تشيّع از ديدگاه سيد حيدر آملي - تشیع از دیدگاه سید حیدر آملی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تشیع از دیدگاه سید حیدر آملی - نسخه متنی

قاسم جوادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




تشيّع از ديدگاه سيد حيدر آملي

نويسنده: قاسم جوادي

سيد حيدر، برجسته‏ترين عارف شيعي، به معناي مصطلح آن است كه در سال 720 ه··. در آمل به دنيا آمده و تا سي سالگي در همان‏جا زيسته است. وي به سمت وزارت رسيده و داراي وضعيت رفاهي خوبي بوده است، تا اين كه يك‏بار شور و عشقي در او به وجود مي‏آيد و از همه چيز مي‏گذرد؛ به اصفهان و سپس به مكه مكرمه و سرانجام به عراق سفر مي‏كند و در كنار قبر مولاي متقيان امام علي ـ عليه‏السلام ـ رحل اقامت مي‏افكند و از فتوحات غيبيه آنجا استفاده مي‏كند و كتابهاي فراواني به زبانهاي عربي و فارسي مي‏نويسد. حدود سي جلد كتاب به او نسبت داده شده، كه از بين اين آثار، جامع‏الاسرار، رساله نقدالنقود، نص‏النصوص، اسرار الشريعه و تفسير المحيط‏الاعظم در دو جلد به چاپ رسيده است.

آنچه مسلّم است، سيد تا سال 787 ه·· . كه رساله العلوم الالهيه را نوشته، در قيد حيات بوده است. كامل مصطفي شيبي اظهار مي‏دارد كه او متوفاي بعد از سال 7941 است. به هر حال تاريخ وفات او مشخص نيست.

او ديدگاه خاصي درباره شيعه دارد. اگرچه ممكن است نقدهاي متعددي چه از ناحيه فرقه‏هاي غير شيعي و چه از ناحيه فرق شيعي غير امامي و چه از ناحيه اماميه، متوجه ديدگاه او باشد.2 امّا، در اينجا بدون اينكه قصد دفاع از ديدگاههاي او را داشته باشيم، به گزارش ديدگاه وي مي‏پردازيم، چرا كه او از يك سو با انديشه‏هاي كلامي شيعه آشناست و از سوي ديگر با انديشه عرفا؛ و در هر دو زمينه اهل نظر است. از اين رو ديدگاههاي او مي‏تواند قابل توجه كساني باشد كه فقط در يكي از اين دو رشته تخصص دارند؛ مثلاً يك متخصص در فقه، كه كلّ عرفان را نقد مي‏كند، اگر در انديشه شيعي سيد حيدر تأمل كند، نكات قابل توجهي در ديدگاه او خواهد يافت.

سيد در كتاب جامع الاسرار مي‏نويسد، غرض از نوشتن اين كتاب آن بود كه شيعه صوفي شوند و صوفيه شيعه.3 اين نگرش بدان معناست كه سيد اين مطلب را پذيرفته است كه هر يك از صوفيه و شيعه مسيري مخالف ديگري مي‏پيمايد؛ چنان كه در اوّل كتاب اشاره مي‏كند كه در ميان فرق و طوايف گوناگون اسلامي، هيچ فرقه‏اي نيست كه به اندازه شيعه اثنا عشري، صوفيه را ردّ كند و هيچ فرقه‏اي به اندازه صوفيه شيعه را ردّ نمي‏كند، علي رغم اينكه مأخذ هر دو يكي است؛ چرا كه مرجع تمامي شيعيان، امام علي(ع)، فرزندان و نوادگان اوست و نسب صوفيه هم يا به كميل برمي‏گردد كه شاگرد خاص و مريد خالص امام علي(ع) است يا به حسن بصري مي‏رسد كه او نيز از شاگردان و بزرگترين مريدان آن حضرت بوده است و يا به امام صادق(ع) كه او نيز خليفه و وصيّ امام، و امام منصوص از جانب خداوند است.4

سپس مي‏نويسد:

