عایشه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عایشه - نسخه متنی

احمد بهشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عايشه

دكتر احمد بهشتى

انديشه سياسى علوى در نامه‏هاى نهج‏البلاغه نامه (1)

گويا عايشه از اوّل از طرفداران عثمان يا بى‏طرف بود؛ ولى چه شد كه ناگهان به مخالفان عثمان پيوست و تحريكات دامنه‏دارى عليه او به راه انداخت. اميرالمؤمنين عليه‏السلام درباره‏اش فرمود:

«و كانَ عائشةَ فيهِ فلتةُ غضبٍ(1)».

«و عايشه به طور ناگهانى در مورد عثمان خشم گرفت».

آيا خشم او انگيزه الهى و مردمى داشت؟ اگر چنين باشد بايد بر او و بر خشمش آفرين گفت. اگر انگيزه‏اش خير؛ و نيّتش خالص بود، چرا با حكومتى كه هم وجهه نيرومند الهى داشت و هم وجهه بسيار ارزشمند مردمى، به مخالفت برخاست و چرا بلافاصله بعد از كشته شدن عثمان به همراه طلحه و زبير -كه دستهايشان به خون وى آلوده بود- به خوانخواهى وى برخاست و چرا با پول و سرمايه يعلى بن منيّه -كه سر از يك ميليون درهم و يكصد شتر(2) درمى‏آورد- و به تشويق وى از رفتن به دمشق منصرف شدند و راه بصره را در پيش گرفتند و عملاً به تقويت حكومت گستاخ و متخلّف معاويه و به تضعيف حكومت عدل و مردمى علوى برخاستند؟ آيا مى‏توان به اينگونه مخالفت‏ها و موافقت‏ها، خوشبينانه نگريست و دست‏هاى پيدا و ناپيداى بنى‏اميّه را در شورش خائنانه و ظالمانه آنها ناديده گرفت؟

«يعلى» از دست‏نشانده‏هاى عثمان و حاكم يمن بود(3). او چگونه در مكه بر سر راه عايشه و طلحه و زبير -مهره‏هاى اصلى فتنه- قرار گرفت و آن سرمايه كلان را براى تأمين بودجه جنگى از كجا آورده بود؟ آيا از زد و بندهاى خودش بود يا معاويه در اختيارش قرار داده بود، تا هم آتش فتنه روشن بماند و هم دود آن به چشم بنى‏اميّه - و مخصوصا قهرمان حيله‏باز آنها يعنى معاويه- نرود. راستى اينها چگونه توانستند به هنگام حركت از مكه به سوى بصره ششصد نيروى سواره با خود به حركت درآورند(4)؟

امام على عليه‏السلام همان كسى بود كه براى جلوگيرى از قتل عثمان، عده‏اى -از جمله حسنين عليهماالسلام - را به پاسدارى و حراست او مأمور كرد و عده‏اى نيز به پيروى آن بزرگوار كسان خود را براى حفظ جان عثمان به درِ خانه او فرستادند. آنهايى كه تصميم به قتل عثمان گرفته بودند، از خانه همسايه‏ها بر او هجوم بردند و خون او را ريختند و از اين ماجرا، اميرالمؤمنين عليه‏السلام واله و غمگين گشت(5)؛ زيرا مى‏دانست كه ريخته‏شدن خون عثمان، زمينه‏ساز آشوب‏ها و فتنه‏ها و مشكلاتى براى امّت است و از اين پس، اهل بيت و عاشقان حق و حقيقت و فضيلت با گرفتارى‏هاى بزرگى روبه‏رو خواهند شد.

