عايشه
دكتر احمد بهشتى انديشه سياسى علوى در نامههاى نهجالبلاغه نامه (1)گويا عايشه از اوّل از طرفداران عثمان يا بىطرف بود؛ ولى چه شد كه ناگهان به مخالفان عثمان پيوست و تحريكات دامنهدارى عليه او به راه انداخت. اميرالمؤمنين عليهالسلام دربارهاش فرمود:«و كانَ عائشةَ فيهِ فلتةُ غضبٍ(1)».«و عايشه به طور ناگهانى در مورد عثمان خشم گرفت».آيا خشم او انگيزه الهى و مردمى داشت؟ اگر چنين باشد بايد بر او و بر خشمش آفرين گفت. اگر انگيزهاش خير؛ و نيّتش خالص بود، چرا با حكومتى كه هم وجهه نيرومند الهى داشت و هم وجهه بسيار ارزشمند مردمى، به مخالفت برخاست و چرا بلافاصله بعد از كشته شدن عثمان به همراه طلحه و زبير -كه دستهايشان به خون وى آلوده بود- به خوانخواهى وى برخاست و چرا با پول و سرمايه يعلى بن منيّه -كه سر از يك ميليون درهم و يكصد شتر(2) درمىآورد- و به تشويق وى از رفتن به دمشق منصرف شدند و راه بصره را در پيش گرفتند و عملاً به تقويت حكومت گستاخ و متخلّف معاويه و به تضعيف حكومت عدل و مردمى علوى برخاستند؟ آيا مىتوان به اينگونه مخالفتها و موافقتها، خوشبينانه نگريست و دستهاى پيدا و ناپيداى بنىاميّه را در شورش خائنانه و ظالمانه آنها ناديده گرفت؟«يعلى» از دستنشاندههاى عثمان و حاكم يمن بود(3). او چگونه در مكه بر سر راه عايشه و طلحه و زبير -مهرههاى اصلى فتنه- قرار گرفت و آن سرمايه كلان را براى تأمين بودجه جنگى از كجا آورده بود؟ آيا از زد و بندهاى خودش بود يا معاويه در اختيارش قرار داده بود، تا هم آتش فتنه روشن بماند و هم دود آن به چشم بنىاميّه - و مخصوصا قهرمان حيلهباز آنها يعنى معاويه- نرود. راستى اينها چگونه توانستند به هنگام حركت از مكه به سوى بصره ششصد نيروى سواره با خود به حركت درآورند(4)؟امام على عليهالسلام همان كسى بود كه براى جلوگيرى از قتل عثمان، عدهاى -از جمله حسنين عليهماالسلام - را به پاسدارى و حراست او مأمور كرد و عدهاى نيز به پيروى آن بزرگوار كسان خود را براى حفظ جان عثمان به درِ خانه او فرستادند. آنهايى كه تصميم به قتل عثمان گرفته بودند، از خانه همسايهها بر او هجوم بردند و خون او را ريختند و از اين ماجرا، اميرالمؤمنين عليهالسلام واله و غمگين گشت(5)؛ زيرا مىدانست كه ريختهشدن خون عثمان، زمينهساز آشوبها و فتنهها و مشكلاتى براى امّت است و از اين پس، اهل بيت و عاشقان حق و حقيقت و فضيلت با گرفتارىهاى بزرگى روبهرو خواهند شد.على عليهالسلام همان كسى بود كه به پاس احترام پيامبر بزرگ اسلام صلىاللهعليهوآله، محمد بن ابوبكر را مأمور كرد كه پس از افتادن هودج عايشه از روى شتر، به سراغ او رود و از او احوالپرسى كند. محمد دست به درون هودج برد و عايشه فرياد زد كه كيستى؟ گفت: نزديكترين و مبغوضترين افراد نزد تو مىباشم. على مرا فرستاده كه از حال تو جويا شوم. آيا آسيبى نديدهاى؟ گفت: آسيب مهمى نديدهام(6).حضرتش كه دستهاى توطئههاى مرموز و آشكار را پيرامون عايشه كه هر روزى به رأى و رويه جديدى روى مىآورد مشاهده مىنمود، تنها پس از زدن چوبدستى خود به هودج وى فرمود:«اى حميرا! آيا پيامبر خدا تو را به اين كار مأمور كرده بود؟ مگر او به تو دستور نداده بود كه در خانهات بنشينى؟ به خدا! آنهايى كه نواميس و عقيلههاى خود را در خانهها صيانت كردند و تو را آواره شهر و ديار ساختند و در ديد توده مردم قرار دادند، نسبت به تو كمال بىانصافى را كردند(7)».آنگاه در نهايت بزرگوارى، محمد بن ابوبكر (برادر پدرى عايشه) را مأمور كرد كه او را به خانه صفيه - دختر حارث بن طلحه عبدى- ببرد(8) تا در آنجا بياسايد و در موقع مناسب، او را محترمانه به مدينه بازگرداند.با بر زمين افتادن هودج عايشه در جنگ جمل و خارج شدن او از صحنه كارزار، صحنه زد و خورد و كشت و كشتار، ورق خورد و طولى نگذشت كه عبداللّه بن زبير -كه خود از آتشبيارهاى معركه بود- به دست تواناى مالك اشتر نقش زمين شد. عبداللّه چنان زير دست و پاى مالك، ناتوان و از زندگى نوميد شده بود كه فرياد زد:اقتلونى و مالكا و اقتلوا مالكا معى«من و مالك را بكشيد. مالك را با من بكشيد».اما جنگ آنچنان مغلوبه شده بود كه نه صداى او به گوش كسى مىرسيد و نه كسى را ياراى آن بود كه كمكش كند. گرد و غبار غليظ، چشمها را از ديدن عاجز كرده و همه را دستخوش هيجان و حيرت و اضطراب كرده بود(9). به هر حال عبداللّه به سختى از مرگ نجات يافت.آنچه براى همه مايه عبرت بود و درسهايى ماندگار به اهل بصيرت مىداد، حكمت و سياست والاى علوى بود كه هدفى جر خاتمه دادن به فتنه، با كمترين تلفات و ضايعات، نداشت. حضرتش مردم بصره را با فرو نشستن آتش جنگ سرزنش كرد و آنها را با نداى «يا جُند المرأة» و «يا أتباع البهيمة» به اخلاق نااستوار بردگان و دورويى شوم منافقان و نااستوارى در راه دين و گريز از وحدت و اتفاق و روى آوردن به دودستگى و شقاق، مورد انتقاد و نكوهش قرار داد و اين در روز پنجشنبه، دهم جمادىالآخرة سال 36 هجرى بود كه پيروزمندانه وارد بصره شده بود(10) و بر خلاف ديگر فاتحان ميادين جنگ و كشورگشايان كه با ورود به شهر دشمن، عربده فتح و پيروزى سرمىدهند، او به حال مردم، حسرت مىخورد و مىكوشيد كه با مغلوبين و شكستخوردگان -مخصوصا عايشه- به بهترين وجه ممكن، رفتار كند.به همين جهت بود كه عبداللّه بن عباس را نزد عايشه فرستاد تا او را براى بازگشت به مدينه مهيا سازد. عبداللّه بدون اجازه به خانه محل اقامت او وارد شد و نشست. عايشه گفت: بر خلاف سنت رفتار كردى؛ چراكه بدون اجازه ما وارد شدى و بدون دستور ما بر فرش ما جلوس كردى. عبداللّه گفت: اگر در خانهاى كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله برايت به جاى گذاشت، مىنشستى، ما بدون اجازه وارد نمىشديم و بدون دستور، بر فرشت، جلوس نمىكرديم. اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمان داده است كه بىدرنگ خود را براى بازگشت به مدينه آماده كنى. عايشه گفت: از آنچه مىگويى امتناع دارم و مخالفت مىكنم. ابن عباس به محضر اميرالمؤمنين عليهالسلام بازگشت و پاسخ عايشه را گزارش كرد. حضرت او را بازگرداند تا به عايشه اعلام كند كه چارهاى جز بازگشت به مدينه ندارد. عايشه اجابت كرد و آماده بازگشت شد(11).