«از آنجا كه من از ابتداي كودكي تا امروز كه به سن پيري رسيده‏ام، به عنايت الهي، در راستاي تحصيل عقايد اجدادِ طاهرينم ـ كه همان ائمه معصومين هستند ـ و طريقه انسان كه به حسب ظاهر، همان شريعت خاص طايفه شيعه اماميه و به حسب باطن، همان حقيقت مختص به طايفه صوفيه ـ يعني ارباب توحيد و اهل الله ـ است و نيز در پي‏تطبيق ظاهر و باطن با يكديگر بوده‏ام، و در نهايت، حقانيت هر دو گروه و حقيقت هر دو قاعده را محقّق ساختم... و سخنم اين شد كه «الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا ان هدانا الله».5

بنابراين، حقانيت هر دو طايفه را قبول دارد، گرچه معتقد است كه يكي بر شريعت و ديگري بر حقيقت تمركز يافته است. و هر دو را در صراط مستقيم مي‏داند، اگر چه هر يك ديگري را طرد كند، چرا كه هر يك بخشي از حقيقت را داراست.6

بنابراين ضروري است كه هر يك از دو گروه بكوشد تا از گروه ديگر، بخش ديگر حقيقت را فراگيرد، تا از هر جهت به كمال دست يابد.

اين ويژگي يعني بر حق دانستن دو طايفه متباين، از مختصات سيد حيدر آملي است. در جايي آورده است كه صوفيانْ مؤمنان ممتحَن‏اند7 و سزاوار است كه شيعيان به صرف عدم اطلاع از حال آنان، مؤمنان ممتحن را مذمت نكنند، چون اسرار و احوال ائمه برتر از آن چيزي است كه شيعيان بر آن هستند. همچنين مؤمن ممتحن هم نبايد شيعه را مذمت كند، چون در واقع شيعيان گروهي غير از صوفيان نيستند. شيعيان به پادارندگان ظواهرند، چنان كه صوفيه، به پادارندگان بواطن هستند؛ پس در واقع هر يك نيازمند ديگري است.8

سيد حيدر، در ادامه سخن، به علل اينكه چرا هر يك از صوفيه و شيعه يكديگر را طرد مي‏كنند، مي‏پردازد و مي‏نويسد:

«اگر هر يك از شيعه و صوفيه ديگري را ردّ مي‏كند، به خاطر عملكرد كساني است كه در اسمْ شيعه يا صوفي‏اند، امّا در واقع نه صوفي هستند و نه شيعه؛ مثلاً مردم به خاطر رفتار و كردار كساني كه فقط در اسم شيعه هستند، همانند اسماعيليه، زيديه، كيسانيه، غلات و... بر شيعه عيب مي‏گيرند،9 در حالي كه شيعه اثني عشري از گفته‏ها و كرده‏هاي آنان منزه‏اند».10

سيد در اينجا به شدت با فرقه‏هاي ديگر شيعه برخورد مي‏كند و تعابيري به كار مي‏برد كه حداقل با انديشه عرفاني او چندان سازگار نيست.

او مي‏گويد:

«طوايف زيادي كه خود را شيعه مي‏دانند و مي‏نامند، نه تنها شيعه نيستند، كه در نزد شيعه كافر به شمار مي‏آيند».11

امّا گروههايي كه با صوفيه در اسم شريكند و مردم به خاطر عملكرد آنها بر صوفيه عيب مي‏گيرند، فرقه‏هايي چون: اباحيّه، حلوليّه، اتحاديّه و معطِّله هستند.12

سيد در اواخر كتاب جامع الاسرار پا را فراتر نهاده و منظور از صوفي را افرادي چون: سلمان، اويس قرني، ابويزيد بسطامي، كميل بن زياد نخعي و جنيد بغدادي ـ كه شاگردان ائمه بوده‏اند ـ مي‏داند، نه صوفيه اين زمان كه در واقع صوفي نيستند، همانند علماي اين زمان كه در حقيقت عالم نيستند.13

علل تشيّع صوفيه

سيد حيدر بعد از آنكه هر يك از صوفيه و شيعه را شيعه تلقي مي‏كند، مباحثي مطرح مي‏كند كه مقصود او از تشيّع صوفيه را روشن مي‏سازد. وي علت تشيّع صوفيه را در آن مي‏داند كه صوفيه حامل اسرار ائمه هستند. سيد قبل از اثبات اين مطلب، اشاره مي‏كند كه اصحاب شيعه ما قبول ندارند كه صوفيه حامل اسرار ائمه باشند و قبول ندارند كه اين اسرار در غير ائمه هم يافت شود و صوفيه را كاملاً منكرند و آنها را به كفر نسبت مي‏دهند.