على عليه‏السلام همان كسى بود كه به پاس احترام پيامبر بزرگ اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، محمد بن ابوبكر را مأمور كرد كه پس از افتادن هودج عايشه از روى شتر، به سراغ او رود و از او احوالپرسى كند. محمد دست به درون هودج برد و عايشه فرياد زد كه كيستى؟ گفت: نزديك‏ترين و مبغوض‏ترين افراد نزد تو مى‏باشم. على مرا فرستاده كه از حال تو جويا شوم. آيا آسيبى نديده‏اى؟ گفت: آسيب مهمى نديده‏ام(6).حضرتش كه دستهاى توطئه‏هاى مرموز و آشكار را پيرامون عايشه كه هر روزى به رأى و رويه جديدى روى مى‏آورد مشاهده مى‏نمود، تنها پس از زدن چوبدستى خود به هودج وى فرمود:

«اى حميرا! آيا پيامبر خدا تو را به اين كار مأمور كرده بود؟ مگر او به تو دستور نداده بود كه در خانه‏ات بنشينى؟ به خدا! آنهايى كه نواميس و عقيله‏هاى خود را در خانه‏ها صيانت كردند و تو را آواره شهر و ديار ساختند و در ديد توده مردم قرار دادند، نسبت به تو كمال بى‏انصافى را كردند(7)».

آنگاه در نهايت بزرگوارى، محمد بن ابوبكر (برادر پدرى عايشه) را مأمور كرد كه او را به خانه صفيه - دختر حارث بن طلحه عبدى- ببرد(8) تا در آن‏جا بياسايد و در موقع مناسب، او را محترمانه به مدينه بازگرداند.

با بر زمين افتادن هودج عايشه در جنگ جمل و خارج شدن او از صحنه كارزار، صحنه زد و خورد و كشت و كشتار، ورق خورد و طولى نگذشت كه عبداللّه‏ بن زبير -كه خود از آتش‏بيارهاى معركه بود- به دست تواناى مالك اشتر نقش زمين شد. عبداللّه‏ چنان زير دست و پاى مالك، ناتوان و از زندگى نوميد شده بود كه فرياد زد:

اقتلونى و مالكا و اقتلوا مالكا معى

«من و مالك را بكشيد. مالك را با من بكشيد».

اما جنگ آن‏چنان مغلوبه شده بود كه نه صداى او به گوش كسى مى‏رسيد و نه كسى را ياراى آن بود كه كمكش كند. گرد و غبار غليظ، چشم‏ها را از ديدن عاجز كرده و همه را دستخوش هيجان و حيرت و اضطراب كرده بود(9). به هر حال عبداللّه‏ به سختى از مرگ نجات يافت.

آنچه براى همه مايه عبرت بود و درس‏هايى ماندگار به اهل بصيرت مى‏داد، حكمت و سياست والاى علوى بود كه هدفى جر خاتمه دادن به فتنه، با كمترين تلفات و ضايعات، نداشت. حضرتش مردم بصره را با فرو نشستن آتش جنگ سرزنش كرد و آنها را با نداى «يا جُند المرأة» و «يا أتباع البهيمة» به اخلاق نااستوار بردگان و دورويى شوم منافقان و نااستوارى در راه دين و گريز از وحدت و اتفاق و روى آوردن به دودستگى و شقاق، مورد انتقاد و نكوهش قرار داد و اين در روز پنجشنبه، دهم جمادى‏الآخرة سال 36 هجرى بود كه پيروزمندانه وارد بصره شده بود(10) و بر خلاف ديگر فاتحان ميادين جنگ و كشورگشايان كه با ورود به شهر دشمن، عربده فتح و پيروزى سرمى‏دهند، او به حال مردم، حسرت مى‏خورد و مى‏كوشيد كه با مغلوبين و شكست‏خوردگان -مخصوصا عايشه- به بهترين وجه ممكن، رفتار كند.

به همين جهت بود كه عبداللّه‏ بن عباس را نزد عايشه فرستاد تا او را براى بازگشت به مدينه مهيا سازد. عبداللّه‏ بدون اجازه به خانه محل اقامت او وارد شد و نشست. عايشه گفت: بر خلاف سنت رفتار كردى؛ چراكه بدون اجازه ما وارد شدى و بدون دستور ما بر فرش ما جلوس كردى. عبداللّه‏ گفت: اگر در خانه‏اى كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برايت به جاى گذاشت، مى‏نشستى، ما بدون اجازه وارد نمى‏شديم و بدون دستور، بر فرشت، جلوس نمى‏كرديم. اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمان داده است كه بى‏درنگ خود را براى بازگشت به مدينه آماده كنى.