روز بعد اميرالمؤمنين عليهالسلام به همراه حسنين عليهماالسلام و ديگر فرزندان و برادرزادگان و جوانهايى از بنىهاشم و گروهى از شيعيان هَمْدان نزد عايشه آمدند. گروهى از زنان با ديدن حضرت فرياد زدند: «اى كشنده دوستان!». حضرتش در نهايت بزرگوارى فرمود: «اگر من كشنده دوستان بودم، اكنون كسانى را كه در اين خانه پنهان شدهاند، مىكشتم»؛ آنگاه اشاره به اتاقى كرد كه مروان بن حكم، عبداللّه بن زبير و عبداللّه بن عامر(حاكم عثمان در بصره)(12) و... در آنجا پنهان شده بودند. همراهان حضرت، شمشيرها را آماده كردند تا مبادا اين افراد از پناهگاه خارج شوند و به حضرت حمله كنند.عايشه بعد از گفتگوى بسيار عرض كرد كه دوست مىدارم همراه تو باشم و در جنگ با دشمنان، تو را يارى دهم. حضرت فرمود: بلكه بايد به همان خانهاى بازگشت كنى كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله تو را در آن خانه به جاى گذاشت.عايشه تقاضا كرد كه خواهرزادهاش،-عبداللّه بن زبير- را امان دهد و حضرت پذيرفت. حسنين عليهماالسلام هم تقاضا كردند كه حضرت، مروان بن حكم را امان دهد كه پذيرفته شد.اما حضرتش با سياست نرمش و مدارا -همانگونه كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مردم مكه را مورد عفو قرار داد- تمام مردم بصره را بخشيد و از وليد بن عُقْبه و فرزندان عثمان و ديگر امويان نيز گذشت و عدل و عطوفت اسلامى را به نمايش گذاشت و درسى ماندگار به همه سياستمداران مسلمان داد(13).جلوهاى ديگر از بزرگوارى
عايشه ناچار بود كه طبق فرمايش اميرالمؤمنين عليهالسلام به مدينه بازگردد. اين كار هم به مصلحت دين او بود و هم به مصلحت دنياى او و هم به صلاح امّت. شخصيّتى كه به حكم همسرى بهترين بنده خدا و سرور همه اوليا و انبيا، بايد در ميان امّت اسلامى همواره الگو و معزّز و مقتدا باشد، با درگير شدن در مسايلى كه نه خدا مىپسنديد و نه وجدان پاك انسانهاى سليمالنفس، چنان به سقوط و انحطاط كشانده شد كه هيچكس نمىتوانست او را از اين ورطه هولناك نجات دهد. تنها كسى كه در اين موقعيّت خطير دستش را گرفت و حرمت او را پاس داشت، اميرالمؤمنين عليهالسلام بود كه علىرغم اصرار عايشه بر عدم بازگشت به مدينه و روى آوردن او به تعصبهاى غلط زنانه، به نجات او اقدام كرد و اگر عايشه، زن قدرشناسى بود، شايد مىتوانست توبه كند و گناهان كبيره خود را با آب استغفار و انابه شستشو دهد. شايد اينكه تقاضا مىكرد كه در خدمت حضرت باشد و در جنگ با دشمنان، او را يارى دهد، حكايت از اين مىكرد كه او در عمق وجدانش، شرمسار است و مايل است كه خود را از لوث گناهان، شستشو دهد؛ ولى هيهات! مگر اطرافيان نابخرد و تعصبهاى كوركورانه و دلبستگى مفرط به عبداللّه بن زبير -كه هم دين و ايمان پدر را به باد داده و هم وجدان و شخصيّت خاله مهربان را به تاراج برده بود- رهايش مىكردند و مگر سبكسرى و احساسات زنانه از نهاد او رخت برمىبستند؟!