سپس مي‏گويد:

«ما مي‏خواهيم حامل اسرار ائمه بودن صوفيه را برهاني كنيم و اثبات كنيم كه اينان «مؤمن ممتحن» هستند».

او استدلال را با كلام امام علي(ع) در مورد تقسيم مردم شروع مي‏كند كه طبق آن، مردم سه دسته‏اند: «عالِم ربّاني و متعلِم علي سبيل النجاة و همَج رِعاع... ».

سپس مي‏نويسد:

«صوفيه از قسم اوّل نيستند، چون قسم اوّل مختص به پيامبر و ائمه است و از قسم سوّم هم نيستند، چرا كه اينان اوليا و خلفاي خدايند و شأنشان برتر از آن است كه از قسم سوم باشند؛ پس ثابت مي‏شود كه از قسم دوّمند. سپس اين مطلب را بيان مي‏كند كه ائمه فرموده‏اند: «ما داراي اسرار هستيم».

آن گاه مي‏نويسد:

«اي شيعه! تو خود اقرار داري كه حامل اسرار نيستي، بلكه حامل اسرار، آنها هستند...».

بعد استدلال را به صورت «ان قلت، قلت» بيان مي‏كند، كه اگر كسي از شيعه بگويد:

«صوفيه نه حامل اسرارند و نه اهل سر، بلكه اسرار همان است كه در نزد شيعه است، مي‏گوييم اين از چند حال خارج نيست. اگر علوم ائمه و اسرارشان همان باشد كه در دست توست، در اين صورت لازم نبود كه ائمه اين همه به كتمان آن سفارش كنند، زيرا علوم شريعتي كه در اختيار توست، نه تنها كتمانش واجب نيست، بلكه اظهارش بر فراز منبرها واجب و پوشاندنش كفر است... و اگر معتقد باشي كه اسرار ائمه و علومشان منحصر است در آنچه كه تو بر آن هستي، اين اعتقادي فاسد و گماني دروغ و ناداني كامل به كمالات و مراتب ائمه است؛ زيرا آنچه تو بر آن هستي، مرتبه‏اي از مراتب و درجه‏اي از درجات آنها، بلكه پايين‏ترين آن درجات است، و اگر بگويي چرا جايز نيست كه اسرار ذكر شده در بيانات ائمه همان چيزي باشد كه در بين اماميه و از حيث ظاهر در مذهب دوازده امامي مطرح است؟ پاسخ مي‏دهيم كه اگر چنين بود، اين همه مبالغه ائمه در لزوم حفظ اسرار وجهي نداشت. در حالي كه خود ائمه براي آشكار ساختن آن، با شمشير قيام كردند و روشن است كه امام علي(ع) از زمان وفات پيامبر(ص) تا هنگام شهادت خود مشغول مبارزه بود، تا آنجا كه هزاران نفر از منكران و مخالفان طريقت و شريعت پيامبر(ص) را به هلاكت رساند و روشن است كه اين گفتار به سخن كودكان و ديوانگان نزديك‏تر است».

سپس اين مسأله را مطرح مي‏كند كه اگر كسي بگويد:

«ما فرق بين مؤمن ممتحن و غير ممتحن را مي‏پذيريم، امّا چرا بايد صوفي مؤمن ممتحن باشد، بلكه ممكن است غير صوفي مؤمن ممتحن باشد، پاسخ مي‏دهيم: به صرف اينكه پذيرفتي كه حاملان اسرار ائمه طايفه‏اي مخصوص هستند، همين مقدار براي ما كافي است، ما نيز جز اين نمي‏گوييم. اگر اسم صوفيه بر شما سنگين است، به هر نامي كه مي‏خواهي آنان را بخوان. چون اختلاف نه بر سر اسم، كه در مسمّاست؛ يعني همان معناي مخصوص و سرّ علوم كه معناي توحيد و سرّ وجود است. در عين حال، اگر معناي تصوّف و علت نامگذاري آنها را به اين نام مي‏فهميدي، از پذيرش نام و روش آنها خودداري نمي‏كردي؛ چرا كه تصوف يعني متّصف شدن به اخلاق الهي در كردار و دانش و حال؛ و چه كمالي برتر از اين!