عايشه گفت: از آنچه مى‏گويى امتناع دارم و مخالفت مى‏كنم. ابن عباس به محضر اميرالمؤمنين عليه‏السلام بازگشت و پاسخ عايشه را گزارش كرد. حضرت او را بازگرداند تا به عايشه اعلام كند كه چاره‏اى جز بازگشت به مدينه ندارد. عايشه اجابت كرد و آماده بازگشت شد(11).

روز بعد اميرالمؤمنين عليه‏السلام به همراه حسنين عليهماالسلام و ديگر فرزندان و برادرزادگان و جوان‏هايى از بنى‏هاشم و گروهى از شيعيان هَمْدان نزد عايشه آمدند. گروهى از زنان با ديدن حضرت فرياد زدند: «اى كشنده دوستان!». حضرتش در نهايت بزرگوارى فرمود:

«اگر من كشنده دوستان بودم، اكنون كسانى را كه در اين خانه پنهان شده‏اند، مى‏كشتم»؛ آنگاه اشاره به اتاقى كرد كه مروان بن حكم، عبداللّه‏ بن زبير و عبداللّه‏ بن عامر(حاكم عثمان در بصره)(12) و... در آنجا پنهان شده بودند. همراهان حضرت، شمشيرها را آماده كردند تا مبادا اين افراد از پناهگاه خارج شوند و به حضرت حمله كنند.

عايشه بعد از گفتگوى بسيار عرض كرد كه دوست مى‏دارم همراه تو باشم و در جنگ با دشمنان، تو را يارى دهم. حضرت فرمود: بلكه بايد به همان خانه‏اى بازگشت كنى كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تو را در آن خانه به جاى گذاشت.

عايشه تقاضا كرد كه خواهرزاده‏اش،-عبداللّه‏ بن زبير- را امان دهد و حضرت پذيرفت. حسنين عليهماالسلام هم تقاضا كردند كه حضرت، مروان بن حكم را امان دهد كه پذيرفته شد.

اما حضرتش با سياست نرمش و مدارا -همانگونه كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مردم مكه را مورد عفو قرار داد- تمام مردم بصره را بخشيد و از وليد بن عُقْبه و فرزندان عثمان و ديگر امويان نيز گذشت و عدل و عطوفت اسلامى را به نمايش گذاشت و درسى ماندگار به همه سياست‏مداران مسلمان داد(13).

جلوه‏اى ديگر از بزرگوارى

عايشه ناچار بود كه طبق فرمايش اميرالمؤمنين عليه‏السلام به مدينه بازگردد. اين كار هم به مصلحت دين او بود و هم به مصلحت دنياى او و هم به صلاح امّت. شخصيّتى كه به حكم همسرى بهترين بنده خدا و سرور همه اوليا و انبيا، بايد در ميان امّت اسلامى همواره الگو و معزّز و مقتدا باشد، با درگير شدن در مسايلى كه نه خدا مى‏پسنديد و نه وجدان پاك انسان‏هاى سليم‏النفس، چنان به سقوط و انحطاط كشانده شد كه هيچ‏كس نمى‏توانست او را از اين ورطه هولناك نجات دهد. تنها كسى كه در اين موقعيّت خطير دستش را گرفت و حرمت او را پاس داشت، اميرالمؤمنين عليه‏السلام بود كه على‏رغم اصرار عايشه بر عدم بازگشت به مدينه و روى آوردن او به تعصب‏هاى غلط زنانه، به نجات او اقدام كرد و اگر عايشه، زن قدرشناسى بود، شايد مى‏توانست توبه كند و گناهان كبيره خود را با آب استغفار و انابه شستشو دهد.

