالمين اظهار تشيّع كرده است،23 ولي چون از محي الدين چنين سخناني نيافته، به هيچ وجه او را قبول ندارد. وي بخشي از خطاها و تناقضات او را در شرع بيان ميكند، تا كساني كه از حال او مطلع نيستند، گمراه نشوند و باعث گمراهي ديگران نيز نشوند.24 ولي سيد حيدر در مورد محيالدين بالاترين ستايشها را دارد.مسائل كلامي سيد حيدر
علي رغم اينكه سيد حيدر توسّعي در معناي تشيّع قايل شده است و در نهايت به خاطر علاقه فراوانش به صوفيه، آنها را در دايره تشيّع گنجانده است، با اين حال، حاضر نيست كه به هيچ وجه كمترين نقدي نسبت به عقايد كلامي تشيّع رسمي پيش بيايد، چنان كه قبلاً هم اشاره شد. شايد بتوان گفت كه او هم تشيّع رسمي و هم تصوف را ناقص ميداند و در عين اينكه تصوف را برتر از تشيّع به شمار ميآورد، هر دو را با هم يك تشيّع كامل ميداند، بنابراين، هيچ كس حق ندارد چيزي از تصوف يا تشيّع بكاهد.از اين روست كه او در بحثهاي فراواني، دقيقا نظير متكلمين رسمي شيعه ميانديشد، كه به برخي از اين بحثها اشاره ميشود. وي در اثبات اصل امامت، به آيات تطهير، مباهله، مودّت قربي و احاديث ثقلين، غدير، منزلت و حديث جابر و سلمان استدلال كرده است.25او بحث امامت را از منظر كلامي در دو كتاب تفسير و جامع الاسرار مشروحا ذكر ميكند و در همين بحث است كه در دفاع از انديشه كلامي شيعه رسمي (در مقابل تشيّع صوفيه)، برخي از صوفيه را مورد شديدترين حملات قرار ميدهد و ميگويد:«و كأنّي بشخص صوفي سنّي مسلسل بسلاسل التعصب و الجدال، محجوب بحجاب اهل التقليد و ارباب المقال، يقول لِمَ يخصصّ الشيعة ائمتهم بالاثنا عشر اماما و اية فائدة في هذا الاعداد».26البته اين مطلب را در كتاب جامعالاسرار با لحن ملايمتري مطرح كرده و مينويسد كه:«بعضي از صوفيه در حصر تعداد ائمه به دوازده تن و معصوم دانستن آنان و در اصل معناي عصمت سؤالات و اشكالاتي دارند».27در جاي ديگر در توضيح اين جمله محيالدين در فصوص كه آورده: «و ان كان خاتم الاولياء تابعا في الحكم لما جاء به خاتم الرسل من التشريع». عبارت قيصري را نقل ميكند كه نوشته است:«سزاوار است توهم نشود كه مراد از خاتم اوليا حضرت مهدي است، چراكه شيخ خود تصريح كرده كه مقصود، حضرت عيسي است كه از ناحيه عجم ظاهر ميشود؛ در حالي كه حضرت مهدي از اولاد پيامبر است و از ناحيه عرب ظهور ميكند».28آن گاه سيد حيدر در ادامه مينويسد:«و اظهار هذا الكلام من القيصري و مخالفته للمشايخ المعظمين و استاذه و شيخه ليس الاّ من اظهار التسنن مع التصوف ترويجا لمرتبته عند الجمهور».29و هم چنين در بحث از خاتم ولايت مطلقه و مقيده، كه محيالدين، حضرت عيسي را «خاتم ولايت مطلقه» و خود را به عنوان «خاتم ولايت مقيده» معرفي ميكند، مينويسد:«به نظر من ـ كه ميدانم خلاف واقع نيست ـ مرتبه و مقام كمترِ كمترين وزراي مهدي، به مراتب بالاتر و برتر از مقام محيالدين و نظاير اوست، و نسبت محيالدين با حضرت مهدي، نظير نسبت عرش و حوالي آن با قلب عارف در سخن بايزيد است كه گفته: «لو ان العرش و ما حواه مائة الف الف مرة في زاوية من زوايا قلب العارف لما احسّ به».30سپس مينويسد:«منظور از اين كلام، آن است كه محيالدين و يك ميليون فرد ديگر نظير او ـ بلكه چندين برابر اين تعداد ـ نسبت به حضرت مهدي، همين نسبت را دارند».31سيد حيدر و تقيه