آن گاه مطالب ديگري را در معناي تصوف نقل مي‏كند و مي‏گويد:

صوفي كسي است كه در ظاهر با احكام شريعت مخالف نباشد و در باطن در پي حقايق برآيد و از مال دنيا چيزي نداشته باشد و چيزي را براي چيزي جمع نكند.14

سيد قسمت ديگري از مباحث مربوط به اسرار ائمه را در بخش انتساب خرقه صوفيه به ائمه ذكر كرده است. اين بحث در هر دو كتاب تفسير و جامع الاسرار آمده است؛ البته مطالب اين دو اثر كمي با هم تفاوت دارد. در جامع الاسرار، براي خرقه صوري چندان ارزشي قايل نبوده و مي‏نويسد:

«در نظر عوام صوفيه و غير صوفيه سرّي كه از امام علي(ع) و فرزندانش نقل شده، عبارت است از خرقه و در نزد خواص عبارت است از سرّ ولايت».15

اما در تفسير مي‏نويسد:

«به اتفاق مشايخ و اكثر علما، در باب تصوف، «خرقه صوري» همان است كه جبرئيل به امر خداوند بر پيامبر پوشاند و امام علي(ع) از دست پيامبر تحويل گرفت».16

به هر حال، آنچه مهم است، بحث از «خرقه معنوي» است. زيرا خرقه در نزد خواص و خواص از خواص موحّدين، عبارت است از سرّ ولايت و سرّ توحيد كه خداوند به واسطه جبرئيل يا غير او به آدم اعطا كرده و به همين صورت تا به امام علي(ع) و از آنجا به فرزندانش رسيده است. منظور از خرقه، لباسي نيست كه از پشم و پنبه و مانند آن باشد، كه خرقه‏اي اين گونه هيچ نقشي در كمال انساني (كه بر هدايت و ارشاد پيامبران متوقف است) ندارد، بلكه نظير لباس تقواست، كه قرآن بدان اشاره مي‏كند. لباس تقوا اشاره است به پوشيدگي صاحب آن به جامه تقوا كه مقصود از آن، ورع و زهد و عبادت و تهذيب اخلاق [و تخلّق] به اخلاق الهي و ادب كردن نفس به آداب الهي است. چنان كه پيامبر فرمود: «تخلّقوا باخلاق اللّه».17

از مباحث ديگري كه وي در باب خرقه مطرح كرده، خرقه هزار ميخي است.

او مي‏گويد:

«مراد از اين خرقه لباسي نيست كه برخي از صوفيه مي‏پوشند و براي مرتب كردن و زينتش تلاش مي‏كنند، بلكه مراد تهذيب نفس از صفات ذميمه هزارگانه و آراستن آن به هزار صفت حميده است و زدودن هر صفت از نفس، به منزله كوبيدن ميخي است بر ديوار».18

صوفيان شيعه از نظر سيد حيدر

سيد حيدر بر اساس تفكر خاص خود، عده‏اي از مشاهير را كه هيچ يك از دانشمندان شيعي در عداد شيعيان ذكر نكرده‏اند، از شيعيان مي‏داند. از آن جمله حسن بصري است. سيد او را در سلسله صوفياني مي‏داند كه با امام علي(ع) ارتباط داشته است و حتي در مورد او مي‏گويد:

«وي از برترين شاگردان و مريدان امام علي(ع) بوده است».19

يكي ديگر از اين افراد، فخرالدين رازي است؛ البته عبارت او در مورد فخرالدين رازي با عبارتش در مورد حسن بصري متفاوت است. او از يك سو همه سلسله‏هاي عرفاني را به ائمه ختم مي‏كند20 و از سوي ديگر اظهار مي‏دارد كه عده‏اي از علوم رسمي بازگشتند و به عرفان رو آوردند.

سپس مي‏نويسد:

«فمنهم الامام العالم و الفاضل الكامل فخرالدين الرازي رحمه الله».21

البته ممكن است افراد ديگري نيز بكوشند تا فخر رازي را شيعه جلوه دهند، امّا ملاك آنها با ملاك سيد حيدر متفاوت است.