شايد اينكه تقاضا مى‏كرد كه در خدمت حضرت باشد و در جنگ با دشمنان، او را يارى دهد، حكايت از اين مى‏كرد كه او در عمق وجدانش، شرمسار است و مايل است كه خود را از لوث گناهان، شستشو دهد؛ ولى هيهات! مگر اطرافيان نابخرد و تعصب‏هاى كوركورانه و دل‏بستگى مفرط به عبداللّه‏ بن زبير -كه هم دين و ايمان پدر را به باد داده و هم وجدان و شخصيّت خاله مهربان را به تاراج برده بود- رهايش مى‏كردند و مگر سبكسرى و احساسات زنانه از نهاد او رخت برمى‏بستند؟!

بارى امام، عالى‏ترين تابلوى بزرگوارى و شرافت انسانى را به نمايش گذاشت و عايشه را به همراه برادرش عبدالرحمان بن ابى‏بكر و سى مرد و بيست زن متشخص و متديّن، از قبيله عبدالقيس و هَمْدان و جز آنها روانه مدينه كرد. مردها و زنها همه مسلّح بودند. به زن‏ها دستور داده بود كه لباس مردانه بپوشند و به عايشه نگويند كه زن هستند. اينان در حالى كه نقاب مردانه بر چهره داشتند، كليّه خدمات را در قبال عايشه برعهده داشتند و در موقع پياده‏شدن و سوار شدن، او را كمك مى‏كردند.

هنگامى كه به مدينه رسيد، از او سؤال كردند كه چگونه سفرى بود؟ پاسخ داد: سفر خوبى بود. به خدا، على بن ابى‏طالب عليه‏السلام، حداكثر بزرگوارى و بخشش را درباره من اعمال كرد؛ ولى افسوس كه با من مردانى فرستاد كه آنها را نمى‏شناختم.

در اين هنگام، زنهاى هم‏سفر، خود را به او معرفى كردند و او از فرط خوشحالى به سجده افتاد و گفت: «اى پسر ابوطالب! چه بزرگوارى‏ها كه در حق من نكردى! كاش از مدينه خارج نشده بودم و خود را به آن‏همه مشقّت گرفتار نمى‏كردم؛ مرا فريب دادند. مى‏گفتند: اگر به اين سفر پرخطر تن دهم، ميان مردم مسلمان، صلح و آشتى برقرار مى‏كنم؛ ولى شد آنچه شد(14)».

متأسفانه، عايشه دير بيدار شده بود. آب رفته به جوى، باز نايد. نوشته‏اند در جنگ جمل، از ياران اميرالمؤمنين عليه‏السلام پنج هزار و از لشكر شتر و بانوى شترسوار، از مردم بصره و غير بصره سيزده هزار نفر كشته شدند(15). آنكه بر همه اين كشتگان از هر دو جناح، بيش از هر كس ناراحت بود و ناراحتى خود را كتمان نمى‏كرد، شاه ولايت و پرچمدار امامت و محور حقيقى خلافت، على عليه‏السلام، بود(16). بى‏جهت نيست كه ملاى رومى مى‏گويد:




  • رومى؛ نشد از سرّ على كس آگاه
    يك ممكن و اين‏همه صفات واجب
    لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه



  • زيرا كه نشد كس آگه از سرّ اِله
    لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه
    لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه



و از اشعار منسوب به بوعلى سيناست:




  • بر صفحه چهره‏ها خط لم‏يزلى
    يك لام و دو عين با دو ياء معكوس
    از حاجب و انف و عين با خط جلى



  • معكوس نوشته است نام دو على
    از حاجب و انف و عين با خط جلى
    از حاجب و انف و عين با خط جلى



و سنايى چنين سروده است:




  • اى سنايى! به قوّت ايمان
    كز مديحش مدايح مطلق
    زهق الباطل است و جاء الحق



  • مدح حيدر بگو پس از عثمان
    زهق الباطل است و جاء الحق
    زهق الباطل است و جاء الحق



هنگامى كه وارد بيت‏المال بصره شد، نگاهى به پول‏هاى طلا و نقره انداخت و فرمود: اى دينارها! اى درهم‏ها! جز مرا فريب دهيد. آنگاه نگاهى متفكرانه به آن اموال انداخت و فرمود: پانصد پانصد بر همراهانم - كه دوازده هزار نفر بودند- تقسيم كنيد. شگفت اينكه يك درهم كم نيامد(17).