در مبحث تقيه، سيد حيدر تفسيري از تقيه ارائه ميكند كه با ديدگاه صوفيه سازگار است و سپس شواهدي از بيانات ائمه بر آن اقامه ميكند. تقيه رايج در بين شيعه، در برخورد با حاكمان و سياستهاي آنان است. حتي مواردي كه تقيه در مقابل فقيهي صورت ميپذيرفته، از آن جهت بوده كه فقيه وابسته به حكّام بوده است، اما سيد تحليل ديگري ارائه ميكند.وي در بحث مبسوطي كه در مورد اسرار ائمه ـ عليهمالسلام ـ دارد، روايات متعددي را نقل ميكند، از جمله، اين بيان امام صادق(ع) را كه امرنا هوالحق و حق الحق و هو الظاهر و باطن الظاهر و باطن الباطن و هو السرّ و سرّ السّر و السرُّ المستسّر و سرّ مقنع بسرّ32 ذكر ميكند و ميگويد: حضرت كه فرمودهاند: تقيه دين من و دين پدران من است و كسي كه تقيه ندارد دين ندارد، به كتمان سرِّ مطرح شده در حديث اشاره كردهاند و فتواي علماي ما به وجوب تقيه نيز در همين مورد است.سپس به عنوان مصداقي براي تقيه ذكر ميكند كه امام علي(ع) در روز عيد فرمودند: «به خدا قسم اگر ابوذر آنچه را كه در قلب سلمان بود ميدانست، او را ميكشت». و بعد هم اشعاري منسوب به امام سجاد ـ عليهالسلام ـ را در همين معني نقل ميكندكيلا يري الحقَ ذو جهل فيفتننا اني لاكتم من علمي جواهره
معالحسين و وصيّ قلبها الحسن
لقيل لي انت ممن يعبد الوثنا
يرون اقبح ما يأتونه حسنا33
ولأستحَلَّ رجال مسلمون دمي
و قد تَقَدَّمَنا فيها ابوحسن
يا رُبَّ جوهرِ علمٍ لو ابوح به
ولأستحَلَّ رجال مسلمون دمي
ولأستحَلَّ رجال مسلمون دمي
سيد حيدر و علوم حقيقي و اعتباري عرفاني
بر اساس همين ديدگاه، سيد ارزش چنداني براي علوم اعتباري قائل نيست و در بحث مفصلي كه درباره علوم كسبي مطرح ميكند، ميگويد:«حدود هشتاد سال وقت لازم است كه شخص بتواند علوم كسبي را فرا گيرد و تازه دريابد كه جاهلي مغرور، متكبر، پيرو شيطان و هواي نفس و به دور از حق و اهل حق است آيه قل هل ننبّئُكم بالاخسرين اعمالاً الذين ضل سعيهم في الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا در حق او نازل شده است. اما تحصيل علوم حقيقي در نهايت آساني است، چرا كه بر صفاي باطن متوقف است. اگر قايل به كسب باشيم، اين تحصيل ممكن است در يك ساعت و يك روز يا يك شب حاصل شود. اما اگر آن را يك موهبتي الهي بدانيم، ممكن است در كمتر از اين هم تحقق پيدا كند».34از ابنميثم بحراني نيز نقل ميكند كه گفته است:«حقي كه در آن هيچ ترديدي راه ندارد، مسير موحدان از اهلالله است كه صوفيّه ناميده شدهاند».35امام و قطب