بارى امام، عالىترين تابلوى بزرگوارى و شرافت انسانى را به نمايش گذاشت و عايشه را به همراه برادرش عبدالرحمان بن ابىبكر و سى مرد و بيست زن متشخص و متديّن، از قبيله عبدالقيس و هَمْدان و جز آنها روانه مدينه كرد. مردها و زنها همه مسلّح بودند. به زنها دستور داده بود كه لباس مردانه بپوشند و به عايشه نگويند كه زن هستند. اينان در حالى كه نقاب مردانه بر چهره داشتند، كليّه خدمات را در قبال عايشه برعهده داشتند و در موقع پيادهشدن و سوار شدن، او را كمك مىكردند.هنگامى كه به مدينه رسيد، از او سؤال كردند كه چگونه سفرى بود؟ پاسخ داد: سفر خوبى بود. به خدا، على بن ابىطالب عليهالسلام، حداكثر بزرگوارى و بخشش را درباره من اعمال كرد؛ ولى افسوس كه با من مردانى فرستاد كه آنها را نمىشناختم. در اين هنگام، زنهاى همسفر، خود را به او معرفى كردند و او از فرط خوشحالى به سجده افتاد و گفت: «اى پسر ابوطالب! چه بزرگوارىها كه در حق من نكردى! كاش از مدينه خارج نشده بودم و خود را به آنهمه مشقّت گرفتار نمىكردم؛ مرا فريب دادند. مىگفتند: اگر به اين سفر پرخطر تن دهم، ميان مردم مسلمان، صلح و آشتى برقرار مىكنم؛ ولى شد آنچه شد(14)».متأسفانه، عايشه دير بيدار شده بود. آب رفته به جوى، باز نايد. نوشتهاند در جنگ جمل، از ياران اميرالمؤمنين عليهالسلام پنج هزار و از لشكر شتر و بانوى شترسوار، از مردم بصره و غير بصره سيزده هزار نفر كشته شدند(15). آنكه بر همه اين كشتگان از هر دو جناح، بيش از هر كس ناراحت بود و ناراحتى خود را كتمان نمىكرد، شاه ولايت و پرچمدار امامت و محور حقيقى خلافت، على عليهالسلام، بود(16). بىجهت نيست كه ملاى رومى مىگويد:
رومى؛ نشد از سرّ على كس آگاه
يك ممكن و اينهمه صفات واجب
لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه
زيرا كه نشد كس آگه از سرّ اِله
لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه
لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه
بر صفحه چهرهها خط لميزلى
يك لام و دو عين با دو ياء معكوس
از حاجب و انف و عين با خط جلى
معكوس نوشته است نام دو على
از حاجب و انف و عين با خط جلى
از حاجب و انف و عين با خط جلى
اى سنايى! به قوّت ايمان
كز مديحش مدايح مطلق
زهق الباطل است و جاء الحق
مدح حيدر بگو پس از عثمان
زهق الباطل است و جاء الحق
زهق الباطل است و جاء الحق
جمود و تعصّب
متأسفانه، بسيارند مسلمانانى كه نقد صحابه را برنمىتابند و اجازه نمىدهند كه كسى در حريم اخلاقيّات و رفتار و سلوك آنها وارد شود و آنها را مورد چون و چرا و بازخواست قرار دهد؛ حال آنكه اين شيوه، در صورتى كه به دور از تعصّب و جمود باشد، هم لازم است و هم مفيد؛ چراكه براى تشخيص حق و باطل و جدا كردن سره از ناسره، راهى جز اين نداريم. ما بايد سپاسگزار آئين پاك تشيّع باشيم كه باب انتقاد را در مورد غيرمعصوم بر ما گشوده و اجازه داده است كه همه صحابه -حتى همسران پيامبر خدا را- مورد نقد و سؤال قرار دهيم.