كالاها و اسباب به غنيمت گرفته شده را هم به دستور حضرت فروختند و همان ميزان ميان همراهان تقسيم كردند. جالب اين كه سهم حضرت نيز مانند بقيه، پانصد درهم بود. يكى بعد از تقسيم اموال به محضرش آمد و عرض كرد: من محروم شده‏ام. مى‏خواستم به يارى شما بشتابم؛ ولى موانعى مرا از اين كار بازداشت. حضرت، سهم خود را هم به او بخشيد(18).

چگونه عايشه كه سال‏ها در بيت رسالت زيسته و از محضر انور پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حقايق بسيارى استماع كرده بود، بى‏تقوايى ديگران را بر تقواى علوى و ستم‏گرايى ديگران را بر عدالت و ستم‏ستيزى علوى و نامردمى‏هاى ديگران را بر مردم‏گرايى علوى و بى‏خدايى ديگران را بر خداجويى و اخلاص علوى ترجيح داد؟

گويند: زنى از عايشه اجازه خواست كه مسأله‏اى فقهى سؤال كند. او با آغوش باز پذيرفت. زن گفت: اگر مادرى فرزند خود را بكشد، كيفرش چيست؟ عايشه گفت: كيفرش جهنّم است. زن گفت: اين بچه هنوز از مادر متولد نشده بود. عايشه گفت: پاسخ همان است كه گفته شد. زن گفت: خواهش مى‏كنم دقت كنيد. اين جنين، بسيار كوچك بوده و تا تولدش مدت زيادى مانده بود. باز هم عايشه گفت: پاسخ همان است كه گفتم. زن گفت: اگر مادرى به خاطر كشتن فرزندى كه جنين بوده و از انعقاد نطفه‏اش چيزى نگذشته است، بايد به جهنم برود، پس سرانجام مادرى كه چند هزار فرزند خود را به كشتن داده، چه خواهد شد؟!

عايشه متوجه شد كه هدف آن زن، انتقاد بوده، نه سؤال. از اين جهت، او را مورد پرخاش قرار داد و دستور اخراجش را صادر كرد(19).

جمود و تعصّب

متأسفانه، بسيارند مسلمانانى كه نقد صحابه را برنمى‏تابند و اجازه نمى‏دهند كه كسى در حريم اخلاقيّات و رفتار و سلوك آنها وارد شود و آنها را مورد چون و چرا و بازخواست قرار دهد؛ حال آنكه اين شيوه، در صورتى كه به دور از تعصّب و جمود باشد، هم لازم است و هم مفيد؛ چراكه براى تشخيص حق و باطل و جدا كردن سره از ناسره، راهى جز اين نداريم. ما بايد سپاسگزار آئين پاك تشيّع باشيم كه باب انتقاد را در مورد غيرمعصوم بر ما گشوده و اجازه داده است كه همه صحابه -حتى همسران پيامبر خدا را- مورد نقد و سؤال قرار دهيم.