از نكات ديگري كه سيّد بر اساس بينش خاص خود بدان پرداخته، بحث از امام و قطب است. او اظهار ميدارد كه قطب و معصوم، يا قطب و امام، دو لفظ مترادفاند كه در مصداق بر شخص واحد صادق هستند.منابع:
6. فهرست نسخههاي عكسي، مركز احياي ميراث اسلامي، زير نظر سيد احمد حسيني اشكوري، نگارش سيد جعفر و سيد صادق حسيني اشكوري، چاپ اول: قم 1377.7. تفسير المحيط الاعظم، سيد حيدر آملي، مقدمه و تعليقه: سيد محسن موسوي تبريزي، مؤسسة الطباعة و النشر وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامي: تهران، الطبعة الاولي.8. جامع الاسرار، سيد حيدر آملي، تصحيحات و مقدمه: هانري كربن و عثمان اسماعيل يحيي، انجمن ايرانشناسي فرانسه، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم، 1368.10. الصلة بين التصوف و التشيّع، كامل مصطفي شيبي، دارالاندلس، بيروت ،الطبعة الثانية.1. اعيان الشيعه، سيد محسن الامين، حقّقه و اخرجه حسن الامين، دارالتعارف للمطبوعات: بيروت.2. الذريعة الي تصانيف الشيعة، شيخ آقابزرگ طهراني، دارالاضواء: بيروت، الطبعة الثانية، 1403.3. رياض العلماء، ميرزا عبدالله افندي الاصفهاني، تحقيق السّيد احمد الحسيني، مطبعة الخيام، 1401.4. بشارة الشيعه، فيض كاشاني.5. المحجة البيضاء، مولي محسن فيض كاشاني، مؤسسةالاعلمي للمطبوعات: بيروت، الطبعة الثانية، 1403.33. همان، ص 34 و 35.
1. الصلة بين التصوف و التشيع، ج 1، ص 457.
1. الصلة بين التصوف و التشيع، ج 1، ص 457.
2. مؤلف اعيانالشيعه، به دليل شرح او بر فصوص محيالدين، وي را غالي در تصوف دانسته است (اعيانالشيعه، ج 6، ص 272) و از صاحب رياض نقل ميكند كه به جهت عدم رضايت از تصوف او، سزاوار نبود كه شرح حال وي را در بخشي كه آورده، ذكر ميكند، اما اين كار را به خاطر پيروي از ديگران انجام داده است (همانجا). همچنين صاحب رياض، تعريف و تمجيد سيد از حسن بصري را ذكر ميكند كه گفته: حسن بصري از شاگردان امام علي(ع) بوده است و در ادامه اضافه ميكند: اين سخن شگفتي است، چرا كه حسن بصري از دشمنان امام علي(ع)، بلكه از محاربين با آن حضرت بوده است (رياض، ج 2، ص 220).
2. مؤلف اعيانالشيعه، به دليل شرح او بر فصوص محيالدين، وي را غالي در تصوف دانسته است (اعيانالشيعه، ج 6، ص 272) و از صاحب رياض نقل ميكند كه به جهت عدم رضايت از تصوف او، سزاوار نبود كه شرح حال وي را در بخشي كه آورده، ذكر ميكند، اما اين كار را به خاطر پيروي از ديگران انجام داده است (همانجا). همچنين صاحب رياض، تعريف و تمجيد سيد از حسن بصري را ذكر ميكند كه گفته: حسن بصري از شاگردان امام علي(ع) بوده است و در ادامه اضافه ميكند: اين سخن شگفتي است، چرا كه حسن بصري از دشمنان امام علي(ع)، بلكه از محاربين با آن حضرت بوده است (رياض، ج 2، ص 220).
4. جامع الاسرار، ص 4.
5. همان، ص 5.