سيد حيدر، غزالي را نيز از همين گروه مي‏داند و مي‏نويسد:

«فمنهم الامام الكامل المحقق محمد بن محمد الغزّالي رحمة الله عليه».22 همچنين شقيق بلخي، معروف كرخي، سري سقطي، جنيد بغدادي و شبلي را با همان ملاك خاص خود شيعه مي‏داند؛ معيار او با معيار علماي ديگري چون فيض كاشاني متفاوت است.

فيض در المحجة البيضاء غزالي را شيعه مي‏داند، اما از آن جهت كه غزالي در كتاب سرّالعالمين اظهار تشيّع كرده است،23 ولي چون از محي الدين چنين سخناني نيافته، به هيچ وجه او را قبول ندارد. وي بخشي از خطاها و تناقضات او را در شرع بيان مي‏كند، تا كساني كه از حال او مطلع نيستند، گمراه نشوند و باعث گمراهي ديگران نيز نشوند.24 ولي سيد حيدر در مورد محي‏الدين بالاترين ستايشها را دارد.

مسائل كلامي سيد حيدر

علي رغم اينكه سيد حيدر توسّعي در معناي تشيّع قايل شده است و در نهايت به خاطر علاقه فراوانش به صوفيه، آنها را در دايره تشيّع گنجانده است، با اين حال، حاضر نيست كه به هيچ وجه كمترين نقدي نسبت به عقايد كلامي تشيّع رسمي پيش بيايد، چنان كه قبلاً هم اشاره شد. شايد بتوان گفت كه او هم تشيّع رسمي و هم تصوف را ناقص مي‏داند و در عين اينكه تصوف را برتر از تشيّع به شمار مي‏آورد، هر دو را با هم يك تشيّع كامل مي‏داند، بنابراين، هيچ كس حق ندارد چيزي از تصوف يا تشيّع بكاهد.

از اين روست كه او در بحثهاي فراواني، دقيقا نظير متكلمين رسمي شيعه مي‏انديشد، كه به برخي از اين بحثها اشاره مي‏شود. وي در اثبات اصل امامت، به آيات تطهير، مباهله، مودّت قربي و احاديث ثقلين، غدير، منزلت و حديث جابر و سلمان استدلال كرده است.25

او بحث امامت را از منظر كلامي در دو كتاب تفسير و جامع الاسرار مشروحا ذكر مي‏كند و در همين بحث است كه در دفاع از انديشه كلامي شيعه رسمي (در مقابل تشيّع صوفيه)، برخي از صوفيه را مورد شديدترين حملات قرار مي‏دهد و مي‏گويد:

«و كأنّي بشخص صوفي سنّي مسلسل بسلاسل التعصب و الجدال، محجوب بحجاب اهل التقليد و ارباب المقال، يقول لِمَ يخصصّ الشيعة ائمتهم بالاثنا عشر اماما و اية فائدة في هذا الاعداد».26

البته اين مطلب را در كتاب جامع‏الاسرار با لحن ملايم‏تري مطرح كرده و مي‏نويسد كه:

«بعضي از صوفيه در حصر تعداد ائمه به دوازده تن و معصوم دانستن آنان و در اصل معناي عصمت سؤالات و اشكالاتي دارند».27

در جاي ديگر در توضيح اين جمله محي‏الدين در فصوص كه آورده: «و ان كان خاتم الاولياء تابعا في الحكم لما جاء به خاتم الرسل من التشريع». عبارت قيصري را نقل مي‏كند كه نوشته است:

«سزاوار است توهم نشود كه مراد از خاتم اوليا حضرت مهدي است، چراكه شيخ خود تصريح كرده كه مقصود، حضرت عيسي است كه از ناحيه عجم ظاهر مي‏شود؛ در حالي كه حضرت مهدي از اولاد پيامبر است و از ناحيه عرب ظهور مي‏كند».28

آن گاه سيد حيدر در ادامه مي‏نويسد:

«و اظهار هذا الكلام من القيصري و مخالفته للمشايخ المعظمين و استاذه و شيخه ليس الاّ من اظهار التسنن مع التصوف ترويجا لمرتبته عند الجمهور».29

و هم چنين در بحث از خاتم ولايت مطلقه و مقيده، كه محي‏الدين، حضرت عيسي را «خاتم ولايت مطلقه» و خود را به عنوان «خاتم ولايت مقيده» معرفي مي‏كند، مي‏نويسد:

«به نظر من ـ كه مي‏دانم خلاف واقع نيست ـ مرتبه و مقام كمترِ كمترين وزراي مهدي، به مراتب بالاتر و برتر از مقام محي‏الدين و نظاير اوست، و نسبت محي‏الدين با حضرت مهدي، نظير نسبت عرش و حوالي آن با قلب عارف در سخن بايزيد است كه گفته: «لو ان العرش و ما حواه مائة الف الف مرة في زاوية من زوايا قلب العارف لما احسّ به».30

سپس مي‏نويسد:

«منظور از اين كلام، آن است كه محي‏الدين و يك ميليون فرد ديگر نظير او ـ بلكه چندين برابر اين تعداد ـ نسبت به حضرت مهدي، همين نسبت را دارند».31

سيد حيدر و تقيه

در مبحث تقيه، سيد حيدر تفسيري از تقيه ارائه مي‏كند كه با ديدگاه صوفيه سازگار است و سپس شواهدي از بيانات ائمه بر آن اقامه مي‏كند. تقيه رايج در بين شيعه، در برخورد با حاكمان و سياستهاي آنان است. حتي مواردي كه تقيه در مقابل فقيهي صورت مي‏پذيرفته، از آن جهت بوده كه فقيه وابسته به حكّام بوده است، اما سيد تحليل ديگري ارائه مي‏كند.

وي در بحث مبسوطي كه در مورد اسرار ائمه ـ عليهم‏السلام ـ دارد، روايات متعددي را نقل مي‏كند، از جمله، اين بيان امام صادق(ع) را كه امرنا هوالحق و حق الحق و هو الظاهر و باطن الظاهر و باطن الباطن و هو السرّ و سرّ السّر و السرُّ المستسّر و سرّ مقنع بسرّ32 ذكر مي‏كند و مي‏گويد: حضرت كه فرموده‏اند: تقيه دين من و دين پدران من است و كسي كه تقيه ندارد دين ندارد، به كتمان سرِّ مطرح شده در حديث اشاره كرده‏اند و فتواي علماي ما به وجوب تقيه نيز در همين مورد است.

سپس به عنوان مصداقي براي تقيه ذكر مي‏كند كه امام علي(ع) در روز عيد فرمودند: «به خدا قسم اگر ابوذر آنچه را كه در قلب سلمان بود مي‏دانست، او را مي‏كشت». و بعد هم اشعاري منسوب به امام سجاد ـ عليه‏السلام ـ را در همين معني نقل مي‏كند

كيلا يري الحقَ ذو جهل فيفتننا اني لاكتم من علمي جواهره




  • مع‏الحسين و وصيّ قلبها الحسن
    لقيل لي انت ممن يعبد الوثنا
    يرون اقبح ما يأتونه حسنا33
    ولأستحَلَّ رجال مسلمون دمي



  • و قد تَقَدَّمَنا فيها ابوحسن
    يا رُبَّ جوهرِ علمٍ لو ابوح به
    ولأستحَلَّ رجال مسلمون دمي
    ولأستحَلَّ رجال مسلمون دمي



يعني: «من گوهرهاي دانش خويش را پنهان مي‏كنم مبادا كه ناداني با ديدن حق، ما را به فتنه بيفكند. در اين امر، امام علي و امام حسن و امام حسين از ما پيشي گرفتند. چه بسا گوهر دانشي كه اگر آشكارش كنم، به بت‏پرستي متهم خواهم شد و مسلمانان خونم را حلال شمرند اينان زشت‏ترين كاري را كه انجام مي‏دهند، نيكو انگارند».

در ادامه مي‏گويد:

«روايات نقل شده در اين زمينه از حدّ و حصر بيرون است».

سيد حيدر و علوم حقيقي و اعتباري عرفاني

بر اساس همين ديدگاه، سيد ارزش چنداني براي علوم اعتباري قائل نيست و در بحث مفصلي كه درباره علوم كسبي مطرح مي‏كند، مي‏گويد:

«حدود هشتاد سال وقت لازم است كه شخص بتواند علوم كسبي را فرا گيرد و تازه دريابد كه جاهلي مغرور، متكبر، پيرو شيطان و هواي نفس و به دور از حق و اهل حق است آيه قل هل ننبّئُكم بالاخسرين اعمالاً الذين ضل سعيهم في الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا در حق او نازل شده است. اما تحصيل علوم حقيقي در نهايت آساني است، چرا كه بر صفاي باطن متوقف است. اگر قايل به كسب باشيم، اين تحصيل ممكن است در يك ساعت و يك روز يا يك شب حاصل شود. اما اگر آن را يك موهبتي الهي بدانيم، ممكن است در كمتر از اين هم تحقق پيدا كند».34