به خاطر دارم در يكى از سفرهاى حج، به هنگام غروب در مسجدالحرام نشسته بودم و از قرآن مجيد، سوره احزاب را تلاوت مى‏كردم. رسيدم به آياتى كه مخاطب آنها زنان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است. در ميان اين آيات، آيه شريفه «و قَرْنَ فى بُيوتِكُنَّ(20)» جلب توجه مى‏كند. كنار دست من مردى باهيبت نشسته بود كه ظاهرش نشان مى‏داد پاكستانى و از علماست. از او خواهش كردم كه آيات مربوط به «نساء النبى» را بخواند. او مؤدبانه قرآن را گرفت و مشغول تلاوت شد. هنگامى كه به آيه «و قرن فى بيوتكنّ» رسيد، از وى تشكر كردم و از او اجازه خواستم كه سؤال كنم. او با آغوش باز پذيرفت. گفتم: مطابق اين آيه، زنان پيامبر بايد در خانه بمانند و حق بيرون رفتن ندارند.

گفت: همين طور است. گفتم: حتما تاريخ را خوانده‏ايد و از جنگ جمل، آگاهى داريد؟ گفت: همين طور است. گفتم: طبق تاريخ معتبر، عايشه از مدينه خارج شد و در بصره آن آشوب را به پا كرد. آيا مى‏توانيم بگوييم كه او با فرمان خدا مخالفت كرده است؟ گفت: خير. گفتم: چرا نمى‏توانيم بگوييم؟! اين، دستور قرآن و آن هم تاريخ مسلّم. گفت: من جرأت نمى‏كنم به عايشه نسبت تخلّف و نافرمانى و معصيت بدهم. گفتم: من جرأت مى‏كنم. گفت: شما خيلى جرأت داريد؛ ولى من چنين جرأتى ندارم و در چنين مواردى، دم فرومى‏بندم.

اين روش به او اختصاص نداشت. اهل سنت ديده بر هم نهاده و تعقل و تفكر را از كار انداخته و به خود اجازه چون و چرا درباره هيچ يك از اصحاب را نمى‏دهند. به همين جهت است كه طبق برخى از گزارش‏ها انور عكاشه را در كشور مصر به جرم اينكه عمروعاص را مورد انتقاد قرار داده است، تكفير كرده و حكم داده‏اند كه زنش از او جدا شود. دادگاه عالى مصر، در پى محاكمه جنجالى وى، اين نويسنده سناريست مشهور مصرى را محكوم كرده و همه را به حيرت انداخته است.

دادستان كل او را به جرم توهين و دشنام به صحابى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، به مجازات شديدى محكوم كرده است. برخى از گروه‏ها با صدور چنين حكمى مخالفند؛ ولى برخى صدور چنين حكمى را ضرورى و لازم دانسته‏اند. دكتر عبدالصبور شاهين كه استاد فقه اسلامى دانشگاه قاهره است، معتقد است كه عمروعاص از شخصيّت‏هاى تأثيرگذار عالم اسلام بوده و بايد احترام او حفظ شود. او در ميدان‏هاى جنگ فرماندهى كرده و احيانا عمر و ابوبكر در ركاب او جنگيده‏اند(21).

البته وى بايد از افتخارات عمرو عاص، يكى را هم جنگ با على عليه‏السلام به حساب مى‏آورد و در آن جنگ -اگر نگوييم سپاه معاويه را فرماندهى مى‏كرد- از مشاوران نزديك و عالى معاويه بود. به هرحال، حضرات معتقدند كه صدور اينگونه احكام باعث مى‏شود تا ديگران حدّ خود را بشناسند و به راحتى به اصحاب پيامبر اسلام توهين نكنند(22).

در عين حال، يكى از رهبران اخوان‏المسلمين، حكم صادره را متحجّرانه و ارتجاعى دانسته و اظهار داشته است كه اسلام، طرفدار آزادى فكر و ايده است و عملكرد عمرو عاص در تاريخ سياسى اسلام نيز قابل تأمّل و انتقاد است(23).

عمرو عاص در پستى و پليدى و جنايت‏كارى، چهره شناخته شده‏اى است و دست كمى از معاويه ندارد. هرگاه كسانى انتقاد از اينگونه افراد را برنتابند، انتقاد از سايرين را به طريق اولى برنمى‏تابند!