به خاطر دارم در يكى از سفرهاى حج، به هنگام غروب در مسجدالحرام نشسته بودم و از قرآن مجيد، سوره احزاب را تلاوت مىكردم. رسيدم به آياتى كه مخاطب آنها زنان پيامبر صلىاللهعليهوآله است. در ميان اين آيات، آيه شريفه «و قَرْنَ فى بُيوتِكُنَّ(20)» جلب توجه مىكند. كنار دست من مردى باهيبت نشسته بود كه ظاهرش نشان مىداد پاكستانى و از علماست. از او خواهش كردم كه آيات مربوط به «نساء النبى» را بخواند. او مؤدبانه قرآن را گرفت و مشغول تلاوت شد. هنگامى كه به آيه «و قرن فى بيوتكنّ» رسيد، از وى تشكر كردم و از او اجازه خواستم كه سؤال كنم. او با آغوش باز پذيرفت. گفتم: مطابق اين آيه، زنان پيامبر بايد در خانه بمانند و حق بيرون رفتن ندارند. گفت: همين طور است. گفتم: حتما تاريخ را خواندهايد و از جنگ جمل، آگاهى داريد؟ گفت: همين طور است. گفتم: طبق تاريخ معتبر، عايشه از مدينه خارج شد و در بصره آن آشوب را به پا كرد. آيا مىتوانيم بگوييم كه او با فرمان خدا مخالفت كرده است؟ گفت: خير. گفتم: چرا نمىتوانيم بگوييم؟! اين، دستور قرآن و آن هم تاريخ مسلّم. گفت: من جرأت نمىكنم به عايشه نسبت تخلّف و نافرمانى و معصيت بدهم. گفتم: من جرأت مىكنم. گفت: شما خيلى جرأت داريد؛ ولى من چنين جرأتى ندارم و در چنين مواردى، دم فرومىبندم.اين روش به او اختصاص نداشت. اهل سنت ديده بر هم نهاده و تعقل و تفكر را از كار انداخته و به خود اجازه چون و چرا درباره هيچ يك از اصحاب را نمىدهند. به همين جهت است كه طبق برخى از گزارشها انور عكاشه را در كشور مصر به جرم اينكه عمروعاص را مورد انتقاد قرار داده است، تكفير كرده و حكم دادهاند كه زنش از او جدا شود. دادگاه عالى مصر، در پى محاكمه جنجالى وى، اين نويسنده سناريست مشهور مصرى را محكوم كرده و همه را به حيرت انداخته است. دادستان كل او را به جرم توهين و دشنام به صحابى رسول خدا صلىاللهعليهوآله، به مجازات شديدى محكوم كرده است. برخى از گروهها با صدور چنين حكمى مخالفند؛ ولى برخى صدور چنين حكمى را ضرورى و لازم دانستهاند. دكتر عبدالصبور شاهين كه استاد فقه اسلامى دانشگاه قاهره است، معتقد است كه عمروعاص از شخصيّتهاى تأثيرگذار عالم اسلام بوده و بايد احترام او حفظ شود. او در ميدانهاى جنگ فرماندهى كرده و احيانا عمر و ابوبكر در ركاب او جنگيدهاند(21).البته وى بايد از افتخارات عمرو عاص، يكى را هم جنگ با على عليهالسلام به حساب مىآورد و در آن جنگ -اگر نگوييم سپاه معاويه را فرماندهى مىكرد- از مشاوران نزديك و عالى معاويه بود. به هرحال، حضرات معتقدند كه صدور اينگونه احكام باعث مىشود تا ديگران حدّ خود را بشناسند و به راحتى به اصحاب پيامبر اسلام توهين نكنند(22).در عين حال، يكى از رهبران اخوانالمسلمين، حكم صادره را متحجّرانه و ارتجاعى دانسته و اظهار داشته است كه اسلام، طرفدار آزادى فكر و ايده است و عملكرد عمرو عاص در تاريخ سياسى اسلام نيز قابل تأمّل و انتقاد است(23).عمرو عاص در پستى و پليدى و جنايتكارى، چهره شناخته شدهاى است و دست كمى از معاويه ندارد. هرگاه كسانى انتقاد از اينگونه افراد را برنتابند، انتقاد از سايرين را به طريق اولى برنمىتابند!