از ابن‏ميثم بحراني نيز نقل مي‏كند كه گفته است:

«حقي كه در آن هيچ ترديدي راه ندارد، مسير موحدان از اهل‏الله است كه صوفيّه ناميده شده‏اند».35

امام و قطب

از نكات ديگري كه سيّد بر اساس بينش خاص خود بدان پرداخته، بحث از امام و قطب است. او اظهار مي‏دارد كه قطب و معصوم، يا قطب و امام، دو لفظ مترادف‏اند كه در مصداق بر شخص واحد صادق هستند.

منابع:

6. فهرست نسخه‏هاي عكسي، مركز احياي ميراث اسلامي، زير نظر سيد احمد حسيني اشكوري، نگارش سيد جعفر و سيد صادق حسيني اشكوري، چاپ اول: قم 1377.

7. تفسير المحيط الاعظم، سيد حيدر آملي، مقدمه و تعليقه: سيد محسن موسوي تبريزي، مؤسسة الطباعة و النشر وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامي: تهران، الطبعة الاولي.

8. جامع الاسرار، سيد حيدر آملي، تصحيحات و مقدمه: هانري كربن و عثمان اسماعيل يحيي، انجمن ايرانشناسي فرانسه، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم، 1368.

10. الصلة بين التصوف و التشيّع، كامل مصطفي شيبي، دارالاندلس، بيروت ،الطبعة الثانية.

1. اعيان الشيعه، سيد محسن الامين، حقّقه و اخرجه حسن الامين، دارالتعارف للمطبوعات: بيروت.

2. الذريعة الي تصانيف الشيعة، شيخ آقابزرگ طهراني، دارالاضواء: بيروت، الطبعة الثانية، 1403.

3. رياض العلماء، ميرزا عبدالله افندي الاصفهاني، تحقيق السّيد احمد الحسيني، مطبعة الخيام، 1401.

4. بشارة الشيعه، فيض كاشاني.

5. المحجة البيضاء، مولي محسن فيض كاشاني، مؤسسة‏الاعلمي للمطبوعات: بيروت، الطبعة الثانية، 1403.



33. همان، ص 34 و 35.

1. الصلة بين التصوف و التشيع، ج 1، ص 457.

1. الصلة بين التصوف و التشيع، ج 1، ص 457.

2. مؤلف اعيان‏الشيعه، به دليل شرح او بر فصوص محي‏الدين، وي را غالي در تصوف دانسته است (اعيان‏الشيعه، ج 6، ص 272) و از صاحب رياض نقل مي‏كند كه به جهت عدم رضايت از تصوف او، سزاوار نبود كه شرح حال وي را در بخشي كه آورده، ذكر مي‏كند، اما اين كار را به خاطر پيروي از ديگران انجام داده است (همان‏جا). همچنين صاحب رياض، تعريف و تمجيد سيد از حسن بصري را ذكر مي‏كند كه گفته: حسن بصري از شاگردان امام علي(ع) بوده است و در ادامه اضافه مي‏كند: اين سخن شگفتي است، چرا كه حسن بصري از دشمنان امام علي(ع)، بلكه از محاربين با آن حضرت بوده است (رياض، ج 2، ص 220).

2. مؤلف اعيان‏الشيعه، به دليل شرح او بر فصوص محي‏الدين، وي را غالي در تصوف دانسته است (اعيان‏الشيعه، ج 6، ص 272) و از صاحب رياض نقل مي‏كند كه به جهت عدم رضايت از تصوف او، سزاوار نبود كه شرح حال وي را در بخشي كه آورده، ذكر مي‏كند، اما اين كار را به خاطر پيروي از ديگران انجام داده است (همان‏جا). همچنين صاحب رياض، تعريف و تمجيد سيد از حسن بصري را ذكر مي‏كند كه گفته: حسن بصري از شاگردان امام علي(ع) بوده است و در ادامه اضافه مي‏كند: اين سخن شگفتي است، چرا كه حسن بصري از دشمنان امام علي(ع)، بلكه از محاربين با آن حضرت بوده است (رياض، ج 2، ص 220).