روزى در مدينه منوّره، وارد مسجد قبا شدم. شيخى از شيوخ خشك‏سر وهّابى و از تيم ابن تيميّه و از پيروان مكتب انحرافى سلفيّه، پوسترى به دستم داد كه در آن بر حرمت لعن معاويه و عايشه، تأكيد شده بود. به او گفتم: طبق اين نوشته، تنها لعن معاويه و عايشه ممنوع و حرام و لعن ديگران از صحابه جايز است. گفت: خير، لعن هيچ‏يك از صحابه جايز نيست. گفتم: اين نوشته شما مرا به اشتباه انداخت. حتما ديگران هم به اشتباه مى‏افتند.

آيا بهتر نيست بنويسيد: لعن صحابه جايز نيست، تا مردم به اشتباه نيفتند و گمان نكنند كه تنها لعن معاويه و عايشه حرام است و لعن ديگر افراد صحابه جايز نيست؟ گفت: علت اين است كه ما نام معاويه و عايشه را نوشته‏ايم، به خاطر اين است كه شما ايرانى‏ها اين دو را لعن مى‏كنيد و من در دلم گفتم: لابد نمى‏داند كه ما افراد ديگرى را هم لعن مى‏كنيم و در زيارت عاشورا مى‏گوييم:

«الّلهمّ العن اوّل ظالمٍ ظَلَمَ حقّ محمدٍ و آل محمدٍ و آخر تابعٍ له على ذلك».

ما مى‏گوييم:

«اللهمّ العن أباسفيان و معاويه و يزيد بن معاويه عليهم منك اللّعنة ابد الآبدين».

و همين طور ابن زياد و عمر بن سعد و شمر و آل زياد و آل مروان را تا روز قيامت.

جالب اين است كه آنها ما را بر نداشتن محبّت اين‏گونه افراد، ملامت مى‏كنند و ما افتخار مى‏كنيم.

روزى در يكى از مساجد عزيزيه شهر مكه، جوانى وهّابى كه نيمچه طلبه‏اى هم بود، از چند نفر حاجى ايرانى سؤال مى‏كرد كه آيا عايشه را دوست داريد؟ چگونه ممكن است كه دوستان ولايت‏مدار اميرالمؤمنين عليه‏السلام كه دل پردردى از عايشه دارند، به سؤال وى پاسخ مثبت دهند؟ من كه از راه رسيده بودم، به او گفتم: سؤال درستى نمى‏كنى. آيا اگر كسى به تو بگويد: زن تو را دوست دارم، ناراحت نمى‏شوى؟ چرا درباره ناموس پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چنين سؤال مى‏كنى؟ سپس براى اينكه شرش كوتاه شود، گفتم: «نحن نُحِبُّ كلَّ مؤمنٍ و مؤمنةٍ».


1. نهج‏البلاغه، نامه 1.

2. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 357، نشر دارالهجرة قم، 1363.

3. همان.

4. همان.

5. همان، ص 345.

6. همان، ص 367 و بحارالانوار، ج 32، ص 296 (چاپ اول 1360).

7. همان.

8. همان.

9. همان.

10. همان، ص 368.

11. بحارالانوار، ج 23، ص 269.

12. حاكم عثمان در بصره.

13. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، صص 368 و 369.

14. همان، ص 370.

15. همان، ص 371.

16. همان، ص 369.

17. همان، ص 371.

18. همان، ص 371.

19. از آنجا كه طبق آيه شريفه قرآنى: «و أزواجه أمّهاتهم» (احزاب 6)، زنان پيامبر گرامى اسلام، «ام‏المؤمنين» ناميده مى‏شوند، زن سؤال‏كننده با توجه به اين موضوع، عايشه را مورد انتقاد قرار داد.

20. آيه 33 كه دستور مى‏دهد، زنان پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بايد در خانه‏ها بمانند و از حضور در مجامع و محافل و ميادين جنگ، خوددارى كنند.

21. افق حوزه، 21 10 83.

22. همان.

23. همان.

‏درسهايى از مكتب اسلام، شماره 1

/ 1