6. فهرست نسخ خطي مركز احياء ميراث اسلامي (ج 1، ص 362) از كتابي گزارش ميدهد كه احتمالاً در قرن دوازدهم تدوين شده و مؤلف آن، عقيده صوفيان را در باب توحيد و نبوت و امامت جمعآوري كرده و در صدد اثبات آن است كه شيعه حقيقي همان جماعت صوفيان هستند.
7. اشاره به حديث معروف «ان امرنا صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرب او نبيّ مرسل او من امتحن الله قلبه للايمان». سيد حيدر آخر حديث (مؤمن امتحن...) را مخصوص صوفيه ميداند.
8. جامع الاسرار، ص 47.
9. همان جا.
10. همان، ص 221.
11. سيد در اينجا نظر خاص خود را بيان كرده است؛ زيرا در شيعه كسي حكم به كفر اسماعيليه و زيديه نكرده است.
12. جامع الاسرار، ص 48 و 615.
13. همان، ص 614.
14. ر.ك: جامع الاسرار، ص 36 ـ 48 (با تلخيص).
15. همان، ص 229 ـ 230.
16. تفسير، ج 1، ص 519 ـ 520.
17. همان، ص 524 ـ 525.
18. همان، ص 526.
19. جامع الاسرار، ص 4.
20. او نه تنها عرفان، بلكه تمامي علوم را به ائمه ختم ميكند؛ علومي نظير: فصاحت، نحو، تفسير، فقه (حنفي، شافعي، حنبلي، مالكي و شيعه اماميه)، علم كلام (معتزله، اشاعره، شيعه و خوارج) و نيز علوم فلسفي و تصوف؛ و معتقد است كه منبع تمام اين علوم ائمه، اهلبيت ـ عليهمالسلام ـ بودهاند (نصالنصوص، ص 213 ـ 216).
21. جامع الاسرار، ص 488.
22. همان، ص 493 ـ 494.
23. المحجة البيضاء، ج 1، ص 1.
24. بشارةالشيعه، ص 150.
25. تفسير، ج 1، ص 419، 502، 509، جامعالاسرار، ص 249، 251، 252.
26. تفسير محيط اعظم، ج1، ص 541.
27. جامعالاسرار، ص 231.
28. جامعالاسرار، ص 435.
29. همان، ص 436.
30. همان، ص 444، در اينجا سيد حيدر شديدترين حملات را متوجه محي الدين ميكند. با اين حال، در جاهاي متعدد از وي ستايش نموده و آن ستايشها با اين عبارات تهافت دارد. به هر حال، سيد حيدر، در اينجا، در مقام يك شيعه رسمي، چنين سخناني را مطرح ميكند؛ در حالي كه براي نمونه در نصالنصوص (ص 105 و 106) اظهار ميدارد: «شيخ حاتمي (محيالدين عربي) از اولياءالله است و از وليّ خدا هم جز حق صادر نميشود و صدور كذب از وي محال است. وليّ حقيقي جز واقع نميگويد،
31. همان، ص 444.
32. جامعالاسرار، ص 33.
34. همان، ص 533 ـ 534.
35. همان، ص 498.
36. همان، ص 223. چنانكه در ابتدا نيز اشاره شد، در بيانات سيد حيدر آملي نكات قابل نقدي وجود دارد، حتي گاهي به نظر ميرسد كه سخنان خود وي با هم تهافت دارند، اما در اينجا هدف ما صرفا گزارشي از ديدگاه او بود. به خواست خداوند در مقالهاي مستقل نقدهايي را كه ميتوان در باب انديشه سيد مطرح نمود و مخصوصا تهافتهايي را كه در سخنان او هست، بيان خواهيم كرد. در ضمن بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه او نخستين متفكر شيعي است كه كوشيده با حفظ دو طرف تصوف و تشيّع رسمي، انديشهاي نو ارائه دهد و از اين جهت تلاش وي قابل تقدير و تحسين است.