4. جامع الاسرار، ص 4.

5. همان، ص 5.

6. فهرست نسخ خطي مركز احياء ميراث اسلامي (ج 1، ص 362) از كتابي گزارش مي‏دهد كه احتمالاً در قرن دوازدهم تدوين شده و مؤلف آن، عقيده صوفيان را در باب توحيد و نبوت و امامت جمع‏آوري كرده و در صدد اثبات آن است كه شيعه حقيقي همان جماعت صوفيان هستند.

7. اشاره به حديث معروف «ان امرنا صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرب او نبيّ مرسل او من امتحن الله قلبه للايمان». سيد حيدر آخر حديث (مؤمن امتحن...) را مخصوص صوفيه مي‏داند.

8. جامع الاسرار، ص 47.

9. همان جا.

10. همان، ص 221.

11. سيد در اينجا نظر خاص خود را بيان كرده است؛ زيرا در شيعه كسي حكم به كفر اسماعيليه و زيديه نكرده است.

12. جامع الاسرار، ص 48 و 615.

13. همان، ص 614.

14. ر.ك: جامع الاسرار، ص 36 ـ 48 (با تلخيص).

15. همان، ص 229 ـ 230.

16. تفسير، ج 1، ص 519 ـ 520.

17. همان، ص 524 ـ 525.

18. همان، ص 526.

19. جامع الاسرار، ص 4.

20. او نه تنها عرفان، بلكه تمامي علوم را به ائمه ختم مي‏كند؛ علومي نظير: فصاحت، نحو، تفسير، فقه (حنفي، شافعي، حنبلي، مالكي و شيعه اماميه)، علم كلام (معتزله، اشاعره، شيعه و خوارج) و نيز علوم فلسفي و تصوف؛ و معتقد است كه منبع تمام اين علوم ائمه، اهل‏بيت ـ عليهم‏السلام ـ بوده‏اند (نص‏النصوص، ص 213 ـ 216).

21. جامع الاسرار، ص 488.

22. همان، ص 493 ـ 494.

23. المحجة البيضاء، ج 1، ص 1.

24. بشارة‏الشيعه، ص 150.

25. تفسير، ج 1، ص 419، 502، 509، جامع‏الاسرار، ص 249، 251، 252.

26. تفسير محيط اعظم، ج1، ص 541.

27. جامع‏الاسرار، ص 231.

28. جامع‏الاسرار، ص 435.

29. همان، ص 436.

30. همان، ص 444، در اينجا سيد حيدر شديدترين حملات را متوجه محي الدين مي‏كند. با اين حال، در جاهاي متعدد از وي ستايش نموده و آن ستايشها با اين عبارات تهافت دارد. به هر حال، سيد حيدر، در اينجا، در مقام يك شيعه رسمي، چنين سخناني را مطرح مي‏كند؛ در حالي كه براي نمونه در نص‏النصوص (ص 105 و 106) اظهار مي‏دارد: «شيخ حاتمي (محي‏الدين عربي) از اولياءالله است و از وليّ خدا هم جز حق صادر نمي‏شود و صدور كذب از وي محال است. وليّ حقيقي جز واقع نمي‏گويد،

31. همان، ص 444.

32. جامع‏الاسرار، ص 33.

34. همان، ص 533 ـ 534.

35. همان، ص 498.

36. همان، ص 223. چنانكه در ابتدا نيز اشاره شد، در بيانات سيد حيدر آملي نكات قابل نقدي وجود دارد، حتي گاهي به نظر مي‏رسد كه سخنان خود وي با هم تهافت دارند، اما در اينجا هدف ما صرفا گزارشي از ديدگاه او بود. به خواست خداوند در مقاله‏اي مستقل نقدهايي را كه مي‏توان در باب انديشه سيد مطرح نمود و مخصوصا تهافت‏هايي را كه در سخنان او هست، بيان خواهيم كرد. در ضمن بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه او نخستين متفكر شيعي است كه كوشيده با حفظ دو طرف تصوف و تشيّع رسمي، انديشه‏اي نو ارائه دهد و از اين جهت تلاش وي قابل تقدير و تحسين است.

/ 1