روزى در مدينه منوّره، وارد مسجد قبا شدم. شيخى از شيوخ خشكسر وهّابى و از تيم ابن تيميّه و از پيروان مكتب انحرافى سلفيّه، پوسترى به دستم داد كه در آن بر حرمت لعن معاويه و عايشه، تأكيد شده بود. به او گفتم: طبق اين نوشته، تنها لعن معاويه و عايشه ممنوع و حرام و لعن ديگران از صحابه جايز است. گفت: خير، لعن هيچيك از صحابه جايز نيست. گفتم: اين نوشته شما مرا به اشتباه انداخت. حتما ديگران هم به اشتباه مىافتند.آيا بهتر نيست بنويسيد: لعن صحابه جايز نيست، تا مردم به اشتباه نيفتند و گمان نكنند كه تنها لعن معاويه و عايشه حرام است و لعن ديگر افراد صحابه جايز نيست؟ گفت: علت اين است كه ما نام معاويه و عايشه را نوشتهايم، به خاطر اين است كه شما ايرانىها اين دو را لعن مىكنيد و من در دلم گفتم: لابد نمىداند كه ما افراد ديگرى را هم لعن مىكنيم و در زيارت عاشورا مىگوييم:«الّلهمّ العن اوّل ظالمٍ ظَلَمَ حقّ محمدٍ و آل محمدٍ و آخر تابعٍ له على ذلك».ما مىگوييم:«اللهمّ العن أباسفيان و معاويه و يزيد بن معاويه عليهم منك اللّعنة ابد الآبدين».و همين طور ابن زياد و عمر بن سعد و شمر و آل زياد و آل مروان را تا روز قيامت.جالب اين است كه آنها ما را بر نداشتن محبّت اينگونه افراد، ملامت مىكنند و ما افتخار مىكنيم.روزى در يكى از مساجد عزيزيه شهر مكه، جوانى وهّابى كه نيمچه طلبهاى هم بود، از چند نفر حاجى ايرانى سؤال مىكرد كه آيا عايشه را دوست داريد؟ چگونه ممكن است كه دوستان ولايتمدار اميرالمؤمنين عليهالسلام كه دل پردردى از عايشه دارند، به سؤال وى پاسخ مثبت دهند؟ من كه از راه رسيده بودم، به او گفتم: سؤال درستى نمىكنى. آيا اگر كسى به تو بگويد: زن تو را دوست دارم، ناراحت نمىشوى؟ چرا درباره ناموس پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله چنين سؤال مىكنى؟ سپس براى اينكه شرش كوتاه شود، گفتم: «نحن نُحِبُّ كلَّ مؤمنٍ و مؤمنةٍ».1. نهجالبلاغه، نامه 1.2. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 357، نشر دارالهجرة قم، 1363.3. همان.4. همان.5. همان، ص 345.6. همان، ص 367 و بحارالانوار، ج 32، ص 296 (چاپ اول 1360).7. همان.8. همان.9. همان.10. همان، ص 368.11. بحارالانوار، ج 23، ص 269.12. حاكم عثمان در بصره.13. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، صص 368 و 369.14. همان، ص 370.15. همان، ص 371.16. همان، ص 369.17. همان، ص 371.18. همان، ص 371.19. از آنجا كه طبق آيه شريفه قرآنى: «و أزواجه أمّهاتهم» (احزاب 6)، زنان پيامبر گرامى اسلام، «امالمؤمنين» ناميده مىشوند، زن سؤالكننده با توجه به اين موضوع، عايشه را مورد انتقاد قرار داد.20. آيه 33 كه دستور مىدهد، زنان پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله بايد در خانهها بمانند و از حضور در مجامع و محافل و ميادين جنگ، خوددارى كنند.21. افق حوزه، 21 10 83.22. همان.23. همان. درسهايى از مكتب اسلام، شماره 1